حقوق
شهروندی
محتوای
دموکراسی است
گفت
و گو با دکتر
مهرداد
مشایخی
20.11.2008
آنچه
که در زیر میآید
متن مصاحبهای
است که در ماه
جولای گذشته
توسط تعدادی
از خبرنگاران
درون مرزی با
دکتر مشایخی
انجام گرفته
است. این مصاحبه اما
هرگز امکان
انتشار در
نشریات کشور
را نیافت.
آقای
دکتر! شما در
مقاله
اخیرتان {از
اصلاحطلبی
حکومتی تا
جنبش حقوق شهروندی – فوریه
۲۰۰۸، سایت
ایران امروز} روند
دموکراسیخواهی
در ایران را محتاج «نوآوری»
دانستهاید. از
نظر شما چرا
ایران بعد از
دوران
اصلاحات که با امید
به ارتقاء سطح
دموکراسی در
کشور آغاز شده
بود با توجه
به جریان کنونی
جامعه
نیازمند
نوآوری در
عرصه مبارزه دموکراسیخواهانه
شده است؟
دهه
ی ۱۳۷۰ در
عام، و سالهای
پس از بسیج
گسترده دوم
خرداد، بطور
اخص، بیانگر
چرخشی ملموس
در فرهنگ
سیاسی
روشنفکران،
بخش هائی از
مردم، و نیز جناحی از
حکومتگران
بود. دموکراسی
خواهی که بیش
از چهار دهه
زیر سنگینی رادیکالیسم
و انقلابی گری
مدفون شده
بود، بتدریج،
امکانی برای
تنفس پیدا کرد. در
فضای برآمده
از قدرت گیری
اصلاح طلبان،
دستکم برای ۳
سال فرصتی پدید آمد که
موضوع
دموکراسی هم
از حیث نظری
مطرح شود و هم
در گستره ای
رو به
رشد تمرین
بشود. اما، به
دلائلی که
امروز بر
همگان آشکار
است، اصلاح طلبان
حکومتی موفق
به پیاده کردن
طرح های خود نشدند.
در این شکست
موانع متعددی
موجود بودند. از
جمله: الف) توازن
حقیقی قوا
درون بلوک
قدرت هنوز به نفع اصلاح
طلبان نبود؛ ب)
فرهنگ سیاسی
عوام (بویژه
بخشی از جامعه
که با هویت
«توده» و «خلق» به
میدان می آید) دچار
تحول ارزشی
نشده بود؛ پ) مرز میان
اصلاحات مورد
نظر و
دموکراتیک
سازی مبهم و
تعریف نشده
بود. اصلاح طلبان تلاش
درخوری برای
تعریف «دموکراسی»
مورد نظرشان («دموکراسی
دینی») و نقشه راه
دستیابی به آن
بخرج ندادند.
به
هر حال، ۸ سال
دوره خاتمی به
سرعت سپری شد
بدون آن که مبحث
دموکراسی واقعا" باز
شود. در میان
روشنفکران
سکولار
دموکرات هم
بحث دموکراسی
بیشتر به صورت یک
غایت مطلوب
طرح می شود؛
غایتی که مرزهای
هویتی میان
سکولارها و طرفداران
«دموکراسی
دینی» را
تعیین می کرد. تلاش
هائی که به
صورت مکتوب به مفاهیم
دموکراسی و
دموکراتیک
سازی بپردازند.
و یا مهم تر از
آن، کاربرد آن را در
شرایط مشخص
ایران توضیح
دهند، اندک
بودند. شماری
از کتاب های
معتبر غربی البته،
ترجمه شدند،
ولی کاربرد و
ارتباط آنها
برای سعادت
اکثریت مردم توضیح
داده نشدند. اکثریت
مردم،
متأسفانه،
دموکراسی
خواهی را بمثابه
رقیبی در مقابل «عدالت
خواهی» مورد
نگرش قرار داد.
بنابراین،
مراد من از «نوآوری»
در زمینه
دموکراسی
خواهی، هم
فراتر رفتن از سطح
کلیات
گفتمانی به
سطح مباحث و
تفسیرهای خاص
دموکراسی و
دیگر، یافتن عامل
هائی اجتماعی
است که
بتوانند به
زمینه سازی و
نهادسازی
برای امر دموکراسی
بپردازند. مثلا"،
چرا ایران را
آماده (و یا
احیانا" غیر
آماده) پیشبرد
یک پروژه
دموکراتیک می
دانیم. استدلال
های بنیادین
ما کدامند؟ و بالاخره،
از فرصت ها و
ظرفیت های
بسیار اندک موجود
چگونه می توان
فرآیند دموکراتیک
سازی را آغاز
کرد.
زمینهها
و الزامات
چنین نوآورییی
چیست؟ به نظر
میرسد نقد
اشکال قبلی کنشگری
و طراحی راهکارهای
جدید را بتوان
مبنای این
نوآوری دانست،
اگر اینگونه
است مسیر چنین
آسیبشناسی
حساسی را
چگونه ترسیم
میکنید؟
بله،
طبعا" زمینه
چینی برای یک
نوآوری محتاج
نقد تلاش هائی
است که در چند دهه اخیر
صورت گرفته
اند. نقدهای
بسیاری بر
حرکت اصلاح
طلبی حکومتی
نوشته شده اند. اما
اکثر آنها از
منظر
دموکراسی
خواهی و یا حقوق
شهروندی به
نقد ننشسته
اند. مثلا" عنوان
کرده اند که
آنها ضعیف عمل
کرده اند، یا
آقای خاتمی
مرد این میدان
نبوده و یا
آنها پیوندهای
گوناگونی با
اقتدارگرایان داشته
اند و نظائر
آن. اینها
البته درست
هستند ولی ضعف
دموکراسی
خواهی را در میان
اصلاح طلبان
ترسیم نمی کند.
احتیاج به
نقدی منسجم
هست که ضعف دموکراسی
خواهی آنها را
بطور مشخص
بیان کند. در
عین حال، ما
هنوز با دیدگاه های
سکولار
مارکسیستی،
ملی گرایی افراطی
و نظائر آن در
مورد دموکراسی
به بحث نظری
ننشسته ایم.
اگر
باور داشته
باشیم که
پیشبرد
دموکراسی در ایران
نیازمند دو
عنصر است:
نیروهای
جامعه مدنی
دموکراسی
خواه و، همچنین،
جناحی از
حکومتگران که
با نظام
دموکراتیک
قهر نباشند و
منافع آتی خود
را در آن
متحقق
ببینند؛ در آن صورت،
تحول فکری – برنامه
ای اصلاح
طلبان یک ضرورت
جدی برای
جامعه ما است. البته در چند
سال اخیر،
شاهد آغاز
چنین مبحثی در
میان شماری از
شخصیت های کلیدی
اصلاح طلب
بودهایم. این
امر را باید
به فال نیک
گرفت.
شما
در بخشی از
مقالهتان
اشاره میکنید
که «مبارزات
مدنی و مسالمتآمیز
مردم ایران
برای دگرگونیهای
ساختاری از دل
چالشگری
نیروهای جامعه مدنی
بیرون میآید».
آیا میتوان
از این گزاره
نتیجه گرفت که
ما برای
ایجاد نوآوری
در روند
فعالیت سیاسی
و بهبود حرکت دموکراسیخواهانهمان
نیازمند نوعی «جنبش
اجتماعی» هستیم؟
اگر پاسخ مثبت است چه
فرد یا افرادی
باید در
راستای ایجاد
و تقویت این
جریان فعالیت کنند؟
نقش نهادها و
فعالان مدنی
در پیدایش این
نوآوری چگونه
است؟
طبیعی
است که برای
قوام گرفتن
حرکت
دموکراسی خواهانه
ما محتاج عامل هائی
انسانی هستیم
که مولد انرژی
فرهنگی - اجتماعی
- سیاسی باشند. نه
دولت های
خارجی می
توانند ایران
را
دموکراتیزه
کنند و نه
نخبگان در
قدرت (ولو آن که
دموکرات هم
شوند) به
تنهائی. بار
اصلی این تلاش
تاریخی را می
باید گروه
های اجتماعی و
جنبش های آنها
حمل کنند. ممکن
است هر یک از
این «خُرده جنبش»ها به
تنهائی حامل
نقشه راه کامل
نباشند. اشکالی
ندارد. موفقیت،
ولو نسبی،
هر یک از
آنها، می
تواند
انگیزه،
انرژی، فکر،
برنامه و امید
به آینده،
برای دیگران
ایجاد کند. رابطه
میان افراد،
شخصیت ها، و
جنبش ها از پیش قابل پیش
بینی نیست. برخی
جنبش ها ممکن
است از شخصیت
فره مندی بهره گیرند. دیگران
ممکن است تلاش
خود را جمعی
تر ارائه دهند
و شخصیت ها، بتدریج،
در جای خود
قرار گیرند. به
هر حال، آغاز
جنبش ها،
همیشه محتاج هدایت و
خلاقیت شماری
از افراد
باتجربه تر و
آگاه تر است.
هر
یک از خرده
جنبش ها در
ابتدا برای
کسب حقوق شهروندی
معین و مشخصی
به میدان
می آیند: زنان،
معلمان،
کارگران،
اقلیت های
قومی،
دانشجویان، هنرمندان.
طبعا" موفقیت
نسبی هر یک از
آنها در
نهادینه کردن
حقوق حقه شان یک
نوع پایه ریزی
برای
دموکراسی
ریشه ای است. ولی
موانع کار و
تجربه مشترک این خرده
جنبش ها، به
آنها می آموزد
که، در نهایت،
بدون تشکیل یک
جنبش فراگیر،
یا «جنبش
رنگین کمانی» و
یا «جنبش جنبش
ها» موفقیت
های جدی به
دست نخواهد
آمد. یعنی
دموکراسی در
ساختارهای
سیاسی و حقوقی
ریشه نخواهد
گرفت.
چالشها
و موانع پیش
روی مهندسی
شیوههای نو
یا آن طور که
شما میگویید «نوآوری» در
راه مبارزه
برای استقرار
دموکراسی در
جامعه ایرانی
کدامند؟
عمدهترین
موانع
دموکراتیک
سازی در
ایران، به ترتیب
عبارتند از ساختارها
و مناسبات
سلطه، از
نهادهای
حکومتی
بگیریم، تا
نهادهائی که
ناظر بر
مناسبات میان
شهروندان
هستند، نظیر
خانواده و
مناسبات قومی.
به هر رو، حکومت ها در
ایران، از حیث
تاریخی،
کمترین تأثیر
را از
دموکراسی
گرفته اند. رانت
نفتی هم مزید
بر علت شده و
نقش استبدادی و
اقتدار
حکومتی را تقویت کرده
است. دموکراتیک
سازی، البته،
از حکومت آغاز
می کند ولی
نمی تواند
نسبــت به
سآیـر حیطه
های اجتماعی
بی تفاوت باشد.
دوم،
از ارزش ها و
گفتمان های
فرهنگی مان
باید صحبت
کنیم که هنوز
سنخیّت چندانی با
مبانی
دموکراسی
ندارند. البته
اخیرا" تکان
هائی خورده
اند و از قدرت
مشروعیت بخشی
شان در تحکیم
مناسبات سلطه
و نابرابری
کاسته شده ولی هنوز
محتاج پالایش
فرهنگی در
سطحی گسترده
هستیم. فرهنگی
سیاسی هم به
همین ترتیب
کارکرد دارد. هنوز
مفاهیم کهن در
این فرهنگ
سیاسی حضوری
قابل ملاحظه دارند: فرادستی
تکلیف (در
برابر حق)،
تفسیرهای جنگ
سردی از «استقلال
ملی»، آمریکا
ستیزی، ریش
سفیدی و چانه
زنی (در برابر
مذاکره و
مصالحه)، زن ستیزی،
تبعیض گری
علیه برخی
مذاهب و
اقوام، دیگرنمائی
و عدم شفافیت،
توهم توطئه،
عدم همکاری، و
بسیاری دیگر. اینگونه
فرهنگ مسلما" مانعی
در برابر شکل گیری
مفهوم «شهروند»،
«حق» و «دموکراسی»
خواهد بود.
مشکل
زمانی مضاعف
می شود که
روشنفکران هم
نتوانند خود
را از شر چنین
سنت هائی
رها سازند. بخش
قابل توجهی از
روشنفکری ما،
بویژه در نسل
های مسن تر، هنوز با
بسیاری از این
مفاهیم تصفیه
حساب جدی نکرده.
به
گمان من، شبکه
های جنبشی که
حول احقاق حق
و ضدیت با هر
نوع تبعیض (ولو در سطحی
محدود) درگیر
پراتیک شوند
هم فرهنگ را
متحول می سازند
و هم مناسبات
اجتماعی را. تغییر
ارزش های
فرهنگی هم
محتاج کار
فکری است و هم باید در
پراتیک
اجتماعی
بازتاب پیدا
کند.
آیا
مصداقی هم
برای این
موضوع در ذهن
دارید؟ اساسا"
آیا هیچ
کنشگری اجتماعی
وجود دارد که
توانسته تا
این حد در راه
تغییر
مناسباتی که
از آنها
سخن گفتید قدم
بردارد و
نوآور باشد؟
در
حال حاضر
کمپین برای یک
میلیون امضاء
یکی از بهترین
مصداق های
چنین تلاشی
است. نوآوری
در بسیاری از
عرصه های
فعالیتی آن
بچشم می خورد. از آنجا که
به برابری
حقوقی نظر
دارد می توان
آنها را
دموکراتیک،
برابری طلب، اصلاح
گر، مسالمت
آمیز، ضد
تبعیض و جنبشی
خواند. شکل
سازماندهی آن
غیر متمرکز
و منعطف است؛
شخصیت محور
نیست و از
تمامی فضاها و
امکانات
موجود استفاده
بهینه می کند
تا پیام خود
را به گوش جامعه
برساند.
ایجاد
فضایی جهت گفت
و گوی باز،
دموکراتیک، عقلانی
و اثربخش و در
کنار آن
نقد، گفتگو،
تعامل و طراحی
مجدد بر پایه
یک کار گروه
مطالعاتی
میان نیروهای
تحولخواه
ایرانی (از
تمامی طیفها)
چه تأثیری بر
شکلگیری
نوآوری سیاسی خواهد
داشت؟
روشنفکری
سیاسی
دموکرات
ایران از
گفتمان اصلاح
طلبی (حکومتی) عبور
کرده است
ولی هنوز جا
پای خود را
درون یک
گفتمان دموکراتیک
بدیل متکی بر
حقوق شهروندی
مستحکم
نساخته است. به
یک معنی آن را
در یک دوران
گذار می توان فرض کرد
که بیشتر پسا
اصلاح طلب
(Post – Reformist) است تا هر
چیز دیگری.
ولی
این پسا اصلاح
طلبی
سرانجام، می
باید حول دموکراسی
خواهی شهروند
مدار آرام
گیرد و خود را
تعریف کند. برای
این کار
روشنفکران،
از سوئی می
باید از
آخرین روندها
و تحولات
جامعه غافل
نباشند و از
آنها درس
گیرند. از سوی دیگر،
نیاز مشخص به
پراتیک نظری و
مطالعاتی وجود
دارد. من هم بر
این باورم که یک
گفتگوی
سازمان
یافته، منظم و
هدفمند حول
موضوع پیشبرد
فرآیند دموکراسی در
ایران یک
ضرورت غیر
قابل انکار است.
شاید در
ابتدای کار،
یک توافق
اولیه روی
موضوع یک پیش
شرط لازم باشد.
پیشبرد و
ادامه بحث
بسیار آسان تر از
شروع و برنامه
ریزی برای آن
است. ارتباطات
شبکه ای و
اینترنتی بحث و گفتگو
میان طیف های
مختلف را
بسیار تسهیل
کرده است. موانع
این امر بیشتر ذهنی و
درونی است. در
واقع باید «چشم
ها را شست.»
رهبری
سیاسی در
ایجاد نوآوری
سیاسی
دموکراسیخواهانه
چه نقشی دارد؟ برخی
فقدان رهبری
سیاسی را عامل
بسیاری از ناکامیهای
فعالان سیاسی تحولخواه
طی سالهای
اخیر میپندارند.
آیا وجود
رهبری واحد
میان نیروهای سیاسی
تحولخواه
آنچنان ضرورت
دارد که نبود
آن چالشی
اساسی در راه دموکراسیخواهی
تلقی شود؟
در
یک شرایط و
فضای آزاد،
البته مشکل
بتوان میان «رهبری
سیاسی» و حرکت های
جنبشی اولویت
قائل شد. اینها
دو جزء لازم و
ملزوم هستند. در
پارهای از جوامع
دموکراتیک که
سنت دیرپای
حزبی وجود دارد
شاهد نقش
مهمتر احزاب
در مقایسه
با جنبشها
هستیم. به
عنوان مثال،
در آلمان،
احزاب سوسیال دموکراتیک
و در فرانسه و
اسپانیا و
ایتالیا، احزاب
کمونیست
عمدتا" نقش رهبری
جنبشهای
کارگری را بر
عهده داشتهاند.
در
عین حال، در
جوامعی که از
سنت حزبی
برخوردار
نیستند
مخالفتهای
سیاسی میتواند شکل
جنبشی (اجتماعی
– سیاسی) به خود
بگیرد. این را
هم در ایالات متحده
میتوان
مشاهده کرد و
هم در تحولات
اواخر دهه
هشتاد اروپای
شرقی. در این شرایط،
جنبشی حول یک
خواسته محوری
شکل میگیرد و
به تدریج
سیاسی شده و موتور
حرکت اصلاحات
فراگیر سیاسی
میشود. جنبش
حقوق مدنی دهه
۱۹۶۰ آمریکا و بویژه
جنبش همبستگی
در لهستان
نمونههای
بارز این امر
هستند.
در
ایران کنونی،
به باور من
اگرچه هم جنبشهای
اجتماعی و هم
گروهبندیهای سیاسی
مخالف تحت
فشار بسیار
هستند ولی،
بنظر میرسد
که، به طور
نسبی، خرده جنبشهای
اجتماعی
امکان تحرک
بهتری یافتهاند
و به هر قیمت
شبکههای ارتباطی
حداقل خود را
حفظ کردهاند.
از سوی دیگر،
نوعآوری
سیاسی، در سطح نظری نیز
در جامعه
سیاسی رو به
رشد است. این
امر بیشتر در
سطح فردی، محفلی، و تا
حدود کمتری در
سطح گروههای
متشکل به چشم
میخورد. این
تحرک را
بیشتر در طیف
سکولار – دموکراتها
(بویژه بخشی
از
جمهوریخواهان) میتوان
مشاهده کرد. اما،
در عین حال،
دو کمبود
واقعی همچنان
موجود است:
اول،
نوعآوری
سیاسی در میان
تشکلها هنوز
شکل فراگیر و
جا افتادهای
پیدا نکرده
است. راههای
امتحان شده و
بیثمر
گذشته، متأسفانه
همچنان خود را بازتولید
میکند: از
تلاش برای
احیای نظام
استبداد
سلطنتی گرفته،
تا ادامه راههای
خشونتآمیز
از نوع
مجاهدینی یا
برخی حرکات
پراکنده قومی،
تا تلاشهای
سنتی برای
ایجاد جامعه
آرمانشهری
سوسیالیستی (در
نامهای گوناگون)، تا
پیروی از «راه
مصدق»، و
البته، تلاشهای
اصلاحطلبان
حکومتی؟
دوم،
بیارتباطی
یا کمارتباطی
میان خرده
جنبشها و
تشکلهای
سیاسی. حکومت نیز،
البته تمامی
مساعی خود را
بکار میگیرد
که چنین
ارتباطی حاصل
نشود. اگرچه،
آغاز فرآیند
دموکراتیک
سازی الزاما" محتاج
رهبری سیاسی
نیست و جنبش ها،
سازمان های
صنفی
غیردولتی، و
سندیکاها میتوانند
هر یک در حوزه
های معین
خود جنبش برای
حق (در مقابله
با تبعیض) را
به پیش برند. ولی
برای نهادینه
شدن حقوق و
قوام گرفتن
این امتیازگیری
ها از دولت،
در نهایت، رهبری سیاسی
لزوم پیدا می
کند. به عبارت
دیگر، شکل
گیری جنبش
جنبش ها
(جنبش
رنگین کمان) که
هدفش ایجاد
هماهنگی میان
خرده جنبش ها
و چالش سیاسی حکومت
است نمیتواند
بدون رهبری
سیاسی تحقق
پیدا کند.
از
میانه دوران
اصلاحات بدین
سو هر از گاه
ایدههایی
جدید برای برونرفت از
انسداد سیاسی
پیشنهاد شد. در
میان این ایدهها
تا چه حد زمینههای
بروز نوآوری
سیاسی مورد
نظر شما وجود
دارد؟
علیرغم
آن که مفاهیم
و طرح های
راهبردی
الزاما" بشکلی
آرمانی پیاده
نمی شوند،
با این حال،
هر جنبشی
محتاج برنامه
و مفاهیمی است
که نوعی چشم
انداز تغییر را
برای مردم
ترسیم کند. من
از میان این
واژه ها و
مفاهیم «محاصره مدنی» را
بیشتر می
پسندم؛ به شرط
آن که تفسیری
ماجراجویانه،
کوتاه مدت، و اراده
گرایانه از آن
مستفاد نشود. محاصره
مدنی، در نگاه
من، نقطه
پایانی یک
فرآیند دراز
مدت در کشاکش
مسالمت آمیز
میان نیروهای
مدنی
دموکراتیک (که البته در
برگیرنده
احزاب و تشکلات
سیاسی نیز هست)
با حکومت
اقتدارگرا
است. این
بیانگر
شرایطی است که
نیروهای مدنی
ابتکار عمل را
به دست گرفته
باشند و از فرادستی
فرهنگی - سیاسی
نیز برخوردار
شده باشند. در
چنین شرایطی، آنها
شرایط و
خواسته های
خود را به
حکومت ابلاغ
می کنند. حکومت
می باید میان
برگزاری
انتخابات
آزاد و
رودرروئی با
اکثریت جامعه
یک گزینه را انتخاب
کند. می بینید
که نه «براندازان»
و نه «اصلاح
طلبان حکومتی»
هیچیک خود را با
این طرح همسو
نمی یابند.
نقش
رسانههای
بینالمللی
ایرانی همچون
شبکهها و
سایتهای
خبری، مجلات الکترونیکی،
وبلاگها و
رادیوهای تحت
وب را در
پیدایش و
ترویج نوآوری سیاسی
چطور ارزیابی
میکنید؟ آیا
با استفاده از
این وسایل
ارتباط جمعی میتوان
آنچه که به
عنوان خلاء
رسانهیی
نیروهای
دموکراسیخواه
خوانده میشود را
مرتفع کرد؟
رسانه
های بین
المللی
ایرانی در
مجموع در ده سال
گذشته گسترش
کیفی داشته
اند و اکثرا" از
حیث محتوا و
تنوع بهبود
یافته اند. علیرغم
سانسور دولتی، بخش
بزرگی از
فعالان
فرهنگی و
سیاسی و روشنفکران
درون مرزی، سرانجام،
به پاره ای از
این رسانه ها
دسترسی پیدا
می کنند، ولی
به کُندی و گاه با تأخیر.
در عین حال،
رابطه آنها با
این رسانه ها
یک سویه است،
یعنی عمدتا"
مصرف کننده
هستند و کمتر
در تولید و
مقاله نویسی و
مصاحبه و سخنرانی نقش
فعال بر عهده
می گیرند. توده
مردم نیز، در
تحلیل نهائی،
تا حدودی
تحت تأثیر
فضای
مطبوعاتی – تبلیغاتی
رسانه های
رسمی و دولتی
قرار می گیرند. از این
لحاظ، هنوز
نمی توان نقش
رسانه های بین
المللی
ایرانی را مکفی دانست. ولی
گذشت زمان
امکانات
جدیدی را عرضه
می کند که
حکومت قادر به محدود
کردن آنها
نیست. کافی
است فضای
سیاسی کمی
گشایش حاصل
کند و آن وقت خواهیم
دید که صدها
هزار
نویسنده،
وبلاگ نویس،
روزنامه نگار،
برنامه ریز مطبوعاتی
و خبرگزاری
های مستقل
فضای فرهنگی – سیاسی
را به سرعت
متحول خواهند ساخت.
گذار
به دموکراسی
بعد از دوم
خرداد شیوهیی
را مورد آزمون
قرار داد که امروزه
از سوی
منتقدان به
نام اصلاحطلبی
حکومتی
شناخته میشود.
شیوهیی که
چند انتخابات
اخیر در ایران
برخی از
فعالان سیاسی
را به این
نتیجه رسانده،
قابلیت آزمون
مجدد را ندارد.
از طرفی به
نظر میرسد
نیروهای تحولخواه
چه آنان که
روزی اصلاحطلبی
را دنبال میکردند
و چه آنها که منتقد
این کار بودند
امروزه برای
یافتن راهی تازه
جهت ادامه
روند تحولخواهی
سردرگم هستند.
از نظر شما در
این شرایط
چگونه میتوان
گفتمان و سبک جدیدی
توام با
همفکری و
همکاری هر دو
سر این طیف
ابداع کرد؟
اساسا" چشمانداز
همکاری
نیروهای تحولخواه
با یکدیگر را
چگونه می
بینید؟
امروزه
جریانی که
همچنان در
تدارک و
برنامه ریزی
برای اصلاح
نظام باشد دیگر وجود
خارجی ندارد. ما
با تشکل های
گوناگونی
مواجه هستیم
که برخی از آنها قبلا" اصلاح
طلب بودند. امروز
همه آنها
اجزاء متشکله
طیفی از
نیروهای مخالف طیف
اصول گرایان
هستند. آنها
خواهان فضا و
سهم بیشتری از
عرصه و امکانات
قدرت برای خود
هستند. آنها
دیگر نه برنامه
ای برای اصلاح
معنی دار نظام ارائه
داده اند، نه
به دنبال
ایجاد زمینه
ها و فرصت های
تازه هستند، نه
هیچگونه
نوآوری سیاسی
را بشارت می
دهند، و نه سر
و کاری با
حرکت های تحول
خواهانه و
جنبش های مدنی
دارند. ولی
مشغولی آنها
صرفا" فرصت
های انتخاباتی
ادواری است! مسلما"
از دل این
حرکت
دموکراسی
معنی داری
بیرون نخواهد آمد. از
کوزه همان
برون تراود که
در اوست! با
تأسف بسیار،
از این همه ظرفیت و
انرژی برای
اصلاح بخش
اندکی واقعا" به کار
گرفته می شود.
تجزیه
و تحلیل من از
شرایط مشخص
کشور بیانگر آن
است که اصلاح
و تحول معنی دار و
دموکراتیک از
دل حرکت های
مدنی که داعیه
کسب حقوق
شهروندی و
مقابله با تبعیض را
دارند بیرون
خواهد آمد. در
این مورد
سردرگمی ذهنی
وجود ندارد. آزادی و فرصت
مانور و حرکت
وجود ندارد. حکومت
فعلا" حاضر
است هرگونه
هزینه سیاسی را
بپردازد ولی
فضاهای حرکت
را از فعالان
مدنی سلب کند. در
عین حال، در فرآیند
انتخاباتی
نیز حقی برای
این نیروها
قائل نیستند. بنابراین، سردرگمی
نظری – سیاسی
در نقشه راه
کمتر مطرح است
تا امکان عملی
پیاده کردن نقشه!
نیروهای
سیاسی تحول
خواه (پسا
اصلاح طلب) امروز،
بیش از هر
زمانی، از همسوئی های فکری
بسیاری
برخوردارند. صرفنظر
از آن که درون
کشور باشند و
یا خارج
از مرزهای
جغرافیائی
کشور. امّا
پدیده جهانی
شدن، بواقع،
این فاصله ها را به
حداقل رسانده
است. تمامی
جنبش های درون
ایران از
امکانات و همکاری و
همفکری
ایرانیان
خارج به درجات
گوناگون بهره
می گیرند. باید
این امر
را بیشتر
پیگیری کرد. به
یک معنی،
نیروهای
جامعه مدنی
ایرانی فقط منحصر به
نیروهای درون
کشور نیست و
همه را در بر
می گیرد.
شما
در مقاله
اخیرتان «مساله
حقوق شهروندی»
را چتر
فراگیری میدانید
که میتواند
تمامی نیروها
را در یک جنبش
سراسری گرد هم
آورد. به نظر
میرسد برای اقناع
مردم به تلاش
برای احقاق
حقوق شهروندیشان
محتاج نوعی
آگاهی بخشی عمومی
در مورد اصل
حق شهروندی
باشیم. از نظر
حضرتعالی این
آگاهی چگونه ایجاد
میشود؟
همین
طور است. من بر
این باورم که
محتوای آن
جنبش فراگیر
اجتماعی، که بسیاری
امروز از آن
صحبت می کنند،
همین حقوق
شهروندی است. این
در مقابل دموکراسی
خواهی نیست،
بلکه محتوای
دموکراسی
خواهی را
تعریف می کند. در
عین حال،
دموکراسی را
از یک مفهوم
مجرد و عام به
یک مفهوم مشخص
برای هر گروه اجتماعی
شهروندی
تبدیل می کند. به
عبارت دیگر،
اگر یک اقلیت
قومی به چنین جنبش
فراگیری می
پیوندد نه به
علت دلبستگی
عام و
روشنفکرانه
آنها به مقوله دموکراسی،
که به علت
تعلق خاطرشان
به احقاق حقوق
شهروندی شان (بمثابه
یک گروه
مورد تبعیض) است.
پس هر گروه
اجتماعی از
منظر خاص خود
وارد این جنبش رنگین
کمانی می شود.
مسئله
آگاهی بخشی
برای جلب مردم
به چنین
تحرکاتی البته
امری کلیدی
است. ولی
پرسش مهم تر
آن است که این
آگاهی بخشی را
کدام بخش از
جامعه آغاز می کند
و با چه
محتوائی. به
نظر من، دو
نوع فرآیند
آگاهی بخشی را
باید از یکدیگر
متمایز کرد: یکی،
در سطح
روشنفکری و
دیگری، در سطح
مردم و بدنه گروه های
اجتماعی مورد
تبعیض. آگاهی
بخشی
روشنفکری
توسط
روشنفکران
هدایت می شود و
عمدتا" برای
تغییر ذهنیت و
گفتمان حاکم
بر جامعه روشنفکری
است؛ آگاهی
بخشی به بدنه
اجتماع بهتر
است به میانجی
روشنفکران
ارگانیک هر
گروه و
جنبش اجتماعی
معین صورت
گیرد.
به
عنوان مثال،
زنانی که در
جنبش زنان
فعالند با
تکیه بر منافع
و حقوق مشخص زنان،
آنها را به
اهمیت حقوق
شهروندی شان
حساس می کنند
و زمینه پیوستن دراز
مدت آنها را
به یک جنبش
فراگیر – که در
برگیرنده طیف
گسترده ای از گروه
های شهروندی و
همچنین
روشنفکران و فعالان
سیاسی باشد – تسهیل می کنند. هر
دو شکل آگاهی
بخشی مؤثر
هستند و هیچیک
جایگزین
دیگری نمی شود.
با
نگاهی به
شعارهای
شخصیتها و
جریانهای
محوری طیفی از
نیروهای اجتماعی که
در میانه دهه ۷۰
به قدرت
رسیدند، به
افرادی بر میخوریم
که اتفاقا"
تأکید زیادی
بر مفاه�
http://jomhouri.com/a/04int/006747.php