دانشگاه: از چوبه دار تا خاک گورمحمد ابراهیمی
تأثیر دانشگاه از فضای سیاسی بیش از سایر حوزههای عمومی است. آن زمان که جامعه به سمت فضای باز سیاسی میل میکند، بازتاب این گرایش بیشتر در دانشگاهها دیده میشود و در نقطه مقابل نیز قدرت گرفتن اقتدارگرایان نخستین گام عملیاش را با سرکوب دانشگاه بر میدارد. از این حیث مروری بر فراز و نشیبهای دانشگاه پس از پایان جنگ هشتساله، هم از افت و خیز اقتدارگرایی در کشور حکایت میکند و هم از توانایی دانشگاه در قد راست کردن پس از هر سرکوب.
چوبه دار
پس از خاتمه جنگ، هاشمی رفسنجانی به شعار سازندگی و ایجاد فضای باز سیاسی روی آورد. ترجمان این سیاست در دانشگاههایی که انجمنهای اسلامی در آن از حق انحصاری فعالیت سیاسی برخوردار بودند، ایجاد تشکلهای جدید بود. انجمنهای اسلامی به پیروی از جناح چپ اسلامی از منتقدان هاشمی بهویژه سیاستهای اقتصادی وی بودند، با این وجود ساختار نیمهدمکراتیک این تشکلها آنها را از بقیه تشکلهای نوظهور که اغلب ساختاری کاملاً انتصابی داشتند، جدا میکرد. انجمنهای اسلامی به تدریج گرایش به روشنفکران دینی پیدا کردند. میان برخی از روشنفکرانی که پیش از این، نظریهپرداز جمهوری اسلامی بودند با روحانیت سنتی حاکم شکافهای عمیقی رخ داده بود که حاصل آن در فضای سیاسی، در سویی گفتار بازاندیشی دینی و در سوی دیگر گفتار تکفیر و الحاد بود. پشتیبانی برخی از انجمنهای دانشجویی از جریان روشنفکری دینی در نهایت به آوردن چوبه دار به دانشگاه برای تهدید استادان و دانشجویان دگراندیش منجر شد. انصار حزبالله مولود چنین دورهای است، این گروه مدعی حمایت بیچونوچرا از رهبر بود و مبنای رفتارهای خود را مقابله با تهاجم فرهنگی که شعار حاکمیت بود میدانست. مقابله با تهاجم فرهنگی در حوزه دانشگاه به شعار اسلامی شدن (مجدد) دانشگاهها منجر شد. جالب آن است که در آن دوره نه تنها سیاستزدایی از دانشگاه در دستور کار قرار نگرفته بود، بلکه تأکید بر این بود که دانشجو باید سیاسی باشد.چوب و چماق
سیاستهای سازندگی هاشمی رفسنجانی اگرچه منجر به ظهور گروه حزبالله شد که هم در خیابانها به سرکوب مردم عادی میپرداخت و هم در دانشگاه عامل رعب و وحشت بود، اما در نهایت زمینه ساز برآمدن دولت اصلاحات در خرداد 76 گشت. اصلاحطلبی آثار خودش را در دانشگاه و مطبوعات گذاشت و فضای نسبتاً بازی در تمام حوزهها به وجود آمد. به تدریج در فضای سیاسی، ارزشهای انقلابی و پیروی از خط امام و ولایت فقیه، جای خود را به ارزشهای مدنی چون دموکراسی، حقوق بشر و جامعه مدنی داد و احزاب اصلاحطلب جدید به وجود آمدند. باز شدن -هرچند محدودـ فضای سیاسی نمود عینیاش را در رونق گرفتن سیاسی در دانشگاه نشان داد. برای بستن این فضا بود که اقتدارگرایان مصمم شدند با قربانی گرفتن از دانشگاه تیغ حمله خود را به اصلاحات تیز کنند. پس از آن و به فاصله کوتاهی نوبت به مطبوعات رسید.
فاجعه 18 تیر در نوع خود منحصربه فرد بود، هم از حیث میزان وحشیگری و تخریبی که به وجود آورد و هم از این جهت که اعتراض دانشجویان و حمایت اولیه اصلاحطلبان از آنان نخستین اعتراض آشکار سیاسی به اقتدارگراییای محسوب میشد که اینک مصمم به بازسازی خود شده بود. در ابتدا اعتراضات به رسمیت شناخته شد اما طولی نکشید که سرکوب شدید در دستور کار قرار گرفت، تعداد زیادی از دانشجویان بازداشت شدند و ابراز همدردی اولیه با آسیبدیدگان به محکومیت همان دانشجویان انجامید. پس از آن، دانشگاه دچار رکود شدید در زمینه فعالیتهای مدنی و سیاسی شد.خاک گور
به موازات افول مبارزه سیاسی برای آزادیها مدنی و احقاق حقوق شهروندی در دوره اصلاحات، دانشگاهها نیز رونق خود را دست دادند. پس از اصلاحات، در دولت احمدینژاد بیشترین فشار بر دانشگاه وارد شد و تقریباً از تمام تجربیات پس از انقلاب در برخورد با دانشگاه بهره گرفته شد. اگر در دوره سازندگی و اصلاحات شعار رسمی حکومت سیاسی شدن دانشجویان بود، در این دوره نه تنها از فعالیتهای سیاسی جلوگیری شد بلکه هرگونه فعالیت صنفی و فرهنگی نیز سیاسی تلقی شده و با مانع جدی روبرو شد. شعار اسلامی شدن دانشگاه که در دوران گذشته با موانعی جدی روبرو شده بود در این دوره به سرعت در دستور کار قرار گرفت و بسیاری از فضاهایی را که پیش از این دستنخورده باقی مانده بود اشغال کرد. یکی از انتقادات رهبر به دولت اصلاحات عدم توجه وزارت علوم به توصیههای مربوط به اسلامی شدن دانشگاهها بود. اگرچه دولت اصلاحات نتوانست مستقل شدن دانشگاهها و امکان فعالیتهای صنفی و سیاسی دانشجویان را نهادینه کند تا این عرصه بتواند همچون سنگری در کنار و همراه با دولت اصلاحات در مقابل بازسازی اقتدارگرایی فعالیت کند، اما دانشگاهها که در این دوران به هویت جدیدی آگاه شده بودند توانستند تا حدود زیادی سدی باشند در برابر سیاستهای موسوم به اسلامی شدن دانشگاهها. سیاستی که کم و کیف آن تنها پس از روی کار آمدن احمدینژاد بر همگان روشن شد.
دولت اول احمدینژاد به نام پیروی از برنامه اسلامی کردن دانشگاه اما در واقع برای بریدن دست هاشمی و یارانش از دانشگاه آزاد و تحمیل سیاست تامگراییاش بر کل فضای دانشجویی و پیرو آن بر جامعه، ابتکار دفن کردن شهیدان گمنام در دانشگاهها را بر ابتکارات پیشین افزود. احمدینژاد که پیش از این در برخی میادین تهران در دوره تصدیاش بر شهرداری این کار را انجام داده بود اینک این عمل را به عنوان یکی از اضلاع دستاندازی بسیجیان بر جامعه، در دانشگاهها مورد آزمون قرار داد. تامگرایی احمدینژاد و گرایشش به اعمال اقتدار بر تمامی نهادهای انتخابی و انتصابی در حاکمیت سالها بعد آشکار شد، اما بدون شک حرکت نمادین دفن شهدا و آوردن مفهوم مرگ در دانشگاه را میتوان آغازگر و نماد این سیاست دانست. عکسالعمل دانشجویان به این عمل نمادین که معنایی جز تحمیل مرگ بر فضای سیاسی دانشگاه نداشت اتخاذ شعار "دانشگاه زندهاست" بود.
پروندهسازی برای فعالان دانشجویی و منحل کردن تشکلهای دانشجویی ضلع دیگر سیاستی بود که دولت نهم پیگرفت. شدت هجوم به حدی بود که در بسیاری از دانشگاهها دیگر مجالی برای فعالیتهای دانشجویی باقی نماند. نشریات دانشجویی عموماً توقیف شدند و در برخی دانشگاهها نیز انتشار نشریات منوط به نظارت پیش از انتشار شد. شوراهای صنفی نیز که در دوره اصلاحات تقریباً در تمام دانشگاهها پا گرفته بودند، به تاریخ پیوستند. بازداشت و برخورد امنیتی با دانشجویان چنان گسترده شد که دیگر احضار به کمیته انضباطی و صدور احکام انضباطی اهمیت خبری خود را از دست دادند و اخبار این حوزه بیشتر در زمینه بازداشت و شکنجه دانشجویان بود. ممنوعالورود کردن فعالان دانشجویی به دانشگاه به امری عادی تبدیل شد و بسیاری از دانشگاهها در مقاطع مختلف به ویژه در آغاز هر ترم تحصیلی تعدادی از دانشجویان را از ورود به دانشگاه منع میکردند. حق تحصیل دانشجویان به ویژه در تحصیلات تکمیلی به شدت مورد تعرض حاکمیت قرار گرفت. در سالهای اولیه دهها دانشجو با عناوین «ستارهدار» از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر بازماندند یا این که در مقابل تعهدهای سختگیرانه برای عدم هرگونه فعالیتی مجاز به ورود به دانشگاه میشدند. صدها دانشجوی فعال به بهانه فریبکارانه «نقص مدرک» نه تنها از ادامه تحصیل بازماندند که حتی از نتایج امتحانات و رتبه خود نیز محروم شدند. تحصیلات شهروندان اقلیت دینی نیز با مشکلات جدی روبرو شد و مشخصاً دانشجویان بهایی نه تنها از دانشگاهها اخراج شدند بلکه بسیاری از آنان بازداشت شدند و از سرنوشت آنها خبری نشد.
تفکیک جنسیتی دانشگاهها با حذف اردوهای مختلط آغاز شد سپس به جداکردن درهای ورودی انجامید، درسهای عمومی به صورت تکجنسیتی ارائه شدند و در نهایت تفکیک جنسیتی با اعلام جدا کردن تمام کلاسها و زنانه و مردانه کردن روزهای هفته در دانشگاهها به اوج خود رسید. هر چند هنوز بحثهایی در مورد عملیشدن تفکیک کامل جنسیتی وجود دارد اما برخی از دانشگاه پیشاپیش برای اجرای این سیاست در ترم آینده تحصیلی اعلام آمادگی کردهاند.
سیاست انتخابی شدن رؤسای دانشگاه که به طور محدودی در دوره اصلاحات اجرا اما به قانون تبدیل نشده بود، در دوره احمدینژاد کاملاً از بین رفت. بسیاری از استادان نوگرای دانشگاه یا اخراج شدند یا بازنشسته. این روند در برخی از دانشگاهها از جمله دانشگاه علامه طباطبایی با چنان شدتی صورت گرفت که برخی از گروههای آموزشی به طور کامل حذف شدند؛ برخی از رشتههای علوم انسانی مورد بازنگری اساسی قرار گرفتند و آزمون دوره دکتری به صورت سراسری درآمد. حائز اهمیت این بود که در طراحی این آزمون هیچ کمک و مشاورهای از اعضای گروههای آموزشی صورت نگرفت و اساتید دانشگاهها به طور کامل نادیده گرفته شدند.
سیاستهای جمعیتی دانشگاهها نیز در این دوره قابل توجه است. از یکسو تلاش بر بومی شدن دانشجویان است و از سوی دیگر دختران دانشجو با شرایط آسانتری به محل اقامات خود منتقل میشوند. این سیاستها نه تنها برخلاف سیاست گزینش دانشجویان بر مبنای شایستگی تحصیلی است، بلکه روند ایجاد شبکههای دانشجویی را که هم موجد تحکیم پیوندهای ملی در کشور بود و هم شبکههای اجتماعی دانشجویی را به واقعیتی سراسری تبدیل میکرد تضعیف کردهاست. تلاش گستردهای صورت میگیرد تا طول مدت حضور دانشجو در دانشگاه به حداقل کاهش یابد. دانشجویان ارشد تقریباً از بدو ورود به دانشگاه باید درگیر پایاننامه نهایی باشند در غیر این صورت با جرایم مالی روبرو میشوند.دانشگاه زنده است
با وجود تمام فشارهایی که در دورههای مختلف بر دانشجویان وارد شده است و با وجود هجوم همهجانبه و ویرانگر دولت احمدینژاد به دانشجو و دانشگاه، تحولات پس از انتخابات خرداد 88 نشان داد که دانشگاه همچنان زنده است. این بار نیز پس از شعلهور شدن اعتراضات مردمی، حاکمیت برای مقابله با معترضان باز هم در گام نخست به سرکوب شدیداً وحشیانه دانشگاه رو آورد که در مقایسه با فاجعه 18 تیر هم گستردگی بیشتری داشت یعنی دانشگاههای متعددی مورد تهاجم سازمان یافته قرار گرفتند و هم شدت برخورد در دانشگاه و متعاقب آن با دانشجویان در بازداشتگاه کهریزک بسیار وخیمتر از قبل بود.
به نظر میرسد اهمیت سیاسی دانشگاه هیچگاه افول پیدا نکرده است. برخوردهای سرکوبگرانه نیز اگر چه در کوتاهمدت تأثیراتی بر فضای دانشگاه گذاشته است، اما در درازمدت نتوانسته دانشگاه را به نهادی غیرسیاسی و خدمتگذار حاکمیت تبدیل کند. نه انقلاب فرهنگی توانست دانشگاه را فرمانپذیر کند، نه چوبهدار فعالیت دانشجویی را معدوم و نه باطوم و چماق دانشگاه را ساکت کرد و نه پاشیدن خاک گور مانع از برخاستن دانشگاه گشت.