راه مصدق همچنان، ستارۀ قطبیِ راهنمای ماست

(به مناسبت ۱۳۰مین زادروزِکترمحمد مصدّق)

 

بابک امیرخسروی

 

درمیان شما حضّار محترم، من، به سبب سنّ و سالم، شاید یگانه کسی باشم که این سعادت را داشته‌ام که دوران جوانی‌ام را همزمان با از سرگیریِ فعالیّت سیاسی دکترمحمد مصدّق، پس از شهریور ۱۳۲۰ سپری کرده ام.

 

چنانکه می‌دانید، دکترمصدق، طّی سالیان دراز پیش از شهریور ۱۳۲۰، به دلیل مخالفت با تغییر سلطنت به سود "سردار سپه" و به خاطر نطق جسورانه و تاریخی اش در مجلس پنجم به سال 1304، در تمام دوران سلطنت رضا شاه، در زندان بروجرد و سپس به حال تبعید در روستای احمدآباد به سر برد و از هرگونه فعالیّت سیاسی و اجتماعی محروم ماند. همۀ این محرومیّت ها تنها بدین خاطر بود که به هنگام طرحِ لایحۀ تغییر سلطنت؛ از پشت تریبون مجلس با کمال شهامت و جسارت گفت:

«هم پادشاه، هم رئیس الوزرا، هم وزیر جنگ یا رئیس کل قوا! چنین حکومتی در زنگبارهم نیست. اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است. پس چرا خون شهیدان راه آزادی را بی‌خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می‌خواستید از روز اوّل بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی‌خواستیم! یک ملتی است جاهل وباید با چماق آدم بشود!

 من اگرسرم را ببرّند، قطعه قطعه‌ام کنند؛ ریزریزم کنند؛ به این شکل حکومت رای نخواهم داد»!

 

دکتر مصدّق این سخنان را چشم در چشم سردار سپه گفت و از فردای آن روز به دستور همو به زندان روانه شد. علی رغم ظلم هائی براورفت ومحرومیّت ها که کشید؛ دکتر مصدّق تا پایان عمر پربارش به تعهد خود به نظام مشروطه که بازتابِ حاکمیّت ملت بود؛ وفادارماند.

 

بارها از من پرسیده اند، با این که از نوجوانی توده‌ای بوده ام، چگونه است که با وجود سیاست و رفتار خصمانه و ستیزه جویانۀ رهبری حزب تودۀ ایران در قبال مصدق؛ به ویژه درسال های سرنوشت ساز جنبش ملی شدن صنعت نفت و حکومت ۲۸ ماهۀ وی، چنین خالصانه و شیفته‌وار، همیشه خود را هوادار مصدق و راه و روش سیاسی او دانسته ووفادار مانده ام؟

 

من قصد داشتم در این مراسم زادروزِ خجستۀ این بزرگمرد تاریخ معاصرایران، به این پرسش پاسخ دهم؛ سیر و روند علاقه و اعتقادم به دکترمصدّق را با شما عزیزان جبهۀ ملی در میان بگذارم. متاسفانه چند روز پیش از مراسم؛ برگزارکنندگان گرامی این بزرگداشت؛ باخبرم کردند که به علت کمبود وقت برای هر سخنران تنها ده دقیقه وقت در نظر گرفته شده است. کوتاه کردن صحبت ام ناممکن بود.  بناچار، متن آماده شده راکنارگذاشتم.

 

من از افراد انگشت شماری هستم که در آن روزهای تیره و تار پس از فاجعۀ ۲۸ مرداد؛ این اقبال را داشتم که در چند جلسه از دادگاه دکتر مصدق حضور یابم و از فاصلۀ کوتاه چند قدمی، شنوندۀ دفاعیّات تاریخی او و ناظر هنرنمایی سیاسی او باشم. خلاصه وکوتاه کردن رویدادی چنین پراهمیت چندان از لطف مطلب می کاهد، که بهتردیدم در این مجلس، ازروایت وشرحِ آن بگذرم و آن را به فرصتی فراختر واگذار کنم. امیدوارم بتوانم تمام ماجرا را به صورت نوشتاری تنظیم کنم و در اختیار سایت جبهه ملی قرار دهم.

 

در فرصت کوتاهی که در اختیار دارم، می خواهم بر گوشه هایی از کار و رفتار دکترمصدق، وبرخی ازسخنان او درنگ کنم. قصد دارم در این مختصر بر نکاتی انگشت بگذارم که به گمان من آئینۀ تمام نمایِ فرهنگ سیاسی و انسانیِ اوست، و در زمان خود، بر جهان بینی و اندیشه وفرهنگ سیاسیِ من اثری عمیق باقی گذاشت و در برخی از دشوارترین لحظات زندگی حزبی و سیاسی ام به یاری من آمد. کرداروگفتاراو، درآن لحظات دشوار، همواره اندیشۀ راهنمای من بود.

 

دکترمصدق پس از کسب رآی اعتماد و تشکیل دولت؛ درهمان یکی دوهفتۀ اوّل زمامداری، به رشته ای از اقدامات نمادین دست زد که بیگمان بارتاب باورها ونظام فکری وفرهنگ سیاسی اوست.

او نخست از زندان قصر دیدن کرد. وپس از بازدید از سلول‌هائی که در زمان رضاشاه، زندانیان مختلف سیاسی در آنها روزهای تلخی گذرانده و برخی به قتل رسیده بودند؛ با اندوه گفته بود: «اینجا قتلگاه بسیاری از صاحبان فکرهایِ روشن و شیفتگان آزادی بوده است».

 

در اقدامی دیگر، باز درهمان نخستین روزهای زمامداری اش، همراه با خبرنگاران داخلی و خارجی به نقاط فقیرنشین جنوب تهران رفت. او زاغه ها و دخمه های رقت‌انگیز مردم را به خبرنگاران نشان داد و سپس خطاب به خبرنگاران خارجی، گفت: «ما صنعت نفت را برای این ملی کردیم تا با درآمدهای آن بتوانیم به این شرایط فقرو مسکنت مردم ایران پایان دهیم

 رفتارِ دکتر مصدق بازتاب روشن حساسیّتِ انسانی او نسبت به وضعیت نابسامان محرومان جامعه و آن چیزی است که ما عدالت اجتماعی می نامیم.

 

و باز در همان روزهای نخست، مصدق به شهربانی کل کشور دستور زیر را صادر کرد:«در جراید ایران، آنچه راجع به شخصِ اینجانب نگاشته شود، هر چه نوشته باشد، و هرکه نوشته باشد؛ به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرّض قرار گیرد»!

دکتر مصدق تا پایان عمر پربارش، با وجود تمام دشواری ها، اعتقاد به آزادی را از دست ننهاد. یک سال پس از آن، در پیامی به ملت ایران، بار دیگر خاطرنشان کرد: «هیچ لذتی با آزادی عقیده و بیان، برابری نمی کند»!

افسوس که ارتجاع داخلی واستعمارجهانی، به وی مجال ندادند و با توطئه وکارشکنی وعاقبت بر انداختن دولت او، دکترمصدق را از رسیدن به آرزوهایش باز داشتند.

 

به گمان من، این محورها را، که پایه های اندیشه و رفتار سیاسی او هستند، باید به دومحوری افزود که دکترمصدق هنگام کسب رایِ اعتماد از مجلس، چونان برنامۀ دولت ارائه نمود. آن دومحور عبارت بودند از: اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسرکشور و اصلاح قانون انتخابات مجلس و شهرداری ها. مجموعۀ این محورها است که برنامۀ دولت او رادرتمامتِ آن،  تشکیل می دهند.

 

دکترمصدّق، دردشوارترین شرایط سیاسی- اقتصادی کشوروتنگدستیِ مالی، در راه تحقق این اصول گام‌هایِ مهمی برداشت، از قبیل: تشکیل شوراهای ده، فراهم آوردن مقدمات لایحۀ بیمه های اجتماعی، اخذمالیات بیشتر از ثروتمندان، تقویت تولید و صنایع ملی ونظایرآنها.

دکتر مصدق برای پیشبرد برنامه های خود، به ویژه در مسالۀ دشوار ملی کردن صنعت نفت، همیشه به مردم امّید بسته وبه آنها تکیه داشت. هنگامی که در 4 مهرماه ۱۳۳۰ برای سخنرانی به مجلس رفت و مخالفانش جلسه را از اکثریّت و حدنصاب انداختند؛ به میدان بهارستان رفت و گزارش خود را به خود مردم ارائه داد. او گفت: «هرجا مردم هستند، مجلس همانجاست»!

 پس از پیروزی سی تیر نیز، در سخنرانی برای تودۀ مردمی که در برابر اقامتگاهش گرد آمده بودند، درنطقی پر از احساس و هیجان، که چندین بار با بغضی در گلو همراه شد، گفت: «استقلال ایران از دست رفته بود. ولی شما، با رشادت خود آن را گرفتید»! مصدق آرزو داشت که در کنار شهدای سی تیر به خاک سپرده شود؛ متاسفانه این آرزووخواست انسانی،  هنوز برآورده نشده است.

 

حتّی رفراندم مرداد 1332 که بسیاری از آن خرده گرفته اند؛ ولوایراد درستی باشد، بازاز همین باورو اعتقاد او به توده مردم برخاسته بود. خواست او این بود که سرنوشت کشور را خود مردم بدست بگیرند و تعیین کنند.

 

بی تردید تمام همّ و غم دکترمصدق سربلندی ایران و بهروزی مردم آن بود. او عاشق شیدایِ ایران بود. آرزوی او، تأمین استقلال و یکپارچگی کشور، برقراری آزادی های مدنی و استقرار نظام دموکراسی بود تا در سایه آنها فقر و فاقه پایان گیرد و رفاه عمومی در سراسر جامعه گسترش یابد.

بدبختانه دربرابر او جبهۀ متحد ارتجاع داخلی و استعمار پرتوان بریتانیای کبیر، که آمریکا نیزعاقبت به یاری‌اش آمد، تمام حربه های کثیف را به کار انداختند و دکترمصدق را از رسیدن به آن آرزوهای بلند و شریف ناکام گذاشتند.

 

بدبختانه دراین پیکاردشوار، دکترمصدق از پشتیبانی همه نیروهای سیاسی جامعه برخوردار نبود. و دراین رابطه، به ویژه مسئولیّت بزرگ ترین وپرنفوذ ترین حزب سیاسی آن روز، یعنی حزب تودۀ ایران که من هم درصفوف آن بودم، ازهمه سنگین تراست. نقش ومسئولیّت حزب تودۀ ایران در ناکام ماندن تلاش های دکترمصدق نابخشودنی است.

دریغا که این بزرگ ترین و سازمان یافته ترین نیروی سیاسی کشور، به علّت بی درایتی و کوته بینی سیاسی و اسارت رهبریِ آن در تنگناهایِ ایدئولوژیک؛ به جایِ حمایت از دولت آزادیخواه و ملّیِ دکتر مصدق؛ که در شرایطِ دشوار و نابرابر، با ارتجاع درونی و استعمارجهانی دست وپنجه نرم می کرد؛ با تمام توان خود، به کارشکنی واخلال وتضعیف دولت پرداخت. شگفتا که این حزب در ستیز با دولت ملی از همان آزادی هایی بهره می برد که با پایمردی مصدق به دست آورده بود!

 

حزب از همان 23 تیرماه1330، که دولت مصدق تازه شروع به کار کرده بود، فحاشی و لجن پراکنی خود را آغاز کرد. در اعلامیّۀ 26 تیرماه 1330 ازجمله می خوانیم: «...راه دولت دکتر مصدق، راه ملت کُشی، راه توسّل به عملیات فاشیستی، راه دروغ‌پراکنی، گُوبلزمنشی، راه بند وبست با امپریالیسم آمریکا و انگلیس، راه فدا کردن منافع ملّت ایران در مورد نفت است»!

 

برخلاف تبلیغات رایج حزب، که برخی ناآگاهان نیز آن را باور کرده اند، موضع رهبری حزب، پس ازسی تیر ۱۳۳۱ نیز در ماهیت و بنیاد، تغییری نکرد. درحقیقت، نبود یک اندیشۀ راهنمای چپ ملی آزادیخواه در رهبری وقت حزب تودۀ ایران و تنگناهائی که پیش تر اشاره کردم؛ موجب شد که پس از قیام سی تیر نیز سیاست مخرّب حزب بر پایه همان دیدگاه پیشین ادامه یابد. تحریم قرضۀ ملی، مخالفت با لایحۀ تمدید اختیارات، سیاست نادرست درقبال لغو امتیازشرکت شیلات، راه اندازی چند اعتصاب بزرگ فلج کننده؛ وازهمه فاجعه بارتر، عملیات وسیاستِ رهبریِ حزب تودۀ ایران در فاصلۀ 25 تا 28 مرداد1332؛ نمونه‌هایی عبرت‌انگیزآنند.

 

بدگوئی و لجن پراکنی ها، دراین دوره نیز، کمابیش ادامه داشت. به دنبال حادثۀ 9 اسفند32، درارگان مرکزی حزب می خوانیم: «دولت مصدق و دربار پسر رضاخان، یکی از دیگری بدترند! زدو خورد آنها در چارچوب منافع امپریالیست هاست. فقط مبارزۀ متحد خلق می تواند حکومت ستمکارِ دربار و دولت را واژگون کند»!

 

آنچه دراین ماجراها، بیش از هرچیز برای من ستایش‌انگیز و حتی شگفت‌آور است، شکیبایی و رفتار متین دکترمصدق نسبت به حزب توده است. دکتر مصدق برای جلوگیری از فعالیّت حزبی که هنوز "رسماً و قانوناَ" غیرقانونی بود؛ هیچ اقدامی نکرد. رویکرد او را جز با اعتقاد عمیق به آزادی، که گوهر آن رعایت آزادی مخالف و دگراندیش است؛ نمی توان توضیح داد. اهمیّت رفتار دکتر مصدق هنگامی دوچندان می شود که سطحِ پایین فرهنگ جامعۀ استبدادزده و ناشکیبا رادرنظربگیریم. آخرین گواه آزادمنشی و رواداریِ فرهنگیِ دکترمصدق، در گفتگوی اوبا خلیل ملکی، در روزهایِ آغازین مرداد ۱۳۳۲ به روشنی بازتاب یافته است.

 به مناسبت سالگرد سی تیر، به ابتکار هواداران دولت، مراسمی برگذار شده بود که در آن 4 تا 5 هزار نفرشرکت جستند. امّا عصر همان روز سی تیر32؛ به دعوت جمعیّت ملّیِ مبارزه بااستعمار، که پوشش علنی حزب تودۀ ایران بود؛ راه پیمایی ومتینگ دیگری برگزار شد که بیش از40 هزار نفر در آن گرد آمدند!

زنده یاد خلیل ملکی، با شناخت و دلگیری هائی که از حزب داشت، ازاین پیشامد سخت نگران و خشمگین بود. او نزد دکترسنجابی گلایه می کند که: «دیگر برای ما آبرویی باقی نماند». دکترسنجابی جریان را به تفصیل در "خاطرات سیاسی" خود نقل کرده است. با پادرمیانی سنجابی، چند تنی مانند خلیل ملکی و داریوش فروهر و شمشیری و کسانی دیگر در منزل دکترمصدق دیدار می کنند.

 ملکی با لحنی تند و پرهیجان خطاب به دکترمصدق می گوید: «... چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملّت می کشید و این مردم رامتوحّش می کنید؟ مصدق می گوید چه کارشان کنم؟ خوب آنها هم تظاهر می کنند. ملکی گفت: جای آنها در خیابان‌ها نیست، جای آنها در زندان باید باشد! مصدق گفت می فرمائید آنها را زندانی کنند؟ کی باید بکند؟ باید قانون و دادگستری بکند»!

دکترمصدق با این سخن، که گواه روشن پای بندی او به قانون گرائی ورعایت حقوق مردم ودگراندیش است، نظرخلیل ملکی را، که بسیارهم مورد احترام واعتماد دکترمصدق بود، رد می کند.

 

توجه دارید که در جامعۀ استبدادزدۀ ما؛ و با تسلط هزارساله فرهنگ زور و قلدری، این همه شکیبایی و رواداری و پای‌بندی به موازین آزادی وقانون، بسی شگفت انگیز، وبرای نسل امروزیِ ما، به ویژه جوانان، بسیار آموزنده است.

 

  خانم ها وآقایان محترم! من بیش از این قصد مزاحم نمی شوم. در واقع، فرصتی بیش از این هم ندارم. صحبت ام را با سخنان پرمغز دکترمحمد مصدق در یکی ازجلسات دادگاه که بخت حضور داشتم، پایان می دهم.

 

درجريان دادگاه، کم مانده بود که باردیگر، اشکم سرازير شود، وآن هنگامی بود که دکتر مصدق وسط قرائت دفاعيه خود در رد صلاحيت دادگاه، ناگهان يادداشتی ازجیبِ خود در آورد که اصلاً ربطی به دفاعیّات اونداشت وازروی کاغذ مشغول خواندن شد. منظورم بخشی از سخنان اوست که بعدها مشهور شد و تحت عنوان «فقط يک گناه»، زينت بخش جلد کتاب ها و رساله ها گشت. وقتی حرف های او به آنجا رسيد که "من به گناه مبارزه با دشمنان ايران و به دست عمال بيگانگان محاکمه می شوم" لحن او به گريه آمیخته شد، من هم احساساتی شدم و بازاشک در چشمانم حلقه زد. چند جمله ای از سخنان او را که هنوز در گوشم طنین انداز است، برايتان می خوانم تا بدانی آن روز بر من چه گذشت و چرا تا امروزهمچنان عاشق او هستم:

 

 «به من گناهان زيادی نسبت داده اند، ولی من خود می دانم که يک گناه بيشتر ندارم و آن اين است که تسليم تمايلات خارجيان نشده و دست آنان را از منافع ثروت ملّی کوتاه کرده ام. در تمام مدت زمام داری خود از لحاظ سياست داخلی و خارجی فقط يک علاقه داشته ام و آن اين بود که ملت ايران بر مقدرات خود مسلط شود و هيچ عاملی جز اراده ملت در تعيين سرنوشت مملکت دخالت نکند. (محاکمه من) به گناه مبارزه با دشمن ايران و بدست عمال بيگانگان. من هر چه کرده ام از نظر ايمان و عقيده ای بود که به آزادی و استقلال مملکت داشته ام، و حکم محکوميتی که در اين دادگاه صادر شود، تاج افتخاری است که بر تارک سر قرار می دهم

 

اذعان کنم که ایران‌دوستی وعشق خالصانه به میهن و مردم آن؛ و تعهد وپایبندی به آزادی را از دکتر مصدق آموخته ام و خود رابرای همیشه، مدیون او می دانم.

 

عاشقان چون زندگی زاینده اند     عاشقان درعاشقان پاینده اند

عشق ازجانی به جانی می رود      داستان ازجاودانی می رود

 

 23.06.2012