خصوصی سازی اسلام !

امیر رضا امیر بختیار

تجربه بیش از صد سال مبارزات آزادی خواهانه ملت ایران، بیانگر قرار گرفتن اسلام (حوزه عمومی آن) در برابر مبارزات آزادی خواهانه ایرانیان برای دست یابی به حقوق شهروندی است.
نمونه  آن را در سه دوره مختلف تاریخی میتوانیم در وجود شیخ فضل الله، حاج سید ابوالقاسم کاشی و سید روح الله خمینی به روشنی ببینیم و از آن تجربه بیاموزیم.
اگر بخواهیم نگاهی همراه با حقیقت داشته باشیم و با درس آموزی از تاریخ معاصر کشورمان دریچه ای رو به آینده و استقرار حاکمیت ملت داشته باشیم نوای اسلام سیاسی چه از نوع  سنتی و حوزوی و چه از نوع روشنفکرانه آن را باید خطری جدی بگیریم و بکوشیم اسلام را به عنوان یک اعتقاد شخصی به حوزه خصوصی  معتقدان به آن به عنوان یک اعتقاد شخصی راهنمایی کنیم.

از دید نکارنده این مطلب، بیش از سه دهه حکومت اسلامی  به اندازه زیادی تکلیف اسلام سنتی و اندیشه سیاسی بر آمده از آن را مشخص کرده و دیری نیست که با فروپاشی این سیستم فاجعه بار که در اواخر قرن بیستم در کشور ما روی داد و همچنان در قرن بیست و یکم به فرمانروایی خود ادامه میدهد، به درون غارهایی که از آن بیرون آمده بودند بازگردد.

اما، موضوع روشنفکران اسلامی، و گروهها و  فعالان سیاسی متعلق به این نحله فکری به عنوان جریانی که بر این نظرند که از آنجایی که ملت ایران، ملتی سنتی و مذهبی است و مردم زبان اسلام را بهتر میفهمند، باید با ارائه شکلی زیبا و امروزی تر، از ظرفیت اسلام برای بسیج مردم استفاده کرد.


اکر وظیفه روشنفکر و یک فرد آزادی خواه را این بدانیم که در ابتدا باید چند قدمی از نظر فکری از سایر مردم جلوتر باشد تا بتوان اسم روشنفکر و یا آزادی خواه را بر خود قرار دهد، باید بگویم افرادی که سعی در هم رنگ شدن با جامعه، استفاده از مفاهیم سنتی با مالیدن رنگی بر آن میکنند را نمیتوان روشنفکر نامید!

یکی از مهمترین وظایف روشنفکر و آزادیخواه بیان واقعیت برای مردم و آشنا کردن هرچه بیشتر آنان با حقیقت مفاهیم است، حتی اگر این حقیقت  به ضرر خود روشنفکر تمام شود است.

دستاورد بزرگ روشنفکران دینی، که در ابتدا به دلیل اینکه دغدغه دین داشتند و فضای دانشگاه را در مسیر فاصله گرفتن از اسلام سنتی میدیدند شکل گرفت، در بهترین حالت میتوانیم در فاجعه ای به نام جمهوری اسلامی جستجو کنیم.

تاریخ نشان داده است که اسلام و یا هر اعتقاد دینی دیگری هرگاه از حوزه شخصی خارج و به حوزه عمومی وارد شد نه تنها دستاورد خیری برای مردم نداشته است، بلکه بزرگترین فاجعه های بشری را ایجاد کرده.

نگاهی به این تجربه تاریخ به خوبی به ما می آموزد،  برای اینکه اسلام به عنوان یک اعتقاد مورد احترام باشد باید از آسیب رساندن به دیگران فاصله بگیرد و برای این امر هیچ راهی وجود ندارد به غیر از اینکه اسلام را به حوزه شخصی راهنمایی کنیم و با ورق زدن آخرین صفحه، دفتر آن را ببندیم.

 

خلق عرب چه میگوید ؟

مصاحبه اخیر آقای یوسف عزیزی بنی طرف با تلوزیون صدای آمریکا بهانه ای فراهم کرد که در این یادداشت پیرامون هم میهنان عرب خود بنویسم.

پیش از هر چیز، تیتر و عنوانی که آقای بنی طرف برای خود برگزیده اند " دبیر مبارزه با نژاد پرستی و عرب ستیزی در ایران " بنده را به یاد خاطره ای در سفری به بغداد انداخت.
 در این سفر، که در تابستان 88 با آن روبرو شده بودم، برای دریافت روادید فرانسه از شهر سلیمانیه جهت مراجعه به سفارت  فرانسه، به بغداد رفته بودم در سالن سفارت علاوه بر اینجانب 2 نفر دیگر که به زبان عربی سخن میگفتند حضور داشتند و در پشت شیشه نیز تعدادی از دیپلمات های فرانسوی.
پس از صحبت با دیپلمات فرانسوی، از آنجایی که از من خواسته شده بود فرمی را پر کنم و من به زبان فرانسه آشنایی نداشتم و دیپلمات نیز از نظر قانونی نمیتوانست به من کمکی کند به من اطلاع داد: آن دو نفر  که در سالن سفارت نشسته اند ایرانی هستند و میتوانند به تو کمک کنند !
با خوشحالی از اینکه هم میهنی دیده ام که شاید بتواند برای رفع مشکل یاری کند، به سوی آن دو رفتم و سلام کردم. پاسخ به زبان عربی بود و سپس فردی که سن بیشتری داشت آن جوان دیگر را از هم کلام شدن با من به زبان فارسی منع کرد و من که خود متولد اهواز و خوزستان هستم و نزدیک ترین دوستانم عرب بوده اند و به لطف حکومت جمهوری اسلامی، در مدرسه نیز با زبان عربی تا اندازه ای  آشنا شده ام از لابه لای صحبت های همراه با خشم آن دو متوجه موضوع شدم.

 
نهایتاً آن جوان پیروز شد و به زبان پارسی با من سخن گفت در صورتی که مرد دیگر با خشم نظاره گر گفتگوی ما بود، راهنمایی کرد و در چند دقیقه ای که با یکدیگر سخن گفتیم و از آنجایی که من فرد کنجاوی هستم متوجه شدم که از عرب های خوزستان هستند که در زمان حکومت رئیس جمهوری سابق عراق به این کشور آمده بودند و الان که دیگر رژیم عراق تغییر کرده تصمیم دارند به کشور فرانسه پناهنده شوند و فرانسه نیز با پناهندگی آنها موافقت کرده.

 
این مقدمه طولانی را از برای آن نوشته ام، که بگویم شاید بیش از اینکه نیازی به تشکیل بنیادی برای نژاد پرستی و عرب ستیزی در ایران باشد که آقای بنی طرف ریاست آن را دارند، اگر ایشون دلسوز هم میهنان عرب ما هستند، بهتر آن هست که بنیادی به منظور رفع نژاد پرستی و ایران ستیزی در بین آن دسته از خلق عرب هایی که رو به سوی قبله  بعث و وهابیت دارند بکنند، شاید که موجب رفع پرده ای که در جلوی دیدگانشان است شود و خود را با حقیقت ایران و دنیای امروز بیشتر آشنا کنند.

 
در اینکه در ایران با مشکلات بسیاری روبرو هستیم تردیدی وجود ندارد و دلیل مبارزه با جمهوری اسلامی نیز مجموعه ای از همین مشکلات است، اما این مشکلات گریبان همه ملت ایران را گرفته است به عنوان نمونه در شهر اهواز که دست کم نیمی از ساکنان آن که آقای بنی طرف و دوستانشان در هیچ جا نمیخواهند به آن اشاره کنند بختیاری ها هستند همان مشکلات وجود دارد که شاید حتی عرب ها در بعضی موارد کمتر با آنها مشکل داشته باشند.

 
من در تمامی دوران زندگی خود به غیر از 2 الی 3 سال اخیر که در عراق و سپس در فرانسه بوده ام در استان خوزستان زندگی کرده ام، از هفت تپه، شوش، اهواز، خرمشهر، ماهشهر گرفته تا سوسنگرد، حمیدیه، شادگان و ... که به دلیل شغل پدرم گاهی مدتی را در آن شهر ها و در بین مردم آنها بوده ام، بنابر این اگر بیشتر از ایشون پیرامون  وضعیت خوزستان آگاهی نداشته باشم
کمتر نیز آگاهی ندارم.

 
 از نگاه من، آقای بنی طرف و دوستانشان نگاهشان بر خلاف ادعای مبارزه با نژاد پرستی از پشت عینک پان عربیستی  و نژاد پرستی و ایران ستیزی است و بیش از اینکه در فکر رفع مشکلات مردم باشند میخواهند تفکرات خود که همانگونه که پیشتر اشاره کردم و از دل خاندان های آل سعود، بعث و ... می آید را به  هم میهنان عرب خوزستانی ما تحمیل کنند.

 
در پایان این نوشتار آقای بنی طرف و دوستانشان را به خرد ورزی  توصیه میکنم و توجه ایشان را به تجربه شکست خورده نژادپرستان در کشور های مختلف دنیا جلب میکنم و به تلوزیون آمریکا پیشنهاد میکنم که فرد آگاه و مستقلی را برای پرداختن به مسائل خوزستان پیرامون نکات مطرح شده در آن برنامه دعوت کنند.
 

در لزوم بازنشستگی سیاسی

مصاحبه اخیر یکی از بزرگواران عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران و همچنین پرسش هایی که بعضی هم میهنان عزیز از راه ای میل برای من میفرستند من را بر آن داشت که از این امکان استفاده کنم و به صورت مختصر و مفید نظر خود را پیرامون زمان مناسب حضور در عرصه سیاست و همچنین بازنشستگی سیاسی که حاصل نه کاری علمی و آکادمیک، بلکه تجربه میدانی خودم در ایران و فرانسه است، را در اینجا بنویسم.

فعالیت سیاسی و کار سیاسی کردن، نه محلی برای تفنن و سرگرمی است و نه کلوپی برای بازنشستگان، بلکه محلیست برای مجموعه ای از کنش های برنامه ریزی شده و اصولی برای رسیدن به یک سری برنامه های از قبل تعیین شده که برای هر فرد و گروه سیاسی میتواند مشخصات ویژه خود را داشته باشد.

  در ایران ما، بعضی عزیزان که میتوانند انسان های شریفی نیز باشند از نوجوانی وارد به یک جریان سیاسی شده اند و بنا به وابستگی های احساسی حاصل از آن، تا ثانیه آخر حیات، بدون هیچ برنامه و راهکار مشخصی با عنوان کنشگر سیاسی در حال رفت و آمد هستند و بعضاً تیری نیز در تاریکی شلیک میکنند.

این حضرات، بیش از هر چیز شخص من را به یاد متولیان امامزاده های فراوان کشور عزیزمان،  می اندازند.

هر فردی، حتی اگر در دورانی از حیات سیاسی خود،  لیاقت وشایستگی مقام و جایگاه ای را داشته باشد به این معنی نیست که تا آخر عمر، این شایستگی را بتواند حفظ کند، حتی اگر فرد و علاقه مندان به او بخواهند، جسم و روح انسان توان اجرای درست آن مسئولیت را نخواهد داشت.

 چه زمانی آمدن و چه زمانی رفتن، از مهمترین اصولیست که یک فعال سیاسی ابتدا برای پیشبرد برنامه هایی که سالها برای آنها کوشیده و سپس برای حفظ احترام خود لازم است آن را رعایت کند.

amirrezabakhtiar.blogspot.fr