دو سال پشت سیم‌خاردارهای چهار لایه اشرف؛ «فقط می‌خواهم فرزندم را ببینم»

گلناز اسفندياری

رادیو فردا: در حالی که هنوز آینده ساکنان اردوگاه اشرف مشخص نیست، شماری از خانواده‌های این افراد نیز از مدت‌ها پیش در وضعیت بلاتکلیفی به سر می‌برند. اردوگاه اشرف واقع در شمال بغداد اعضای سازمان مجاهدین خلق را در جای داده است.
ثریا عبداللهی، مادر یکی از ساکنان اردوگاه اشرف، می‌گوید که از دو سال پیش به قصد دیدن فرزندش امیر در اطراف اردوگاه ساکن شده، اما به گفته او سازمان مجاهدین از دیدار آنان ممانعت به عمل می‌آورد.
خانم عبداللهی به رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی می‌گوید که فرزندش از ۱۰ سال پیش ساکن اردوگاه اشرف است:
 

گفت‌وگوی گلناز اسفندیاری با ثریا عبداللهی، مادر یکی از ساکنان اردوگاه اشرف

ثریا عبداللهی: من بهمن ماه سال ۱۳۸۸ خورشیدی به اینجا آمدم و متأسفانه تا به امروز اصلاً نتوانسته‌اند بچه‌ام را ببینم. او را دوباره به تلویزیون سیمای آزادی آورده‌اند. بچه‌ام به حالت خیلی عصبی شروع به فحاشی کردن؛ تهدید کردن و بسیجی خواندن من کرد.
به هر حال من ۲۰ سال زحمت بچه‌ام را کشیده‌ام. می‌دانست که من با چه شرایطی او را بزرگ کرده‌ام. نمی‌دانم چه بر سر او گذشت و چه تهدیداتی شد؟ اصلاً چرا تهدیدش کردند و چرا به این صورت به تلویزیون آورده بودندش؟ چرا او را بر علیه مادرش، مادری که جوانی‌اش را برای فرزندانش گذاشته، او را تحریک کرده بودند و چرا باید این جور صحبت کند؟ من تعجب می‌کنم.
 

با توجه به اینکه من الان دو سال است اینجا هستم. از طریق کسانی که از سازمان فرار کرده‌اند، چه کسانی که در سال‌های گذشته فرار کرده‌اند و چه کسانی که در طول این دو سال گذشته که ما اینجا بوده‌ایم فرار کرده‌اند، من فهمیدم که بچه من زیر فشار جسمی و روحی خیلی شدیدی قرار دارد.
نه تنها فرزند من؛ بلکه بچه‌هایی که خانواده‌هاشان اینجا هستند، و نمی‌گذارند که به هیچ عنوان ما فرزندانمان را ببینیم.
 

بله. من از استان اردبیل به اینجا آمدم.
 

اول که من به اینجا آمدم حدود سه یا چهار خانواده بیشتر نبودیم. ما فکر می‌کردیم می‌آییم و بچه‌هایمان را می‌بینیم و برمی‌گردیم. به همین دلیل هم برای ما یک [محل] اسکان جلوی درب اشرف قرار دادند و بعد از آن بود که اسکان‌هایمان زیاد‌تر شد و از حدود ۱۰ نفر به ۱۰۰ نفر رسید.
الان که حدود دو سال از این ماجرا می‌گذرد، چیزی حدود ۴۰۰ یا ۵۰۰ نفر در اینجا مستقر هستند.
 

فرزند من سال ۱۳۸۱ قرار بود به آلمان برود، اما متأسفانه هر کاری کردیم ویزای آلمان را به او ندادند. دوستی داشت که می‌خواست او را از طریق ترکیه به آلمان ببرد، من هم موافقت کردم و او به ترکیه رفت و در هتل آنکارا ساکن بود.
از هتل آنکارا با من تماس گرفت و گفت مردی به اسم علی آنکارایی پیدا شده که حدود ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر را می‌خواهد به آلمان ببرد ولی برای این کار مقداری پول می‌خواهد.
بچه من در این میان حدود سه سال و نیم یا نزدیک به چهار سال بعد از این اتفاق گم شد. از طریق شخصی که از سازمان فرار کرده بود و من و پسرم را می‌شناخت، و آمد مرا پیدا کرد از طرف فرزندم بعد از چهار سال خبر آورد. من پرسیدم شما کجا هستید که این جور گم شده‌اید؟ او هم گفت ما در کمپ اشراف هستیم.
 

نه. نه. نه تنها عضو این تشکیلات نبود بلکه ما این سازمان و این نام‌ها و عنوان‌ها را هم نمی‌شناختیم.
بار‌ها و بار‌ها من از سازمان ملل و حقوق بشر و از کمیساریای عالی پناهندگان و دولت عراق درخواست کمک کرده‌ام که من شرایط خاصی دارم و هر جور شده می‌خواهم این فرزندم را حداقل دو سه دقیقه ببینم و شرایط زندگی خودم را برایش بگویم. و شرایط بیرون از کمپ اشرف را هم برایش روشن کنم.
اما متأسفانه کسانی که در درون سازمان هستند، هیچ اطلاعی از بیرون سازمان ندارند. هیچ رسانه‌ای در اختیارشان نیست و هیچ نمی‌دانند. فقط یک کانال تلویزیونی آنهم به صورت کاملا سانسور شده در اختیار آنهاست. نه رادیو، نه تلویزیون و نه روزنامه در اختیارشان نیست. و از هیچ چیزی خبر ندارند.
 

اگر واقعاً این ادعایشان درست است پس تمام سیم خاردار‌ها را بردارند. تمام کانکس‌های نگهبانی را جمع کنند. هر صد متری یک کانکس گذاشته‌اند و بچه‌های آنجا چهار نفر، چهار نفر دارند نگهبانی می‌دهند، این‌ها را جمع کنند.
دوربین‌های مدار بسته را جمع کنند. دوربین‌های دید در شب را جمع کنند. به طور کامل تمام درهای مقر‌ها را باز کنند.
الان دو سال است که من اینجا هستم. سیم خاردار‌ها به طور چهار لایه، چهار لایه به طرف سازمان چیده شده است.
 

پسرم به اجبار این حرف را زده است. به من که نگفته است. عرض کردم خدمت‌تان که این حرف را پشت تلویزیون سیمای آزادیشان گفته است.
 

انشاءالله که موافقت کنند. آن کسانی که از درون سازمان فرار کرده‌اند، می‌گویند که قرص‌های سیانور در اختیار اکثر اعضای این سازمان قرار داده شده است و هر کس بخواهد به زور از اینجا برود باید حتماً قرص سیانورش را بخورد.
 

از طریق اشخاصی که در عرض همین یکی دو هفته گذشته از کمپ اشرف فرار کرده‌اند فهمیده‌ام. تمام اطلاعات راجع به درون سازمان را ما از این افراد فرار کرده دریافت کرده‌ایم.
 

نه تنها من بلکه خانواده تمام این ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفری که به کمپ اشرف رفته‌اند، خواسته‌مان این است که این افراد اول باید از کمپ بیایند بیرون. در مرحله نخست باید روشن سازی بشوند. در جریان تمام مسائل روز و اخبار روز قرار بگیرند. چون این افراد چیزی بین ۳۰ یا ۲۰ یا ۱۰ سال در محیطی کاملا بسته و ایزوله زندگی کرده‌اند.
به همین دلیل من مادر در کنار سایر خانواده‌ها این انتظار و درخواست را دارم که اول از همه ذهن این‌ها را روشن کنند. پیش از ملاقات با خانواده‌ها آن‌ها را در جریان مسائل واقعی روز قرار بدهند، آن وقت اجازه ملاقات این اشخاص با خانواده‌ها را بدهند.
 

دقیقاً. من هیچ اجباری در انتخاب اینکه پسرم باید حتما با من بیاید، ندارم.
 

به او می‌گفتم که امیرم، واقعاً دوستت دارم و زندگی و نفسم را به پایت می‌ریزم تا زمانی که پرواز کنی و به اوج برسی. به آنجایی که خودت ایمان و عقیده داری. من دوست ندارم در عقیده کسی، حتی فرزند خودم مداخله کنم. ولی می‌خواهم فرزندم آزاد زندگی کند. در محیط بسته نباشد.
چرا باید ازدواج کردن برای بچه من حرام باشد؟ چرا کار کردن، خانه داشتن، حق فرزند داشتن، ملاقات با خانواده و دوستان، دیدار با مادر و خواهر و وابستگان برای فرزندم باید ممنوع باشد؟
می‌خواهم مثل بقیه مادر‌ها وقتی فرزندم را می‌بینم به وجودش افتخار کنم. به همین سادگی. غیر از این دیگر هیچ چیزی نمی‌خواهم.

Radiofarda