سياست "جذب حداکثری" و تلاش برای بازتعريف جنبش سبز
مهرداد مشايخی
درآمد
در روزهای اخير شاهد اتخاذ موضعگيریهايی در رابطه با «سياست خارجی» کشور و امکان مداخله نظامی در ايران از سوی دو تن از شخصيتهای وابسته به اردوگاه «اصلاحطلبان» بودهايم. اولی مقالهای است به قلم آقای ابوالفضل فاتح، زير عنوان «گذرگاه خطير و روزنههای عبور» (از جمله در سايتهای «کلمه» و «امروز»). نوشته دوم، از آقای علی مزروعی (عضو دفتر سياسی جبهه مشارکت ايران اسلامی)، با عنوان «جنبش سبز و سياست خارجی» میباشد (درج شده در اکثر تارنماهای اصلاحطلب؛ از جمله «نوروز»). قرائت اين دو مقاله را به علاقهمندان اين موضوع پيشنهاد میکنم، زيرا به روشنی تفاوت درکهای گوناگون از سياست خارجی جمهوری اسلامی، برنامه هستهای، مداخله نظامی و فراتر از اينها، مقوله «استقلال ملی» را بر مینمايند.
مقاله اخير را در عين حال شايد بتوان نوعی پاسخ مستقيم يا غيرمستقيم به نوشته اين نگارنده، زير عنوان «جنبش سبز در برابر يک آزمون تاريخی» تلقی کرد. اگرچه آقای مزروعی در نوشتهاش اشارهای به آن مقاله و نگارندهاش نکرده است ولی به نظر میرسد که مضمون و مطالب اصلی نوشته ايشان پاسخی به مطالب و مواضع مطروحه در مقاله «جنبش سبز در برابر يک آزمون تاريخی» باشد. به هر رو، آنچه مهم است چالش و گفت و گوی سياسی ـ نظری ميان اين ديدگاهها است؛ صرفنظر از اين که روی سخن و نيت و هدف نگارندگان آن مقالات چه بودهاند.
کنکاش در مقاله ابوالفضل فاتحنظر به اين که ابوالفضل فاتح در دوره ماقبل انتخابات نزديکی قابل توجهی با ميرحسين موسوی داشته است، بررسی آراء وی از اهميت برخوردار است. نظرات او در مورد مداخله نظامی، برنامه هستهای و اصولا سياست خارجی کشور تفاوت چندانی با اصولگرايان ندارد و حاکی از يک همپوشانی سياسی قابل توجه ميان اصلاحطلبان محافظهکار و اصولگرايان است. به نمونههايی از استدلالهای فاتح توجه کنيم:
«بيگانه بايد بداند و دريابد که ايرانی با هر آيين و زبان و از هر جناح و خط سياسی، به رغم همه تفاوتها و اختلاف نظرها، در برابر تهديد او يد واحده است.» اين «بيگانه»ستيزی فاتح که ظاهرا برای او و همفکرانش نماد استقلالطلبی است به نتايج سياسی قابل پيشبينی در عرصه داخلی میرسد: «همينطور، اقتضای عقل و شرع دوری گزينی حداکثری از حساسيتهای داخلی است.» «بر اين اساس انتظار میرود هر کس و در هر جا به نوبه خود تلاش کند تا در اين وضعيت هشدار، از سطح منازعات داخلی کاسته و در برابر تهديد احتمالی اما جدی بيگانه عمق و گستره وفاق ملی را افزونی دهد.»
ابوالفضل فاتح ظاهرا از چگونگی سياستورزی در يک سال اخير هم چندان ناخشنود نيست و مکررا از اين که «اين عزيزان» (بخوان خامنهای و رهبران جنبش سبز) در «کنترل سطح منازعه داخلی» و «تخفيف سطح مناقشه» موفق بودهاند اظهار خوشوقتی مینمايد. امری که با مقاومت رهبران جنبش سبز در برابر خامنهای مطابقت نمیکند.
فاتح ظاهرا بر اين نظر است که در حال حاضر امکان يک گفت و گوی ملی (مراد البته درون اردوگاه اسلامگرايان است) فراهم است، زيرا «تا خاطره همنشينی با امام هست، تا بزرگان و مراجع عظام هستند، تا رهبری انقلاب هستند، تا مهندس موسوی هست، تا خاتمی و کروبی و هاشمی هستند، بايد فکری کرد.»
آيا اين سخنان بیدليل و ناگهانی جاری میشوند؟ طبعا خير. بايد توجه داشت که در کنار فشارهای جهانی روی جمهوری اسلامی، شرايط داخلی نيز برای معتقدان به نظام کنونی نگران کننده بوده است: افزايش شکافهای جناحی (حتی درون اصولگرايان) و تضعيف موقعيت خامنهای ـ بعنوان محور خيمه نظام ـ و تقويت مطالبات سکولار در ميان بخشهايی از جامعه طبعا عناصری از نظام را به چارهجويی وا میدارد؛ همچنان که در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ ناگهان با ميانجیگری افرادی نظير احمد بنی احمد و محسن پزشکپور مواجه بوديم.انگيزه اين نگارنده صرفا پاسخگويی به کسانی که مايلند به هر شکلی فتيله جنبش سبز را پايين بکشند نيست. چه اين پديده همواره با جنبش همراه بوده و خواهد بود. آنچه از اهميت بيشتری برخوردار است گفتمان حاکم بر ابوالفضل فاتح و صغری کبری چيدنهای او برای تفهيم ضرورت «گفت و گوی ملی» است اين جنبه از تفکر فاتح است که بسيار خطرناک و عقبمانده است و بر اين شالوده «بيگانه»ستيزی است که او به نتايج مورد نظر خود میرسد. بگذاريد اين بحث را بيشتر باز کنيم. بايد توجه داشت که استفاده از واژهها و کلمات در مجموعه يک گفتمان اتفاقی و بدون معنی نيستند.
اين که ابوالفضل فاتح مکررا بر ضرورت اجماع در مقابل «بيگانگان» تاکيد میورزد، حتی تا مرز همسويی با خامنهای، نشان از حساسيت فوقالعاده او نسبت به «بيگانگان» دارد. در اينجا ديگر بحث استدلال و منطق و حق در کار نيست زيرا «خودیها»، «بومیها»، «داخلیها» همواره درست و برحقاند و «بيگانه» همواره لاحق! به همين دليل است ک در تمام مطلب کوچکترين اشارهای به ماجراجويیها و بحران آفرينیهای بلوک قدرت و نظام جمهوری اسلامی در اين سالها نشده است. فاتح صورت مساله را طوری ترسيم میکند که در نهايت با امکان درگيری ميان دوگانه «ايران» و «بيگانگان» مواجه شويم. در آن صورت کدام خائنی است که حاضر شود در مقابل وطن و در کنار بيگانه قرار گيرد؟!
تنها عاملی که در اين بحث نامعلوم است امکان آگاهی فاتح از «شاخه زيتون» ارايه شده از سوی خامنهای به «آنها که از نظام رانده شدهاند» است. آيا او از ترفند جديد خامنهای مطلع است و يا صرفا بر مبنای عوامل فوقالذکر تمايل به «تخفيف سطح مناقشه» دارد. به هر رو، در اصل بحث هيچ فرقی نمیکند. آنچه اهميت اساسی دارد آن است که گفتمان ابوالفضل فاتح چند دهه از جهان عقب است. وی هنوز مانند نيمه اول قرن بيستم و حتی دوران استعمار در صدد حقطلبی از «بيگانگان» است؛ «بيگانگانی» که ماهيتا استعمارگر و زورگو هستند و استدلالشان از اساس ضايع است. بد نيست که آقای فاتح کمی هم در مورد دلايل حقانيت جمهوری اسلامی در برابر «بيگانگان» بپردازد. من میپذيرم که منافع اکثر دولتهای درگير (و يا ظاهرا دوست) با جمهوری اسلامی متفاوت از منافع ملی ايرانيان است ولی بر همان منوال منافع بلوک قدرت در ايران هم در تضاد با منافع ملی مردم ايران است.
علی مزروعی و سياست خارجی جنبش سبز
نوشته علی مزروعی، از حيث سطح بحث و مضمون، قابل قياس با نوشته فاتح نيست و در کلاس بالاتری قرار دارد. در عين حال، در نتيجهگيری نهايی است که او با فاتح همسو میشود. طبيعی است که اين نکته را میبايد به روشنی نشان داد. مزروعی در بخش آغازين مقالهاش بر چند اصل صحيح پای میفشارد:
۱ ـ سياست خارجی دولت احمدینژاد «تهاجمی و ماجراجويانه» بوده است؛
۲ ـ ضرورت دارد که جنبش سبز «تمايز راهش» را از سياست خارجی اقتدارگرايان اعلام کند؛
۳ ـ میبايد «عرصه گفت و گو» در اين باره گشوده شود تا به جمعبندی روشنی دست يافت؛
۴ ـ تعريف معقولی از «استقلال» که نه بر پايه انزواطلبی که بر مبنای «تنظيم روابط و سياست خارجی بر پايه تعامل با ديگر کشورها با هدف تامين و تضمين «منافع ملی» باشد؛
۵ ـ سياستی که میبايد در دستور کار قرار گيرد «اجرای سياست تنشزدايی با ديگر کشورها و اعتماد سازی در عرصه جهانی» است؛
۶ ـ «دستيابی به دانش و فنآوری صلحآميز انرژی هستهای بعنوان يک حق و در چهارچوب قواعد بينالمللی برای ايران منظور شود؛
۷ ـ استفاده از حق برخورداری از انرژی هستهای نبايد مغاير با ساير حقوق ملی به ويژه «حقوق پايه و اساسی شهروندان» در کشور باشد؛
۸ ـ در شرايط کنونی، جنبش سبز مخالف هرگونه «تهاجم نظامی به حريم سرزمينی ايران» است.هشت گزاره بالا مورد تاييد کامل اين نگارنده نيز هست و میتواند به مثابه شالودهای برای ادامه و تدقيق بحث در اين زمينه بکار گرفته شود. متاسفانه، علی مزروعی در بخش پايانی نوشتهاش از اين زمينهچينی فاصله گرفته و به نتايج سياسی مورد نظرش که خيلی از فاتح هم متفاوت نيست میرسد. در مورد مساله تحريمها، وی، تحريمهای اقتصادی و سياسی و تهاجم نظامی را در يک کليت قرار داده و با همه آنها به يکسان مخالفت میکند.
من میپذيرم که تحريمها ممکن است چنين تاثيرات مخربی بر طبقه متوسط ايران داشته باشند ولی آيا اين امر تاکنون به اثبات رسيده است که تاثيرات منفی آن بر بلوک قدرت کمتر از اثرات آن بر طبقه متوسط است؟ آيا آقای مزروعی کار تحقيقی در اين باره انجام داده است که چنين محکم تحريم (آن هم از نوع سياسیاش) را مذموم میشمارد؟ در اينجا است که مزروعی از حيطه استدلال به حوزه ايدئولوژی و «استقلالطلبی» از نوع فاتح در میغلتد. وی تا حدی پيش میرود که برای جنبش سبز «ماهيت ملی و استقلالطلبانه» قايل میشود!
جلالخالق! چطور شد که جنبش مدنی و دموکراتيک سبز، به ناگه و با يک چرخش قلم تغيير ماهيت داد؟ چه نيازی مزروعی را وا میدارد که چنين باز تعريفی از جنبش سبز ارايه دهد؟
او که خود در آغاز نوشتهاش جنبش سبز را جنبشی از گونه «حقوق مدنی» خطاب میکند، که طبق تعريف ماهيتی شهروندی و ليبرال دارد، چطور به جنبشی از گونه «استقلالطلبی» استحاله و يا بهتر بگوييم دگرديسی پيدا میکند؟! پاسخ روشن است: مزروعی، در پايان مقاله، از تمامی هشت اصل مطروحهاش فاصله میگيرد و برای کسب امتياز سياسی در جمع ياران و «خودیها» وارد يک بازی سياسی با جنبش سبز میشود که وظيفه اصلی آن را «دفاع از تماميت ارضی کشور» میداند.
از اينجا به بعد است که مزروعی دچار تناقضگويیهايی از نوع رايج و در سطح عوام میشود و شکستها و ناکامیهای جنبشهای اجتماعی ايران در قرن بيستم را يک سره ناشی از «مداخله قدرتهای خارجی» بحساب میآورد. بگذريم از آن که نه جنبش ملی شدن صنعت نفت و نه «انقلاب اسلامی»، هيچيک از مقوله «مردم سالاری و حقوق مدنی» نبودهاند و اهداف متفاوتی از جنبش سبز را دنبال میکردهاند. دوم، آيا ناکامیهای اين دو جنبش يکسره بخاطر مداخله قدرتهای خارجی بودهاند؟ آيا تداوم هشت سال جنگ با عراق متوجه زمامداران جمهوری اسلامی بود و يا مداخلهگران غربی؟ در مورد کودتای ۲۸ مرداد نيز ضمن پذيرش نقش دولتهای آمريکا و انگليس، نقش روحانيت و آيتالله کاشانی، و نارضايتی داخلی در تحقق کودتا چه بودند؟
در آخر، علی مزروعی به درستی اشاره میکند که جنبش سبز در خطر قرار دارد؛ خطری که محصول «عمليات دو سويه از سوی جنگطلبان اقتدارگرای داخلی و خارجی» است. پس وی میپذيرد که دو نيروی افراطی از دو سو (داخل و خارج) شرايط را پرمخاطره کردهاند. پرسش منطقیای که به اذهان متبادر میشود آن است که نسخههای سياسی علی مزروعی تماما در مقابله با جنگطلبان بيگانه و ايرانيانی که به زعم او «بر طبل تحريم و جنگ میکوبند» (بد نيست که آنها را مشخصتر معرفی کند) طرح شدهاند! پس چگونه بايد با سويه ديگر ـ يعنی بحرانآفرينان و جنگطلبان در بلوک قدرت ـ مقابله شود؟ در اينجا است که علی مزروعی و ابوالفضل فاتح، علیرغم دو سطح نظری کاملا متفاوت، در سياستگذاری به يکجا میرسند: مقابله با «هرگونه جنگطلبی از سوی قدرتهای خارجی عليه ايران». پس چه کسی قرار است با جنگطلبان داخلی مقابله کند؟ اگر شما جای بلوک قدرت بوديد بار ديگر سياست و شعار «جنگ، جنگ، تا پيروزی» و تداوم درگيری نظامی را طرح نمیکرديد؟
سخن پايانی
اصلاحطلبان با ادعای اصلاح اين نظام پای به عرصه سياسی گشودند. آنچه امروز از بخشی از آنها بر جای مانده است، ميزانی از مخالفت سياسی با جريان حاکم بر سر سهم است. از اصلاح ارکان نظام کوچکترين اثری موجود نيست: قانون اساسی، جايگاه ولايت فقيه، سياست خارجی همگی دست نخورده ماندهاند!
اصلاحطلبان در عمل و در سياستگذاری (نه در سطح مباحث عام و انتزاعی) چه «اصلاحی» در سياست خارجی حاکم بر کشور ارايه کردهاند؟ يک برخورد منطقی و عادلانه از سوی علی مزروعی ايجاب میکرد که او، دستکم، مقابلهجويی را در دو سطح خواستار شود: داخلی و خارجی. ولی او، با سکوت در برابر بحرانآفرينیها و تنشگرايی بلوک قدرت و در عين حال، اغراق گويی در نقش تاريخی مداخلههای خارجی در ايران، تلاش میکند جنبش سبز را به سياست مورد علاقه خويش جذب کند: همسو شدن با حکومت در برابر مداخلهجويی خارجی.اگر در مورد ابوالفضل فاتح مطمئن نيستيم که وی هنگام تدوين مقالهاش از سياست «نرم» خامنهای مطلع بوده است، در مورد علی مزروعی ترديدی وجود ندارد که وی، تا حدودی، با فضای جديد متکی بر «جذب حداکثری» آنها که از نظام رانده شدهاند، آشنا بوده است.
سياست جديد همسو شدن با بلوک قدرت (در برابر مداخله خارجی) را، جدا از امتيازات و سياست «نرم» (واقعی يا غيرواقعی) ارايه شده از سوی خامنهای، نمیتوان درک کرد.
سخنگويان جنبش سبز، آقايان موسوی و کروبی، و خانم رهنورد، تا بحال به اين تله سياسی نيفتاده و بر حقوق شهروندی ملت تاکيد کردهاند.
انتظار آن است که آنها از اين عرصه فراتر رفته و به طرح يک گفتمان بديل در مورد سياست خارجی، که شرايط نوين جهانی را بهتر بشناسد، اقدام کنند.
شنبه 6 شهريور 1389
http://news.gooya.com/politics/