"دام مجاهدین خلق برای احساسات ایرانیان"

 

اشکان رضوی

 

تاریخ سیاسی هر کشوری شکل یافته ازفرایند های زشت و زیبایی است که در برهه های تاریخی نقش تاثیر گذارخود را در روند شکل گیری آینده یک کشور ایفا می کند.

ایران نیز از این قاعده بدور نبوده و با ورود به دوران مدرنیته و تعریف دولت و ملت به معنای امروزی آن شاهد هستیم که مبارزات سیاسیون ایرانی دارای نقاط قوت و ضعف های بسیاری بوده که در روند شکل گیری جامعه سیاسی ایران کنونی بی تاثیر نبوده است.

از انقلاب مشروطه و جانفشانیهای انقلابیون مشروطه خواه در راه دموکراسی در ایران و بر علیه استبداد، تا سر سپردگی عده ای به روس و انگلیس در همان دوره که موجب تحمیل هزینه های بسیاری بر ملت ایران وانحراف انقلاب مشروطه ودموکراسی در ایران شده تا شکل گیری جریانات چپ و از جمله حزب خائن توده، که کمر به اضمحلال ایران بسته بود، وجریانات ملی که دل در گرو سر فرازی ایران و پیکار با بیگانگان داشتند و تا ظهور گروهای خشونت گرا و تروریست در دهه چهل و پنجاه همه نشان از زشتی و زیبایی های تاریخ معاصر ایران را دارد.

 

اما اگر بخواهیم زیبایی های این تاریخ و مبارزان میهن پرست و آزادیخواهان را در اینجا واکاوی نکرده و صرفا به زشتی تاریخ سیاسی این دوران بپردازیم بی درنگ آنچه که ذهن هر ایرانی آزادیخواه و دموکرات را به خود مشغول می کند تولد پدیده ی زشتی است به نام "سازمان مجاهدین خلق" که شوربختانه این سازمان علارغم آزادیخواه بودن بنیان گذاران آن ،راه خشونت را برای پیشبرد اهداف خود در پیش گرفت که با کمال افسوس باید اذعان داشت سرمایه انسانی نسلی از بهترین های این مرز و بوم را به دره نیستی و فنا کشاند.

این سازمان که تلاش داشت تا با ملغمه ای از اسلام تئوری ریزه شده علی شریعتی و مهندس بازرگان و همچنین گفتمان ودیالکتیک سوسیالیسم و مارکیسیم معجونی برای رهایی ملت ایران فراهم آورد خود در دام خشن ترین ایدئولوژی التقاطی زمان خود گرفتار آمد چنان که پس از اعدام " محمد حنیف نژاد" و دیگر بنیان گذاران آن و با انشعاب درون گروهی تقی شهرام و اعلام مارکسیت به عنوان خط سیر سیاسی سازمان و قربانی شدن مهدی شریف واقفی، از اصول نخست خود دور گشته ونتوانست در مدار آزادیخواهی ملت گام بر دارد و نا چار پس از رخداد سال 57 نیز راهی را پیمود که جز ادبار و بدبختی برای اعضای خودش و ملت هیچ نداشت.

با به دست گرفتن زمام امور این تشکیلات توسط "مسعود رجوی" و از میان بدر کردن رقبایی همچو "موسی خیابانی "که به لحاظ تشکیلاتی بسیار سر آمد تر از رجوی بود و همچنین "اشرف ربیعی" همسر نخست مسعود رجوی در طی یک عملیات برنامه ریزی شده و پر ابهام توسط نیروهای حکومت، این سازمان به ورطه هولناک تری از گذشته افتاد و با وارد شدن به فاز مبارزه مسلحانه و ترورهای کور و نا جوانمردانه ای که حتا مورد تایید بسیاری از وابستگان این سازمان نیز نبود عملا مبدل به یک تشکیلات تروریستی و ضد بشری شد.

پرداختن به چگونگی روابط درون تشکیلاتی مجاهدین خلق درآن سالها و فریب ابولحسن بنی صدر به عنوان رئیس جمهور ایران و همچنین ازدواج فیروزه بنی صدر دختر ابولحسن بنی صدر با مسعود رجوی و فرار همزمان آنها از ایران که بعدها نام پرواز تاریخ ساز را بر  این فرار گذاشتند خود حکایت مثنوی هفتاد من است اما بی ربط نخواهد بود که عنوان شود در همان فرار تاریخ ساز! مسعود رجوی بسیاری از همسنگران خود را در ایران جا گذاشت و بنا به روایتی حتا گرای بسیاری از آنان نیز توسط تشکیلات وی به کمیته ها و سپاه پاسداران آن زمان داده شد که یا اعدام شدند و یازندانی. و اینگونه است تشکیلاتی که توسط  محمد حنیف نژاد و یارانش برای رهایی ملت ایران و دموکراسی خواهی بنیان نهاده شده بود حال خود به یک عنصر ضد مردمی بدل گشته و با تصاحب ریاست این تشکیلات توسط فرد گمنام و بدون پیشینه مبارزاتی به نام مسعود رجوی به نا کجا آبادی پای گذاشت که دیگر امیدی به بازگشت آن نبوده و نیست.

بنی صدر بعد از خروج از ایران و تشکیل شورایی به نام شورای ملی مقاومت با حضور تعدادی از فعالین سیاسی چپ گرا و البته فعالین اجتماعی اپورتونیست، با دیدن انحرافات شدیدمسعود رجوی از آن جدا شده و جالب است که بدانید فیروزه بنی صدر نیز با خیانت مسعود رجوی به وی و ار تباط پنهانی مسعود با مریم قجر عضدانلو( همسر مهدی ابریشمچی از کادرهای اصلی سازمان) از وی جدا شده و این مسئله بعد از رسانه ای شدن توسط فیروزه بنی صدر وارد مرحله جدیدی می شود و مسعود رجوی با زیرکی خاص خودش از این عمل غیر اخلاقی  پروژه جدیدی به نام ازدواج ایدوئلوژیک را مطرح می نماید و مهدی ابریشمچی نیز که مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود چاره ای جز پیروی از این خفت را نداشت و به ناچار در اقدامی با طلاق دادن مریم قجر وی را به برادر مسعود هبه می کند و حتا جالب تر آنکه در مراسم ازدواج آن دو نیز حضوری فعال داشته و بر این ازدواج انقلابی!صحه می گذارد.

در این مقطع و با شدت گرفتن جنگ ایران و عراق مسعود رجوی از طریق سرویس استخبارات عراق و سفارت آن کشور در فرانسه عملا سازمان را به پرتگاه دهشتناک دیگری می کشاند و آن مزدوری بی چون و چرا برای کشوری مانند عراق است که در حال جنگ با ایران است.

همین مسئله در همان مقطع موجب ریزش نیروی بسیاری در سازمان شده وتشکیلات سازمان علارغم آگاه بودن به این خیانت تاریخی و نتایج آن تن به خواست ضد میهنی مسعودی رجوی می دهدو بازماندگان سازمان طی یک فرایندی به عراق منتقل شده و به صورت یک نیروی نظامی وابسته به ارتش عراق سازمان دهی می شوند که همان هنگام نیز بسیاری نام نیروی نظامی فوق را ارتش فارس زبان صدام حسین گذاردند.

البته وارد این مرحله شدن سازمان در جنگ علنی با ایران تحت عنوان مبارزه با رژیم حکومت اسلامی بدین معنا نبود که نیروهای سازمان تا آن هنگام هیچگونه همکاری با عراق نداشتند بلکه پیش از آن نیز سازمان مجاهدین خلق در محورهای غرب و شمالغرب جبهه ها عملا نقش بازوی اطلاعاتی و تخریب چی ارتش عراق را بازی می کرد اما در این فاز جدید به این همکاری خود چهره منسجم تری بخشیدندو تلاش کردند تا وانمود کنند که به عنوان ارتش آزادیبخش ملی ، یک نیروی نظامی و مستقل هستند که در حال مبارزه با رژیم حاکم بر ایران می باشند. اما کیست که نداند همکاری این سازمان در تمام دوران جنگ هشت ساله عملا نوعی خیانت میهنی و همکاری تنگا تنگ با رژیم عراق بوده که اسنادآن نیز بعدها به صورت گسترده منتشر شد و همین همکاری ننگین شوربختانه صدمات جبران ناپذیری رابه ملت ما  تحمیل نمود .

رژیم صدام و کشورهای عربی نیز با در اختیار گذاشتن امکانات مالی و لجستیکی و نظامی فروان امید به آن  داشتند که با پیروزی مجاهدین می توانند جای پایی در فردای ایران برای خود دست و پا کنند و البته نیز نباید از یاد برد که این همکاری مجاهدین منحصر به رژیم بعث عراق و کشورهای عربی نبوده و افرادآن همواره بر اساس دستور تشکیلاتی و آموزه های سازمان مطبوع خود از همکاری منحصر به فردی با دستگاه های اطلاعاتی غرب نیز بر خوردار بودند.

آری سیاست این سازمان از خشونت عریان نسبت به هم میهنان خود مبدل به خیانت عریان شد و علارغم امکانات تبلیغاتی گسترده ای که مجاهدین در تمام دنیا داشتند این سازمان فاقد حداقل های پایگاه مردمی بودو این در حالی بود که آنان همواره خود را تنها آلترناتیو آینده ایران می دانستند و در اقدام مضحک دیگری مریم قجر را به عنوان ریس جمهور !بر گزیده مقاومت مطرح نمودند و البته با کدام متر و معیار انتخاباتی هیچگاه این انتخاب بر کسی معلوم نگشت و اینگونه است که مریم قجر تا کنون در تمام نمایشهای تهوع آور تبلیغاتی، خود را ریس جمهور ملت ایران می نامد.

حال بگذریم از اینکه مسعود رجوی با تردستی و قداست بخشیدن به خودمریم را بیینه ی برای رسیدن به خود معرفی نمود و در روابط درون سازمانی با استفاده ابزاری از مقوله هژمونی زنان بر مردان و تنظیم روابط مخوف و فرقه ای در اردوگاهها، فاجعه انسانی بزرگتری را نسبت به افرادش رقم زد که درآینده بی گمان صفحات تاریخی بسیاری در بر گیرنده این جنایتها خواهد شد.

با پذیرفتن آتش بس و قطعنامه 598 توسط ایران و عراق، مجاهدین که حیات خود را در گرو ادامه جنگ بین دو کشور می دانستند با حماقت و جاه طلبی مسعود رجوی بار دیگر در چاه دیگری افتادند و سازمان با فراخواندن بسیاری از نیروهای خود از سر اسر جهان و نشست چندین ساعته مسعود رجوی تئوری فتح ایران از مهران تا تهرا ن رامطرح نمود و با یک اقدام نا بخردانه و به شکل یک انتحار، نیروهای فاقد آموزش های نظامی خود را برای تجاوز به خاک ایران به صف نمود و با ستونی از زره پوش های شهری "کاس کاول "و اسکورپین" و تجهیزات نظامی سبک دیگرو همچنین پشتیبانی اطلاعاتی و هوایی عراق عملیاتی به نام فروغ جاویدان را آغاز کردند که این عملیات علارغم پیش روی های اولیه به دلیل عدم انسجام ارتش و نیروهای نظامی ایران بعد از پذیرش قطعنامه، دچار سر نوشت شوم دیگری شد و سازمان با دادن تلفات بسیار زیاد و شکستی سنگین، هیچگاه نتوانست این مهم را درک کند که ایرانی نسبت به خاکش تعصب داشته و برایش پذیرفته نیست که نیرویی بخواهد در راستای اهداف بیگانگان به کشورش تجاوز نماید .

با این فاجعه و خیانت بزرگ مسعودرجوی وی نه تنها اعتراف به اشتباه خود نکرد بلکه در نشست های تشکیلاتی و درون سازمان تلاش شد تا اینگونه به اعضا القاء شود که نا کامی در این نبرد! ریشه در منیت های آنان داشته و افراد باید هرچه را که نماد وابستگی به جهان مادی تلقی می شود را از خود دور کنند و به تعبیر سازمانی ،آن را طلاق دهند و مجاهدین یکی از دلایل شکستشان این مسئله بوده که در ذهن خود دچار تضاد بوده و وابستگی های خاص خودشان را در صحنه نبرد داشتند و اگر در برادر مسعود ذوب شده بودند بی گمان پیروز میدان بودند !و این بود که افراد سازمان وادار به نوشتن تضادهای درونی و شخصیتی خود شدند و کار به آنجا رسید که این مسخ شدگان حتا باید روابط دوران کودکی و نوجوانی خود را نیز بر روی کاغذ می آوردند و یا اگر فردی با توجه به دور بودن از خانواده اش در خلوت به مادر و خانوده اش می اندیشید نیز باید این مسئله را مکتوب می کرد و در کنار مکتوبات و اعترافات دیگر خود از جمله ذهنیت های جنسیتی اش را نیز به نفر و مسئول تشکیلاتی اش می داد و با طی کردن این پروسه ممکن بود که فرد بر اساس تعبیر های سازمانی و تشکیلاتی پاک شده و از تضاد های ذهنی عبور می کرد. یعنی آنکه با نوشتن تضادهای درونی خود به درجه ی بالایی از بی گناهی می رسید و گناهان او منتقل می شد به برادر مسعود؟!.

 

و این روابط تشکیلاتی مخوف نا خود آگاه انسان را به یاد حسن صباح و مریدان او می اندازد. اگر چه باید اذعان داشت که حسن صباح نیز هیچگاه تا بدین درجه تلاش نکرد تا کنترل ذهن افرادش را به دست بگریدو آنان را از بدیهی ترین حقوق انسانی یعنی عاشق شدن و از زندگی لذت بردن و احساسات انسانی دور بدارد.

 

با حمله عراق به کویت و نا بسامانی داخلی عراق و شکل گرفتن قیام شیعیان و کردها بر علیه حکومت صدام حسین،سازمان بار دیگر در نقش مزدور جان بر کف صدام ظاهر شد و در تپه های مروارید و جلولا جنایت دهشتناک دیگری را بر علیه اکردا و شیعیان معترض رقم زد به گونه ای که دیدن تصاویر له شدن انسانها ی بی گناه زیر زره پوش های سازمان مجاهدین دل هر انسانی را به درد می آوردو هنوز نیز بسیاری از مردم عراق این جنایت ها را نتوانسته اند فراموش کنند.

در کشورهای اروپایی و غرب نیز سازمان با اقدامات تبلیغاتی گسترده و آکسیون های مختلف برای جلب حمایت شهروندان غربی حتا از وادار نمودن کودکان اعضای خود به گدایی به شکل آکسیون های ترحم بر انگیزکوتاهی نکردو در خوش رقصی دیگری مسئله فعالیت های اتمی ایران را مطرح نمود که به باور من تشخیص ضرورت و یا عدم ضرورت داشتن انرژی هسته ای بر عهده ملت ایران است و چرا یک سازمانی سیاسی که خود را مدافع منافع ملت می داند باید حاضر به چنین خیانتی شود که علاوه بر همراهی با دشمن متجاوز مسائل درون کشور را نیز در اختیار بیگانگان قرار دهد.؟

با همه این احوالات در جنگ دوم  امریکا با عراق و فرو پاشی رژیم حزب بعث و اعدام صدام حسین، سازمان در برزخ بلاتکلیفی گرفتار ماند و مسعود رجوی نیز در این برهه از دیده ها غایب شد که به گمان من دو دلیل بیشتر نمی تواند این غیبت داشته باشد.

 نخست آنکه وی پیرو ادعای مهدویت خویش، خود را از دیده ها پنهان نموده تا در بزنگاه دیگری همچو شوالیه ای دون کیشوت وار، وارد صحنه شودو با قدرت نمایی دست به حماقت های دیگری بزند.

 و دوم آنکه وی کشته شده و یا در اسارت نیروهای امریکایی است و در بیرون از عراق به سر می بردو فاقد کنترل بر نیروهای تحت امر خود می باشد و مریم قجر بر اوضاع مسلط شده است.

 چون هیچ دلیل موجهی نمی تواند داشته باشد که رهبر و لیدر یک سازمان سیاسی از دید مریدانش دور بوده و صرفا اقدام به انتشار بیانیه نماید و در سخت ترین شرایط نیروهای خود را تنها بگذارد. اگر چه تنها گذاردن نیروها و یاران یکی از خصوصیات فطری مسعود رجوی می باشد و کارنامه او آکنده از این بی تعهدی ها و بی وفایی هاست.  

با روی کار آمدن دولت منتخب مردم عراق، اردوگاه اشرف که حالا همچو یک زیگل زشت در نظر مردم و دولت عراق جلوه می نمود باید تعیین تکیف می شد و مجاهدین علارغم خوش رقصی های ابتدایی برای امریکایی ها و بر خوردار بودن از حمایت نیروهای ارتش امریکا تلاش نمودند تا این بار در نقش مزدور برای امریکا ظاهر شوند و جلسات پی در پی سران آن با فرماندهان ارتش امریکا و ترتیب دادن میهمانی های شام و غیره هم در بلند مدت نتوانست موجب دلربایی از امریکا شود چو اینکه این سازمان در لیست سازمان های تروریستی امریکا قرار داشت و امریکا نیز به این امر واقف بود که مجاهدین از حداقل پایگاه مردمی بر خوردار هستند و حساب کردن روی آنان مانند شرط بستن بر روی اسب مرده است اگر چه دول غربی و منجمله امریکا پیرو تامین منافع ملی خود از هر ابزاری برای پیشبرد این مهم استفاده می کنند ومجاهدین نیز به دیدآنان فقط یک ابزار بودند کما اینکه با تمام تحرکات گسترده مریم قجر در اروپا، وی حتا نتوانست یک حمایت حداقلی از اروپاییان را به صورت رسمی داشته باشد و پیشکش نمودن قالیچه های نفیس و هدایای گرانبهای دیگر به دیپلمات های درجه چندم اروپایی و یا فلان شهردار شهر کوچک در اروپا نیز کاری از پیش نبرد.

 

اما آنچه که این روزها باز هم مورد استفاده ابزاری این سازمان قرار گرفته مقوله اعمال حاکمیت ملی و سرزمینی دولت عراق بر بخشی از خاک خود است که سالیان سال در اشغال نیروهای سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک نیروی خارجی بوده است.

در 19 فروردین دولت عراق تلاش می نماید که حاکمیت خود را بر اردوگاه اشرف که دارای وسعت چندین کیلوتری می باشد اعمال نماید که با تحریک سران این سازمان نیروهای آن وارد د رگیری با نیروهای عراق می شوند و عده ای در این بین کشته و عده ای هم زخمی می شوند.و طبیعی است که نیروی نظامی هر کشوری برای اجرای دستورات مقامات سیاسی کشورش و همچنین دفاع از تمامیت ارضی خود بر خورد خشونت بار و نظامی را نیز در دستور کار خود داردو این مسئله چندان عجیب نبوده و نیست.

 این مسئله بهانه ای می شود توسط سران سازمان برای استفاده ابزاری و بهره برادری تبلیغاتی گسترده برای حیات مجدد به فراموشی سپرده شده گان تاریکخانه اشرف، که آی ملت چه نشسته اید که فرزندان بی گناه!شما را دولت عراق به تحریک رژیم ایران به خاک و خون کشیده است. بسیاری از ایرانیها نیز شوربختانه بر اساس آموزه های فرهنگی و روح لطیف ایرانی حس نوع دوستی و حقوق بشری شان به قلیان در آمده و سوز و زاری سر دادند که فرزندان ایران زمین را کشتند وبرند!؟و بشتابید برای نجات بازماندگان آن.

نخست آنکه باید عنوان شود که این جماعت از روزی که دست در دست دشمن بر روی برادر و خواهر های ایرانی خود اسحله کشیدند و خیانت نمودند دیگر ایرانی به حساب نمی آیندو شرافت ایرانی از وجود نا پاک آنان رخت بر بسته است.

دوم آنکه حق قانونی دولت مشروع و بر خواسته از رای ملت عراق است که بر بخشی از سر زمین خود اعمال حاکمیت نماید .

 

سوم آنکه میهمان باید اصول میهمان بودن را رعایت کرده و تابع میزبان باشد و بر مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو تکلیف است که وضعیت نیروهای تحت امر خود را روشن کنند و به آینده آنان بیاندیشند و به جای گز کردن مراکز خرید اروپایی و لاس زدن با فلان آبدارچی پارلمان اروپا و در بوق و کرنا کردن آن به فکر نیروهای خود باشند.

 

چهارم آنکه نیروهای اپوزسیون ایرانی توجه داشته باشند که در قاموس و مکتب مجاهدین هر کس که با این سازمان نیست مزدور رژیم به حساب آمده مگر آنکه برای برائت از مزدوری رژیم ایران بندگی خودرا به برادر مسعو د و خواهر مریم به اثبات برسانند.

 

این حس نوع دوستی بی نهایت قابل ستایش است اما چرا روزهایی که گرای شهرهای ما و سربازان در جبهه ها را مجاهدین به نیروهای عراقی میدادند و در بازجویی اسرای ایرانی در استخبارات عراق مرتکب آن همه جنایت شدند قلیان نکرد و دریغ از یک نمونه موضع گیری توسط اپوزسیون در آن هنگامه شهر آشوب میهن و خیانت های گسترده این سازمان ضد میهنی.

چرا این اپوزسیون نسبت به مردم و ایرانی تباران بحرین که به دست جلادان آل خلیفه و عربستان سعودی به خاک و خون کشیده می شوند تا کنون سکوت اختیار کرده و دم بر نمی آورد؟

مگر نه اینکه حقوق بشر در بحرین نیز زیر پا گذارده شده و جنایات هولناکی صورت گرفته است پس چرا تا کنون سکوت کرده اید؟

آری هم میهن این است پارادوکس تئوریک بسیاری از سیاسیون و روشنفکران ما.

 

تکیلف رژیم ایران و آنچه که بر ملت می رود با ملت ایران است اما من به نوبه خود به عنوان کسی که سالهاست در مبارزه با حکومت ایران بوده و متحمل هزینه های بسیاری نیز شده ام هیچگاه حتا قطره اشکی نیز برای این دشمنان فطری آب و خاک میهنم نخواهم ریخت چون اشک مقدس است و ترحم نیز خصلتی انسانی است که بایسته است برای کسانی که لایق آن هستند به کار گرفته شود.

 

پاینده ایران

 

اشکان رضوی

تهران 23 فروردین 1390 خورشیدی

ashkan.rzv@gmail.com

ashkanrazavi.blogfa.com