گفتگوی نشریه بین المللی کورش (امیر کاویان) با کورش زعیم


موضوع: جبهه ملی ایران زیر ذره بین

 

 

پرسش 1: ابتدا شمه ای از فعالیتهای سیاسی خود را شرح دهید و اینکه از چه زمانی وارد همکاری با جبهه ملی شدید؟

کورش زعیم: من از کودکی در یک محیط سیاسی و ملی بزرگ شدم. در سال های 1327 و 1328، شاهد جلسات سیاسی در خانه عموی پدرم، سید حسن زعیم با دکتر مصدق، دوست نزدیک و دیرینه او، و دیگر چهره های سیاسی زمان بودم. سید حسن زعیم مبارز مشروطیت و دوست و همکار سید حسن مدرس و محمد مصدق و نماینده مردم در مجلس شورای ملی دوره های چهارم و پنجم بود. زعیم پس از هفده سال تبعید سیاسی، در سال 1325 به میهن بازگشته و مصدق هم پس از پانزده سال کناره گیری اجباری از سیاست، با آمدن زعیم دوباره فعال شده بود. در سال 1303، زعیم لایحه استیضاح سردار سپه، نخست وزیر وقت، را برای اقلیت مجلس (حسن مدرس، سید حسن زعیم، ملک الشعرا بهار، عراقی، کازرونی و اخگر) نوشت بود که همه امضاء کردند. نخست وزیر به سه علت استیضاح شده بود: 1- سوء سیاست خارجی و داخلی، 2- قیام و اقدام علیه قانون اساسی، حکومت مشروطه و توهین به مجلس، 3- تحویل ندادن اموال مصادره ای بزهکاران به خزانه دولت. پس از پادشاه شدن سردار سپه، زعیم به اعدام محکوم شد ولی با وساطت چند تن، از جمله محمد مصدق، به خارج از کشور تبعید شد.

همچنین، زعیم که علیه تمدید قرارداد دارسی توسط رضاشاه سخن می گفته، اظهار کرده بوده که شاه نباید خائن باشد. او می تواند نادان باشد، اشتباه بکند، بی تجربه باشد، ترسو باشد، ولی خائن نمی تواند باشد؛ زیرا صاحبخانه هرگز نباید علیه منافع منزلش تبانی بکند، هر چند که دیگران در پیرامون او می توانند خائن باشند، زیرا می خواهند از خانه او بدزدند.

جلسات سیاسی منزل زعیم که همیشه در آنها دکتر محمد مصدق شرکت داشت، با حضور شخصیت هایی مانند آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، سید ابوالحسن حائری زاده، شمس قنات آبادی، عبدالقدیر آزاد، دکتر علی شایگان، دکتر احمد متین دفتری، آیت الله حسن امامی، سید صادق طباطبایی و دیگران برگزار می شد. شادروان دکتر حسین فاطمی هم در زمان تحصیلاتش در پاریس تحت حمایت سید حسن زعیم و در تهران دوست خانوادگی ما بود و با ما رفت و آمد زیاد داشت.

در زمانی که شاگرد کلاس چهارم دبستان امیر اتابک در خیابان اکباتان بودم، روزنامه دیواری را ابداع کردم. سال بعد به همین مناسبت دکتر مصدق در خانه سید حسن زعیم، در حضور چند نفر از بزرگان سیاسی روز، خودنویس خود را به من جایزه داد (سال 1328). همان سال جایزه بهترین نویسنده سال پنجم دبستانی را هم گرفتم. آن جایزه را که کتاب «بسوی آینده» م. ا. به آذین بود، هنوز دارم.

با وجود حضور سنگین سید حسن زعیم در خانواده ما، به ویژه روابط او با چهره های بنیانگذار حزب ایران که زعیم هم جزو آنان بود، مانند الهیار صالح، دکتر علی شایگان و غیره، فعالیت پدرم در کنار عمویش و در حزب ایران، و مادرم که در همه تظاهرات سیاسی روز شرکت می کرد، و دایی هایم که هر دو سیاسی بودند (یکی حزب توده و یکی نیروی سوم)، دیدن و شنیدن همه بحث های سیاسی مهم روز و شاهد ماجراهای پشت پرده بودن، شاهد بنیانگذاری جبهه ملی ایران و شکل گیری آن بودن، همه و همه پس زمینه رشد باورهای سیاسی و اجتماعی در من شد و تاثیری ماندگار و ژرف بر من گذارد. از همان آغاز نوشته های من رنگ و بوی سیاسی و ملی گرفت که از روزنامه دیواری دبستانیم آغاز شد و تا پایان دبیرستان که دهها مطلب از من منتشر شد، اندیشه های ملی و فرهنگ ایرانی در آنها نقش اول را داشت. قتل سید حسن زعیم توسط عوامل رژیم محمدرضا شاه در شب انتخابات دوره شانزدهم با مسمومیت، مرا از دیکتاتوری به هر شکل آن بیزار و خشمگین کرد.

من از همان زمان که در پیرامونم سخن از بنیانگذاری جبهه ملی ایران بود، خود را جزوی از این اندیشه و جنبش می دانستم. نخستین مسئولیت رسمی من در جبهه ملی در رفراندوم سال 1332، بود که در 13 سالگی مسئول یکی از چادرهای رای گیری در میدان توپخانه شدم. پس از کودتای 28 امرداد 1332، شاهد تلاش بی نتیجه پدرم برای شرکت در انتخابات دوره هیجدم بودم که حتا یک رای هم برای او نخواندند، ولی یکی از آشنایان با سی هزار تومان وکیل شهر مهمی شد. هر چند این رویداد باعث شد که پدرم از سیاست کناره بگیرد، ولی در من انگیزه ای بوجود آمد که آنچه را از عهده ام بر می آید علیه دیکتاتوری انجام دهم.

در سال 1337، برای ادامه تحصیل به امریکا رفتم. دو سال بعد پژوهشی در 32 برگ درباره اسرار کودتای 28 مرداد 1332 و چگونگی برکنری دولت مردمی مصدق و روی کار آمدن یک نظام دیکتاتوری منتشر کردم که نسخه ای هم برای دکتر علی شایگان که به نیویورک مهاجرت کرده بود فرستادم. شایگان تلفنی از من تقئیر کرد و من را تشویق کرد تا با کمک دوستان دانشگاهی خود برای او در شهرهای مختلف جلسات سخنرانی ترتیب بدهم.

در سال 1341 (1962)، من در شیکاگو نخستین شاخه جبهه ملی ایران را با کمک سه نفر دیگر از دوستان ملی خود بوجود آوردم. وقتی انجمن دانشجویان ایرانی در دانشگاه برکلی امریکا تشکیل شد، ما میهماندار نخستین کنگره آنها در شیکاگو شدیم، زیرا فکر می کنم تا آن هنگام تنها گروه دانشجویی منسجم و فعال ما بودیم. سال بعد بود که دکتر علی شایگان جبهه ملی خارج از کشور را در نیویورک بنیان گذارد.

در سال 1355 به ایران بازگشتم، جو سیاسی کمی سبک شده بود و من به نوشتن مقاله های فنی و انتقادی پرداختم. در اردیبهشت 1358، پس از گشایش باشگاه جبهه ملی در میدان 24 اسفند، اول خیابان سی متری (کارگر جنوبی کنونی)، به آن پیوستم. در همان سال، همراه با دکتر پرویز ورجاوند و دکتر علی رشیدی به عضویت کمیته پنج نفره تدوین منشور جبهه ملی ایران و همزمان به عضویت کمیته پنج نفری تدوین اساسنامه جبهه ملی برگزیده شدم. تدوین نظامنامه داخلی جبهه ملی هم سپس به من سپرده شد که تنها آن را انجام دادم. در همان سال، برای نخستین دوره مجلس شورای ملی پس از انقلاب، جبهه ملی مرا جزو نامزدهای خود برای مجلس شورای ملی از کاشان اعلام کرد. «گروه بشارت» که جبهه ملی شاخه هوادار دکتر صدیقی تلقی می شد که فهرست جداگانه ای تهیه کرده بود هم برای شرکت در انتخابات نام من را در فهرست خود گنجاند.

در سال 1358، من با مشارکت دوازده نفر از فرهیختگان ملی کانون پژوهشی "اندیشه و سخن" را بنیانگذاری کردم تا برای آینده ایران به اندیشه و برنامه ریزی بپردازد. از جمله هموندان این کانون، دکتر علی راسخ افشار و رضا فصیح بودند.

از سال 1358، دفتر کار و خانه من مرکز جلسات سیاسی جبهه ملی شده بود و شخصیت هایی چون مهندس مهدی بازرگان، دکتر غلامحسین مصدق، دکتر شمس الدین امیرعلایی، ادیب برومند، دکتر سعید فاطمی، دکتر پرویز ورجاوند، دکتر علی رشیدی، مهندس نظام الدین موحد، داریوش فروهر، پروانه فروهر، علی اردلان، حسن لباسچی، و ... در آنها شرکت داشتند. جلسات نهضت آزادی به رهبری مهدی بازرگان و سازمان دانشگاهیان، که بانو دکتر لقا اردلان آن را اداره می کرد، گاهی در دفتر کار من واقع در خیابان نادرشاه، خیابان شاهین، برگزار می شد. پشتیبانان من در آن سالهای نخست، شخصیت هایی مانند دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر پرویز ورجاوند، علی اردلان، ابراهیم کریم آبادی، دکتر سعید فاطمی، ابوالفضل قاسمی، دکتر شمس الدین امیرعلایی، محمد میرمحمدصادقی، استاد عبدالعلی ادیب برومند، آیت الله سید رضا زنجانی، حاج قاسم لباسچی، دکتر منوچهر فرهنگ و داریوش فروهر بودند.

در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، به درخواست دریادار دکتر احمد مدنی برای پشتیبانی از او در انتخابات، یک ستاد انتخاباتی مستقل تشکیل دادم که به گفته خود او تاثیرگذارترین ستاد انتخاباتی او بود.

فعالیت های رسانه ای من در سالهای پس از انقلاب به صورت مقاله های انتقادی سیاسی، بویژه مقاله "نه شرقی، نه غربی، شمالی، شمالی!" درباره نقش حزب توده در شکل دهی به سیاستهای جمهوری اسلامی که در سه شماره روزنامه عدالت چاپ شد و سالها بعد مدیر شجاع آن به من گفت که چه گفتاری ها بخاطر آن مقاله نداشته است. همچنین، کتاب "امپراتوری شوروی به کجا می رود؟" من که در آن فروپاشی شوروی را در طی ده تا دوازده سال پیش بینی کرده بودم بود.

کتاب اخیر نخست بصورت پاورقی در روزنامه میزان، ارگان نهضت آزادی، با تبلیغات زیاد چاپ می شد، که توجه دولت شوروی را جلب کرد و باعث حمله های شدید و مستمر رادیو فارسی مسکو به من گشت. روزنامه مردم حزب توده هم یک بار دو صفحه میانی از چهار صفحه خود را به انتقاد از من اختصاص داد. روزنامه میزان هم دوبار مورد تعرض و آتش سوزی توسط اوباش سیاسی شد که در بار دوم ساختمان و انتشار روزنامه بکلی تعطیل شد. وقتی این کتاب به همت شمس آل احمد و علی دهباشی در ده هزار نسخه منتشر شد، کتابفروشی های جلوی دانشگاه نسبت به نمایش و فروش آن مورد تهدید قرار گرفتند.

در سال 1361 به علت فعالیت های سیاسی در جبهه ملی ایران دستگیر و نزدیک پنج ماه را در بند 206 زندان اوین گذراندم. پس از بازداشت من، دو بردار کوچکترم، سیامک و بهرام، هم دستگیر و زندانی شدند. سیامک که از رهبران و تئوریسین اتحادیه کمونیستهای ایران بود پس از دو سال زندان و شکنجه های بیرحمانه به تنهایی در میان ورزشگاه شهر آمل تیرباران شد. بهرام که اتهامش شرکت در اعتراضات دانشجویی دانشگاه آریامهر بود، پس از مدتی در اوین، چهار و نیم سال در زندان گوهر دشت سپری کرد.

در سال 64، به علت ممنوع شده بودن فعالیت رسمی جبهه ملی در پی اتهام ارتداد آیت الله خمینی در روز 25 خرداد 1360، همراه با حدود چهل نفر دیگر از اعضای شاخص جبهه ملی ایران در چارچوب "هیئت حسن نیت" به کنشگری و اعتراض به سیاستهای ضد ملی و سرکوبگرانه رژیم ادامه دادم.

در سال 1373، سازمان مهندسان جبهه ملی ایران را که از سال 1360 متوقف شده بود، دوباره تشکیل دادم که جلسات ماهانه آن در دفتر یا خانه ام برگزار می شد. من تنها عضو جبهه ملی ایران بودم که در دهه هفتاد مورد مصاحبه رسانه های خارجی و داخلی در مورد اوضاع سیاسی ایران و عملکرد جمهوری اسلامی قرار می گرفتم که اللبته تاوان آن را هم می دادم.

در سال 1379 به اتفاق آراء به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران انتخاب و در همان سال به عضویت هیئت اجرایی جبهه و مسئولیت روابط عمومی جبهه برگزیده شدم. هنگامی که مهندس عباس امیرانتظام برای نخستین بار با مرخصی درمانی آزاد شد، با حسن لباسچی، غلامحسین خیر، رکن الدین قرنی و حسن لباسچی و شادوران فولادوند او را همراهی و ترغیب به پیوستن به شورای مرکزی جبهه ملی ایران کردیم. امیرانتظام برای مدتها همه مصاحبه های رادیویی خود را از منزل ما انجام می داد، و نخستین پیشنهاد اصلاحات را هم به آقای محمد خاتمی، رییس جمهور وقت، برای مدیریت کشاورزی کشور، با هم نوشتیم که مورد توجه خاتمی قرار گرفت و ظاهرا" دستور به اجرای آن را داد.

پرسش 2: با وجود اینکه در دهه 40 جبهه ملی فرصت مشارکت در حکومت را در لوای شرکت در انتخابات مجلس یا حتی حضور در کابینه داشت، به عقیده شما چرا با مخالفت سران جبهه ملی روبرو شد؟

کورش زعیم: این در سال 1340 بود که جبهه ملی این فرصت را برای مشارکت در سرنوشت سیاسی ایران پیدا کرد، و این فرصت بسیار فراتر از فقط شرکت در کابینه بود، و سران جبهه ملی هیچ مخالفتی با آن نداشتند. پیش از اینکه من به پاسخ شما را بدهم، می خواهم مقدمه ای از اوضاع سیاسی آن روز برایتان شرح دهم تا موقعیت جبهه ملی بهتر درک شود.

پس از کودتای 28 امرداد، نخستین دغدغه رژیم، بجز تلاش برای بر سرجای خود نشاندن جبهه ملی ایران، سروسامان دادن به وضع اقتصادی کشور بود که در پیامد تحریم های پس از ملی شدن صنعت نفت، اقتصاد ایران را آسیب پذیر کرده بود. این کار با کمکهای پولی امریکا از جمله ششسد میلیون دلار یارانه و دویست میلیون دلار وام کم بهره و البته کمکهای نظامی زیادی آغاز شد. در پی آن قرارداد کنسرسیوم بسته شد که در آن ایران فقط چهل درصد شریک بود، ولی بهر حال درآمد ایران را از نفت بسیار افزایش داد. درآمد ایران از نفت از 1332 تا سال 1340 حدود 5/3 میلیارد دلار بود که در آن زمان مبلغ قابل ملاحظه ای بشمار می آمد. شاه در تلاش برای ایجاد جانشینی برای محبوبیت جبهه ملی ایران، می خواست خود را با مذهبی نشان دادن به روحانیت نزدیک کند. نخست در سال 1334، با شعار "مدافع اسلام" بودن به جامعه بهایی ایران تعرض کرد و نیایشگاه آنان را تخریب نمود. سپس آغاز به سفرهای زیارتی کرد، مانند آقای احمدی نژاد از غیب الهام می گرفت و خواب این امام و آن امام را می دید. شاه در حالی که دست روحانیت را در سازماندهی و گردهمایی باز می گذاشت، جبهه ملی ایران را ممنوع و سران آن را زندانی کرده بود. در سال 1336، زیر فشار امریکا در نمایش آزاد گذاشتن فعالیت احزاب، دو حزب میلیون و مردم را بنیانگذاری کرد و مردان خود (دکتر منوچهر اقبال و اسدالله علم) را بر آنها گماشت. با وجود همه این تلاش ها، شاه نتوانست مردم را نسبت به خود بباوراند.

کودتای 1332، شخصیت او را که پیش از آن از محبوبیت برخوردار بود، بسیار خدشه دار کرده و بیشتر مردم او را دست نشانده بیگانگان می انگاشتند. در سال 1337، سازمان سیا یک گزارش تحلیلی از اوضاع ایران برای رییس جمهور و شورای امنیت ملی امریکا تهیه کرده بود که در آن از ناتوانی شاه در به ثبات رساندن کشور سخن رفته بود، و اینکه احتمال سرنگونی شاه در طی یک سال آینده می رود. نیکیتا خروشف هم در اردیبهشت 1340، در مذاکره با والتر لیپمن گفته بود که با وجود ناتوانی حزب کمونیست در ایران، این کشور به سوی انقلاب پیش می رود و فساد حکومت شاه و بدبختی توده های مردم، انقلاب را تسریع خواهد کرد. در اثر نگرانی امریکا نسبت به ثبات شاه، کمیته ای برای زیر نظر گرفتن ایران و برنامه ریزی در راستای جلوگیری از آشفتگی کشور، فروپاشی نظام و نجات شاه تشکیل شد. طرح معروف "14 ماده ای" این کمیته، ضرورت انجام اصلاحات گسترده سیاسی و اقتصادی در ایران را تاکید کرده بود. بسیاری از نمایندگان کنگره امریکا گفته بودند که فقط یک معجزه می تواند حکومت شاه را نجات بدهد. شورای امنیت ملی امریکا بر این باور بود که شخص شاه نه خواست و نه انگیزه انجام اصلاحات را دارد؛ بنابراین، اصلاحات باید توسط دولتی برخاسته از اپوزیسیون ضد کمونیست کشور انجام گیرد. اگر هم قرار باشد شاه این اصلاحات را انجام دهد، امریکا باید از یک دولت جانشین پشتیبانی نماید.

سال 1338، آغاز اعتراضات مردم در چارچوب اعتصابهای کارگری بود. اعتصابهای کارگری موجه ترین شکل ابراز نارضایتی است، زیرا جنبه ظاهری آن صنفی و خواسته های آن افزایش درآمد و شرایط کاری است؛ بنابراین، رژیم های استبدادی با احتیاط بیشتری نسبت به اعتراضات کارگری رفتار می کنند. در دی ماه همان سال تظاهرات دانشجویی هم آغاز شد. از سوی دیگر، امریکا روی شاه فشار وارد می آورد که تن به اصلاحات دموکراتیک بدهد تا با تامین رضایت مردم، خطر گرایش به کمونیسم کاهش یابد. نخستین صحنه آزمایش شاه انتخابات دوره بیستم بود. جان کندی، رییس جمهور امریکا، اصرار ورزیده بود که شاه باید قانون اساسی را رعایت و کشور را «دموکراتیزه» و «مدرنیزه» کند. از جمله برنامه امریکا برای شاه، اصلاحات ارضی، حق رای برای زنان، فروش کارخانه های دولتی به مردم، تقسیم سود سهام، تشکیل سپاه دانش برای باسواد کردن توده مردم و آزادی های مدنی و مطبوعاتی بود. شاه در آستانه انتخابات دوره بیستم اعلام کرد که دولت باید انتخابات را هرچه زودتر و در "کمال آزادی" انجام دهد. تصور می رفت که فضای سیاسی در شرف باز شدن باشد.

جبهه ملی ایران پیش بینی کرده بود که فضا باز خواهد شد و شخصیت های فعال جبهه ملی مقدمات بازآغاز فعالیت جبهه ملی دوم را فراهم آورده بودند. گفتگوهای چگونگی بازآغاز جبهه ملی در خانه های الهیار صالح، سید باقر کاظمی یا غلامحسین صدیقی انجام می گرفت. سرانجام در نشست 23 تیر 1339 در خانه دکتر صدیقی که در آن هفده نفر شرکت داشتند، تصمیم به آغاز فعالیت جبهه ملی دوم گرفته شد و بیانیه اعلام موجودیت آن بطور نمادین در روز 30 تیرماه 1339، منتشر شد.

انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی نخستین آزمایش جبهه ملی به راست بودن آزادیهای قول داده شده توسط رژیم برای فعالیت سیاسی بود. ولی وقتی پنج نفر از رهبران جبهه ملی نامه سرگشاده ای برای اجازه شرکت جبهه ملی در انتخابات به وزیر کشور وقت، رحمت اتابکی، تسلیم کردند، متوجه شدند که اعلام آزادی انتخابات نمایش دروغی بیش نیست. جبهه ملی انتخابات دوره بیستم را تحریم کرد، هرچند که الهیار صالح به علت محبوبیت زیادی که در کاشان داشت انتخاب شد. در نتیجه جلوگیری از شرکت جبهه ملی در انتخابات، دانشجویان در دانشگاه تهران بست نشستند و بازار در پشتیبانی از جبهه ملی بصورت نیمه تعطیل در آمد. هفده نفر از سران و فعالان جبهه ملی هم در اعتراض به دخالت دولت در انتخابات و فقدان آزادیهای قول داده شده، در ساختمان مجلس سنا بست نشستند. در امردادماه 1339، دانشجویان هوادار جبهه ملی ایران گردهمایی بزرگی در میدان جلالیه (پارک لاله کنونی) در اعتراض به نبود آزادی انتخابات برپا کردند.

انتخابات دوره بیستم چنان آلوده به تقلب و فساد اجرا شده بود که دولت به ناچار انحلال آن را اعلام و ماه بهمن همان سال را برای برگزاری دوباره انتخابات تعیین نمود. این بار جعفر شریف امامی، نخست وزیر وقت، قول آزادی انتخابات و اجازه شرکت جبهه ملی را داد.

شاه در دیماه 1339 وقتی از سفر امریکا که در آنجا با سردی کاخ سفید مواجه شده بود برگشت، الهیار صالح را که به نمایندگی مردم کاشان انتخاب شده بود به دربار فراخواند. در امریکا جان کندی به او گفته بود که باید آزادیهای بنیادین را به مردم باز پس دهد و اینکه انتخابات باید آزاد باشد. در طول یک ساعت و نیم که ملاقات شاه با صالح به درازا کشید، شاه از صالح با لحنی "ملاطفت آمیز" گله کرده بود که "شماها با شخص من مخالف هستید." صالح پاسخ داده بود که "به موی اعلیحضرت سوگند که ما با شخص شما مخالف نیستیم، ما با عدم اجرای قانون اساسی و با دخالت اعلیحضرت در امور اجرایی مخالف هستیم." الهیار صالح از دخالت دولت در انتخابات، تبعید نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی، فشار رژیم بر دانشجویان و تحصن سران جبهه ملی در مجلس سنا سخن گفت. چه سخنان دیگری میان آن دو رد و بدل شده بود نمی دانیم، ولی من مطمئن هستم که احضار الهیار صالح توسط شاه در پی بازگشت از سفر تحقیرآمیزش به امریکا، و فشارهای جان کندی برای اعطای آزادی های بیشتر، فقط بخاطر شنیدن شکایت های الهیار صالح و جبهه ملی نبوده است. صالح پس از این ملاقات به مجلس سنا رفت و گزارش ملاقات خود را به سران جبهه ملی که در آنجا بست نشسته بودند داد. تحصن کنندگان عبارت بودند از محمدرضا اقبال، نصرت الله امینی، مهدی بازرگان، شاپور بختیار، ادیب برومند، اصغر پارسا، عبدالحسین خلیلی، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، جلال غنی زاده، محمدعلی کشاورز صدر، علی اشرف منوچهری. تحصن چهل روز به درازا انجامید. به باور من، از آنجا که همه بست نشستگان در سطح سیاستگذاری و تصمیم گیری جبهه ملی نبودند، صالح همه چیز را در آنجا نگفت. از سوی دیگر، سرلشگر هدایت، رییس ستاد ارتش، هم از سوی شاه به ملاقات کریم سنجابی رفته بود. سنجابی پاسخ داده بوده که جبهه ملی با سلطنت مخالف نیست، ولی سلطنت باید طبق قانون اساسی مشروطه باشد و شاه دخالتی در امور اجرایی نداشته باشد.

در آن زمان، دانشجویان سخت به انتخابات و دیکتاتوری رژیم معترض بودند و پیوسته به تظاهرات و تحصن می پرداختند. در فروردین 1340، وقتی الهیار صالح که در دوره بیستم نماینده مجلس شده بود، در یک سخنرانی به دانشجویان گفت که آرام باشند، به قانون و مقام پادشاهی احترام بگذارند، دانشجویان نسبت به او هم ناراضی نشان دادند. ولی الهیار صالح برنامه دیگری را در ذهن داشت که ممکن بود سرنوشت کشور را عوض کند و از این جهت نمی توانست موضع دیگری در برابر دانشجویان داشته باشد.

علی امینی در اردیبهشت 1340، پس از درگیری دانشجویان و خشونتهای عوامل دولت؛ و بویژه به علت وضع اسفناک اقتصادی کشور که منجر به سقوط دولت جعفر شریف امامی شده بود، به نخست وزیری رسید. امینی همانگونه که پیشتر گفتم، بی درنگ مجلس را که مردم از انتخابات آن ناراضی بودند منحل کرد. طبق اصل 48 اصلاحی قانون اساسی، انتخابات می بایستی در ظرف یک ماه انجام می گرفت و مجلس در طی سه ماه بازگشایی میشد. این بار جبهه ملی تصمیم گرفت در انتخابات شرکت کند. جبهه ملی بر این باور بود که به علت محبوبیت گسترده اش در میان مردم، می تواند درصد قابل ملاحظه ای از کرسی های مجلس را به خود اختصاص دهد. اقتصاد ایران بحرانی و انتخابات مجلس با دخالت معمول دربار و برخی کشورهای بیگانه و فساد گسترده مورد اعتراض مردم بود. وظیفه امینی سروسامان دادن به وضع اقتصادی ایران و هدایت کشور، با کمک جبهه ملی (به تصور ما)، به سوی نوعی دموکراسی بود.

علی امینی پس از پایان دوره سفارت خود در پاریس، پیش از بازگشت به تهران، در پاریس با مقامات سیاسی امریکا ملاقات کرده بود. وی بی درنگ پس از ورود به تهران با دکتر کریم سنجابی، رییس شورای مرکزی جبهه ملی ایران، تماس گرفته بود و می پندارم که احتمال مشارکت جبهه ملی ایران را در اداره کشور، تحت شرایطی که امریکا نسبت به آن حساس نباشد، مطرح کرده بوده است. من باز می پندارم که در آن زمان شرایط سیاست بین المللی برای بازگشت جبهه ملی ایران به صحنه سیاسی کشور فراهم شده بود، و امریکا با پی بردن به اشتباه خود در سال 1332، دیگر آن حساسیت را نسبت به یک دولت ملی گرا و استقلال طلب نداشت. ولی جبهه ملی ترجیح می داد که از راه انتخابات و مجلس و با کسب رای مردم به صحنه بازگردد تا محبوبیت خود را به جهانیان اثبات نماید.


پرسش 3: جبهه ملی از سال 57 آرام آرام به جرگه رادیکالها در آمد و خواهان سقوط سلطنت به جای اجرای قانون اساسی شد. توجیه این است که مردم اینگونه خواستند بنظر شما رهبران جبهه به خطا رفتند؟ آیا یک سازمان منسجم سیاسی به صرف افزایش احساسات در جامعه می تواند از اصول خود تخطی کند؟

کورش زعیم: من این برداشت را نمی توانم بپذیرم. جبهه ملی هیچگاه تندرو نبوده و همیشه آرمانهای بنیادین خود را حفظ کرده است. در جریان رستاخیز 1357، جبهه ملی هنگامی خواهان حذف نظام پادشاهی شد که نظام پادشاهی خود را به سرانجامی برگشت ناپذیر و فروپاشی حتمی کشانده بود. برای جبهه ملی دموکراسی مهم بود نه نام و شکل نظام.

با رییس جمهور شدن ریچارد نیکسون در امریکا، شاه قوت قلب گرفته بود. دوستی آنان در سفر نیکسون به ایران هنگامی که نیکسون معاون ریاست جمهوری بود آغاز شده بود. گفته می شد که شاه چهار میلیون دلار به مبارزه انتخاباتی نیکسون در برابر جان کندی کمک کرده بوده است. نیکسون در سفر خود به ایران، بزرگترین معامله تسلیحاتی تاریخ جهان را با شاه کرد. نیکسون دستور داده بود که شاه می تواند هر اسلحه ای را و به هر مقدار که بخواهد بجز سلاحهای اتمی، از امریکا خریداری کند. از آن شگفت انگیز تر، فروش 80 فروند اف 18 بود که امریکا تا کنون به هیچ کشوری بجز اسراییل نداده بود. از سال 1351 تا 1356، 2/16 میلیارد دلار جنگ افزار از امریکا خریداری شد و بودجه نظامی ایران از 4/1 میلیارد به 4/9 میلیارد دلار افزایش یافت. در حالیکه درآمد کشور از فروش نفت که در سال 1351، به ابتکار شاه قیمتش سه برابر شده و درآمد ایران از فروش نفت از 9/4 در 1352، به 5/18 میلیارد دلار در 1353 رسیده بود، بخش عمده آن صرف خرید جنگ افزار، بودجه نظامی و ماجراجویی در مسئله انرژی هسته ای شد. افزون بر آن، در این مدت شاه حدود 9 میلیارد دلار به کشورهای دیگر وام داد. شاه با درآمد هنگفت ناگهانی و پشتیبانی ظاهری امریکا از او مست قدرت شده بود و قصد کرده بود که یکی از بزرگترین قدرتهای نظامی جهان شود. ولی اقتصاد ایران که در پی افزایش درآمد نفت خود را آماده یک جهش بزرگ در پیشرفت کرده بود، با اتلاف درآمد نفت توسط شاه دچار سرخوردگی و رکود شد، و در نتیجه نارضایتی مردم، بویژه در طبقه متوسط، گسترده تر از پیش شد.

تا سال 1355، فعالیت جبهه ملی محدود به جلسه های ناهار و بحث های آزاد بیست و چند نفر شخصیت های فعال شده بود. در سال 1355، فعالیت جبهه ملی جنبه علنی تر و رسمی تر به خود گرفت. البته حزب ایران به رهبری شاپور بختیار و حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر فعالیت خود را هیچگاه متوقف نکرده بودند. در همان سال، ساواک گزارشی به شاه داد که کشور در بحرانی خطرناک بسر می برد و احتمال یک انقلاب مردمی متصور است. پس از روی کار آمدن جیمی کارتر در امریکا و از دست رفتن پشتیبانی جمهوریخواهان، شاه پس از مدتی مقاومت در برابر تغییر جو سیاسی جهان نسبت به او، دچار تردید شد و اعتماد به نفس کاذب خود را از دست داد. می گویم اعتماد به نفس کاذب، زیرا شاه در سرشت یک آدم ترسو و بی اراده بود و در بحران ها خود را می باخت و آهنگ فرار از مسئولیت می کرد. این بار هم به علت احساس عدم اعتماد به نفس در مورد استواری رژیم که ناشی از فقدان پشتیبانی قدرتهای خارجی بود، دگر بار بر آن شد که سراغ گروهها و شخصیت های ملی برود تا بلکه بتواند از بحران ایجاد شده گذر کند. مذاکرات محرمانه با چند نفر از شخصیت های مطرح ملی آغاز شد. در این گفتگوها که رابط آنها با شاه و ترتیب دهنده نشست ها بهرام بهرامیان بود، دکتر کریم سنجابی، احمد صدر حاج سید جوادی، دکتر یدالله سحابی، دکتر محمد حسین بهشتی و مهندس مهدی بازرگان شرکت داشتند. طبق گفته دکتر سنجابی در خاطراتش، بدون اشاره به شرکت کنندگان دیگر، این گفتگوها چهار یا پنج بار انجام گرفت. ولی پس از پیغام آیت الله خمینی از پاریس برای توقف آن، مذاکرات متوقف شد. از سوی دیگر، به گفته مهندس رحمت الله مقدم مراغه ای که مدتی در امریکا و با محافل سیاسی در ارتباط بوده، در آنجا فقط از مهندس مهدی بازرگان به عنوان گزینه جانشین سخن می رفته است. نشست هایی جداگانه هم با حضور کریم سنحابی، داریوش فروهر، شاپور بختیار و شماری از روحانیان مانند آقایان آیت الله سید محمد بهشتی، حجت الاسلام سید محمد موسوی خوئینی ها و آیت الله سید هادی خسروشاهی، با تشویق آیت الله سید محمد کاظم شریعتمداری برای هماهنگ کردن مبارزه علیه رژیم شاه تشکیل می شده است. در هر حال، اگر هم چنین مذاکراتی با شاه صورت می گرفته، می دانم که دکتر سنجابی همیشه بر این باور اصرار می داشته که تنها راه برونرفت از بحران و پیشگیری خطرات پیش رو، بازگشت شاه به قانون اساسی مشروطه و خودداری از دخالت در امور اجرایی است. شاه این را نمی توانست بپذیرد. او فقط یک نخست وزیر ملی می خواست که چهره او را رنگ مردمی دهد بی اینکه ماهییت رژیم تغییر کند. به هر حال، به نظر می رسید که این مدت طولانی عدم فعالیت سازمانی جبهه ملی ایران، و فعالیت جداگانه و فردی توسط شخصیت های جبهه ملی، هماهنگی میان آنها را کمرنگ کرده بود. این ناهماهنگی و عدم انسجام، در رویدادهای مهمی که در حال شکل گرفتن بود و فرصت های تاریخی ارزشمندی را برای جبهه ملی ایجاد می کرد، بخوبی آشکار بود.

از میانه های دی ماه 1357، شاه بوسیله مهدی سمیعی و بدری آجودانی (همسر سرتیپ احمد آجودانی) می کوشد که با سران جبهه ملی ایران برای تشکیل یک دولت ملی و جانشینی دولت ارتشبد ازهاری تماس بگیرد. در این دوران، دکتر غلامحسین صدیقی پنج بار با شاه ملاقات کرده بود که سه بار آن با حضور علی امینی، عبدالله انتظام و محمدعلی وارسته بوده است. صدیقی به شاه گفته بود که شرط او اینست که شاه از کشور خارج نشود، خطر را به جان بخرد و در صورت لزوم برای نجات کشور فداکاری کند. منظور صدیقی ادامه رژیم پادشاهی نبود، بلکه می ترسید که با خروج شاه، ارتش و نیروهای امنیتی فروپاشند، در مرزهای کشور سرکشی رخ دهد و با آغاز شورشهای خیابانی کشور به دست اوباش بیافتد. او قصد داشت پس از تشکیل دولت، ترتیب یک شورای سلطنت را بدهد و سپس با یک همه پرسی برای گزینش رژیم سیاسی مورد علاقه مردم، تکلیف رژیم را روشن کند. سرانجام شاه درخواست صدیقی را پذیرفت که بماند، ولی بیشتر شخصیت های جبهه ملی درباره شرکت در دولت صدیقی تردید داشتند. مهندس مهدی بازگان و دکتر یدالله سحابی دعوت دکتر صدیقی را نپذیرفتند و ادامه انقلاب را خواستار بودند. دکتر شمس الدین امیرعلایی و دکتر مهدی آذر به علت حضور شاه در ایران همکاری را نپذیرفتند. دکتر سنجابی هم صدیقی را از پذیرش نخست وزیری برحذر داشت و تهدید کرد که جبهه ملی با او همکاری نخواهد کرد. یک دلیل سنجابی هم این بود که دکتر صدیقی از زمان کنگره تا آن زمان جدا از جبهه ملی فعالیت می کرد. در هر حال، چون فضای درون جبهه ملی علیه حضور شاه و ادامه رژیم بود، صدیقی هم از تشکیل دولت منصرف شد. چند نفر دیگر هم از پذیرش دعوت دکتر صدیقی با بهانه های گوناگون خودداری کرده بودند.

در آن هنگام، سنجابی در پاریس بود و با آیت الله خمینی ملاقات کرده و ظاهرا مجذوب شخصیت او شده بود، هرچند که نگران هدفهای ایشان از برقرای «حکومت عدل اسلامی» بود. در آنجا آیت الله بهشتی روی ابتکار شخصی به دکتر سنجابی پیشنهاد کرده بود که ایشان، یعنی بهشتی، همراه با بازرگان اعلام جمهوریت کنند. آیت الله بهشتی که با نگرانی دکتر سنجابی از سرانجام این کار مواجه شد، درخواست خود را تعدیل کرده گفته بود که دستکم اعلام خلع سلطنت محمدرضا شاه را بکنند. در اینجاست که می بینیم دکتر سنجابی قدرت بالقوه خود را به عنوان رهبری سیاسی ایران که اوپوزیسیون کشور برای او قایل بود به خوبی درک نکرده بود. او این پیشنهادها را به علت اینکه ممکن است دوستان را در تهران به خطر بیاندازد و نیز اینکه آقای خمینی دستور به این کار را نداده اند، پیشنهادهای بهشتی را رد کرد، هرچند که پس از آن، سنجابی بیانیه سه ماده ای قدرتمندی را به ابتکار شخصی به نام جبهه ملی ایران صادر کرد. این بیانیه سلطنت را به علت تجاوز به قانون اساسی غیرقانونی و غیرشرعی خواند، اوپوزیسیون ملی را از شرکت در حکومت برحذر داشت و نظام آینده ایران را مبتنی بر یک همه پرسی اعلام نمود. ولی جبهه ملی در هر حال ابتکار عمل را با همه قدرت سیاسی که داشت به روحانیت واگذار کرده بود، زیرا دکتر سنجابی حتا برای انتشار بیانیه سازمانی خودش به نام جبهه ملی ایران هم تایید و اجازه آیت الله خمینی را خواستار شده بود.

جبهه ملی خود از اعضای روحانی برجسته ای برخوردار بود، مانند آیت الله سید محمود طالقانی، آیت الله سید رضا زنجانی، آیت الله سید ضیاء الدین حاج سید جوادی، آیت الله سید باقر جلالی موسوی (هر چهار نفر عضو شورای مرکزی جبهه ملی) و آیت آلله سید محمدعلی انگجی، که اینها می توانستند دوش به دوش رهبران جبهه ملی مردم را بسیج و رهبری کنند. در آن هنگام، جبهه ملی ایران از محبوبیت بسیار بیشتری برخوردار بود تا گروههای چپ یا مذهبی، ولی از قدرت خود ناآگاه بود یا نفوذ اجتماعی خود را باور نداشت و یا خود را در برابر مبارزان روحانی کوچک می شمرد. عدم فعالیت جبهه ملی در دوران سیزده ساله خفقان نیز باعث شده بود که شخصیت های جبهه از هم جدا باشند و آن قدرت سازمانی را که همیشه داشتند دیگر احساس نکنند. بنابراین، در آن روزها من تصور می کنم که دکتر سنجابی قدرت و نفوذ شخصی خود را در برابر روحانیت می سنجید نه قدرت سازمانی جبهه ملی را.

در همین روزها بود که دکتر سنجابی پیشنهاد مشارکت در دولت دکتر صدیقی را رد کرده و به تماسهای تلفنی شاپور بختیار هم که تقریبا ملتمسانه از ایشان می خواست به ایران بیاید و حکومت را بدست بگیرد پاسخ رد داده بود. این ملاقات های منفردانه و تصمیم گیری های منفردانه و ناهماهنگی ها و ناهمبستگی باعث شد که ما در جبهه ملی ایران بهترین فرصت تاریخی را از دست بدهیم.
پس از رویدادهای تاسوعا و عاشورای 1357، شاه با وجود بیانیه ای که سنجابی در پاریس صادر کرده بود، توسط سپهبد مقدم از او که به ایران برگشته بود، برای ملاقات با شاه دعوت کرد. در ملاقاتی که صورت گرفت، شاه که مطابق معمول در بحرانها خود را می باخت، از سنجابی می پرسد که "خوب، باید چه بکنیم؟" انقلاب آغاز شده بود و شاه چند روز پیش از آن در تلویزیون گفته بود که صدای مردم را شنیده است. شخصی که دو سه ماه پیش از آن درباره جبهه ملی گفته بود که "این خائنین دست نشانه سیاستهای غربی می خواهند ایران را تسلیم کمونیستها کنند" اکنون دست به دامن ما شده بود و می گفت، "شما بیایید حکومت را به دست بگیرید و هر اقدامی که لازم است انجام دهید." دکتر سنجابی از شاه می خواهد که برای مدتی از کشور بیرون برود تا شورای عالی دولتی با حضور شخصیت های تراز اول کشور تشکیل شود و دست به اقداماتی اساسی برای نجات کشور از بحران و هرج و مرج بزنند. شاه این پیشنهاد را نپذیرفت. در اینجا بود که سنجابی دیگر مطمئن شده بود که شاه هرگز به قانون اساسی تمکین نخواهد کرد و نظام پادشاهی رفتنی است. پس از اینکه شاه از رفتن خودداری کرده بود، سنجابی یک اعلامیه داد که در آن به آن جلسه با شاه و رییس سازمان امنیت اشاره شده بود و اینکه "با بقای شرایط موجود، در هیچ حکومتی شرکت نخواهد کرد."