نامه حسین رونقی به مادرش در زمان اعتصاب غذا: اشک نریز؛ روزهای روشن در پیش است.

» ایستادگی و عزت نفس و صبوری را تو به من آموختی، مادرم!«


 

 

 

 

 

 

معنای زنده بودن من، با تو بودن است.

نزدیک، دور

سیر، گرسنه

ر‌ها، اسیر

دلتنگ، شاد

آن لحظه‌ای که بی‌تو سرآید مرا، مباد!

مفهوم مرگ من

در راه سرفرازی تو، درکنار تو

مفهوم زندگی توست.

معنای عشق نیز

درسرنوشت

با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن.

ای سرزمین من!

مادر عزیز‌تر از جانم سلام!

می‌دانم که برای سخن گفتن با تو نیاز به مقدمه چینی نیست. در تمامی این سال های پر رنج پذیرفته‌ای به باور‌های من احترام بگذاری و در کنار دیگر مادران همانند خود، پذیرای کوشش‌های فرزند خود برای آزادی و سربلندی مادر بزرگترمان، ایران محبوبمان بوده‌ای با کوشش‌های که غالبا برای تو اندوه و اضطراب به همراه داشته است.

مادر! می‌دانی که زندان سیاسی، غالبا اهرم فشاری است بر آنان که تن به زور و سرکوب می‌دهند و عهد خود را برای آزادی سرزمینمان از یاد نمی‌برند. اما آنان که با دروغ، با قدرت طلبی و با استبداد حکومت می‌کنند نیک می‌دانند که نمی‌توانند خواسته‌هایشان را به ما تحمیل کنند. آنان که با نام دین، مردم را در ماه حرام به خاک و خون کشیدند، فاجعه کهریزک را به بار آوردند، فرزندان ایران را شکنجه کرده و به زندان انداختند، خوب می‌دانند روزی باید پاسخگوی اعمالشان باشند و همانگونه که خداوند در قرآن فرموده همه ظالمان نتیجه اعمال خطایشان را خواهند دید.

مادر عزیزم! به تو نگاه می‌کنم، می‌بینم که گذر روزگار و زمان بر چهره‌ات چه نقشی انداخته است. درد، رنج، انتظار و حسرت را می‌توانم از چشمانت ببینم. از یک طرف از خودم بیزار می‌شوم که سر منشاء بسیاری از دلتنگی‌های تو من بوده‌ام و از طرف دیگر به خودم دلداری می‌دهم که تو مرا سرسپرده و درمانده نخواسته‌ای و این گونه نیز پرورشم نداده‌ای.

مادر ایستادگی و عزت نفسی که تو به من آموختی سبب آن شد که روزگاران سیاه را به آسانی پشت سر بگذرانم؛ صبور بودی و صبر به من آموختی. به من گفتی که این روز‌ها می‌گذرد و روسیاهی برای یزید صفتان می‌ماند. آخرین روزهای انفرادی بود که از زنان و دختران زندانی و ایستادگی و استقامتشان برایم سخن گفتی و با صدای غم آلودت مرا به آرامش دعوت کردی و من آرام شدم. به همین سادگی…

مادر فداکارم! یادت هست، همین چندی پیش، در زلزله آذربایجان، شب‌ها تا دیر هنگام کمک‌ها را برای زلزله زدگان بسته بندی می‌کردی و به جای آنکه مرا از رفتن به منطقه زلزله زده منصرف کنی، مثل همیشه همراهیم کردی، حتی بعد از بازداشت و گرفتاری، مانند دیگران نگفتی اشتباه کردی حسین! هنگام رفتن به منطقه زلزله زده گرچه چشمانت نگران من بود مرا بدرقه کردی! با وجود رنج‌ها ودردهای بسیار خود، هنوز تو هستی که از آوارگی و بی‌خانمانی زلزله زدگان در سرمای شدید برای من می‌گویی. با آن همه ستمی که بر تو رفته، هنوز تو هستی که حس همدردی و مسئولیت خود را از دست نداده‌ای.

مادر استوارم! آنجا که خون انسان‌ها، پشتوانه قدرت و حکومت شد، ناله‌ها برمی خیزد و طوفان‌ها برپا می‌شود. بله از خانه‌های بی‌نام، تا سفره‌های بی‌شام، از زجه‌های مادران، تا کنج زندان، از دیروز غم زده، تا امروز خونین، تا فردای خندان، شعله به شعله و زنجیر به زنجیر توفان بر پا می‌شود و زنجیر اسارت را پاره می‌کند. استبداد را می‌شکند و سینهٔ تفکرات باطل را می‌شکافد و آن هنگام روز آزادی انسان ستمدیده فرا می‌رسد…

مادر مهربانم! آزادی حق انسانی است و سرچشمه این حق، فطرت، طبیعت، شأن انسانی و انسانیت اوست. کم نیستند مردان و زنانی که برای چشیدن طعم آزادی و عدالت، زندان‌ها و شکنجه‌ها دیده‌اند و من هم به سان آن‌ها. معتقدم زندان پاسخ اندیشه نیست. من امروز در زندان در اعتراض به قانون شکنی‌ها، قانون گریزی‌ها، نا‌روایی‌ها و بی‌عدالتی‌ها ی حاکم سکوت نمی‌کنم و با آخرین وسیله یعنی اعتصاب غذا برای رسیدن به ابتدایی‌ترین خواسته‌ها و حقوق انسانی به اعتراض خود ادامه می‌دهم چرا که در حاکمیت هیچ فریاد رسی به ندای ما توجه بکند. امید که همچو گذشته مردمان سرزمینم ما را یاری کنند و به فریاد من و همراهانم گوش فرا دهند.

اشک نریز که ایمان دارم روزهای روشن انتظارمان را می‌کشند.

فرزندت حسین

زندان اوین