مرتضی کاظمیان
نخست. کودکان، بزرگترین قربانیان استبداد
کودکان را میتوان با اطمینان، بزرگترین قربانیان استبداد دانست. موجودات مظلومی که بیخبر از عقاید پدر و مادر، و بیاطلاع از مفاهیم و مقولاتی چون خودکامگی و استبداد و تمامیتخواهی، قربانیان بیصدای ستم نظامهای جبار و اقتدارگرا محسوب میشوند.
نیمای چهار ساله، پسر نسرین ستوده و خواهرش، مهراوهی دهساله؛ به کدامین جرم از درک آغوش گرم مادر حقوقدان خود، حتی در ایام عید محروماند؟
گیرم که پویا مردی شده؛ یا پارسا نوجوانی
آگاه است؛ پرهام زیدآبادی که بارها شاهد معاشقهاش با احمد بودهام چه
گناهی مرتکب شده که در کودکی این همه دوری و دلتنگی را بر دوش جان
بکشد؟
عرفان، پسر پنجسالهی امیرخسرو دلیرثانی، فعال ملی _ مذهبی چرا نباید
حتی برای چند روز در نوروز پدر را در کنار خود داشته باشد؟
زینب، دختر هفت سالهی مهدی محمودیان
ناچار است ظلمی بیش از پدر و مادربزرگ را تحمل کند؛ چون او بیخبر است
از «فاجعه کهریزک» و تلاشهای حقوق بشری پدر.
علی و کیانا، دوقلوهای تقی رحمانی، هنوز چهارساله نشده، باید طعم ستم و
استبداد را بچشند، به جرم آنکه پدرشان سودای آزادی و برابری و
دموکراسی در سر دارد.
چنین است حکایت پسر خردسال و دختر نوجوان مهندس فرید طاهری، عضو نهضت
آزادی ایران؛ آنان که حتی چند هفته شاهد اوج بیپروایی و رفتار
غیرانسانی نهادهای امنیتی نظام استبدادی در حبس بیدلیل و توامان پدر و
مادرشان بودند.
بر این فهرست میتوان افزود و افزود؛ فهرستی که کارنامهی سیاه استبداد
و حاکمیت خودکامه و ستمپیشه را شرمآورتر و غیرقابل دفاعتر میسازد.
کارگزاران امنیت کشور (از کارشناسان پرونده/ بازجوها گرفته تا دادرسان
و دادستان) یا سر خود به زیر برف فرو برده اگر اندک وجدان و انسانیت و
دیانتی دل ایشان را بخراشد، به توجیه مینشینند که «خود کرده را تدبیر
نیست»؛ «مقصر پدران و مادران»اند؛ «المأمور معذور» و…؛ و یا سنگدلانه و
بیپروای آخرت، و بی هیچ گوش و چشمی برای دیدن این همه ظلم ناروا که بر
کودکان مظلوم زندانیان سیاسی و عقیدتی روامیدارند، همچنان کودکان را
بهمثابهی «ابزار» و «وسیله»ای برای تشدید فشار و ستم بر زندانیان،
قربانی منافع دنیوی دانسته یا ندانستهی خویش و انتفاع خود از قدرت و
ثروت و منزلت نامشروع نظام استبدادی میکنند.
آه و اشک این مظلومان اما، گریبان حاکمیت نامشروع و کارگزاران آن را
خواهد گرفت. حتی اگر هیچ باوری به «خدا» و «وجود و شعور مطلق» و «وجدان
بیدار هستی» نباشد؛ ستمپیشگان و عملهی ظلمه باید بسیار سادهاندیش
باشند و بیتوجه به نظامات «هستی» و تجربهی بشری، که این ظلم که
میکنند، روزی، جایی، به گونهای، گریبان زندگی و وجودشان را نگیرد.
دیگر؛ آیتالله خامنهای، نابینایی آگاهانه
آیتالله خامنهای بر صدر نظامی تکیه زده که کودکانش بهخاطر
نگارش نامهی انتقادی پدری، یا تلاشهای حقوق بشری مادری، ماهها باید
دوری از والدین خود را تحمل کنند و با اشک در چشم، شبهای پرشمار سر بر
بالین نهند.
رهبر جمهوری اسلامی بیشک هم احمد زیدآبادی را میشناسد و هم نسرین
ستوده را و هم عیسی سحرخیز و هم یک یک بسیاری دیگر از زندانیان نظام
تحت مدیریتاش را. رهبری نظام اقتدارگرا اما بیاعتنا به دلیل حبس
شهروندان ایرانزمین، برای شهروندان تحت ستم جباران منطقه، نوحه سر
میدهد: «مسئلهى بحرين از لحاظ ماهيت، درست مثل مسائل ديگر كشورهاى
منطقه است. يعنى مسئلهى بحرين با مسئلهى مصر، با مسئلهى تونس، با
مسئلهى ليبى هيچ فرقى ندارد؛ ملتى هستند، حكومتى بر سر آنهاست كه حقوق
آنها را ناديده ميگيرد. ملت بحرين با اين قيامشان چه ميخواستند؟
خواستهى اساسى آنها اين است كه انتخابات انجام بگيرد، هر يك نفر آدم
يك رأى داشته باشد؛ اين چيز زيادى است؟ اين توقع زيادى است؟ در شكل كار
در بحرين يك صورت انتخاباتى وجود دارد، ليكن مطلقاً مردمِ آنجا از حق
رأى دادن به اين معنا كه هر يك نفر يك رأى داشته باشد، برخوردار
نيستند.»
آیا شهروندان معترضی که در 25 بهمن 88 پیگیر «رأی» خود شدند و برگزاری
انتخاباتی آزاد، سالم و منصفانه را خواستند، چنان که رهبر جمهوری
اسلامی برای شهروندان معترض بحرین گفته است، «توقع زیادی» داشتند؟ آیا
جز این خواستند که حاکمان برای ایشان «رییس جمهور» انتخاب نکنند؟
آیتالله خامنهای چشم بر خون شهروندان بیگناه خویش (از ندا و سهراب
تا محسن و صانع) فرومیبندد و انتخابات آزاد و سالم را برای دیگر
کشورهای منطقه مطالبه میکند.
اما مشکل بزرگتر در تحلیل رهبری نظام از آنجا شروع میشود که بیاعتنا
با چگونگی تکوین جنبش سبز و نقطه عزیمت اعتراضها (انتخابات 22خرداد88)
و تولد زودتر جنبش اجتماعی مردم ایران، اظهار میدارد، آمریکاییها بعد
از شکست «ترفند فرصتطلبیشان» ، تلاش کردند «شبیه سازی» کنند؛
«شبيهسازى يعنى شبيه آنچه را كه در مصر و در تونس و در ليبى و در بعضى
از كشورهاى ديگر اتفاق افتاده است، مثلاً بتوانند در ايران – ايرانِ
مردمسالارى دينى، ايرانِ ملت – پياده كنند! عواملشان در داخل كشور،
مردمان ضعيف، فرومايه، حقيقتاً دستخوش هوىهاى نفسانى، سعى كردند شايد
بتوانند اين كار را بكنند. خواستند در اينجا حركتِ شكستخورده، حركت
كاريكاتورىِ مضحك به وجود بياورند؛ اما خب، ملت ايران توى دهنشان زد…»
رهبری جمهوری اسلامی پس از هفتهها سکوت عامدانه و تلاش برای عدم ابراز
هیچ واکنشی به «25بهمن»، سرانجام خشم خود را از تداوم جنبش سبز با وجود
همهی سرکوبها و ارعابها، اینچنین ابراز میکند. حضور غیرمنتظرهی
سبزها در 25بهمن89، و با وجود سپری شدن بیش از 20 ماه از کودتای
انتخاباتی، اینک و در سخنرانی نوروزی رهبری، اهمیت خود را عریان
میسازد. وی به پیگیریهای شجاعانه و ابتکار جسورانهی رهبران جنبش
سبز، برای فراخوان 25بهمن نیز، اینچنین طعن میزند. به دیگر سخن، با
وجود حصر و حبس موسوی و کروبی، که بیشک با موافقت رهبری نظام صورت
گرفته، اینک همچنان خشم آیتالله خامنهای خود را در قالب واژهها
آشکار میکند: « عواملشان در داخل كشور، مردمان ضعيف، فرومايه، حقيقتاً
دستخوش هوىهاى نفسانى…»
و کاش آیتالله خامنهای برای یک لحظه هم
که شده، جایگاه برخی از این افراد را در ذهن خود مروز میکرد: بعضی از
عالیترین مقامهای نظام جمهوری اسلامی در سه دهه…
رهبر جمهوری اسلامی همچنین خود را به فراموشی میزند که اعتراضها در
ایران، ماهها پیش از شروع جنبشهای اعتراضی در منطقه شروع شده؛ آغاز
«سبز»ی که به دشواری میتوان تاثیرات آن را بر جنبشهای اخیر منطقه
منکر شد.
وی که چند ماه پیش، جنبش سبز و رهبران آن را «کاریکاتور»ی از انقلاب و
رهبر فقید آن توصیف کرده بود، حالا جنبش اعتراضی مردم ایران را
«کاریکاتور» جنبشهای دموکراسیخواه منطقه مینامد. و معلوم نیست که
این چه «کاریکاتور«ی است که اینجا و آنجا، در مهمترین رخدادهای معاصر،
قابل بازخوانی و شبیهسازی است!؟ و آیا همین محتوا و پتانسیل نیست که
رهبری نظام سیاسی را در ایران، خشمگین ساخته است؟
اما «نابینایی آگاهانه»ی رأس هرم نظام جمهوری اسلامی در بخش دیگری از
سخنانش، به حداکثر میرسد؛ آنجا که در مقام واکنش به پیام نوروزی
اوباما برمیآید؛ «آيا رئيس جمهور كنونى آمريكا ميفهمد چه دارد
ميگويد؟ … يا نميفهمد و غافل و گيج است؟ ميگويد مردم در ميدان آزادى
تهران، همان مردم ميدان التحرير مصرند. راست ميگويد؛ در بيست و دوى
بهمنِ هر سال، در ميدان آزادى، همين ملتند كه جمع ميشوند…»
نزول سطح و محتوای ادبیات رهبری بعد از ریاستجمهوری احمدینژاد،
بهگونهای غریب ادامه دارد. استفاده از طعن و کنایه و تمسخر و
لودهگری با واژهها که امری رایج در سخنرانیهای احمدینژاد است و با
کمال تاسف، به گفتمان غالب علیالاغلب کارگزاران جمهوری اسلامی تبدیل
شده، بیش از پیش _و برای باری دیگر_ در ادبیات رهبری هم متبلور میشود.
کیست که نداند مقصود اوباما از «میدان آزادی» تهران، حضور میلیونی
سبزها در 25خرداد 88 است، و نیز مقصد بودن میدان آزادی در دیگر
فراخوانهای اعتراضی خیابانی؟ اما رهبر جمهوری اسلامی از همان ادبیات و
واکنشی استفاده میکند که احمدینژاد. و مشخص نیست که گروه مشاوران
رهبری و حتی نگاه شخص آیتالله خامنهای واجد چه کیفیت و رویکردی شده
که خروجی یکی از مهمترین سخنرانیهای سالانهی رهبری، چنین سطح نازلی
مییابد.
ظاهرا، و «هنوز» جریان مسلط در ساخت قدرت جمهوری اسلامی «صدای مردم» را
نشنیده است. آنچه موجب نگرانی و تأسف است آنکه «گوش» حاکمان زمانی
«شنوا» و «چشم»شان هنگامی «بینا» شود که مظلومانی بیشتر، قربانی شوند و
منافع ملی بیش از پیش بهپای جاهطلبی و جباریت و جنون ثروت و قدرت و
منزلت، ذبح گردد.
وقتی رهبر جمهوری اسلامی فریاد اعتراضی میلیونها شهروند دموکراسیخواه
ایران را نشنیده و بروز سبز آنها را در این ماهها ندیده، بدیهی است که
گریههای شبانهی نیما و پرهام و کیانا و دیگر فرزندان مظلوم این دیار
را در فراغ مادر و پدر آزادهی خود، نبیند و نشنود…