طرفداران جمهوري و وارث تخت و تاج پهلوي

 


دکتر محسن قائم مقام

دعوت از طرفداران جمهوري، به قبول زعامت وارث تخت و تاج پهلوي‌ها

دامن دوست بصد خون دل افتاد بدست
بفسوني که کند خصم رها نتوان کرد!
(حافظ )


امروزه موضوع رهبري سياسي اپوزسيون خارج از کشور بحث‌هاي بسياري را بخود گرفته است و نقش و يا رهبري "شاهزاده وارث پادشاهي پهلوي"، بقول يکي از گروه‌هاي درگير و طرفدار ايشان، مرکزيت اين گفتگوي جمعي را پيدا کرده است. هواداران مؤمن پهلوي‌ها دنبال آنند که "شاهزاده" در کسوت پادشاه، رعايا را بدور خود جمع نمايد. و آنهائي هم که منطق بيشتري در سخنانشان بکار مي‌برند و از آزادي و دمکراسي در مملکت دفاع مي‌نمايند. در اين مورد با شاه پرستان همداستانند، منتها با کمي آرايش لفظي و قابل قبول تر کردن عنوان صحبت.

واقعيت آنست که همانگونه که بارها در اين مورد سخن رفته است، آنهائيکه روش ملّي را مي‌پيمايند هيچگاه در مخالفت با همکاري و هماهنگي همه نيروهاي دمکراسي خواه عليه استبداد حاکم نبوده‌اند. ولي "همرائي" با آنهائيکه هرگز دوران بيست ساله سياه رضاشاهي را محکوم نکرده‌اند که هيچ، او را بي‌خرادانه "مرد قرن ايران" اعلام مي‌نمايند و به دوران حکومت پليسي - نظامي پهلوي اول و دوم افتخار مي‌کنند، بسيار نا بجاست. شما از افرادي که گذشته شان در خدمت رژيم ديکتاتوري محمدرضا شاهي گذشته است در صورتي مي‌توانيد به آزاديخواهي شان اعتماد کنيد و به مشروطه خواهي ايشان دل ببنديد که بالا تر از شهامت اظهار، اعتقاد به اين داشته باشند که در دوران از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷، مجلس و مشروطه‌اي در کار نبوده است و رژيم به حقوق مدني و بشري مردم ايران تجاوزات آشکار نموده است. دوران رضاشاهي در خاطره مردم نيست تا آنرا به اين قبول اوضاع و شرايط وقت اضافه نمايم. در اينصورت چه دليلي براي "همرائي" با آنهائيکه متجاوزين به حقوق مردم را محکوم نمي‌کنند موجود است؟

آقاي رضاپهلوي هم از اين منطق مثتثني نيست. ايشان هم، نه مي‌خواهند از کودتاي ۲۸ مرداد صحبتي بگويند و نه از تجاوز به حقوق مردم و تعطيل مشروطيت در حکومت استبدادي پدر تاجدارشان سخني بميان مي‌آورند، و بظاهر در بيخبري، مبارزه رهبري نهضت ملي ايران با ارتجاع داخلي برهبري شاه و دربار و سياستهاي خارجي را بصورت اختلافات شخصي محمدرضا شاه و دکتر مصدق،که "کاملآ دلائل موضوع روشن نيست يا روشن نشده است"، عنوان مي‌نمايند. آيا جائي براي "همرائي" آنهم در انتخاب رهبري و يا قبول ايشان بزعامت جمع، در اين ميان باقي مي‌ماند؟

سخن ديگر "جمهوريخواهي" است. منظور من از عنوان اين واژه يا اصطلاح اشاره به گروه و دسته خاصي نيست که احيانآ بر اين نام شناخته شده‌اند، بلکه منظورم همه طرفداران جمهوري و جمهوري طلبان يا جمهوريخواهان است. در نگرشي به تاريخ مبارزات مشروطه ايران بخوبي مشاهده مي‌کنيم که مبارزات مشروطه طلبان در جهتي بود که اراده مردم را بر همه شئون مملکت حاکم نمايند. و مبارزين در اين مسير بسيار کوشيدند و پستي و بلندي‌هاي زيادي را پيمودند. ديکتاتوري پهلوي دوم آخرين خوان از مبارزه مردم با رژيم شاهنشاهي بود. مردم هرگز دنبال ابقاي شاه نبودند. قتل ناصرالدين شاه سبب خوشنودي آزاديخواهان شد و مظفرالدين شاه بناچار و از روي ترس "عدل مظّفر" را برجاي گذاشت. و محمدعلي‌شاه به روسيه پناهيد، رضاشاه بدون ابراز هيچ کمکي از جانب مردم به او، حتي از جانب ارتشي که خود آنرا ساخته بود، از مملکت خارج شد، و پسرش هم با زور نيروي انقلاب، همان انقلابي که صدايش را شنيده بود، خود را تسليم سرنوشت کرد و از مملکت بيرون آمد. مردم هيچگاه به کمک اين شاهان متجاوز به حقوق مردم برنخواستند! حالا ما به ناگهان بسراغ "رهبري" آنهم در کسوت "پادشاهي" بشتابيم که نه تنها وارث "تخت و تاج" پهلوي‌ها است بلکه موضوعات مهم تاريخي گذشته مانند کودتا، نهضت ملي ايران، ارتجاع داخلي، دربار‌هاي فاسد گذشته هنوز برايش معمّا مانده و نه تنها شهامت بازگوئي آنها را ندارد بلکه به صرفش هم نيست که از تجاوزات به حقوق مردم در رژيم گذشته سخني به ميان آورد. اشخاص مسؤل اعمال پدران و خانواده خود نيستند ولي "مقام رهبري" اپوزسيون جمهوري اسلامي نمي‌تواند خود را بي‌تفاوت به جنايات گذشته نشان دهد و انتظار داشته باشد که مردم به او اعتماد نمايند. و چرا رهبري "فردي" باشد و "جمعي" نباشد؟ آيا بدليل آنست که شاه يکي است و موضوع جمع و رهبري جمعي در روند شاهي معني نداشته است؟ و از همه گذشته مي‌فرمايند، ايرانيان آگاه و مبارز خارج از کشور که در اين چند دهه تجربيات بسياري براي مبارزه را آموخته‌اند و دانش و تجربه شان با آقاي رضا پهلوي قابل مقايسه نيست، در سايه شخص بدون تجربه‌اي که هنوز نمي‌خواهد از گذشته نابخشودني دوران سلطنت خانواده‌اش سخني به ميان آورد، گردهم آيند؟ متوجه عمق نامربوطي پيشنهاد مي‌شويد؟ اين پيشنهاد دور از واقعيت که احيانآ مي‌تواند فارغ از توجه بمبارزين خارج از کشور اظهار شده باشد، آدمهاي مار زده را، زبانم لال، ياد چلبي و فکر چلبي شدن مي‌اندازد.

"اکثريت" روشنفکران خارج از کشور را طرفداران جمهوري تشکيل مي‌دهند حالا اينها با تمام تجربه‌اي که آموخته‌اند گرد وارث تخت و تاج شاهي که انقلاب مردم آنرا از مملکت فراري کرده است، جمع شوند و براي "رهبري" او "همرائي" کنند؟

اينکه ميان روشنفکران و مبارزين خارج از کشور گرايش‌هاي ائتلافي و نزديکي‌هاي لازم و احيانآ اتحاد مانند آنچه در کنفدراسيون دانشجويان و محصلين ايراني در زمان شاه در خاطر داريم، صورت نگرفته است، دلائل خود را دارد و بايد بحث آن با علاقه و صميميت دنبال شود ولي علت آن نبوده است که زعيمي از سوي سلطنت طلبان در اين ميان نبوده است که شکاف‌هائي که به هزار دليل در طول زمان پيدا شده است را پر کند. در اين ميان دامنه اين نظرها که "گذشته" را فراموش کنيم، "همه باهم" و امروزه پيدايش "زعيم" که بگونه‌اي پيدايش نه امام زمان بلکه "باب" جديدي را نويد مي‌دهد، در ميان مليون هم بصورت‌هائي رخنه کرده است و در حاليکه "جمهوريخواهي" پايه کار مصدقي‌ها را مي‌سازد، چه درحقيقت ادامه منطقي "مشروطه خواهي"، "جهوريخواهي" است.

مشروطه طلبان قدم به قدم، هرگاه فرصتي پيدا کردند از قدرت شاه کاستند و برحضور اراده مردم در امور مملکتي افزودند. شعار‌هاي سلطنت‌طلبانه "سينه زنان ۲۸ مرداد" را که در جائي از نوشته‌هاي متظاهرين به ملي‌گرايي مي‌خوانيم و يا نگاهي بنوشته‌هاي مؤمنيني از ملي‌ها که نشان مي‌دهد که وظيفه‌ي تبليغ جمهوريخواهي را فراموش نموده‌اند، نمونه‌هائي از آثار تبليغات و فعاليت‌هاي چند جانبه سلطنت طلبان است. موضوع آگاهي بخشيدن به مردمي که در خاموشي و سکوت و سانسور رژيم مانده‌اند، بايد مطمح نظر همه طرفداران نهضت ملي ايران باشد. از اين بي‌توجهي‌ها، تنها آنهائيکه در نقش مرتجعين نوين، در پي آنند تا مارا بدوران به قول خودشان "افتخار آميز" شاهنشاهي سوق دهند، بهره خواهند برد. ما حقّي را از کسي نمي‌خواهيم بگيريم ولي خيال کمک به شاه پرستان و يا دوستداران رژيم گذشته و يا طرفداران پادشاهي، که متآسفانه در برابر طرفداران پهلوي‌ها بسيار اندک هستند را هم نداريم. موضوع دشمني نيست ما دو راه جدا از هم را مي‌پيمائيم!

درست است که مهم فرم حکومت نيست و محتوي آن مهم است ولي همواره رابطه‌اي ميان فرم حکومت و محتوي آن وجود دارد. در اين ميان يک فرم پادشاهي که موروثي و غير قابل تغيير است با حکومتي که هر چند سال يکبار گردانندگان آن عوض مي‌شوند فرق دارد. آيا وقت آن نرسيده است که منطق شعبان بي‌مخي که بعد از بيست هشت مرداد مي‌گفت "مورچه‌ها هم شاه دارند، ما چرا نداشته باشيم" را کنار بگذاريم؟ دوباره وزارت دربار، خانواده سلطنتي، شاهپور‌ها و شاهدخت‌ها و شهبانو‌هائي که بر ثروت و سياست مملکت حکمراني مي‌کردند را نداشته باشيم؟

حالا عده‌اي دنبال اين هستند که پهلوي‌ها را دوباره سرکار بياورند. بسيار خوب اين از نظر دمکراسي درست است، که آنها را در عقيده خود آزاد بگذاريم. الان نئو فاشيست‌ها و نئو نازي‌ها هم در آلمان و ايتاليا بعد از سقوط فاشيسم و نازيسم فعاليت دارند. حالا وطني‌هاي آن گروه نعل وارونه زده‌اند، چه در عين آنکه خود را دمکرات مي‌خوانند، ديکتاتوري گذشته را محکوم نمي‌کنند. گوئي ديکتاتوري پهلوي‌ها با ديکتاتوري مافياي حکومتي امروز متفاوت بوده است. خوب، جلوي حق آنها را نمي‌گيريم که نظرشان را آنطور که مي‌خواهند به مردم ارائه دهند ولي نقش ما طرفداران حکومت جمهوري براي خودمان در اين ميان کجا مي‌رود؟ ما وظيفه داريم که مردم را در جهت جمهوريخواهي ترغيب و تشويق نمائيم و آگاهي بخشيم. اين با تز سلطنت طلبان که ما حرفي نمي‌زنيم تا مردم رآي خود را بدهند خيلي تفاوت دارد. پس نقش روشنفکران و آگاهان جامعه براي آگاه کردن مردم به جمهوريخواهي کجا مي‌رود؟ ما بايد به مردم بگوئيم که آنچه تا امروز بنام "جمهوري" تحويل ما داده‌اند چيزي جز "استبداد مذهبي" نبوده است. ما بايد به مردم بگوئيم که شاهان دوران بيداري مردم ، همانند تاجداران گذشته، جز سرکوب مردم کاري انجام نداده‌اند. و زنده کردن ديکتاتورها و ديکتاتوري‌هاي گذشته درجهت منافع مردم نخواهد بود.

انقلاب بهمن نتيجه بالع بر صد سال مبارزه مردم براي رهائي از چنگال استبداد بود. اينکه به آنچه مي‌خواستيم نرسيديم معني‌اش اين نيست که دستاوردي نداشته‌ايم. برچيدن سلطنت دستاورد بزرگي براي مردم بود. علاوه بر آن بزرگترين دستاورد انقلاب آن بود که مردم کوچه و خيابان را به ميدان سياست مملکت کشاند. سياست را بخانه‌ها برد. در دوران حکومت ملي مصدق مردم براي اولين بار براي احراز منافع ملي خود به کوچه و خيابانهاي شهر ريختند. آگاهي‌هاي مردم بسيار بيشتر از دوران مشروطه بود. تجربيات گذشته، معني ديکتاتوري و خفقان را به مردم آموخته بود ولي باز "سياست" چنانکه پس از انقلاب پيدا شد بخانه‌ها کشيده نشده بود. اين نظر مفهومش اين نيست که هم آنچه ناروا بر سر مردم ايران رفت را تأئيد نمائيم. بلکه تنها تأئيد اين حقيقت است که خيزش انقلابي مردم نه تنها قدرت مردم را به خود مردم نشان داد و شناساند بلکه درماندگي و سقوط سرکوبگران سلطنتي و فرار شاه، احساس قدرت و اراده و اعتماد بنفس در مردم آفريد. اين "احساس قدرت" در مشاهده مردم از رهائي خود بود، که حرکت مليوني مردم در خيابانها و ناچيز شدن جباران زمان در جلوي چشمشان، آفريده بود. زن و مرد به خيابانها ريخته بودند. اين دستاورد حرکت مردم بود، حرکتي که بزودي تفنگداران و سرکوبگران بر آن راه بستند. ولي مردم اين احساس قدرت را با تمام فشاري که بر آنها رفت از دست ندادند. اين بزرگترين دستآورد انقلاب براي مردم بود. و ربطي به سرکوبگران مردم و در پيشاپيش آنها آقاي خميني نداشت. خميني فريبکارانه دنبال آن بود که قدرت مردم را اهرمي در جهت پيشبرد مقاصد جاه طلبانه و سياهکارانه خود نمايد ولي جلوي "احساس قدرت و اعتماد بنفس"ي را که در سينه‌هاي مردم در اين پروسه پيدا مي‌شد را نمي‌توانست بگيرد.
سياهکاري‌هاي خودکامگان و "مذهب" فروشان به مردم ما، همانند آنچه بر بسياري از مردم دنياي سوم در قرن بيستم گذشت، رفته رفته آموخت که مضرات و مفاسد انقلاب در اين است که انقلاب گروه مسلحي را بر مردم مسلط مي‌کند که براي حفظ قدرت خود بر مردم تنها راه سرکوب را به پيمايند. و از آن پس مردم آگاه و دورانديش، راههاي صلح آميزي را براي استقرار آزادي و دمکراسي در مملکت دنبال کردند و در شرايطي که پيش آمد از تفنگ بدستان ديگري که دنبال سرنگوني سرکوبگران حاضر بودند هرگز پشتيباني نکردند.

اين درست است که حرکت مبارزاتي بايد رهبري داشته باشد، ولي رهبري در مبارزه ساخته مي‌شود نه آنکه گروهي از وابستگان رژيم گذشته نسخه رهبري براي مبارزين را بنويسند. و "همرائي" در انتخاب رهبري نيز ساختگي نمي‌تواند بوجود آيد. گذشت سي سال و هزاران گفتگو و باز شدن صدها سند از صندوقخانه‌هاي کشورهاي درگير، به آنچه گذشت، هنوز "رأي" گروهي را به آنچه در دوران پهلوي‌ها گذشته عوض نکرده است و هرگز تعطيل مشروطه و تجاوز به حقوق مردم در آن دوران را محکوم نساخته‌اند، با اين جبهه گيري بي‌تفاوت به گذشته سرکوب مردم، باز انتظار "هم رائي" از پشتيبانان نهضت دمکراسي و آزاديخواهي و بدقت "مشروطه خواهان" راستين ايران را دارند!

آقاي داريوش همايون در يک برنامه تلويزيوني با يکي از تلويزيونهاي کاليفرنيا در برنامه آقاي مهندس مهدي ذوالفقاري مي‌گفتند که ۲۸ مرداد قيام مردم بود. من با تلفن وارد بحث شدم و به ايشان اشاره کردم که حرکت تانک‌ها در شهر را خبرنگاران خارجي نشان دادند و ايشان در پاسخ اظهار داشتند که ولي مردم در بالاي تانک‌ها نشسته بودند! و نگفتند که آن گروههاي طيب و شعبان بي‌مخي در روز کودتا که خبرنگاران خارجي جزئيات آنرا مخابره کردند با مردمي که دوماه بعد در ۱۷ آبان همان سال، روز اعتراض به محاکمه مصدق، خيابانهاي شهر را پر کردند و گروههاي بسياري از ايشان را به آبادان و سپس خارک فرستادند، توفير داشتند. قضيه به اينجا ختم نمي‌شود ، گروهي که در پي "همرائي" است صحبت از "شانزده آذر، روز دانشجو" را سانسور کرده است چون کماندو‌هاي شاه سه دانشجو را به قتل رساند و سخني از اول بهمن ۱۳۴۰ که نيروي چترباز ارتش ظفرنمون شاه به دانشگاه تهران ريختند و آزمايشگاهها را شکستند و ۶۰۰ دانشجو را زخمي به بيمارستانها فرستادند و رئيس شرافتمند دانشگاه دکتر احمد فرهاد استعفا کرد، را نمي‌زنند. از اعتراض به اعدام جوانان ميهن دوست و مردم دوست ايراني در آن دوران خبري نيست. معلوم نيست از کدام "همرائي" در انتخاب رهبري صحبت مي‌کنند؟ ما شاهد تغيير نظر‌هاي آقاي داريوش همايون در تفسير رويداد‌هاي تاريخي گذشته بوده‌ايم ولي ما به با کمتر از محکوم ساختن "تعطيل مشروطه" و "تجاوز به حقوق بشر" در دوران پهلوي‌ها، به "همرائي" به هيچ امري نخواهيم رسيد. اينها "دشمني" خوانده نمي‌شود بلکه يک انتظار منطقي از گروهي که خود را "حزب مشروطه ايران" مي‌خواند بايد بحساب آيد.

به صحبت نشستن با هر گروهي مانعي ندارد. از جمع ملي‌ها هم با آقاي رضاپهلوي سالها پيش بمناظره نشستند. ولي برخي از حرکت‌هاي طرفداراني از جمهوريخواهي در امروز معاني ديگري بجز به مناظره نشستن و نظرات يکديگر را از نزديک فهميدن، در خود دارد. اگر در جمع آنهائيکه سرکوب شاهنشاهي در گذشته را محکوم نکرده‌اند بنشينيد و سخني از سرکوبهاي آن دوران نکنيد و مثل سلطنت طلبان آن را "گذشته" بخوانيد که بايد فراموش شود پس چرا از خميني که سالهاست از ميان رفته است صحبت مي‌کنيد؟ چرا در همکاري با چپ‌ها مايليد که بدانيد نظرشان در باره رفتار استالين چه بوده است؟ چرا کار‌هاي محمدعليشاه را فراموش نمي‌کنيد و هربار که سخن از مشروطه و آزاديخواهي مي‌رود دوباره از او ياد مي‌کنيد؟ آيا آنها گذشته نيستند که شما آنرا فراموش نمي‌کنيد؟

ما بعنوان طرفدارا و هواداران جمهوريخواهي بايد خطوط مبارزاتي خود را بسيار دقيق و مشخص نمائيم. ما دنبال اين تز نيستيم که بگذاريم مردم در "خلائي" که حکومت برايشان ساخته است و تنها حرفهاي سرکوبگران و يا سم پاشي‌هاي عليه طرفداران نهضت ملي و تحريف‌هاي تاريخي‌اي را که فرستنده‌هاي سلطنت طلبان و صداي امريکا در اختيارشان قرار مي‌دهد، حّد آگاهي‌هاي ايشان باقي بماند. ما وظيفه داريم در همه جا از حکومت جمهوري به عنوان فرم حکومتي که در آن دمکراسي و آزادي بهتر قابل اجرا است، دفاع نمائيم و اين فرم حکومتي را تبليغ نمائيم. تاريخ مملکت ما حداقل شاهد فرم پادشاهي آن بوده است و صدمات فراموش نشدني از آن ديده است. معلوم است که مردم تصميم مي‌گيرند ولي آگاهان مملکت و مبارزين راستين استقرار دمکراسي و آزادي در کشور تصميم خود را گرفته‌اند و بايد آنرا "به فسوني که کند خصم" رها نکنند!

محسن قائم مقام – نيويورک
27 دسامبر 2008
Mgg19@Columbia.Edu