بررسی شکوه و خزلان نهضت ملی نفت

داوود هرمیداس باوند

2 شهریور 1389

دکتر داوود هرميداس باوند مي گويد در طول صد سال گذشته هر زمان که تحولي در ايران رخ داده و دستاورد ها و افتخاراتي کسب شده،متاسفانه اين دوران ها به خزلان منتهي شده است. به عقيده او تاريخ مبارزات نهضت ملي نفت هم با شکوه ملي کردن صنعت نفت آغاز شد ولي به خزلان کودتاي 28 مرداد ختم شد.باوند در بازخواني اين حادثه، نقش کشورهاي خارجي را پررنگ مي داند، البته او نا آگاهي دولتمردان مصدق از معادلات بين المللي را هم از نظر دور نمي دارد و از مجموعه اين عوامل به عنوان عوامل شکست نهضت نفت ياد مي کند.

فرارو: آقاي دکتر گفت وگو درباره سقوط دولت دکتر مصدق و بحث هاي پيرامون آن را از چشم انداز مسايل خارجي شروع کنيم. برخي معتقدند که يکي از مهمترين دلايلي که باعث شد قدرت هاي غربي به اين ارزيابي برسند که بايد در ايران کودتا انجام پذيرد، اين بود که مصدق نتوانست به مذاکرات سازنده با بريتانيا ادامه دهد. آيا اينکه دولت وقت ايران در آن برهه نتوانست به توافق با کشورهاي غربي برسد، در اقدام آن کشورها موثر بود؟ و آيا سياست خارجي مصدق پاشنه آشيل او شد؟

مقاطع تاريخي هر کشوري داراي دوران افتخار و دوران خزلان است و پروژه ملي شدن صنعت نفت هم به اين دو دوره افتخار و خزلان تقسيم مي شود. سياست خارجي تشخيص امکانات و واقعيات روز و بهره برداري صحيح از امکانات در جهت تحقق منافع ملي است.حال پرسش اين است که فرصت ها و امکانات به وجود آمده در آن دوره چه بود؟ ازجمله اين امکانات اين بود که پس از پايان جنگ جهاني دوم، يکي از مکانيزم هايي که براي بازسازي کشورهاي جنگ ديده تعريف شد، فرايند ملي کردن بود. براي نمونه حزب کارگر انگلستان براي رفع مشکلات اقتصادي و رسيدن به توسعه اقتصادي اقدام به ملي کردن صنايع و بانک ها کرد. ملي شدن هم عبارت است از انتقال دارايي به طريق قانوني از بخش خصوصي به دولت براي تامين رفاه و البته به شرط پرداخت غرامت. در واقع هم دولت انگليس اين اقدام را عملي کرد و هم فرانسه دست به ملي کردن صنايع زد. بنابراين فرايند ملي کردن صنايع در آن زمان يک روال متداول بود. مساله ديگر تغيير در روند رابطه شرکت هاي نفتي و کشورهاي توليد کننده نفت است که آغاز آن را در رابطه آمريکا با ونزوئلا مي بينيم. جنبشي در ونزوئلا شکل گرفت که به موجب آن اصل پنجاه پنجاه يا اصل تنصيف پذيرفته شد و سپس اين قاعده در مورد عربستان و کويت به اجرا درآمد. اينها بعد اقتصادي ماجرا هستند.

از سوي ديگر ما در بعد سياسي هم شاهد تغييراتي در زمان ملي شدن صنعت نفت هستيم. يکي از اين رويدادها و تغييرات، شکاف ميان متفقين جنگ، شروع جنگ سرد و تقسيم دنيا به بلوک شرق و غرب از 1949 است که فرصتي را براي برخي از دولت ها فراهم کرد که اين دولت ها بتوانند از اين برخورد و تقابل براي رسيدن به منافع ملي استفاده کنند. نکته ديگر بروز رقابت ميان خود کشورهاي سرمايه داري بر سر بحث انرژي است. براي همين منظور در اين سال ها دو کنفرانس انرژي در واشنگتن تحت عنوان "کنفرانس بين المللي انرژي" تشکيل شد. در آنجا آمريکايي ها مدعي بودند که اگردولتي انحصار دارد بايد اصل مشارکت را هم بپذيرد

پس از پايان جنگ جهاني دوم، يکي از مکانيزم هايي که براي بازسازي کشورهاي جنگ ديده تعريف شد، فرايند ملي کردن بود. براي نمونه حزب کارگر انگلستان براي رفع مشکلات اقتصادي و رسيدن به توسعه اقتصادي اقدام به ملي کردن صنايع و بانک ها کرد. که البته اين اصل شامل ايران هم مي شد. برابر اين ادعا شرکت نفت ايران و انگليس اين موضوع را نپذيرفت ولي موافقت کرد که مقادير زيادي نفت به قيمت ارزان به کمپاني هاي طرف مقابل بفروشد. ولي چون اين موضع شرکت نفت راضي کننده نبود، اين رقابت ها ادامه پيدا کرد. عنصر سوم و موثر روي کار آمدن گروهي جديد در وزارت خارجه آمريکا مانند مک گي، گريدي و جرج آلن است. اين گروه معتقد بودند يکي از بهترين راه ها براي جلوگيري از نفوذ خزنده کمونيسم در کشورهايي که خطر افتادن در دامان کمونيسم را دارند، حمايت از ناسيوناليسم است. بنابراين ما شاهد هستيم که تمام اين اتفاق ها رخ داده بود و قرارداد گس- گشائيان بدون توجه به اين رويدادها تنظيم شده بود. به موجب اين قرارداد شرکت نفت انگليس تنها پذيرفت که براي هر تن نفت، 6 دلار به ايران پرداخت کند، در حالي که در همسايگي ايران اصل پنجاه پنجاه به اجرا مي آمد. بدين ترتيب است که مجلس چنين مساله اي را نپذيرفت و کمسيون نفت مجلس با توجه به آنچه در غرب اتفاق افتاده بود، صنعت نفت را ملي کرد. به دنبال آن، دولت بحث خلع يد را پيگيري کرد; البته با توجه به ضوابط ملي شدن که بايد به موجب آن 25 درصد از درآمد نفت براي پرداخت غرامت کنار گذاشته مي شد.

پس در اين ميان مشکل کار کجا بود؟ چرا قدرت هاي بزرگ به تعامل سازنده با مصدق يا برعکس نرسيدند؟

اين دلايل متعددي دارد. براي مثال انتظار اين بود که در فرايند برخورد و تقابل ميان يک کشور استعماري و کشور ديگري مانند ايران، شوروي از ايران حمايت کند ولي به سه دليل نه تنها شوروي در مقام حمايت بر نيامد بلکه موضعي را اتخاذ کرد که به نحوي ايجاد شرايط استخوان لاي زخم بود. استالين معتقد بود جنبش هايي که در تعامل با جهان غرب پديدار مي شوند نهايتا در همان رهگذر حل و فصل خواهند شد; به همين دليل او به گاندي و نهضت ضد استعماري هند بهايي نمي داد و همچنين به ملي شدن صنعت نفت ايران. در واقع شوروي نهضت ملي نفت را رقابتي ميان آمريکا و انگليس مي دانست و چون معتقد بود که انگليس يک قدرت امپرياليستي پير و فرتوت ولي آمريکا امپرياليسم حاد است و هدف هم اين است که آمريکا جايگزين انگليس شود، بنابراين ترجيح مي داد که انگليس بماند تا اينکه آمريکا جايگزين آن شود.بدين ترتيب شوروي استراتژي مهار را در پيش گرفت. از سوي ديگر استالين بر اين باور بود جنبش هايي که در چارچوب نفوذ شوروي شکل نگرفته اند قابل اطمينان نيستند. با چنين ديدگاهي طبيعي بود که آنها مصدق را انقلابي ندانند و با توجه به سوابق مصدق او را ميرزا منش بخوانند.

مجموعه اينها باعث شد که شوروي نسبت به ملي شدن صنعت نفت يک موضع مخالفت اعلام نشده را اتخاذ کرده و ازطريق حزب توده اقدام به کارشکني مقابل دولت دکتر مصدق کند.براي مثال از جمله کار شکني هاي توده اي ها اين بود که مي گفت ملي شدن در ايران کافي نيست و بايد نفت بحرين هم ملي شود; يا اينکه مي گفتند ديوان سالار هاي ميرزايي در تاريخ ايران هيچ وقت انقلابي نبودند; منظورشان سلطنه ها و دوله ها بود. روزنامه هاي توده اي مخصوصا تاکيد داشتند که دکتر مصدق را مصدق السلطنه بنامند. يا اينکه در تظاهراتي که اين حزب پس از فرار شاه برگزار کرده بود، شعار مي دادند که زير جنبش توده ها شاه فراري شده و تعمدا مي خواستند اين تصور را ايجاد کنند که مملکت به دست کمونيست ها افتاده است. پس شوروي ترجيح داد که وضع موجود حفظ شود و بنابراين در شرايطي که انگليس مانع از صدور نفت ايران بود، هيچ کدام از کشورهاي اروپاي شرقي حاضر نشدند که نفت ايران را خريداري کنند و حتي وقتي که ايران نياز مالي شديدي داشت، شوروي حاضر نشد طلب ايران را بپردازد.

در استالين معتقد بود جنبش هايي که در تعامل با جهان غرب پديدار مي شوند نهايتا در همان رهگذر حل و فصل خواهند شد; به همين دليل او به گاندي و نهضت ضد استعماري هند بهايي نمي داد و همچنين به ملي شدن صنعت نفت ايران. اين بين انگليس سياستي را در پيش گرفته بود که به آمريکايي ها نشان دهد دولت مصدق توانايي مديريت جامعه را ندارد و نهايتا اين دولت شرايطي را ايجاد مي کند که حزب توده نهايت استفاده را از آن خواهد برد.چنانچه مورد مشابهي در چک اسلواکي روي داد و دولت ملي اين کشور به حزب کمونيست آزادي عمل داد و حتي آنها را وارد کابينه کرد و نهايتا هم حزب کمونيست عليه دولت کودتا کرد. در همين راستا روزنامه هاي دست راستي سعي کردند که کارشکني هاي حزب توده را بزرگ جلوه کنند. بنابراين آن فضاي به وجود آمده به واسطه اختلاف شرق و غرب که مي توانست قابل بهره برداري باشد به دلايلي ناکام ماند.

تکليف قدرت سوم يعني آمريکا چه بود؟ آن گونه که پيداست در ابتداي امر آمريکا از ملي شدن نفت حمايت کرد و سعي کرد ميان مصدق و بريتانيا سازش بر قرار کند. پس دليل اينکه آمريکا از يک موضع موافق به يک موضع مخالف عدول کرد چه بود؟

برداشت ايران از آمريکا رومانتيک بود. با توجه به سوابق و اقدامات آمريکا در ايران از جمله ايجاد کالج، مخالفت با عهدنامه 1919،نقش مستشاراني مانند مورگان شوستر و مليسپو، حمايت آمريکا از ايران در مساله آذربايجان و نهايتا دمکراسي آمريکا سبب شد که در اذهان ايراني ها اين ديد رومانتيک نقش ببندد.در صورتي که در مسايل بين المللي هرکشوري دنبال منافع خودش است. برخورد آمريکا با مساله نفت ايران به سه مرحله تقسيم مي شود. مرحله اول آمريکا از ملي شدن صنعت نفت حمايت و از اينکه انگليس اقدام نظامي عليه ايران کند جلوگيري کرد.مرحله دوم نقش ميانجيگري را در پيش گرفت و هاريمن نماينده ويژه ترومن به ايران آمد که حزب توده عليه او تظاهرات راه انداخت تا به آمريکا نشان دهند که اولا حزب توده حزبي قدرتمند است و ثانيا دولت مصدق توانايي اداره مملکت را ندارد. هاريمن مسافرت هاي زيادي در مسير لندن و تهران انجام داد که اين رفت وآمدها سبب شد انگلستان اصل ملي شدن را پذيرفته و در ادامه دو هيات به ايران بفرستد. يکي از اين شرکت ها جکسون نام داشت. جکسون پيشنهاداتي را مطرح کرد که با 9 ماده ملي شدن صنعت نفت مغاير بود.به دنبال رد پيشنهاد جکسون،هياتي ديگر به نام استوکس به ايران آمد که اين شرکت هم پيشنهاداتي شبيه پيشنهادات جکسون داشت که به نتيجه نرسيد. در آن زمان هاريمن گفت که کارشناسان نفتي ايران آگاهي از نظام انرژي ميان شرکت هاي نفتي ندارند.از نظر کارشناسان ايراني، ايران آزاد است که به هر ترتيب که خواست قرارداد ببندد. در صورتيکه براي آنها قابل قبول نبود. کارشناس نفتي ايران مهندس حسيبي بود. او معتقد بود که چون غرب به نفت ايران نيازمند است، ايستادگي ما سبب مي شود که آنها تسليم شوند; در صورتي که آنها خيلي آسان توليدات نفت عربستان، کويت و عراق را افزايش دادند و کمبود را جبران کردند و شرکت هاي نفتي آمريکا هم از همان ابتدا اعلام کردند که ما در طلب خريد نفت ايران نخواهيم بود. عدم آگاهي کارشناسان ايراني از نظام حاکم در روابط شرکت هاي نفتي يکي از دلايل به توافق نرسيدن در اين مرحله است.درست است که ميان شرکت ها رقابت وجود دارد ولي اين رقابت هيچ گاه به خلع جايگاه يکديگر ختم نمي شود. شرکت هاي نفتي با يکديگر رقابت مي کنند ولي نظم انرژي بين المللي را بين خود تنظيم مي کنند.بنابراين تحليل کارشناسان ما اين بود که اين رقابت تا مرحله خلع جايگاه يکديگر ادامه مي يابد در صورتيکه چنين نبود.

چرا گروه هاي سياسي در ايران توانايي تحليل درست شرايط را پيدا نکردند و حاضر نشدند به توافق برسند. آيا دليلي ديگر هم جز بحث ناآگاهي در ميان بود؟

بله. در ايران کارشناس نفتي ايران مهندس حسيبي بود. او معتقد بود که چون غرب به نفت ايران نيازمند است، ايستادگي ما سبب مي شود که آنها تسليم شوند; در صورتي که آنها خيلي آسان توليدات نفت عربستان، کويت و عراق را افزايش دادند و کمبود را جبران کردند اعلاميه 9 ماده اي صنعت نفت تبديل به يک ايدوئولوژي شد. يعني همان گونه که دکتر مصدق گفت; ملي شدن نفت يک رنسانس سياسي بوده و صرفا مساله اي اقتصادي نيست. او معتقد بود که دولت انگلستان در روند داخلي ايران دخالت مي کند. بنابراين ملي شدن نه تنها پايان نفوذ استعمار بلکه نيل به استقلال سياسي و اقتصادي است و لذا بعد سياسي به بعد اقتصادي اولويت دارد. پس در چنين شرايطي عدول از اعلاميه 9 ماده اي صنعت نفت به منزله خيانت تلقي مي شد. رقبا و مخالفين اعم از حزب توده، گروه هاي پرو بريتيش، حزب اراده ملي، حزب عدالت و... مترصد بودند که کوچکترين عدولي شود تا بگويند که کل ملي شدن نفت ساخته و پرداخته بريتانيا بوده است. بنابراين از روحيه انعطاف پذيري که اگر اقتضا مي کرد بايد انجام مي گرفت، به خيانت تعبير مي شد.

آقاي دکتر باز پرسشي پيش مي آيد که آيا مطالبات ايران از طرف هاي غربي درست بود؟

ببيند موضعي که ايران اتخاذ کرده بود هم با حقوق بين الملل تطبيق داشت و هم با آنچه در عمل خود قدرت هاي غربي دنبال کرده بودند. همين امر سبب شد که وقتي انگليس ماجرا را به ديوان بين المللي دادگستري کشاند، به جايي نرسد. علاوه بر آن چون آن زمان ايتاليا و ژاپن مقداري نفت از ايران خريداري کرده بودند، انگليس به دادگاه محلي توکيو و ايتاليا شکايت کرد که آن هم راه به جايي نبرد و اين دادگاه ها راي دادند که اين نفت دزدي نيست. تنها دادگاهي که راي به نفع انگليس داد، دادگاه عدن بود که آن هم تحت الحمايه انگليس بود. پس از اين اقدامات انگليس مساله را به شوراي امنيت برد; با اين استدلال که ملي شدن و خلع يد تهديدي به صلح و امنيت بين الملل است. دکتر مصدق از اين تريبون استفاده کرد و ستم هايي که دولت انگليس و عدم ايفاي تعهداتش را باز گو کرد و نهايتا شورا نظر داد که مساله نفت ايران تهديدي براي صلح و امنيت بين المللي نيست.

و مرحله آخر در سياست آمريکا نسبت به ملي کردن نفت؟

ايدن وزير وقت خارجه انگليس در خاطراتش مي نويسد که ما ديديم مصدق با کارت آمريکايي ها برابر ما بازي مي کند و تا حدودي هم موفق است.بنابراين ما تصميم گرفتيم اين کارت را خنثي کنيم. او مي گويد; در اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل ملاقاتي با آچسون کردم و پيشنهاد مشارکت در نفت ايران را به امريکا دادم که آچسون ابتدا استقبال نکرد ولي بعد از ادامه مذاکرات آنها پذيرفتند که مشارکت برنامه مشترکي باشد که در دستور کار هر دو کشور قرار گيرد. بنابراين آمريکايي ها پس از پذيرفتن پيشنهاد ايدن، براي نيل به اين مقصود گروه طرفدار ايران در وزارت خارجه را تغيير پست دادند. براي مثال مک گي را از پست معاونت وزارت خارجه به سفارت آمريکا در ترکيه انتقال دادند. علاوه بر اين مذاکراتي را که با هلندي ها در نيويورک بر سر مساله نفت ايران در جريان بود، متوقف کردند.

اولين پيشنهاد مشترکي که مطرح شد پيشنهاد بانک بين المللي بود. بانک بين المللي به ايران اعلام کرد که من کاري به ملي شدن صنعت نفت ندارم و دو سال به هر ترتيبي که صلاح مي دانم عمل خواهم کرد. بنابراين کارشناسان انگليسي بايد بر سر کار بمانند و وضعيت فعلي تا دو سال ادامه يابد. مصدق در مقام پاسخ گفت که تمام هياهوي ما براي ملي کردن است و شما نماينده دولت ايران هستيد و نظرات دولت را بايد ملحوظ کنيد و اينکه بگوييد ملي شدن هيچ، نفي تمام اين دستاوردهاست. در واقع اگر دکتر مصدق پيشنهاد بانک بين المللي را مي پذيرفت متهم به خيانت مي شد، حتي بقايي تا آخر مدعي بود که مصدق عامل انگليس هاست.

پيشنهاد مشترک ديگر، پيشنهاد ترومن و چرچيل است که به موجب آن شرکت خريدي تشکيل مي شد تا ايران بتواند از اين طريق ونه که دکتر مصدق گفت; ملي شدن نفت يک رنسانس سياسي بوده و صرفا مساله اي اقتصادي نيست...در ايران اعلاميه 9 ماده اي صنعت نفت تبديل به يک ايدوئولوژي شد. يعني همان گپس در چنين شرايطي عدول از اعلاميه 9 ماده اي صنعت نفت به منزله خيانت تلقي مي شد. نفت را بفروشد، موضوع غرامت هم بايد به ديوان ارجاع شود. اين پيشنهاد را مهندس حسيبي و دکتر شايگان با ملي شدن مغاير دانستند و اين طرح هم به نتيجه نرسيد.

پيشنهاد سوم پس از روي کار آمدن آيزينهاور و شروع دوره مک کارتيسم بر روي ميز آمد که همان پيشنهاد آيزنهاور و چرچيل يعني کودتا بود. همزمان با اين اتفاقات در ايران انشعابي در جبهه ملي به وجود آمده بود; بقايي، مکي و حائري زاده از جبهه انشعاب کرده و با جناح مخالفين يعني حزب عدالت جمال امامي و فدائيان اسلام هم داستان شده و عليه دولت جبهه عظيمي تشکيل داده بودند. آيت الله کاشاني هم ديگر با مصدق نبود. از طرفي چون دولت با مشکلات اقتصادي روبرو شد و اقتصاد بدون نفت را در پيش گرفت و مجبور شد اسکناس چاپ کند، مخالفان سعي کردند که از اين موضوع استفاده کنند.به اين ترتيب در مجلس مکي را به عنوان کسي که به بانک ها نظارت کند، انتخاب کردند. توجه کنيد از نظر روانشناسي اقتصادي اگر اعلام شود که دولت اسکناس بدون پشتوانه چاپ کرده، اقتصاد را به کلي از هم مي پاشد. پس انتخاب مکي اين نگراني را به وجود آورد. براي رفع اين نگراني دکتر مصدق دست به رفرندام براي انحلال مجلس زد. با اين تفاسير آمريکا و انگليس به اين نتيجه رسيدند شکافي عظيم در داخل به وجود آمده است.

از طرف ديگر پس از مرگ استالين، شوروي سياست همزيستي مسالمت آميز با بلوک غرب در پيش گرفت که اين مساله هم به نفع غرب تمام شد. بدين ترتيب هردو کشور به اين نتيجه رسيدند که نيل به توافق با دولت دکتر مصدق عملي نيست و بايد اقدام به برکناري اين دولت کنند. پس از کودتا آيزنهاور در نطق خداحافظي اش از دو موفقيت دوران کاري اش اسم برد; اولي کودتا در ايران و دومي کودتا در گواتمالا. اقدام اصلي را انگليس ها انجام دادند و اين زيرکي را داشتند که کاسه کوزه ها را سر آمريکا خالي کردند.

پس با اين تفسيري که شما ارائه کرديد، دستاوردهاي نهضت ملي چه بود؟ ملي شدن منافع ايران را براساس اصل پنجاه پنجاه تصويب کرد و ديگر اينکه نهضت ملي نفت ايران بازتاب منطقه اي داشت. انگليسي ها مي گفتند اگر مصدق موفق شود آنگاه خطر ملي شدن کانال سوئز در پيش است. مساله ايران سبب شد که شوراي امنيت قطعنامه اي در سال 1954 تصويب کند که به موجب آن حاکميت کشورها بر منابع طبيعي شان به رسميت شناخته شود. علاوه بر اين وقتي اوپک تشکيل شد مصوب شد که اگر يک کشور اوپک با شرکت طرف قرداد وارد درگيري شود کشورهاي ديگر مجاز نيستند که توليد نفت را افزايش دهند که عضو درگير دچار شکست شود. بنابراين پس از کودتا ايران به پيمان سنتو پيوست. ايران قبل از کودتا سياست بي طرفي را دنبال مي کرد که دکتر مصدق آن را موازنه منفي مي ناميد.

اين سياست به آنچه شاه ناسيوناليسم مثبت مي ناميد، تغيير يافت.نهضت ملي در دوران مصدق در طلب سه امر بود; اولي رسيدن به استقلال سياسي و اقتصادي، دوم احياي ضوابط و هنجارهاي دمکراسي و سوم اعاده نظام عقيم شده مشروطيت و اين اصل که شاه سلطنت کند نه حکومت. متاسفانه آن افتخارات، دستاوردها و بازتاب منطقه اي به خزلان منجر شد. در يک صد سال اخير هر وقت تحولي به وجود آمده، پيامدش خزلان بوده است; متاسفانه دوران افتخار ما کوتاه بوده و استمرار نداشته است.

تصويري که مطبوعات خارجي از مصدق ارئه مي کردند، تصوير پيرمردي بود که مدام در حال گريه کردن است يا از فرط پيري جلسه هيات دولت را در خانه روي تخت خوابش تشکيل مي دهد. يا ايدن مذاکره با مصدق را به راه رفتن در دالان هاي پرو پيچ و خمي تشبيه مي کند که انسان پس از مدت ها راه رفتن خود را همان جايي مي بيند که از آنجا عبور کرده بود. تصوير غربي ها از مصدق چه مقدار داراي حقيقت است؟ آيزنهاور در نطق خداحافظي اش از دو موفقيت دوران کاري اش اسم برد; اولي کودتا در ايران و دومي کودتا در گواتمالا. نه اين تحليل ها درست نيست. فدائيان اسلام مصدق را تهديد به ترور کرد و مصدق براي اينکه خيالش راحت باشد، کابينه را در خانه اش تشکيل مي داد. مساله گريه کردن هم دال بر نفي ماهيت يک قضيه نمي شود; بسته به اينکه انسان کجا گريه کند بايد بررسي کرد.

دکتر مصدق همه جا که گريه نمي کرد; در مواردي که اقتضايش پيش مي آمد گريه مي کرد. مثلا در جريان برخورد با سيد ضيا و مخالفت با اعتبار نامه او وقتي گذشته سيد ضيا را بيان مي کرد، اشک از چشمانش جاري شد که سيد ضيا گفت مصدق مثل زن گريه مي کند ودکتر مصدق هم پاسخ داد که سيد ضيا هم مثل زن گيس دارد. يا اينکه برخي از مخالفان براي تخريب کردن او به مصدق نخست وزير پتويي مي گفتند.

آقاي دکتر دليل مخالفان مصدق چه بود که حاضر به همراهي با نهضت نشدند؟

 از دربار گرفته تا موافقيني که مخالف شدند. اگر وحدت داخلي يک جنبشي تبديل به تخاصم شود، دال بر اين است که شرايط ناکامي و شکست براي آن جنبش پيش مي آيد. شاه طبيعتا در مقابل فشار تسليم مي شد. وقتي شاه رفت ايتاليا مايل نبود به ايران برگردد و سفير انگليس با اوملاقات کرد و اتمام حجت کرد تا اينکه پذيرفت به ايران باز گردد. حتي وقتي در ايران کودتا شد، شاه خارج ازرم بود و مي گشتند که پيدايش کنند. درباره بقايي بايد گفت که اوجاه طلب بود; شاه به او قول نخست وزيري داده بود تمام بازي ها را کرد که نخست وزير شود و آخر هم نشد.

مصدق خسته شده بود، نمي دانست با کشور خارجي مبارزه کند يا در داخل به اين مسايل رسيدگي کند; يا مثلا عبد القادر آزاد 4،5 وزير در کابينه مي خواست. اگر مبارزه در اولويت است پس وارد شدن به اين موارد ناچيز ديگر چيست؟ وقتي زمان مبارزه است بايد وحدت نسبي در کار باشد. در مورد مکي هم مي شود گفت که بزرگترين علت مخالفت او اين بود که وقتي هياتي از ايران به آمريکا مي رفت او در ليست نبود.

درباره همين موضوع ناظرزاده کرماني در مجلس خطاب به دکتر مصدق مي گويد; تند مرو اي دلير ره شايد، که خسته دلي در قفاي قافله باشد، بعد خطاب به مکي مي گويد; دوست نبايد زدوست در گله باشد، مرد نبايد که تنگ حوصله باشد.

شاه در کتاب پاسخ به تاريخ فصلي را به دوران مصدق اختصاص داده و عنوان آن را "مصدق، عوامفريبي در راس قدرت" مي گذارد و مي گويد که در دوران مصدق اصلاحات توسعه طلبانه من متوقف شد. ادعاي شاه را چه طور ارزيابي مي کنيد؟

هيچ برنامه اصلاحاتي در آن دوره مطرح نبود. اصلا پول آنچناني وجود نداشت که اصلاحات انجام شود، درآمدهاي نفت بسيار ناچيز بود و حتي کمک آمريکا هم موثر نبود. بنابراين اين گفته که شاه برنامه اصلاحاتي داشته و از پيش اعلام کرده بود و سه سال دولت مصدق رخصت نداد که انجام شود، درست نيست. اصلاحات زمان کندي انجام شد که آمريکايي ها اميني را بر سر کار آوردند و برنامه اصلاحات ارضي را در پيش گرفتند که شاه آن را انقلاب سفيد ناميد.

اين اصلاحات را هم آمريکايي ها تحميل کردند. در واقع امکان مالي اصلاحات نبود و زماني به وجود آمد که بحران انرژي در جهان پيش امد و دست ايران کمي باز شد. در اين مورد هم حتي به دليلي اتهام هايي که در اين باره زده مي شد که بحران اقتصادي و بيکاري معلول گران شدن نفت است، شاه شروع به ريخت وپاش کرد; 2 ميليارد به مصر، 1 ميليارد به فرانسه، 700 ميليون دلار به پاکستان و... کمک هاي ايران کشورهاي خارجي بود.بايد در نظر داشت که در خاطرات نويسي هرکس سعي مي کند خود را تطهير کند.

http://www.fararu.com/vdcfetdt.w6djtagiiw.html