چنگيز پهلوان
 اپوزيسيون در دوران پس از دوم خرداد

در باره ي موقعيت اپوزيسيون ، کاستي ها و ضعف هايش در رساله ي دوم خرداد و بحران گذار، مطالبي نوشته ام. بخش هايي از اين اپوزيسيون به جاي تعقل به واکنش دست زد و با شايعه پراکني و تهمت زدن از هرگونه تامل و درون نگري و درون فهمي دوري جست.
 
موقعيت اپوزيسيون همچنان مبهم است و فاقد توان ابتکار عمل اپوزيسيون را به يک اعتبار مي توان به دو بخش کرد. بخشي از آن قدرت حاکم را يکسره نفي مي کند و بخشي ديگر به اين اميد نشسته است که در اين بازي حساب شده ي قدرت بتواند نقشي هرچند کوچک به عهده بگيرد و در ساختار حاکميت جايي براي خود بيابد و چند مقام کوچک وبزرگ به دست اورد.

در رساله ي « دوم خرداد و بحران گذار» گونه هاي مختلف اپوزيسيون را برشمردم و از ان ميان « نهضت آزادي » را با تفصيل بالنسبه بيشتري نماياندم. اين گروه پسانتر واکنشي سخت از خود نشان داد و به جاي سنجش نظريه ي اين قلم ، به شايعه پراکني دست زد و ادعا کرد که گويا به علت رفت و ا»دم در دانشگاه اطلاعاتي دارم که بر آن اساس به ارزيابي موقعيت اين نهضت پرداخته ايم . اين واکنش درست موقعي به چاپ ميرسيد که همان دانشگاه ادعايي درس و حقوقم را قطع کرده بود ومدتي بود که از هرگونه به اصطلاح آمد و شدي در آن دانشگاه محروم بودم. گروه هاي مختلف اپوزيسيون در ايارن خاصه همين گروه نهضت آزادي موقعيتي « تابو» گونه براي خود آفريده اند و اجازه نمي دهند هيچ محققي به بررسي واقع بينانه ، جامعه شناسانه و پژوهشگرانه از وضعيت گروه هاي مخالف رو بياورد.

 کساني که با مسايل جامعه شناسي سياسي اندکي آشنايي دارند، مي دانند که رساله ها و نوشته ها و کتاب هاي مختلف درسنجش وضع احزاب و گروه هاي سياسي در غرب فراهم مي آيد و حتا جزييات فعاليت هاي اين دستجات را شرح و تفسير مي کنند. در ايران اما هرگونه پژوهش واقع نگرانه اي از منزلت اپوزيسيون به نوعي تعبير به مخالفت يا موافقت مي شود و يا واکنش هايي تند و خشم آگين مواجه مي گردد. از اين رو پژوهشگران را چاره اي نمي ماند جز همسويي با استنباطات تاريخي و تفسيرهاي جانب دارانه ي اين گروه هاي به اصطلاح مخالف.  اپوزيسيون در ايران اغلب به صورت باشگاه هاي دوستي و گروه هاي منافع سامان يافته است و هرکس حريمي غير قابل نفوذ براي خود  ويارانش برپاکرده است . چنين گروه هايي به طور بديهي هيچ گاه توانايي کسب قدرت را بر اساس نظريه يا انديشه هاي  سنجيده ندارند و در بيشتر مواقع در انتهاز فرصت روزگار مي گذرانند.

اپوزيسيون ايران به سبب ضعف ها و کاستي هايش يارايي آن را ندارد که با موقعيت آفريني به ايفاي نقش بپردازد . همواره در چارچوب سياست هاي حاکميت دست به واکنش مي زند و در محدوده ي امکانات از پيش تعيين شده عمل مي کند.  رجز خواني و به خود باليدن از خصوصيات اين اپوزيسيون عقيم و در جا مانده است . اعضاي آن نه سازماني نيرومند برپا ساخته اند و نه با جامعه يا گروه هاي اجتماعي تماس و ارتباط مستمر برقرار کرده اند.  انتخابات شوراهاي شهر و روستا نشان داد که سستي و ناتواني گروه هاي اپوزيسيون بيش از ان بوده است که در ان رساله اشاره داشته ام .  

انتخابات شوراها که قرار بود نمايشي بزرگ از توان روش هاي تازه ي حکومت را به انجام برساند . در عمل با عدم استقبال فعالانه ي بخش هاي وسيعي از مردم مواجه شد. روستاها يک سره بي اعتنايي کردند و شهرها نيز به جز چند مورد استثنايي ، از پذيرش نقشي فعال سرباز زدند. با اين حال نمي توان اهميت انتخابات شورها را ناديده گرفت . از مشروطيت به اين سو نخستين بار بود که در مقياس گسترده انتخابات محلي ، هر چند حساب شده ، سازمان داده مي شد. 

نامزدهاي انتخاباتي فقط بر اساس تاييد شوراي نظارت، آن هم به مدت چند روز مي توانستند خود را به راي دهندگان معرفي کنند. همه چيز به گونه اي تدارک ديده شده بود که فقط جناح به اصطلاح چپ حکومت جلوه و منزلتي بيابد. نامزدهاي ديگر فقط نقشي تزييني داشتند ، نه تعيين يا بسيج کننده. اين شوراها که به خصوص در روستاها اختيارات چنداني ندارند ، هنوز در چهارديواري نظام سياسي متمرکز عمل مي کنند امکانات نقش آفريني از اين شوراها سلب شده است و فرض بر اين است که دشواري هاي کنوني حکومت را به دوش بکشند و مردم را به پذيرش معضلات جاري ترغيب کنند

شوراها با اين تصور شکل گرفته اند  که در دوران بحران مشروعيت نقشي آرام بخش به عهده بگيرند ، مردم را اعتراض و شورش بازدارند. سياست هاي مالياتي و معضلات اقتصادي را به مردم بقبولانند و بازوي تسکين دهنده ي نارسايي ها و نادرستي هاي هيات حاکمه بشوند . اين نگرش شوراها را با بحران مواجه مي سازد و مردم را از دل بستن به آن ها باز مي دارد. چنين شوراهايي ، با اين ترتيب  نمي توانند نظام متمرکز کنوني را به سوي عدم تمرکز هدايت کنند و سياست هاي شهري و روستايي نظام کنوني را از نو بسنجند و به دار انتقادي جدي بياويزند.  مشارکت محدود و از پيش تعيين شده ي برخي از افراد مستقل و گروهي اپوزيسيون به ويژه نهضت آزادي با اين تصور طراحي شده بود که هم زمينه ساز اعطاي مشروعيت مردمي به اين شوراها بشود وهم آن که تنور انتخابات را تاحدي از گرما و مقبوليت برخوردار سازد.

جناح چپ هم مي خواست بازگشت هواخواان و سردمداران خود را در بستري مرديم مشروعيت بخشد و هم آن که به جناح ديگر نشان دهد که مي تواند حتا در يک بازي گسترده ي انتخاباتي زمام امور را همچنان محکم بچسبد و غير خودي ها را با جلوه اي مردمي از حضور در صحنه ي تصميم گيري محروم سازد. درواقع سياست طالبان چپ همچنان سياستي است توده اي براي حذف توده . درحالي که سياست طالبان راست سياستي است غير توده اي براي کنار گذاشتن توده ها .

هر دو يک هدف را تعقيب مي کنند، حذف ديگري . يکي از راه  نظام هاي امنيتي و اداري و ديگري از طريق بسيج نظام يافته ي مردم با پتشيباني نظام هاي امنيتي – سياسي . حضور جناح راست يک ضرورت حياتي براي جناح چپ است . چپ تنها با ارجاع به راست مي تواند در اين پهنه ي سياسي نقش آفريني کند ، نه در رويارويي با دگرانديشان .

روشن است که چپ با آگاهي به امکانات محدود خود هر گونه حضور دگر انديشي را بر نمي تابد و به محض آن که خطري احساس کند به راست مي پيوندد. طالبان راست و چپ د ربحران دست در دست هم عم لخواهند کرد و در صورت لزوم پشت به مردم ، اما به نام مشارکت مردمي . در اين جاده ي ناهموار پرچم آزاديخواهي ودموکراسي به دست خواهند گرفت .

اپوزيسيون خودي نهضت ازادي فقط مي بايست مانند دانش آموزان سربه راه در چنين آزموني شرکت بجويد تا آموزگاران ميزان وفاداري و لياقتش را در حفظ نظام حاکم يک بار ديگر بسنجند.

 

طالبانيگري در درون و برون

پس از دوم خرداد بسياري از جوانان دانشگاهي ، گروه هاي سياسي حاکم را متهم به طالبانگيري کردند. اين مفهوم ضمن اشاره به موقعيت طالبان در افغانستان ، به انتقاد از روش هاي نامطلوبي در داخل مي پرداخت که تحت لواي مذهب حکومتي محدوديت هاي رفتاري و فرهنگي و حتا سياسي را در سراسر کشور تبليغ مي کرد. طالبانيگري يعني به کار گرفتن روش ها و شيوه هاي سرکوبگر در زمينه ي فرهنگ و سياست ؛ يعني مقاومت در برابر نوآوري و طرد عناصر فرهنگي ناآشنا؛ يعني برافراشتن پرچم مبارزه با تهاجم فرهنگي به منظور رويارويي با دشمني ناشناخته و گاه موهوم، يعني پذيرش بي سروصداي فرهنگ غير خودي و پيکار با همين فرهنگ هنگامي که حضوري آشکار وعلني از خود به نمايش مي گذارد. طالبانيگري چيزي نيست جز پايبندي به اصول آغازين تا جايي که مصلحت است و چشم پوشي از اين اصول در هر زمان که همين مصلحت ايجاب کند. طالباني گري با سطح رشد فرهنگي جامعه ي مورد نظر در ارتباط قرار مي گيرد و جلوه هاي آن از همين سطح تاثير مي پذيرد.
 
به همين لحاظ طالبانيگري در ايران يکسره متفاوت است از طالبانيگري در افغانستان ، با اين حال مي توان گفت که طالباني گري خصوصيات آغازين جنبش ها و جريان ها و گروه هاي بنيادگرا را متجلي مي سازد و حکايت از دوران کودکي چنين روندهايي دارد. اين واقعيت که طالبانيگري در مراحل رشد جنب شمذهبي در ايران هنوز پيرواني جدي دارد، بدين معناست که هرگاه جريان هاي بنياد گرا در مسير تحول خود با مقاومت هايي روبه رو شوند ، ميل به بازگشت يا توسل به مبناي پاک و ناب آغازين درميان هواخواهان و رهبري  سرخورد و هراسناک آن ها تقويت مي شود.

 با اين حال بايد در ايران مسير طالبانيگري را به اعتباري که آورديم درست شناخت و خصوصيات آن را درست شرح کرد. طالباني گري در ايران  در آغاز از ميان هواخواهان کنوني جناح چپ سر براورد. طالباني گري اين جناح داراي خصوصيات ضد امپرياليستي بود و با تسخير « لانه ي جاسوسي» به اوج رسيد.

اين جريان با هر گونه اعتدال سياسي و فرهنگي روحانيت سنتي به مبارزه برخاست و حذف اين روحانيت را به عنوان نيروهاي مذهبي « متحجر» هدف گرفت . شدت عمل با زندانيان سياسي ، پاکسازي بي امان در دستگاه هاي حکومت ، دولتي سازي اقتصاد، پي گيري سياست هاي خارجي انقلابي تشنج آفرين در خارج ايران ، مبارزه با هر گونه دگر انديشي ، حذف روشنفکران و سياست هايي مانند اينها ، همه و همه شعارها و رفتارهيا سياسي اين مجموعه را تشکيل مي داد.

 در مقابل روحانيت سنتي هواخواه بخش خصوصي بود و باشدت عمل در برابر غير خودي ها روي خوش نشان نمي داد. نسبت به ولايت فقيه ترديد داشت و نمي خواست رهبري چند محوري شيعه را به يک مرکز واحد رهبري سياسي واگذارکند. اصل ولايت فقيه ، صرف نظر از ان که چگونه عنوان شد و در قانون اساسي جا افتاد ، در عمل از سوي جناح طالبان چپ تبليغ مي شد و ترويج مي يافت .

هنگامي که طالبان چپ بر اثر تحول قدرت و پس از تغيير رهبري از ساختار حکومتي کنار گذاشته شد. پرچم طالبانيگري را کنار افکندند و قدرتمندان جديد ان را به دست گرفتند. گروه پيشين به تدريج به توسعه ي سياسي دلبستگي نشان داد و در دوران گوشه نشيني به تدارک نيرو و انديشه همت گماشت. طالبان چپ که هر گونه تندروي سياسي را عملي  انقلابي مي دانست به هنگام عزلت گزيني و دور افتادگي از قدرت اجرايي به طرد  طالبانيگري و انديشه هاي بنيادي ديني دلبستگي نشان داد.

 دلزدگي مردم از روش هاي طالبان چپ به روحانيت سنتي که عنان قدرت را به دست گرفته بود ، انتقال يافت. و بار مسووليت هاي گذشته را به دوش گروه جديد انداخت. يعني گروهي که وابسته به روحانيت سنتي بود يا زيرپرچم اين روحانيت به فعاليت مي پرداخت.

 جناح چپ که بيشتر طالبانيگري را پي مي گرفت در دوران برکناري تدريجي از قدرت به مطالعه و بازانديشي روآورد و پرورش راه ها وروش هايي تازه را طراحي کرد.

 از نظر ديني در اصل ولايت فقيه ترديد کرد و از نظر سياسي بازبابي قدرت را تنها در پرتو اصل رقابت نخبگان در درون نظام ممکن دانست که آن را به صورت اصل توسعه ي سياسي تبليغ مي کرد. انديشه هاي طالبانيگري از رونق افتاد و حتا مخالفت با آن هار ا وجهه ي سياسي خود قرار داد.

آن چه که تاحال پسنديده بود حالا ديگر نکوهيده و ناپسند جلوه گر مي شد.

اصطلاح جناح چپ در واقع از همين دوران بود که آرام آرام شکل گرفت ، پرداخت شد و از ساماني نسبتا همه جانبه برخوردار گشت تا پوشش فکر ي لازم را براي بازيابي منافع گروهي کنارگذاشته شده از صحنه ي اصلي قدرت ، اما همچنان بهره مند از مزايا و حيثيت انقلاب ، فراهم آورد. اينان در دانشگاه ها به مدرک گراي و البته برخي هم به بازانديشي علمي پرداختند و با تمام نيرو صحنه ي دانشگاه را از نظر سياسي در دست خود نگاه داشتند و پايگاه هايي تازه در همين پهنه براي خود سازماندهي کردند.

صحنه ي دوم خرداد فرصتي تازه ، يکه و بي مانند بود تا جناح کنار گذاشته شده به ميدان قدرت بازگردد و ازجنبش خود انگيخته ي مردم حداکثر بهره را ببرد . حالا ديگر آن چه نکوهيده بود ، طالبانيگري بود که آسان و به سبب نادرست هاي رفتاري ، به جناح راست انتقال داده شده بود. الفاظ نسنيجده و نيديشيده اي همچون « فاشيسم جناح راست» ورد زبان هواخواهان « توسعه ي سياسي » شده بود تا از هر جهت چپ نمايي خود را بيارايند و با دست اندازي به زرادخانه ي از کار افتاده و زنگ زده ي چپ سابق ، آذوقه ي تسليحاتي براي خود دست و پا کنند.

 چپ انديشي جديد ديني که خود را از چپ انديشي قديم ديني متمايز مي ساخت با اعلام وفاداري به نظام و با شعار نجات نظام از بحران قانون خواهي صوري پيشه کرد و سعي فراوان به کاربست تا اين بار از صورت گروه حاميان نظام در ايد و به صورت گروه قدرتمدار وارد صحنه ي سياسي شود.

 بازگشت به صحنه ي قدرت از مسير پرپيچ و خمي مي گذشت . بسياري از وابستگان به جناح چپ که از دورن دستگاه هاي امنيتي برآمده بودند با چم و خم هاي اين دستگاه ها آشنا بودند و ترفندهاي آن ها رانيک مي شناختند. نظريه رقابت محدود نخبگان به آنان امکان مي داد که هراس جناج مقابل را به بي اثر جلوه گر سازند و انديشه هاي نجات نظام را در ميان هواخواهان انقلاب اسلامي بپراکنندو دموکرات منشي خود را نيز به رخ شهروندان دست دوم بکشانند. شهروندان دست دوم از نظر جناح چپ جنبه ي ابزاري دارند.

دفاع از اين شهروندان دست دوم و محدود نگاهداشتن آنان در خدمت اهداف تازه ي اين جناح بود. دموکرات منشي جناح چپ فقط بايد از شهروندان دست دوم در جهت مقاصد و آرمان هاي مرودي و راهبردي بهره بگيرد نه بيش از آن . اين شهروندان را مي توان وسيله قرار داد براي دستيابي به اهدافي بالاتر ، کسب کامل قدرت درسراسر کشور . اگر شهروندان دست دوم کشته مي شوند ، مي توان به برخي ديگر جايزه داد و برخي را هم نوازش کرد ، اما نبايد هر گز به آنان اجازه داد که پا را از گليم خود وراتر بگذرانند و به نيرويي اجتماعي با قدرت بسيج تبديل شوند.

 جناح چپ که با طالبانيگري در داخل به شدت مخالفت مي ورزيد ، دور از چشم همه و به بهانه ي جلوگيري از نظامي شدن فضاي اجتماعي ، در پنهان با طالبان در افغانستان ارتباط برقرار مي کند و اسباب شناسايي آنان را تدارک مي بيند، هر چند که در اين راه در گام نخست موفقيت کسب نمي کند.

 بدين سان مي بينيم که طالبانيگري در دو سو در چارچوب ساختارهاي قدرت در ايران سربرمي آورد ، از سويي در درون توسط جناح راست ، و از سوي ديگر در بيرون توسط جناح چپ . اين يک تقسيم کار قدرت در نظام جمهوري اسلامي است نه چيزي بيش از آن . طالبانيگري در درون به نظام مدد مي رساند تا ابزار بازدارنده را در حد بالا به کار گيرد و طالبانيگري در برون به همين نظام ياري مي دهد روابط منطقه اي و جهاني اش را بهبود بخشد و از راه حمايت از عقب مانده ترين شکل سياسي در همسايگي ايران مردم کشور خود را  از سرنوشتي بدتر بهراساند تا طالباني گري در درون را پذيرا باشند. طالباني گري در برون که از پشتيباني ايالات متحده آمريکا نيز برخودار است بهترين ابزار بي سروصداي نزديکي ميان دو کشور مي گردد.

جناح چپ که روزگار ي همه را در ارتباط با آمريکا به باد انتقاد مي گرفت ، با چرخشي سد وهشتاد درجه اي بدون توضيح و تحليل گذشته ، و بدون ابراز پشيماني از تجديد روابط با شيطان بزرگ به حمايت برمي خيزدو هر آن را که در اين زمينه شک و ترديد داشته باشد با اتهامات فروان از ميدان مبارزات اجتماعي طرد مي کند.

اين تصور باطل که مي توان در داخل دموکرات منشي پيشه کرد و درخارج به خصوص در همسايگي به بهانه ي حفظ منافع ملي با طالبان سازش کرد ، نشانگر آن است که وجه داخلي دموکراسي نه عمقي دارد و نه ژرفايي . تقسيم کار قدرت در درون نظام کار را به جايي رسانده است که جناح راست سنجيده و با توافق ديگران ، تعدادي از جناح چپي ها را کوتاه مدت به زندان مي افکند ، در روزنامه هاي وابسته اش آنان را مورد حمله قرار مي دهد و از اين راه اسباب وجاهت آنان را در مقياسي گسترده فراهم مي آورد. مانند دوران شاه که افرادي از اپوزيسيون براي چند روز هم که شده در جستجوي زنداي بي دردسر برمي آمدند تا بتوانند همچون « ليدر» رهبر و شخصيت اجتماعي ، به موقع از فوايد غيبت و حبس کوتاه مدت خود سود بجويند...

زندان انداختن بي دليل خودي ها به ميزاني ترديد برانگيز شده است که نمي توان به سادگي از کنار آن گذشت . هريک از زنداني ها به هنگام حبس از امکانات مصاحبه و تبليغات گسترده برخوردار است و به هنگام آزادي روزنامه و نشريه و دستگاهي راه مي اندازد و بدون کم ترين محروميت اجتماعي ناشي از زندان ، کوشش هاي درون نظامي تازه اي را تدارک مي بيند. زندانيان بايد به نحوي انتخاب شوند که اين سياست را از جنسي جود بهره مند کنند. روشنفکر ديني ، روحاني روشنگر ، روزنامه نگار خودي و جز آن اما اگر شهروند دست دومي به زندان بيفتد هيچ معلوم نيست که جان سالم به در برد. زندان نيفتاده کشته مي شود، چه رسد به آن که طعم تلخ محبس را به عنوان غير خودي هم بچشد. ممکن است است عده اي بگويند اين ها را از سر توطئه انديشي روي کاغذ مي آورم ، اما هر عقل سليمي هب اين مجموعه از رفتارهاي انديشيده و حساب شده بايد با ترديد بنگرد.

 در سياست خارجي ، راست هواخواه حفظ روابط با روسيه است و چپ مسوول آمريکا و غرب . خواه امريکا را به گروگان بگيرد و خواه با آمريکا به سازش بنشيند. راست به دنبال ايجاد نيروگاه هسته اي با کمک روسيه است و چپ خواستار تنش زدايي با همه حتا طالبان ، به قيمت حيثيت ملي . چگونه مي توان در درون دموکرات بود و در برون ديکتاتور پرور؟

 اين مجموعه ي مملو از تناقض چيزي نيست جز جمهوري اسلامي که تقسيم کار را در حوزه ي قدرت همان سان پيچيده سامان داده است که درچارچوب ساختارسنتي روحانيت تشيع .

-----------------------------

اين مطلب پس از انتخابات شوراهاي شهر و روستا نوشته شد.  

   

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .