حكومتی كه محكوم به معجزه است

رامین كامران

 

 

تاریخ نگارش اوت 2008

 

خمینی كه نظام اسلامی را پایه گذاشت مدعی و احتمالاً معتقد بود كه پشتوانهٌ الهی ارزانی خودش و حكومتش است و لابد خیال می كرد كه از بابت تداوم مشروعیت و پیروزمندی آیندهٌ نظام بالاترین ضمانت همین است و تكافوی كارش را خواهد كرد.

چنین كوته بینی از جانب چنان كسی اسباب حیرت نیست. نه به دلیل كندذهنی، به این دلیل كه تربیت ذهنی اش به بیش از این میدان نمیداد. اندوختهٌ ذهنی وی در باب مسائل مذهبی كه سرمایهٌ اصلی اش بود، از یك طرف شامل آن چیزی می شد كه «حكمت الهی» می نامند از طرف دیگر فقه. یعنی از یك طرف متافیزیك محض كه با هیچ شناختی در زمینهٌ طبیعت یا جهان روابط انسانی گره نخورده است و از طرف دیگر یك رشته قرار و قاعدهٌ ناقص برای تنظیم روابط اجتماعی كه با آن متافیزیك بی ارتباط است.

 بین دو بخش نظری و عملی فكر او اصلاً ارتباط روشنی برقرار نبود و به هر صورت بین این دو (برخلاف آنچه كه وارثان خمینی محض پراهمیت جلوه دادن میراث فكری وی قلمداد می كنند و بعضی پژوهشگران عجول هم محض پرملاط جلوه دادن نظراتشان در بارهٌ خمینی می پذیرند و می پراكنند) وحدتی در كار نبود. یادآوری بكنم كه اگر این دو با هم عجین شدنی بود مدت ها پیش از خمینی، در طول آنچه كه «تاریخ تفكر اسلامی» می نامند، شده بود و كار سنتزش معطل امام نمی ماند.

این دو لایهٌ فكری كه با هم چندان تجانسی ندارد طی حیات خمینی در كنار هم قرار گرفته بود و در حقیقت به ترتیب به یكدیگر جای سپرده بود. تا حدود چهل سالگی دور دور پرداختن به ابن عربی و ملاصدرا بود و بعد از آن نوبت فقه شد و در نهایت نظریه پردازی در بارهٌ حكومت اسلامی به معنای حكومت روحانیان. تأكیدهایی كه خود خمینی بر این گسستگی در حیات فكری خود كرده است بی دلیل نیست و اصرار زندگینامه نویسان بر جستن تداوم در جایی كه موجود نیست بیجاست.

 خمینی خیال داشت نظام نوینی بنیان نهد كه مترادف بازگشت به گذشته و نفی مشروطیت باشد. وی آگاه نبود كه واكنش در برابر تجدد نمی تواند از خود تجدد تأثیر نپذیرد و پس راندن دمكراسی لیبرال كه میراث اصلی مدرنیته در زمینهٌ سیاست است بازگشت به گذشته را میسر نمی سازد بلكه راه را برای استبدادی مدرن می گشاید.

 اسلامی كه وی چون مذهب بدان می نگریست و محور حكومتش ساخت تبدیل به ایدئولوژی جدیدی شد از جنس ایدئولوژی های توتالیتر و حكومتی كه وی بر پا ساخت نمونهٌ نوینی شد از توتالیتاریسم. طبعاً او با این مفاهیم هیچ آشنایی نداشت و ناآگاهی به ابعاد كاری كه در پیش گرفته بود چشم وی را بر پیامدهای آن بسته بود. مشكلات لاینحلی كه به این ترتیب ایجاد شد برای وراث بنیانگذار نظام به ارث ماند. به هر حال ما كه امروز به حیات حكومت اسلامی نگاه می كنیم نقاط ضعف برداشت خمینی از ماهیت آن و ترتیبات مشروعیت یابی اش را به روشنی می بینیم. مطلب حاضر مربوط است به روشن كردن یكی از این نقاط.

 دانش بی مرز و كارآیی بی حد

نظام های توتالیتر در وهلهٌ اول به ایدئولوژی متكی هستند و به قول ریمون آرون باید آنها را «ایدئولوژی سالاری» (idéocratie) خواند. ایدئولوژی توتالیتر مدعی بیان دانش مطلق است، دانشی كه لاجرم باید از آن كارآیی مطلق برخیزد. مشكل اصلی نظامهای توتالیتر هم برآمدن از عهدهٌ این دو مدعای محال است. آنها از این بابت درست در نقطهٌ مقابل فكر لیبرال قرار میگیرند كه اصلاً پایه اش بر محدودیت دانش حكومتگران گذاشته شده است و به همین دلیل مدعی هیچ نوع كارآیی معجزه آسا نیست.

 رفتاری كه نظام های توتالیتر در حق جامعه در پیش می گیرند بسیار به هم شبیه است، همان سركوب شدید است و كوشش برای نظارت بر تمامی اجزای حیات مردم و… ولی در بین آنها تفاوت هایی هست كه از شكل خاص ایدئولوژی هركدام برمی­خیزد.

 برای بهتر سنجیدن موقعیت نظام اسلامی بد نیست كه در ابتدا نگاهی به دو مثال مشهور توتالیتاریسم بیاندازیم و ببینیم كه آنها چگونه از ایدئولوژی پشتیبانی و كارآیی دریافت می كرده اند و ادعای برتری مطلق خویش را نسبت به دیگر انواع حكومت­ها چگونه بیان می نموده اند، تا تفاوت این نظام نورسیده با اسلافش روشن شود.

 كمونیسم

در مورد كمونیسم قرار بود كه ایدئولوژی بیانگر قوانین راستین تاریخ و آگاهی مطلق بر تحولات آن باشد و موفقیت حكومت كمونیستی مصداق درستی احكام آن. فلسفهٌ تاریخ ماركسیسم كه وارث خوشبینی دوران روشنگری بود رسیدن به جامعهٌ ایده آل را در نهایت تاریخ نوید می داد ولی مشكل محوری این بینش كه قابل حل هم نبود این بود كه ایدئولوژی اش فقط به شرطی می توانست بیان دانش مطلق شمرده شود كه تاریخ تابع نوعی جبر علّی (déterminisme) به حساب بیاید و در آن جایی برای انحراف از خط سیر پیشگویی شده نباشد. كسب مشروعیت از این ایدئولوژی هم صورتی نمی­توانست بگیرد مگر تبعیت از قوانین تاریخ ولی اشكال اصلی مشروعیت یابی در این بود كه نمی شد پیروی از قوانین جبری تاریخ را امتیازی به حساب آورد چون كاری غیر از این ممكن نبود.

 در حقیقت برتری حكومت كمونیستی از این می­آمد كه در مرحلهٌ والاتری (یعنی مترقی تری) از سیر تاریخ قرار گرفته بود. البته اینهم پیش بینی شده بود كه همه دیر یا زود به جبر تاریخ به این طبقه نقل مكان خواهند كرد ولی تا آن موقع حكومت كمونیستی از بقیه جلو بود. كارآیی خارق العاده ای كه این حكومت به خود نسبت می داد قرار بود از «همراهی» با قوانین تاریخ زاده شود و «رهبر كبیر» هم نماد و تجسم قوانین تاریخ بود نه كسی كه قرار است بر خلاف آنها رفتار كند. حكومت شوروی بنا بر خصلت توتالیتر خود، تا بدانجا پیش رفت كه حوزهٌ اعتبار قوانین مزبور را به حیطهٌ طبیعت نیز گسترش داد و از یك طرف صحبت از «فیزیك بورژوآیی» كرد (البته تا وقتی به بمب اتمی حاجت پیدا نكرده بود) و از طرف دیگر ژنتیك مدرن را انكار نمود تا تئوری های لیسنكو را جایگزین آن سازد.

 نازیسم

نازیسم هم به سهم خود مدعی مشروعیت مطلق و كارآیی خارق العاده بود ولی جالب این بود كه اگر كمونیسم تكیه بر قوانین تاریخ می كرد تا خود را برتر جلوه دهد و می كوشید تا این قوانین را حتی در جهان طبیعت هم معتبر بشمارد، نازیسم برعكس تكیه بر قوانین طبیعت می نمود و اعتبار آنها را تا پهنهٌ تاریخ نیز گسترش می داد. از دید این ایدئولوژی قرار بود كه عامل نژادی نه تنها از نظر بیولوژیكی (زاد و ولد، بیماری و سلامت، نیروی جسمی…) سرنوشت بشر را تعیین كند بلكه حتی تعیین كنندهٌ تاریخ تمدن نیز باشد و دستاوردهای معنوی انسان را نیز سامان بدهد.

 فلسفهٌ تاریخی كه نازیسم به آن متكی بود در كل صورت برخورد تراژیك نژادها را داشت كه قرار بود نژاد برتر در نهایت از آن سرافراز بیرون بیاید و بر جهان مسلط گردد. در اینجا هم باز صحبت از این بود كه تاریخ قوانینی دارد كه در اصل مربوط است به زیست شناسی و تبعیت از آنهاست كه نتایج خارق العاده بار می­آورد. پیشوا هم بیانگر و هم راهنمای تبعیت از این قوانین بود و چهره هایی كه به عنوان قهرمانان نظام به دیگران عرضه می شدند مثال های قابلیت ذاتی نژاد برتر. در اینجا برتری از رسیدن به مرحلهٌ تاریخی جدید برنمی خاست بلكه از گوهر نژادی نشأت می گرفت.

 نكته در این است كه هردوی این حكومت ها در نهایت مدعی تكیه به قوانینی بودند كه دیگران از آنها بی اطلاعند، بدانها بی اعتنایی یا با آنها كجتابی می كنند. كارآیی خارق العاده ای هم كه این دو مدعی اش بودند قرار بود از گردن نهادن به همین قوانین برخیزد.

 تكیه به تقدس

موقعیت حكومت اسلامی با دو مثالی كه آمد به كلی متفاوت است و قابل توجه. تفاوت از تكیه كردنش به تقدس برمی خیزد. همه می دانیم كه اسلامگرایان مدعی پشتیبانی گرفتن از تقدس هستند، هم مشروعیت خود را از این منبع كسب می كنند و هم كارآیی خویش را كه قرار است فوق العاده باشد، بدان منسوب می نمایند. منتها باید توجه داشت كه احتیاج حكومت اسلامی به تقدس در حد صحبت از «تأییدات خداوند متعال» نیست كه بسیاری از حكومت ها بدان استناد می كنند. ایدئولوژی تكیه گاه اصلی این حكومت است و تقدس محور این ایدئولوژی. بنابراین تأیید تقدس برای آن اساسی و حیاتی است نه جنبی، اگر موجود باشد مكانیسم ایدئولوژی درست كارمی­كند و اگر نباشد همه چیز بر هم می­ریزد. خلاصه اینكه مشكل اصلی اسلامگرایان «تقدیس» حكومت است و برای این كار سه راه هست كه هر سه را به كار گرفته اند ولی هیچكدام تكافوی احتیاجشان را نکرده است.

 قانون

با توجه به آنچه كه تا اینجا آمده است اول فكری كه به ذهن خطور می كند تصور مشروعیت گرفتن از فلسفهٌ تاریخ و قوانینی است كه جهان بینی اسلامگرا معتبر می شمارد. دو مثال حكومت توتالیتر كه آوردیم هر دو تكیه به «قوانین تاریخ» داشت. ولی مسئله در این است كه نظام اسلامی نه در حد ایدئولوژی كمونیستی و نه حتی در حد نازیسم «فلسفهٌ تاریخ» ندارد تا از «قوانین» آن برای مشروعیت یابی استفاده نماید. بینش تاریخی تشیع نگرشی آخرالزمانی است مربوط به ظهور امام زمان، روان شدن حكم اسلام در سراسر جهان و… اما این بینش مطلقاً به كار حكومت نمی­آید كه هیچ برای آن اسباب مزاحمت جدی است.

 اول از همه به این دلیل كه مشیت الهی به قاطع ترین معنا «جبری» است و همراهی با آن به خودی خود مایهٌ اعتبار نیست چون هیچكس كاری غیر از این نمی­تواند بكند. از این گذشته نگرش مزبور ترقی خواهانه نیست تا بتوان پیش رفتن در آنرا امتیازی محسوب نمود. پیشروی در راه بازگشت امام زمان و رسیدن به نهایت تاریخ مترادف پراكندن هر چه بیشتر ظلم و جور است كه هیچ حكومتی، چه اسلامی و چه غیر از آن، نمی تواند از آن كسب اعتبار نماید. از طرف دیگر حكومتی كه اسلامی باشد نمی­تواند مدعی جلوگیری از ظهور امام بشود و به هیچ ترتیب نمی­تواند چنین رفتاری را توجیه نماید، حتی با ادعای جلوگیری از ظلم و جور. از بیفایدگی گذشته این بینش تاریخی برای حكومت اسلامی جداً اسباب مزاحمت است چون در مقابل آن دو راه بازمی­گذارد.

 یا مدعی «برقرار كردن حكومت الله بر روی زمین» بشود و در عمل مقام امام زمان را غصب كند. یا مدعی تسریع بازگشت امام بشود و به ناچار خود نقش دجال را بر عهده بگیرد. می­بینیم كه نظام اسلامی به نوعی مدعی هر دو هست و از مسخرگی هم باكی ندارد. این از سیر تاریخ كه نمی­تواند مورد استناد قرار بگیرد. می­ماند قوانین شریعت.

 نكته در این است كه قوانین شریعت «اجباری» است ولی مطلقاً خاصیت «جبری» ندارد و در عمل شبیه قوانین مدنی است. پیروی از آنها تابع اراده است و استنكاف از این كار كاملاً ممكن. می­توان از گردن نهادن بدان­ها كسب اعتبار نمود ولی نمی­توان به تقدس دسترسی پیدا كرد. تقدیس حكومت با كمر بستنش به اجرای احكام اسلام به دست آمدنی نیست. نیست چون گردن گذاشتن به قانون الهی وظیفهٌ هر مسلمان است و صرف انجام این وظیفه كسی (یا حكومتی) را كه به این كار همت گماشته تقدیس نمی­كند. این پیروی را می­توان به حساب ثواب گذاشت. هر فرد یا حكومتی می­تواند «ثوابكار» باشد ولی فرد یا حكومتی كه مدعی حكم راندن به نام اسلام و كسب مشروعیت از تقدس است می­باید «مقدس» باشد.

 روحانیت

ممكن است برخی تصور كنند كه روحانیت می­تواند این حكومت را تقدیس كند ولی این كار هم ممكن نیست چون آن گروهی كه در اسلام به نادرست «روحانیت» نامیده می­شود در حقیقت مركب است از «علما» یعنی افرادی كه صلاحیت دخالت در امور مذهبی را از طریق تحصیل كسب كرده اند. «روحانیت» شیعه، اساساً و از بابت دگماتیك مطلقاً نه اشتراكی در تقدس دارد و نه اختیاری بر آن. خمینی هم كه با تئوری ولایت فقیهش بخش بزرگ اختیارات پیامبر و امامان رابه فقهای نظام تحویل داده بود، هیچگاه جرأت نكرد این گروه (یا حتی ولی فقیه) را در تقدس معصومان شریك سازد. او عملاً اختیارات مقدسین را صاحب شد ولی نتوانست تقدسی را كه منشأ این اختیارات است به فقها منتقل سازد. باید توجه داشت كه این گروه قادر به «تقدیس» چیز یا كسی نیست. البته حكومت نهایت استفاده را از یكی شمردن خود با روحانیت شیعه كرده كه قرار است از طریق شركت این گروه در انقلاب و پشتیبانی اش از نظامی كه از دل آن برآمده است، متحقق شده باشد. به هر حال باید یادآوری كرد كه هرچند «روحانیت» قادر به تقدیس نظام نیست مخالفتش با مقدس شمرده شدن آن می­تواند برای حكومت گران تمام شود و به همین دلیل است كه اسلامگرایان در حفظ تسلط بر این گروه اصرار می­ورزند و به وسایل مختلف، از جمله دادگاه ویژهٌ روحانیت، در این راه می­كوشند.

 نماد

راه دیگر استفاده از سمبل­های مذهبی است محض القای شبههٌ تقدس حكومت به مردم. مهم­ترین وظیفهٌ هنر اسلامگرا كه همتای دیگر هنرهای توتالیتر است و سال­هاست كه توسط نظام ترویج می­گردد همین است: به كار گرفتن نمادهای مذهبی برای تلقین فكر تقدس حكومت اسلامی به عامهٌ مردم. ولی این روش هم برای تقدیس حكومت كارآمد نیست. اول از این جهت كه نمادین است و به همین دلیل در دسترس همه. هر كسی و هر حكومتی می­تواند با استفاده از نمادهای مذهبی به خود چنین اعتباری نسبت بدهد، نه تخصصی برای این كار لازم است و نه اجازه ای. ولی اشكال بزرگتر این است كه اعتباری كه به كمك نمادها به دست بیاید خودش هم در نهایت نمادین است. حكومت اسلامی نمی­تواند برای تقدیس خود به تقدس «مجازی» قانع شود چون محتاج تأیید «حقیقی» الهی است. تفاوت آن با دیگر حكومت­های مدعی چنین تأییدی در همین است، در این كه مدعی تقدس به معنای واقعی است.

راه حل كار

در ایدئولوژی اسلامگرا قرار است هم مشروعیت و هم كارآیی در نهایت از خدا برخیزد. برخورداری از تأیید الهی یا از جای گرفتن در برنامه ای كه وی كلاً برای تاریخ معین ساخته عیان می­گردد یا به واسطهٌ دخالت موضعی وی در صحنهٌ تاریخ هویدا می­شود: یا به حكم مشیت یا به بركت معجزه. حكومت اسلامی از ارجاع به اولی ناتوان است و ناچار است از امید بستن به دومی. به عبارت دیگر حكومت اسلامی اساساً و به دلایل محكم و ساختاری، نه از این جهت كه طرفدارانش عامیند یا حكامش مروج خرافات، نه فقط محتاج معجزه كه محكوم به عرضهٌ معجزه است و اگر از عهده برنیایداصلاً كل مشروعیت آن متزلزل می­گردد. نظام­های كمونیستی و نازی هركدام مجبور بودند به نوعی در بارهٌ كارآیی خویش دروغ ببافند تا برتری خویش را بر دیگر انواع حكومت به رخ همگان بكشند و از این راه برای خود كسب اعتبار كنند. این دروغگویی كه در نظام­های توتالیتر اجتناب ناپذیر است و در هر جا شكل خاص خود را دارد در نظام اسلامی شكل «معجزه» می­گیرد.

 این حكومت محكوم به معجزه است و به تداوم آن نیز مجبور است چون نمی­تواند فقط پیدایش خود را حمل به معجزه كند و باقی كار را به روال عادی بیاندازد. اگر روی كار آمدن خود را مدیون دخالت الهی بشمرد می­باید تمامی حیات خود را مشمول چنین عنایتی سازد چون اگر چنین نكند باید بپذیرد كه این پشتوانه از وی دریغ شده است و به این ترتیب تمامی مشروعیت خود را به یكباره از دست بدهد. وقتی بهره برداری از معجزه شروع شد دیگر پایانی ندارد و باید الی غیرالنهایه ادامه پیدا كند.

اجبار دست زدن به دامان معجزه حكومت اسلامی را با دو رشته معضل دست به گریبان ساخته است. اول اینكه خود مفهوم معجزه مشكلات فراوان در دل دارد و محتاج شدن به كاربرد آن همهٌ این جهیزیه را راهی دستگاه فكری و گفتاری حكومت می­كند. دوم اینكه بر خلاف انتظار خرج استفاده از معجزه بر دخلش می­چربد. از مشكل اول شروع كنیم.

 مشكلات خود معجزه

معجزه مقولهٌ یكدستی نیست و دو عامل متضاد به طور همزمان در تركیب آن جای دارد. معجزه امری است به معنای دقیق كلمه «خارق العاده» و به این دلیل برای تعریف و تشخیص آن باید هم امر عادی و آشنا و معمول را در تعریف نشاند و هم خلاف آنرا در كنارش گنجاند. حذف هر كدام از این دو اصلاً معجزه را از اصل بی معنا و بی اعتبار می­كند.

مسئلهٌ عادی بودن یك امر یعنی قابل پیشبینی بودن آن و تبعیتش از قواعد و قوانینی كه به طور مرتب نتیجه ای ثابت به بار می­آورد. اگر اصل را بر این بگذاریم كه هر چه در جهان هست زاییدهٌ عمل كردن قواعد و قوانین ثابت است اصلاً نخواهیم توانست صحبت از معجزه بكنیم چون همه چیز به عبارتی «عادی» خواهد شد و دیگر جایی برای امر خارق العاده باقی نخواهد ماند. هر چه پیش بیاید منطقی خواهد بود، همانقدر قابل پیش بینی كه غیرقابل احتراز. به این ترتیب  دیگر مجالی برای دخالت موضعی و فوق العادهٌ خدا در عالم طبیعت كه اطراف ما را فراگرفته باقی نخواهد ماند.

اگر راه حل عكس را انتخاب كنیم و قوانین و روابط منظم و معمول بین امور را به كلی از صحنه حذف كنیم باز هم جایی برای معجزه نخواهد ماند چون دیگر هیچ چیز دخالت فرضی خدا را از دیگر امور متمایز و مجزا نخواهد كرد. به این ترتیب هر اتفاقی در هر زمانی و هر جایی ممكن خواهد بود و دیگر هیچ چیز خارق العاده نخواهد بود.

 خلاصه اینكه باید برای پذیرش معجزه هم عالم را تابع قانون و قاعده دانست و هم در این قوانین و قواعد استثنایی وارد كرد و آنرا بیان ارادهٌ خاص الهی محسوب نمود تا جایی برای اعجاز باز شود.

 در نهایت معجزه شمردن یك امر از مقولهٌ تفسیر آن است. اگر چیزی را بتوان به كمك قوانین طبیعت توضیح داد طبعاً جایی برای معجزه شمردن آن باقی نخواهد ماند. بنا بر این آنچه كه قرار است معجزه شمرده شود نمی­باید از این طریق قابل توضیح باشد و باید از شمول این قوانین مستثنی باشد. اول مشكل این كار كه اسپینوزا چند قرن پیش بر آن انگشت نهاده است این است كه ما بر تمامی قوانین طبیعت آگاه نیستیم تا بتوانیم با قاطعیت بگویییم فلان امر از شمول آنها مستثنی است. از این گذشته اگر فرض را بر این نهادیم كه امری به كلی خلاف معمول است باز هم نمی­توانیم خودبخود معجزه اش محسوب كنیم. «اتفاقی» شمردن یك امر بسیار آسان­تر و معمول تر و رایج تر است تا دست زدن به دامان معجزه. به عبارتی «معجزه» رقیب «اتفاق» است و امری را كه اكثر مردم به این عامل نسبت می­دهند موكول به اراده ای برتر می­كند كه قوانین طبیعت در برابرش بی اعتبار است. خلاصه اینكه «تفسیری» بودن معجزه یعنی اینكه هیچ امر خارق العاده ای را  نمی­توان به طور قاطع معجزه محسوب كرد فقط می­توان در این جهت تفسیرش نمود نه بیشتر.

 مشكلات استفاده از معجزه

دست زدن به دامان معجزه كه اصولاً خودش با هزار و یك مشكل و تضاد درگیر است برای هر حكومتی كه بخواهد برای مشروعیت بخشیدن به خویش از این عامل استفاده كند مشكلات بسیاری ایجاد می­كند كه فقط مربوط به انضباط گفتار متافیزیك نیست و در زمینهٌ عمل سیاسی هم خود را نشان می­دهد.

 اول اینكه گذاشتن كارآیی حكومت به حساب دخالت خدا در امور دنیا و پشتیبانی وی از نظام برحق، سهم اعضای خود این نظام را در موفقیت هایی كه ممكن است به دست بیاید كاهش می­دهد و حتی به صفر می­رساند. كسانی كه خود را مؤید به پشتیبانی الهی جلوه می­دهند در حقیقت نه تنها از خود سلب مسئولیت بلكه در نهایت سلب قابلیت می­كنند. اگر كسی فقط اسباب دست خدا باشد با هر اسباب دیگری قابل تعویض است و از خود مطلقاً ارزش و اعتباری ندارد.

 از این گذشته حكومتی كه خود را با ادعای تأیید الهی ملزم به معجزه بسازد نمی­باید به هیچ مرجع و منبع دیگری «فرصت» معجزه كردن بدهد چون اگر چنین امری واقع شود اعتبارش به كلی زایل خواهد شد. ولی در اینجا حذف رقیبان با بی اعتبار شمردن مطلق معجزه ممكن نیست. در حكومت­های معمولی اگر كسی ادعای معجزه كند به جرم كلاهبرداری دستگیر و محاكمه  می­شود ولی حكومتی كه خود مدعی معجزه باشد از این بابت در وضعیت مشكلی قرار دارد چون نمی­تواند كار را از اصل محكوم نماید. تنها راهی كه برایش باقی می­ماند این است كه این «معجزات» غیرمجاز را بی اعتبار بشمرد و بكوشد تا در عین ممكن شمردن معجزه وقوعش را نزد غیرخودی ها ناممكن قلمداد كند.

 و اما آخرین و بدیهی ترین مشكل این است كه هیچ حكومتی قادر به معجزه نیست. در مورد حكومت اسلامی كه از عهدهٌ ادارهٌ روزمرهٌ كشور در حد متوسط و معمول هم برنمی­آید كه صحبت از معجزه در كار حكومتگری فقط اسباب خنده است. ولی از آنجا كه حكومت به دلایل عمیق ایدئولوژیك از معجزه كردن ناگزیر است می­كوشد تا به هر ترتیب شده حفظ ظاهر کند و برای این كار دست به دامان حكایات كهنی شده كه از قدیم الایام كتب مذهبی را پر كرده است تا از آنها الهام بگیرد. یعنی باز هم شفای بیمار و هالهٌ نور و این قبیل مسائل را در میان كشیده. طبعاً به این سؤال بدیهی هم اعتنایی نكرده كه چرا هنوز هم بعد از چند هزار سال در چند و چون معجزات تغییری حاصل نشده است و با این وجود كه حیات بشر از جمیع جهات تغییر و پیشرفت كرده است معجزات هنوز مدل قدیم و تكراری است.

 ترازنامهٌ كار

دست زدن به دامان تأیید الهی كه در ابتدای كار به چشم بنیانگذار نظام سراسر سود جلوه كرده بود در نهایت یكسره ضرر از آب درآمد چون استفاده جویان را در وضعی قرار داد كه به جای بهره بردن از تقدس باید خود دائم به آن بهره برسانند. خدا كه برایشان معجزه نمی­كند كه هیچ، باید خودشان معجزه بتراشند و به پای خدا بنویسند. آخر این كار هم ورشكستگی است چون هیچ دولتی نمی­تواند موفقیت­های ثابتی كه با معجزه پهلو بزند به دست بیاورد و دغلبازی معجزات بنجل هم (از اسب تاختن امام زمان در میدان جنگ گرفته تا هالهٌ نورانی احمدی نژاد) به سرعت اسباب مسخره می­شود، همانطور كه آمارهای قلابی كمونیسم و اخبار جنگی دروغین نازی­ها شد. در نهایت شكاف بین ادعاهای حكومت توتالیتر و واقعیت را هیچ دروغی نمی­تواند پركند و حتی از «معجزه» هم در این میان معجزه ساخته نیست.

 هنگامی كه خمینی پا در راه برقراری حكومت اسلامی گذاشت و برای اداره كنندگان آن و در رأس آنها خودش، اختیارات پیامبرگونه قائل شد، به قول عوام «تا این­جای كار را نخوانده بود». نظامی كه او پایه گذاری كرده دو راه برای حكومتگران باز می­گذارد. یكی جنون تقدس و اعتقاد به معجزنمایی نظام كه امروزه احمدی نژاد نمادش شده ولی نظایرش بسیارند. دیگر ریای تقدس و آگاهی به اینكه معجزه ای در كار نیست و هر چه هست و نیست حیله ایست برای فریفتن مردمان ساده لوح. معمولاً رفسنجانی سردستهٌ این لوطیان محسوب می­شود ولی از این قماش هم در طبقهٌ حاكم اسلامی فراوان می­توان یافت. راه سومی در كار نیست.

تمایز اسلامگرایان به تندرو و میانه رو آنقدر به واقعیت نزدیك نیست كه جدا كردنشان ذیل دو سرفصلی كه آمد. تفاوت اصلی بین آنها در اینجاست و وجه اشتراكشان در این كه همگی به یکسان محتاج معجزه اند.