بررسی ریشه های شکل گیری و ماهیت جنبش سبز در ایران

صفورا مشایخی

یک سال پیش در چنین ایامی ما شاهد بروز پدیده نوظهوری در جامعه خود بودیم پدیده ای که در۰ ٣ سال گذشته و برای نسل جوان بعد از انقلاب بی سابقه بود. جنبش سبز ملت ایران که ریشه در باورها و آرمانهای تاریخی این مرز و بوم دارد اکنون پس از گذراندن یک سال سخت و سرشار از حوادث ناگوار و مقاومت در برابر تهدیدات و سرکوبهای و حشیانه توانسته است واقعیت وجودی خود را در حوزه داخلی و بین المللی به اثبات رساند و امروز آگاهانه تر، مدبرانه تر و مقاوم تر از قبل در راستای تحقق مطالبات خود گام بر می دارد. در این مجال کوتاه بر آنم تا به بررسی ریشه های شکل گیری این جنبش، ماهیت و نحوه عملکرد آن بپردازم.
به گمان نگارنده یکی از نظریه هایی که در حوزه جامعه شناسی سیاسی در تبیین ریشه های شکل گیری جنبش سبز در ایران می تواند مورد استفاده قرار گیرد نظریه "محرومیت نسبی" است. بر اساس این نظریه جنبش های اجتماعی نتیجه رشد سریع انتظارات مردم نسبت به فرصتهای واقعی است. ناتوانی دستگاه حاکمیت در پاسخگویی به مطالبات و نیازهای اساسی مردم، این احساس را در بین افراد پدید می آورد که از لحاظ کیفیت زندگی فردی و جمعی و داشتن موقعیت مطلوب در سطح داخلی و بین المللی، در جایگاه مناسب و شایسته، آنگونه که خود را لایق آن می دانند، قرار ندارند. این احساس نارضایتی همیشه در جوامع وجود داشته است اما در مقاطعی خاص پدید آمدن شرایطی عینی در جامعه و ظهور مولفه های محرک میتواند به تبدیل شدن این احساس به منبعی برای شکل گیری کنش ها و اقدامات جمعی کمک کند. در جامعه ما برخی از این عوامل تا قبل از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری عبارتند از: کاهش اعتماد و امید جامعه نسبت به اقدامات و کوشش های انجام شده و حتی تردید نسبت به تمایل و اراده مسئولان در جهت تامین مطالبات مردم، عدم تحقق آرمان‌های انقلاب و ضعف دستگاه حاکمه در اجرای اصول مصرح در قانون اساسی، افزایش فشارهای اقتصادی، کاهش پرستیژ بین المللی و عدم توانایی دولت در دفاع از منافع ملی در سطح جهانی، برخورد غیرعلمی و به دور از آینده نگری با مسائل کلان و استراتژیک کشور، سرکوب اصحاب قلم، رسانه، و اندیشمندان به بهانه های پوچ و غیرعقلانی، برخورد ناشایست با صاحبان فکر و اندیشه، نابرابری جنسیتی و عدم توجه به مطالبات نوین زنان، عدم وجود روند سالم و قابل اعتماد تظلم و دادخواهی برای عموم مردم، عدم رعایت مساوات در پاسخگویی در برابر قانون، فراقانونی عمل کردن مسئولان بلندپایه در فقدان نهادهای نظارتی مستقل و متعهد، معطل ماندن اصولی در قانون اساسی که از حقوق مردم در برابر تعرض دولت دفاع میکند(به طور مثال عدم تعریف جرم سیاسی، معطل ماندن قانون اصلاح مطبوعات در مجلس ششم با حکم حکومتی)که این موضوع توان دخالت دولت را در حوزه خصوصی افراد و سرکوب مخالفان و رفتارهای فراقانونی بیشتر می سازد و مسائلی از این دست و افزون بر این، آگاهی فزاینده مردم نسبت به حقوق مسلم خود در پرتو رشد جمعیت جوان تحصیلکرده و پرسشگر، رشد ارتباطات فراملی با استفاده از امکانات تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات که به افزایش سطح آگاهی مردم نسبت به دیگر فرهنگ ها وسبک های زندگی کمک نمود و... منجر به گسترش نارضایتی ها از سطح مادی به سطوح حقوقی، فرهنگی، ‌سیاسی و به تبع آن سرایت نارضایتی به قشر وسیعتری از جامعه و تقریبا پدید آمدن احساس عمومی و فراگیر ناکامی و نارضایتی گردید. به طور کلی فاصله ای که بین شرایط عینی و محقق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه و آرمانها و مطالبات به حق مردم وجود داشت، در نهایت با پدید آمدن یک فرصت در ساختار سیاسی در حوزه انتخابات، که از قدرت انگیزش گری بالایی برخوردار بود، مبنی بر باور اکثریت مردم به اینکه نتایج اعلام شده در انتخابات خرداد ٨٨ تجلی اراده و خواست عمومی مردم ایران نبود و اهانتی که مردم ایران به ساحت شعور، غرور ملی و سرمایه معنوی خود احساس کردند، صحنه را برای حضور فیزیکی و هم صدایی آشکار و اعترض آمیز مردم فراهم نمود و نارضایتیها و سرخوردگیها یی که طی سالها تعمیق یافته و مسکوت مانده بود پوسته به ظاهر آرام جامعه را شکافت و صدای خفته اعتراض ملت را بیدار نمود.
این اعتراض در ابتدا با شعار محوری "رای من کو؟" آغاز شد و مردم در چارچوب قانون اساسی خواهان پاسخگویی شفاف مسئولان به مطالبات خود بودند اما پس از واکنشهای نامعقول، فراقانونی، توهین آمیز و سرکوب گرانه دستگاه حاکمه به این مطالبات، اعتراضات مردم به سرعت به سطح وسیعتری گسترش یافت تا جایی که امروز مردم به این نتیحه رسیده اند که تحقق خواسته های آنها جز با تغییر در قانون اساسی و کل سیستم قدرت مسلط میسر نیست.
بررسی ماهیت و چگونگی تأثیر گذاری این جنبش در ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه، هم مجالی فراختر می طلبد و هم بسیار در این زمینه سخن رانده شده است. اما آنچه که به اختصار می توان گفت این است که این جنبش از ماهیتی یگانه برخوردار نیست و طیف وسیعی از انتظارات، تفکرات و مطالبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه را نمایندگی میکند که این خودگرچه میتواند مزیت آن محسوب شود اما به پیچیدگی و پیش بینی ناپذیری و تعریف ناپذیر بودن آن نیز کمک می کند. این جنبش در حال حاضر نماینده جنبش دانشجویی، جنبش زنان، جنبش روشنفکران دینی، جنبش کارگری و جنبش آزادی خواهی و دموکراسی طلبی و .... است به تعبیری می توان گفت جنبش سبز جنبش جنبشها در ایران است به همین دلیل هم تعریف هویت واحد و مرکزی برای آن دشوار است. اما آنچه مسلم است این است که امروز بدنه وسیعی از جامعه اعتماد خود را نسبت به شایستگی ساختار حکومت در تأمین نیازها و مطالبات فردی و ملی خود از دست داده اند. گسترش این روحیه بی اعتمادی باعث دوری هر چه بیشتر مردم از ایدئولوژی حاکمیت می گردد، و در حقیقت دستگاه حاکمه با بحران مشروعیت رو به رو خواهد شد.
علاوه بر عوامل ناکامی و نارضایتی موجود قبل از انتخابات، پس از رویدادهای رخ داده پس از انتخابات خرداد ٨٨: بر خورد و سرکوب وحشیانه اعتراضات مسالمت آمیز مردم، به خاک و خون کشیدن زنان و مردان جوان در خیابانها و شکنجه، تحقیر تجاوز و حتی قتل جوانان معترض در زندانها، خانه نشین کردن، تهدید و حتی حمله مسلحانه به اساتید دانشگاه و روشنفکران و به طور کلی اعمال سیاسیتهای امنیتی، فرهنگی، سیاسی و خصوصاً اقتصادی نامعقول و به دور از درک واقعیتهای جامعه که تشدید چرخه اعتراضات قبلی را به دنبال داشت و بازتاب جهانی این مسائل در کنار بحران مربوط به پرونده هسته ای ایران که منجر به افزایش تنش در روابط ایران با کشورهای منطقه و جهان گردید تا جایی که نه تنها تحریم های بین المللی را علیه ما سخت تر کرد که حتی سخن از حمله نظامی و تهدید تمامیت ارضی و امنیت ملی ایران به میان آمده است و نهایتاً کاهش مشروعیت بین المللی دولت حاکمه و جدایی جایگاه ملت و دولت ایران در افکار عمومی جهان، دامنه بحران مشروعیت بیش از پیش گسترش داد.
دامنه و عمق این بحران هنگامی بیشتر نمایان می شود که ۲ عامل دیگر را نیز مورد توجه قرار دهیم: ۱) منبع مشروعیت این حکومت، دینی است و بخش اعظمی از سامان هویتی مردم ایران از زمان هخامنشیان تا کنون مبتنی بر مولفه های دینی بوده است. ضربه به مشروعیت دینی حکومت در حقیقت ضربه به اصلی ترین و محوری ترین مولفه مقوم هویت در ایران است که فروپاشی عظیم هویتی را در پی خواهد داشت و کنشها و تعاملات اجتماعی را در عمیق ترین لایه های جامعه حتی خانواده و روابط دوستی تحت تأثیر قرار خواهد داد. ۲) پس از خرداد ٨٨ تعارضات درونی ساختار سیاسی حکومت، شکل آشکارتر و خشن تری را به خود گرفته است تا حدی که بسیاری از نیروهایی که در وقوع انقلاب نقش کلیدی داشتند و از نزدیکان و معتمدان امام محسوب می شدند و تاکنون نیز نقشهای کلیدی در مناصب مختلف حکومتی داشته اند، امروز به عنوان فریب خوردگان و عاملان فتنه در جامعه معرفی می شوند و سخنانی مبنی بر استعفا و یا مهجور کردن و حتی محاکمه و مجازات آنها به میان آمده است علاوه بر این خارج شدن بعضی مسئولان از جمله اعضای شورای نگهبان و حتی رهبری از نقش فراجناحی و فراگروهی خود و حمایت آشکار از جریان حاکم، نشان دهنده ایجاد انشقاق و شکاف در هیئت حاکمه و بحران اقتدار و حفظ یکپارچگی سیاسی است. در صورت تشدید عوامل محرک داخلی و خارجی می تواند فروپاشی سیاسی را به دنبال داشته باشد که بحرانهای عظیمی را در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی در پی خواهد داشت. (۱)
علی رغم ادعای برخی که سر در برف فرو برده اند و با حذف کردن صورت مسئله گمان می کنند مسئله را حل کرده اند، در این وانفسای آشفته و چشم انداز مبهم و پیچیده پیش روی جامعه ما، خیزش آگاهی و شعور سبز ملت ایران تنها روزنه امید برون رفت از این وضعیت است. به خوبی هویداست که وظیفه ای خطیر، حساس و تاریخی بر دوش جنبش سبز و کارگزاران آن که عمدتاً دانشجویان و قشر تحصیلکرده هستند قرار داده شده است. این سخن به این معنا نیست که دیگر اقشار جامعه در این جنبش سهیم نیستند؛ دانشجویان و جنبش دانشجویی همواره در همه جوامع به دلیل خصلت آوانگاردیسم و قدرت گریزی، پیشتاز همه تحولات در جوامع بوده اند و در حقیقت این وظیفه دانشجویان و روشنفکران است که با آگاهی بخشی به دیگر اقشار جامعه، دامنه حامیان جنبش و وسعت تأثیر گذاری آن را افزایش دهند. این که چگونه این مهم باید اتفاق بیفتد به میزان توجه نظریه پردازان و فعالان جنبش به وجه ایجابی عملکرد جنبش مربوط می شود امری که به گمان من تا کنون مورد اغفال قرار گرفته است و بیشتر به وجه سلبی آن و پر رنگ کردن آنچه که نمی خواهیم پرداخته شده است نه تبیین آنچه که می خواهیم. من در اینجا قصد دارم با استفاده از مفهوم قدرت از دیدگاه فوکو و با توجه به تمامی مطالب عرض شده، نظر خود را راجع به راهکار و تاکتیک های آینده جنبش به صورت مختصر مطرح نمایم.
از منظر فوکو، قدرت یک مفهوم رابطه ای است که در کوچکترین روابط اجتماعی از روابط دوستی و خانوادگی تا روابط کلان سیاسی اجتماعی نمایان می شود ( مفاهیمی که فوکو تحت عنوان میکرو فیزیک و ماکرو فیزیک از آنها نام می برد) قدرت و اعمال آن به معنای سنتی در انحصار کامل یک طبقه خاص نیست و در روابط تنش آمیز من – دیگری بروز می کند. فوکو ماهیتی ٣ بعدی برای قدرت قائل است به این معنا که گرچه قدرت همیشه در یک رابطه دو وجهی نمود پیدا می کند اما همواره در این رابطه عامل سومی نیز به صورت محسوس یا نامحسوس وجود دارد که دارای هژمونی یا استیلا بر آن است و کیفیت و چگونگی آن را تعریف می کند. این هژمونی و استیلا در یک بستر سیاسی و در مبارزات دست یابی به قدرت شکل می گیرد. تصور فوکو از قدرت، مبتنی بر پنج ایده اصلی است: اول میکروفیزیک قدرت به معنای روابط ریز انسانی که در کردارهای روزمره افراد نمایان است ، دوم فاقد سوژه بودن آن، به این معنا که در انحصار کامل حاکمیت نیست و دولت تنها سوژه تعریف و اعمال قدرت نیست، سوم فراگیر بودن قدرت، چهارم قدرت از پایین به بالا اعمال می شود (دولت به عنوان نماد قدرت مسلط تنها بر اساس مناسبات قدرت از قبل موجود عمل می-کند و روبنایی است بر شبکه¬های اجتماعی قدرت که در جنسیت، خانواده، شیوه¬های رفتاری، دانایی، تکنیک¬ها و حتی بدن افراد رخنه می¬کند). و پنجم عدم امکان تفکیک قدرت از معرفت یا حقیقت (هیچ دانشی بیرون از قدرت وجود ندارد و هر قدرتی، دانش متناسب با خود را در هر دوره از تاریخ شکل می دهد.) قدرت مسلط یا گفتمان هژمون با استفاده از تاکتیک غیریت سازی به معنای جداسازی خودی و غیر خودی سعی در به حاشیه راندن و سلب مشروعیت از گفتمان هایی دارد که در تقابل با قدرت مسلط هستند و به این صورت آن را به یک امر سیاسی که افتراق علایق سوژه ها را به دنبال دارد تبدیل می سازد. درواقع، قدرت صرفاً در جریان مبارزه‌ها، واکنش‌ها و مقاومت ‌هایی جریان می‌یابد که سوژه ها در جهت به‌هم‌ریختن مناسبات مسلط قدرت صورت داده‌اند. به بیان دیگر، تنها در عمل مقاومت برای کسب قدرت و در یک بستر مبارزه سیاسی است که سوژه ها خود را آن گونه که هستند ( به منزله ی کنشگر فعال) کشف می کنند. به همین دلیل هم اشکال مقاومت صورت‌گرفته در برابر قدرت مسلط که در قالب جنبشهای اجتماعی نمود پیدا می کنند ضرورتاً در تبیین مناسبات قدرت باید مورد توجه قرار گیرند. در این میان با توجه به ویژگی چهارم وپنجم قدرت از نظر فوکو مشخص می شود که قدرت، رابطه نزدیکی با هویت مسلط در جامعه دارد. قدرت هم بر ساخته هویت مسلط است و هم خود در بازتولید هویت نقش دارد. در بستر مبارزات قدرت، گروههای اجتماعی از طریق ارتباطات زبانی وگفتمانی، با ایجاد هویتهای مستقلی که در تقابل با هویت مسلط در جامعه است ، سعی در تضعیف این رابطه مسلط دارند. این جاست که میزان اهمیت شبکه های اجتماعی ( هم به صورت فیزیکی به معنای شبکه های اجتماعی دوستی و گروههای اجتماعی و هم به صورت مجازی به معنای جامعه های اینترنتی و کانالهای اطلاع رسانی مجازی) مشخص می شود. کارکرد شبکه های اجتماعی این است که با ارائه مدلها و تعاریف جدید از سبک زندگی و ارائه هویتهای بدیل در برابر هویت غالب و مسلط، جایگاه خود را در رورابط ریز انسانی اجتماعی گسترش دهند و بستر را برای تبدیل هویت مطلوب خود به هویت مسلط آماده سازند. و به طور اخص در این موقعیت حساس تاریخی در مورد جنبش سبز باید گفت وظیفه شبکه های اجتماعی این است که به جای تاکید بر روش سلبی به وجه ایجابی وظیفه خود بیشتر توجه نمایند و با دیدی آینده نگرانه با عنایت به بحرانهای پیش رو (مطرح شده در مباحث قبلی) با مفهوم سازی مشخص و جز به جزء هویت مطلوب خود، آن را با ادبیاتی ساده و قابل فهم برای عموم مردم، بازتعریف نمایند . این امر در تبیین ویژگیهای جنبشهای نوین اجتماعی به عنوان چارچوب سازی، تقویت و گسترش چارچوب شناخته می شود و هدف نهایی آن این است که فرضاً اگر یکی از مولفه های هویتِ مورد نظر جنبش، آزادی است مفهومی که قشر متوسط و عامی جامعه از آزادی دریافت می کنند دقیقاً همان مفهومی باشد که سران جنبش از آزادی در نظر دارند.
اگر با این دید به دستاوردهای یک ساله جنبش بنگریم به نظر من جنبش تا حد زیادی در دست یابی به اهداف خود موفق بوده است و با توجه به مطالب عرض شده روشن می شود که جنبش برای پیشبرد اهداف خود نیاز مبرمی به حضور فیزیکی در خیابان ندارد. سال گذشته، جنبش برای اثبات وجود خود چه در داخل و چه در سطح جهانی می بایست در خیابانها به صورت علنی حضور میافت و هزینه آن را پرداخت میکرد. این امر اتفاق افتاد و نتیجه مطلوب نیز حاصل شد. امروز ماهیت جنبش سبز به خوبی در سطح ملی و جهانی شناخته شده است. اما با یک تغییر تاکتیکی، این جنبش امروز یک جنبش فکری است که می بایست حضور خود را در بافت فکری و زندگی روزمره مردم تثبیت نماید. امری که راهکارهای آن می بایست توسط فعالین جنبش تئوریزه گردد و مکانیسم های اجرایی آن تعیین شود.

۱. این امر مسلم است که بحرانهای مطرح شده در متن حاضر نشان دهنده تمامی بحرانهای موجود در جامعه نیستند. به نظر نویسنده این ۲ بحران به عنوان مهمترین بحرانهای سیاسی، اجتماعی پیش روی جنبش سبز می باشند که می توانند هم به عنوان تهدید و هم به عنوان فرصتی برای آن شناخته شوند. یکی دیگر از مهمترین بحرانهای پیش روی جامعه ما که می تواند از سوی فعالین جنبش به عنوان فرصتی جهت گسترش دامنه حامیان خود مورد استفاده قرار گیرد بحران اقتصادی است که به دلیل گستردگی بحث از عنوان آن در این نوشته صرف نظر می گردد.

يکشنبه  ۶ تير ۱٣٨۹

منبع: اخبار روز