به مناسبت 14 اسفند سالروز درگذشت شادروان دکتر محمد مصدق

گزارشی برای تامل و تاسف:

 به کسانی که پشتیبان پدرم بودند و به آنها که ایستادند (زهرا بنی صدر)

 

معصومه مصدق،

فرزند محبوب

 دکتر مصدق

 

حدود ده سال پیش بود که پدرم بمن زنگ زد و گفت: خبر پیدا کرده ام که دختر دکتر مصدق در یک آسایشگاه در نوشاتل بستری است. تلاش کن پیدایش کنی و به عیادتش برو.
من هم به بیمارستانهای اطراف نوشاتل سوئیس تلفن کردم و بالاخره محل او را پیدا کردم. از پرستار خواستم که ساعتهای ملاقات را به من بگوید تا به دیدارش بروم. پرستار جواب داد:
    "
او تمام این سالها بسیار تنها و فراموش شده است، شما هر وقت می خواهید می توانید به دیدن او بیایید."
این پاسخ پرستار در کشوری که رعایت ساعتها و زمان مقدس است من را متعجب کرد. فردای آن روز به همراه یک دوست به آسایشگاه رفتم. خدیجه مصدق در اتاقش نبود. بدنبال او گشتیم تا در یکی از راهروهای آسایشگاه خانمی را دیدم، حس کردم که خودش است. نگاه مصدق، همان چهره و خطوط شبیه پدرش را داشت، متاثر شدم.
   
او به من نزدیک شد و به زبان فرانسه با صدای ملایمی از من به منظور خرید قهوه یک سکه خواست، از روی خشم یا عصبانیت اشک در چشمانم جریان گرفت. دختر مردی که به ایرانیان غرور داده بود و برای ایرانی مستقل و آزاد مبارزه کرده بود، دختر مردی که به ما منزلت بخشیده و راه را نشان داده بود، در مقابل من در تنهایی کامل قرار داشت!
  
من شرمنده بودم، شرمنده از اینکه دریافتم او تقریبا 50 سال  اینجاست و  زنان  و مردان سوئیسی از او مراقبت و پرستاری می کنند. من رنج می بردم از اینکه کسی را می دیدم که در نوجوانی و زیبایی، قربانی کج رفتاری و بی عدالتی ای شده بود که پدرش را، به جرم رهبری کردن شجاعانه و وطن دوستانه، گرفتار زندان و تبعید در احمد آباد کرده بود.
  
هنگامی که مادلن آلبرایت از کودتا برضد مصدق عذرخواهی کرد، من دوباره به دیدن خدیجه مصدق رفتم، عکس پدرش و خانه شان در ایران را چاپ کرده و همراه خود بردم. به او گفتم پس از سالها، در نهایت، ایالات متحده، مسئولیت را پذیرفته است و بسیاری از دروغ ها آشکار شده اند و اکنون واقعیت در باره کودتای 28 مرداد در دید جهانیان بازسازی شده است. خدیجه مصدق  یکباره  در صندلی خود شروع به بی قراری کرد، او عکس ها را گرفت و پاره کرد و شروع به جیغ زدن نمود و برای اولین بار واژه های فارسی بر زبان آورد. من واکنش او را درک نکردم و از پرستارش خواستار توضیحات شدم. او توضیح دادکه خدیجه مصدق به دوران کودکی اش برگشته بود و  او نبود پدر را تحمل نمی کند!
    
نبود مصدقی که در بی تفاوتی سقوط کرده بود و بعد هم مورد حمله تبلیغات تهوع آور قرار گرفته بود، مصدقی که سالهای آخر زندگی تنها مانده بود.

    براستی چند نفر مصدق را در مبارزه اش برای استقلال و آزادی ایران پشتیبانی کردند؟  چند نفر در مبارزه اش برضد سلطه خارجی که برای بازگرداندن شاه، برضد او کودتا می کرد از مصدق دفاع کردند؟ چند نفر در خاکسپاری مصدق شرکت داشتند؟ و چند نفر برای نشان دادن اندوه و احساس خود دست به تظاهرات زدند؟
  
ایرانی ها باید این سئوالها را از خود بکنند. چرا کسانی که با تمام وجود برای سربلندی ایران مبارزه کردند، این اندازه تنها بودند؟

    پدر من این اقبال را داشت که بلطف دوستانش که همراه او ماندند و بلطف فن آوری های جدید می تواند صحبت اش را بکند و از حق ملی، و حق مستقل و آزاد زیستن در وطنی  مستقل، دفاع کند. پدرم نیز مورد تهمتهای فراوان قرار گرفت. سی سال است که او همه روز، از زورباوران ناسزا می شنود. اینان از ساختن هیچ بهتانی روی گردان نیستند و دروغهایی را که می سازند، مرتب تکرار می کنند. دفاع از حقوق و منزلت زن را به داستان اشعه موی زن بازگرداندن، خدمت به ایران را در جنگ که به حق معجزه خواندند، خیانت گرداندن، و در همان حال، تحقیر زن با ساختن این دروغ که او با لباس زنانه از ایران خارج شد و... شمار دروغها و بهتان ها کم نیستند. این بهتان ها، از آنجا که ترجمان سخافت فکر سازندگان آنست، ما را ا ز راه باز نگرداند، بلکه استوار قدم تر نیز کردند. برای من همیشه این سئوال مطرح است که چگونه افرادی بخود اجازه می دهند بدون هیچگونه سند و مدرک و تحقیقی و حتی بدون پرسیدن سئوالی چنین تهمتهایی را تکرار کنند؟  اما دیگران، بسیاری از مردم چرا راه آسان را درپیش می گیرند؟ مخاطب من آنها هستند. به آنها می گویم: همیشه آسان است که خرابی ها و اشتباه ها را بگردن دیگران بیندازیم و از زیر بار مسئولیت بگریزیم. اما هر کدام از ما مسئولیم. در این برهه سخت تاریخ خود، درباره گذشته خود و درباره تاریخ خود، درباره آنچه تجربه شده است و آنچه میخواهیم ایران فردای ما باشد، مسئولیم.
 
انقلاب بهمن 57 حرکت بزرگی برضد دولت استبدادی وابسته بود اما ما نتوانستیم از ارزشهای انقلاب دفاع کنیم و از زمانی که انحراف صورت گرفت بطور جمعی و محکم جلوی انحرافها نایستادیم. بودند زنان و مردانی که شجاعت این ایستادگی را داشتند. اما چه  تعداد بودند؟ چه تعداد بودند سیاسیونی که به اولین اعدامها اعتراض کردند؟ چه تعداد بودند کسانی که با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا مخالفت کردند؟ چه تعداد بودند آنها که از استقلال و آزادی و حقوق انسان دفاع کردند؟ چه تعداد بودند آنها که نسبت به بازسازی استبداد جدید بنام دین هشدار دادند؟ برای ایستادگی در مقابل خمینی نیاز به باور راسخ و شجاعت بود و پدر من جزو افرادی بود که این شجاعت را بخرج داد.  هر چند در این لحظه ها به پیکار پدرم می اندیشم اما نیک می دانم که کسان دیگری نیز این حق را بجا آوردند و کارشان قابل ستایش و قدردانی است. پدرم در مقابل انحرافها ایستاد.  زنان و مردان در خور تحسین و قدرشناسی، در آن برهه تارخ، با او همراه بودند. برخی از آنها جان خود را فدا کردند، برخی زندانی و شکنجه شدند. من خود را وامدار همه آنها و آنهایی میدانم که همراه پدرم مجبور به مهاجرت شدند و در مبارزه سخت او را همراهی کردند. برای من و خواهر و برادرم، باعث افتخار و سرافرازی است که 32 سال پیش در چنین روزی پدرم اولین رئیس جمهوری منتخب تاریخ ایران شد و ملتی تاریخی به او اعتماد کرد.
   
تصاویری مانند تصاویر جنگ ایران و عراق در ذهنم حک شده اند. جنگی که در آن پدرم با حضور در جبهه تمام تلاش خود را برای دفاع از وطن بکار برد. در روز اول برای روحیه دادن به افسران، برایشان شاهنامه خواند و فرماندهان و افسران و درجه داران و سربازان وطن دوست، از نیروئی برخوردار شدند که دفاع از وطن در انسان ایجاد می کند. آنها موفق شدند حمله عراقی ها را ناکام گردانند و ابتکار عملیات را از آن ارتش ایران کنند. چند رئیس جمهور این شجاعت را داشتند که در کنار ارتشی ها در خطوط اول جبهه حضور و روز و شب، در دفاع از ایران، همراه آنها باشد؟
   
زندگی ما ساده نبود، مرگ دوستان و ناشناسان، زندانی شدن تعداد زیادی که از ما حمایت کرده بودند و بالاخره در دوره مهاجرت کسانی که در تنگدستی شدید به ما کمک کردند. پدر و مادرم می توانستند زندگی راحتی داشته باشند اما تصمیم گرفته بودند برای استقلال و آزادی مبارزه کنند. اگر امروز من برخی از مطالب را می نویسم برای این است که نمی خواهم فردا دیگران تاریخ ما را بنویسند.
    
ما زندگی غنی ای نیز داشتیم. از عنفوان کودکی ما در فضای پر تحرکی بزرگ شدیم. سارتر، سیمون دوبورا، ژرمن تییون، فردوسی، مصدق1 و... فضای خانه ما را پر کرده بود. دوستی، شرافت، احساسات، احترام به دیگران و مبارزه برای استقلال و آزادی و عدالت ارزشهای ما بودند. تمام اینها را من مدیون پدر و مادرم هستم و قبل از همه مدیون بهترین پدری که به ما یاد داد روی اصول خود بایستیم و خوشبین به آینده نگاه کنیم و رشد کنیم. او خصوصا به ما یاد داد که خوشبختی در آموختن و در فراگیری و در رشد کردن، در ساختن و در تلاش با تواضع و در سهمیم شدن با دیگران در نتایج است.


1
ـ در سالن ما،  عکس مصدق بود و پدرم هر گاه از جلوی عکس رد میشد برای ما می خواند: مصدق قلمزن چیره دستی که بر صفحه تاریخ ما نقشی جاوید زد.... . این جمله اول فیلمی است که در سال 1350 توسط پدرم و آقایان حبیبی و علی متین دفتری در باره مصدق تهیه شد.

 

2012-01-28