گفتگو با دکتر جمشید اسدی بر سر آینده جنبش سبز

بامدادخبر: دکتر جمشید اسدی، استاد دانشگاه و عضو اتحاد جمهوریخواهان در پاریس در گفتگو با سعید قاسمی نژاد، از آینده‌ی جنبش سبز سخن گفته است. متن این گفتگو در زیر می‌آید:

سعيد قاسمی نژاد: در بخش پيشين گفتگو به رهبری جنبش سبز و به ويژه کمبودهای چهره های فرانشين جنبش سبز چون آقايان موسوی و کروبی و خاتمی اشاره داشتيد، آيا فکر نمی کنيد اين عدم تصميم گيری رهبران ماحصل وضعيت بن بستی است که در آن قرار گرفته اند؟ به نظرم آقای خامنه ای هم از اين وضع مطلع است که تن به هيچ مذاکره ای نمی دهد. حال به نظر می رسد رهبران جنبش دو راه بيشتر نداشته باشند، يا خواستار آن شوند که مردم بيش از اين ادامه ندهند و به خانه هايشان بازگردند و يا خواسته ای فراتر از آنچه تا به امروز مطرح بوده را درنظر بگيرند که با توجه به پيشينه ايشان کمی قابل پيش بينی است که چندان به تغيير و تحول بنيادين در نظام کنونی علاقمند نباشند و جز پاره ای حرفهای کلی برنامه استراتژيکی هم ارايه نمی دهند. تا چه حد فکر می کنيد اين عدم تصميم گيری ناشی از وضعيت بن بستی است که هويت تاريخی رهبران جنبش در آن سهيم است؟

جمشيد اسدی: ببينيد در اين که آقای خامنه ای هرگونه مذاکره يا باج دادن را رد کرده و پس از اين هم رد خواهد کرد ترديدی نيست. برای فهم اين موضوع هم نبايد منتظر آخرين سخنرانی های وی بود. آقای خامنه ای از زمان تکيه زدن بر مسند رهبری در هيچ موردی با مخالفان خود به سازش و مذاکره و مصالحه ننشسته است. از گذشته درس بگيريم. با اين وجود، اين به معنی آن نيست که وی هيچ گاه و در هيچ شرايطی تن به مذاکره نخواهد کرد. آقای خامنه ای چون تا به کنون قدرت فرادست را داشته و دارد نيازی به مذاکره و مصالحه ندارد. برای حفظ قدرت خود و همرزمان شان هم به زمين نشستن اقتصاد و ديپلماسی کشور مساله قابل توجهی نبوده اند.

اما اگر روزی جنبش سبز دارای رهبر شود و سازمان يابد و قدرتی از خود نشان دهد آن گاه خواهيد ديد چگونه همين آقای خامنه‌ای و همدلانش شتابان به مخالفان خود پيشنهاد نشستن بر سر ميز مذاکره و مصالحه را خواهند داد. آقای خامنه ای تا وقتی که قدرت خود را در خطر نبيند و احساس کند که قادر به کنترل کشور است بديهی است که تن به مذاکره نخواهد داد. بايد توازن قوا به گونه‌ای باشد که آن را بپذيرد.

و همين هم باعث ضعف رهبری جنبش است؟

ناتوانی رهبری جنبش به علت موضع سرسختانه آقای خامنه ای نيست. جدا از سرسختی ایشان، اين بر رهبری جنبش است که راه و روش مبارزه را به مردم نشان دهد. اينگونه است که يک رهبر شناخته می شود. نظر به موضع سرسختانه آقای خامنه ای و شرکای پاسدارش ـ و اينکه روشن نيست چه کسی از اين دو رهبر ديگری است ـ اين بر رهبری جنبش است که پيشنهاد کار دهد. يعنی چه که چون آقای خامنه ای موضع سرسختانه ای اتخاذ کرده پس کار بيشتری از دست ما ساخته نيست.

به گمانم چهره های مقاومت، يا نقش و وظيفه رهبری را نشناخته اند يا اگر شناخته اند آن را برای خود نپذيرفته اند. روزی که اين مهم انجام شود سد بزرگی از پيش پای جنبش سبز و بلکه جنبش آزاديخواهی مردم ايران برداشته می شود. امروز مشکل اصلی جنبش در نبود رهبری ای است که از تصميم گرفتن نترسد و بداند که ملاک سنجش کارنامه او نه ميزان مردم پسندی و محبوبيت، که ميزان موفقيت در کار و نزديک شدن به هدف است.

اجازه می خواهم حالا که به مساله فقدان رهبری و خطرات ناشی از آن اشاره شد، در عين پشتيبانی از چهره های مقاومت آقايان موسوی و کروبی، انتقاد و گله ای تند اما دوستانه هم از ايشان به ويژه نسبت به آقای موسوی داشته باشم انتقادم به خرافه نادرستی است که توسط ايشان در دهان ها افتاد و متاسفانه بسيار گشت. اين خرافه که در جنبش سبز هر کس برای خودش رهبر است.
اين حرف آموزه ای نادرست است چرا که رهبری برآمده از توان و کارشناسی ويژه ای است، نه همچون تعارف بر سر سفره غذا که: نه خير شما بفرمائيد. تصور کنيد زمانی که زنده ياد ندا آقاسلطان در خون خود می غلتيد او را نزد پزشکی برند و وی از سر فروتنی بگويد: او را نزد من نياوريد! در اين جنبش هر کس برای خودش پزشک و جراحی عاليقدر است و او را به دست هر که می خواهيد بسپاريد! می بينيد اين حرف چقدر ناراحت کننده و آشوب دهنده است. ادب و خوش آمدگويی يک چيز است و کار سياسی چير ديگر.

رهبری سياسی هم، توانمندی و کارشناسی می خواهد. از همين رو انتقاد به آقای موسوی وارد است که اين تفکر نادرست را در ذهن ايرانيان و جوانان که استعداد بيشتری برای پذيرش حرفهای ناآزموده و تجربه ناشده دارند انداخت که گويا يک جنبش به صرف آن که مردمی است می تواند بدون رهبری و سازماندهی به پيروزی برسد.

اجازه دهيد از راه همين گفتگو که به کوشش شما جوانان انجام می شود اين پيام را بدهم که مساله رهبری مهمترين مساله جنبش است و اين حرف که جنبش بدون رهبر می تواند به سرمنزل مقصود برسد نادرست و به غايت اشتباه است. اين حرف که هر کسی می تواند رهبر يک جنبش گسترده باشد جز مسکن و خواب آوری بيش نيست و همچون شرابی است که اذت زودياب اش صبح خماری به دنبال دارد. مثل صبح خمار ۲۲ بهمن درپی سرمستی های خيابانی پيش از آن. باور به پيروزی يک جنبش بدون رهبری و نيز سازماندهی، گيرم که بسياران از مردم هم بدان پيوسته باشند، هم از ديگاه نظری نادرست است وهم به لحاظ عملی. چنين باوری هيچ نمونه ای در تاريخ ندارد.

از رهبری بگذريم و به رويارويی مردم با قدرت بپردازيم. تحليل تان درباره ۲۲ بهمن امسال و نيز جشن چهارشنبه سوری پس از آن را با ما در ميان بگذاريد.

از جمله پيامدهای ناگوار فقدان رهبری، کارنامه تنک مايه خيزش مردم در ۲۲ بهمن امسال بود که بسيار کم مايه تر از خيزش های قبلی و کمتر از حد انتظار مردم رخ داد. به نظرم وقايع اين روز را بايد به عنوان مقطعی از يک مبارزه بلند مدت درنظر گرفت. شايد اين بار جنبش سبز دوری از نبرد را به ارتجاع باخت اما مبارزه ادامه دارد، مبارزه ای که متشکل از نبردهای گوناگون است.
اما از تجربه اين روز می توان درس هايی گرفت يکی اين که ارتجاع با چنگ و دندان در مقابل کوچکترين مقاومت و خيزش مردم خواهد ايستاد. شاهد بوديم که با تمام امکانات مالی و نظامی که دارد نيروهای خود را از اقصی نقاط کشور آورده بود تا به جهانيان نشان دهد که به مناسبت اين روز تعداد زيادی جمع خواهند شد. حمله و يورش شديد نيروی انتظامی ولباس شخصی به مردم را نيز شاهد بوديم که مثال نمادين اش هم آسيب هايی بود که به بستگان موسوی و کروبی وارد شد. اما اين را نمی توان موفقيت رژيم محسوب کرد. اگر هم باشد تنها محدود به نبردی است از نبردهای بسيار در مبارزه ای بلند مدت.

۲۲ بهمن روز سالگرد پيروزی اتقلاب اسلامی نشان داد که حاکميت تا چه حد برای کنترل و سرکوب نيروهای خود را بسيج کرده بود. اين را بعضی به عنوان موفقيت حکومت تلقی کرده اند. اما اگر هم چنين باشد، اين موفقيتی است موردی و مقطعی و حکومت نمی تواند هيچ اميدی به تداوم آن داشته باشد. حتی ممکن است جنبش در جان و انديشه خود بيشتر ببرد و در عمل با خشونت و تندروی واکنش نشان دهد. بايد دانست که مستبد از همه می ترسد. قدرت او ظاهری است و بستگی به ترس شهروندان دارد. آقای خامنه ای می ترسد که پس از رفسنجانی، کروبی، موسوی، خاتمی و بسيآری ديگر چه کسی از ميان پيرامونيان و همراهان اش به اردوی مخالف خواهد پيوست.

درسی که جنبش سبز از تجربه پر اشتباه ۲۲ بهمن می گيرد بسيار پر ارزش است. اما بايد دانست که مردم چه درسی از اين تجربه ناکام گرفته اند. اگر اين درس مربوط به رهبری، راه و طريق مبارزه و نيز ضرورت سازمان يافتن نيروها باشد، آنگاه به جرات می توان گفت که جنبش سبز از ۲۲ بهمن درسی بزرگ برگرفته است.

البته سازمان دهی مبارزان و شهروندان ناخرسند، کار آسانی نيست. چرا که به دليل فروپاشی ايده ئولوژی های سياسی، سازمان دهی نيز به طريق گذشته موفق نخواهد بود. ارزش ها و گفتمان های تازه ای هم که مورد اقبال مردم قرار گرفته اند هنوز سازمان دهی ويژه خود را باز نيافته اند. مثلا جنبش اعتراضی مردم ما به کمک فنآوری های اطلاعاتی و مخابراتی نو به شکل خودبجودی و خودجوش گسترده و همه گير شد. اما همان گونه گه شرحش رفت بدون رهبری و سازمان دهی، حتی چنين جنبش و بپاخيزی کسترده ای نيز موفق نتواند بود.

اما چهارشنبه سوری! بيرون آمدن مردم در روز چهارشنبه سوری دو ويژگی داشت. اول آنکه اين بدون استراتژی و برنامه اعلام شده از طرف رهبری بود و مردم به صورت خودجوش وارد خيابان ها شدند. دوم اينکه اين حرکت نيز به گستردگی حرکات روز عاشورا و ۱۳آبان نبود.

به هر حال در مورد جنبش سبز جای نگرانی هست. زيرا جنبش رهبری و استرتژی و برنامه سياسی مشخص ندارد. در چنين حالتی بيم آن هست که نيروها هرز روند. خطر ديگر خسته شدن مردم از کار بی ثمر است. مردم از سلحشوری بی نتيجه و بدون دست آورد سياسی و اجتماعی خسته خواهند شد و شايد کنار کشند.

درس ديگری هم می توان برگرفت؟

البته و آن هم مربوط به تفاوت ميان ميدان مبارزه عملی و وجدان عمومی است. ارتجاع هر چه در ميدان مبارزه بيشتر بزند و ببندد و بکشد، در ميدان وجدان عمومی بيشتر خواهد باخت و مردم در دل و جان از آن بيشتر خواهند گسست. از اين رو اين پيروزی مقطعی ارتجاع در ۲۲ بهمن در بلند مدت به سودش نيست و باعث لطمه بيشتری به آن خواهد شد. حتی به نظرم وقايع اين روز باعث لطمه بيشتری به حاکميت ارتجاعی در کشور شد. زيرا جنبش بيش از گذشته در فکر و باطن از رژيم بريد و در عمل هم امکان دارد از اين پس با خشونت و تندروی بيشتری به رژيم واکنش نشان دهد. يعنی ممکن است در فکر و کردار نسبت به يافتن راه حلی درون نظام برای خواسته ها و آرمان های مشروعش که جز آزادی و دمکراسی نيست نااميد شده و روی به گزينه های ديگری آورد. البته به گمانم به صلاح جنبش نيست که به آن دچار شود.

با اين تحليل ها، آيا همچنان خود را اصلاح طلب می دانيد؟ در مورد اصلاح طلبی پس از کودتای ۲۲خرداد توضيحاتی بدهيد. اصلاح طلبی را اکنون به دوگونه اصلاح طلبی پارلمانتاريستی و اصلاح طلبی مبتنی بر مقاومت مدنی تقسيم می کنند، نظر شما در اين مورد چيست؟

من وارد تقسيم بندی شما نمی شوم، چرا که من دو گونه اصلاح طلبی شما، پارلمانتاريستی يا مقاومت مدنی را متضاد نمی دانم و بلکه بر اين باورم که می توانند مکمل هم باشند. اما اجازه دهيد در پاسخ به پرسش شما ديدگاه خود را بيان کنم. آری، من همچنان خود را اصلاح طلب می دانم. اما بر اين باورم که چون داده های سياسی پيش و پس از کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد تفاوت بسيار کرده اند، به ناچار استراتژی اصلاح طلبی هم نمی تواند پس از کودتای ۲۲ خرداد همچون پيش از آن باشد. اما داده های سياسی در چه موردی تفاوت کرده اند؟

پيش از کودتای انتخاباتی ۲۲خرداد، اصلاح طلبی عمدتا از درون نظام بر می آمد. در آغاز، اصلاح طلبی بسيار کم توان و کم ادعايی به شکل سياست استحاله در زمان رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی پديدار شد. اين درست که چنين اصلاح طلبی بسيار خجول و کم رمق بود. اما هر چه بود در آن زمان جنبشی در جامعه مدنی وجود نبود و به هر حال جناح رفسنجانی سدی بود در برابر جناح محافظه و بسيار خطرناک ديگر در درون نظام که به جای جمهوری، حکومت اسلامی می خواست.

موج بعدی اصلاح طلبی، جريان دوم خرداد ۱۳۷۶ بود که باز هم از دورن نظام بر آمد و به رياست جمهوری محمد خاتمی انجاميد. اين موج بسيار گسترده تر و تاثير گذارتر از موج نخست، اما کماکان پايين تر از خواست مردم بود.

خب زمانی که اصلاح طلبی، حالا به هر نسبت و گستره ای، عمدتا از دورن نظام بر می آمد و هيچ جنبش مردمی و مدنی درخور ديگری هم وجود نداشت، صلاح نبود که اصلاح طلبان در برابر رفرميست های برآمده از نظام بايستند. زيرا در اين صورت سنگر مقاومت در برابر ارتجاع سرسخت از ميان می رفت و دست کم به شدت ضعيف می شد. اين بود تا کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و دو پيآمد مهم پس از آن.

پيآمد نخست، حضور گسترده اعتراضی مردم در خيابان بود. پيش از کودتا، آن قتل های فجيع زنجيره ای اتفاق افتادند و اما مردم به خيابان نريختند و واکنشی سزاوار نشان ندادند. در تيرماه سال ۱۳۷۸، دانشجويان مظلوم در خوابگاهشان وحشيانه سرکوب و کشته شدند و با اين وجود مردم اعتراضی درخورند اين جنايت نکردند.

اما پس از کودتای بی شرمانه که بازهم احمدی نژاد را به کاخ رياست جمهوری فرستاد، ورق برگشت و مردم نه تنها حق خود خواستند و رای خود جستند، بلکه به پشتيبانی از از زندانيان، قلم به دستان و دانشجويان نيز شعار سر دادند.

پيامد دوم، دشمنی آشکار و مسلحانه حاکميت نه فقط با انتخابات نيم بند خودشان، بلکه با هر گونه ندای دگرباش بود. اين جا ديگر جناح سرسخت تفاوتی ميان کروبی و موسوی "خودی" و رضا پهلوی و جمهوری خواه "دشمن" قايل نبود. همه اين ها دشمن نظام ارزيابی شدند و جناح حاکم تا سر حد به بند کشيدن و حتی کشتن خويشاوندان ياران تا ديروز "خودی" پيش رفت.

سخن کوتاه کنم و جمع زنم. پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، نه تنها حاکميت نظام ديگر جايگاه اصلاح طلبی، حتی به شکلی محدود و خجول، نيست، بلکه آشکارا سنگر سرسختان سرکوب گری است که در برابر کوچک ترين درخواست احترام به رای و آزادی، می گيرند و می بندند و می کشند. در برابر اين، حالا ديگر جنبش مردمی داريم که در پی دستيابی به حق و آزادی است و برای آن پيگيرانه به خيابان می آيد و ارتجاع را به چالش می کشد.

حال باز گرديم به پرسش شما: آين من همچنان اصلاح طلب هستم؟ آری! اما در چارچوب داده های سياسی نو. از يک سو، ديگر هيچ اميدی به برآمدن کوچک ترين نسيم اصلاح طلبی از کوی و برزن حاکميت سرسخت و سرکوب گر نظام ندارم و از سوی ديگر حضور مردم در خيابان را زين پس کليد و بلکه تنها کليد بسزای اصلاح طلبی و آزادی خواهی می دانم.

در پرتو اين، اين که کدام تعريف از ولايت فقيه می تواند با دموکراسی همخوان باشد، يا اين که برای اصلاح طلبی آيا کماکان می توان به جناحی در حاکميت جمهوری اسلامی اميدوار بود و مانند اين ها، ديگر هيچ کدام نگرانی فکری من نيستند. به گمانم جنبش سبز هم ديگر نبايد دغدغه جناحی در دل حاکميت را داشته باشد. زير اگر هنوز هم جناحی در حاکميت در پی اصلاح طلبی باشد، ديگر نيرو و قدرتی ندارد. زين پس می بايستی اصل رويارويی با حاکميت را پذيرفت ـ گيرم به شکل مسالمت آميز
.
آيا اين براندازی است؟ نه! چرا که از چنين ديدگاهی، هر گاه که ارتجاع سرسخت حاکم اصل گفتگو و مذاکره برای برپايی دموکراسی را پذيرفت، بهتر آن است که برای ايران، ما هم بر سر ميز مذاکره بنشينيم. اما کار ما ديگر اين نيست که به جای حکومت اسلامی فکر کنيم و به اسم اصللاح طلبی، پاسدار امتيازات اش باشيم. پاسداشت نهادهای ولايت فقيه و شورای نگهبان و از اين دست، ديگر مشکل جنبش سبز نيست. اين دغدغه فکری کسانی است که دل در گرو اين نهادها دارند. اگر جنبش سبز به روشنی در توازن قوا برتری پيدا کند، آنگاه می توان سر ميز مذاکره نشست و برون رفتی جست که هم مشکل استبداد را حل کند و هم آبروی حاکميت را نگه دارد. برانداز نيستم، چون مشکلی ندارم که در ازای برپاداشت دموکراسی و حقوق بشر در ايران، نهاد رهبری هم به شکل نمادين نگه داشته شود. مانند شيلی. اما مبارزين در شيلی هرگز به جای پينوشه نيانديشيدند و استراتژی برنگزيدند که پينوشه هم راضی باشد.

جناح حاکميت سرسخت در هيچ موردی سازش نمی کند و نخواهد کرد، مگر در برابر زوری که آنرا هماورد خود بداند. اين مهم را هرگز نبايد فراموش کرد.

و در آخر چه افقی را برای جنبش سبز پيش بينی می کنيد؟ آيا فکر می کنيد اين جنبش فروخواهد نشست؟ چه توصيه و راهکاری برای تقويت و از پا ننشستن آن داريد؟

جنبش نمی تواند مدام هزينه و کشته و زخمی بدهد تا اينکه به جهانيان نشان دهد که در ايران شرايط سختی حاکم است. جنبش بايد بداند که هر قربانی و فداکاری وگذشت او را دست کم يک گام به آرمان و هدف دمکراسی و آزادی نزديک تر می کند. پس برای ادامه يافتن جنبش از اين پس بايد به گونه ای عمل کرد که فداکاری و زحمتی فايده ای ملموس برای جنبش داشته باشد. فروتنانه برای پويايی ديرپای جنبش چهار پيشنهاد ارايه می دهم.

اولين و مهم ترين پيشنهاد، همچنان که بارها بدان اشاره رفت، مسله رهبری است که بدون آن جنبش رهبر به جايی نخواهد برد. از حمايت از چهره های تحسين برانگيز مقاومت آقايان موسوی و کروبی نبايد دست برداشت اما نيز بايد دانست که اين چهره ها تاکنون رهبری نکرده اند. جنبش در نبود رهبری به زمين خواهد نشست.

پیشنهاد دوم؟ پرهيختن از بحث های فرعی و نادرست چون مبارزه در درون يا برون نظام، و يا دموکراسی با جمهوری اسلامی يا باجمهوری سکولار. اين بحث ها جنبش را به بيراهه می کشند. امروز بحث بر سر آزادی و دمکراسی و انتخابات آزاد و رقابتی و گسترده در سراسر کشور است. اينکه چگونه می شود ولايت وفقيه را به شکلی در جمهوری اسلامی جای داد که با آزادی مردم در تضاد نباشد مشکل ما نيست که وقت صرف آن کنيم. اين مشکل حاکمان و اهل بيت ايشان است که دل در گرو نگهداشت ولايت فقيه دارند ـ و لابد برخی ديگر نيز برای کم کردن هزينه رويارويی با سرسختان حاکم. حالا ممکن است جنبش در شرايطی و در ازای بهره مندی از آزادی و دموکراسی، ولايت فقيه را در حد نمادين و سمبليک، برای کم کردن هزينه ها بپذيرد. اما اگر ولاين فقيه چيزی بيش از نقشی نمادين طلب کند، آنگاه مبارزه برای آزادی و دمکراسی ادامه پيدا خواهد کرد. می بينيد که بحث بر سر دست آوردهای عملی است و نه بر سر بحث های حاشيه ای چون اسلام و سکولاريسم و درون و برون نظام.

پيشنهاد سوم، کوشش برای رهايی از افسانه ملال آور ميانه روی يا راديکاليسم است. شوربختانه بسياری از هم نسلان من از تندروی های سال ۵۷ که به تجربه تلخ و ناگوار انقلاب اسلامی انجاميد که برای بسياری دست آوردی چون تبعيد و زندان و تجاوز و نزول اعتبار کشور در جهان نداشت، اين درس نادرست را بر می گيرند که در ذهن و نظام ارزشی شان پايداری و مقاومت را به مثابه تندروی و راديکاليسم تلقی می کنند. ميانه روی در نظرداشت نگرانی های دشمن مستبد و پاسداشت اعتقادات وی نيست! ميانه روی در شيوه کار و رويارويی با دشمن است، نه در وادادن باورها و پيگيری ارزش ها، آن هم به اسم مصلحت و پرهيختن از انقلابی گری. فرق است ميان اين دو!

مثالی بزنيم. اگر «رأی من کو؟» شعار آغازين و برانگيزنده جنبش سبز بوده، نمی توان و بلکه نمی بايستی از ترس اين که مبادا تندروی شود، نامی از مقام معظم رهبری نياوريم که به هزينه "بگير و ببند و بکش" از تقلب انتخاباتی حمايت کرد. اين تندروی نيست، اين روشنی در تحليل و آناليز است. باوجود اين، اگر روزی توازن قوا به گونه ای شد که مثلا جناح ارتجاع پيشنهاد کرد ما هزينه را برای شما کم می کنيم، اگر شما هم هزينه را بر ما کم کنيد و مثلا مقام رهبری تا آخر عمر به شکلی نمايشی و سمبليک بپذيريد ـ بدون آنکه آن که يد بسيط را در انتخابات و ثروت کشور داشته باشد ـ آنوقت می توان ميانه روی نشان داد ودر اين مورد مصالحه کرد. همچنان که جنبش در شيلی پذيرفت پينوشه تا آخر عمر سناتور بماند و يا آزاديخواهان در لهستان پذيرفتند که در نخستين انتخابات نيمه آزاد اين کشور تعداد مشخصی از کرسی های مجلس بصورت خودکار در اختيار حزب سوسياليست توتاليتر بر سر قدرت قرار گيرد. اين ميانه روی است، نه چشم بستن بر تندروی های دشمن و عدم پيگيری مبارزه، که مباد انقلابيگری شود!

پيشنهاد چهارم هم پرهيختن از جوان خواندن اين جنبش است، چرا که پيامدهای گمراه کننده ای دارد. اين جنبش اجتماعی است. شادروان آيت الله العظمی حسينعلی منتظری که ايران در وفاتش به شکلی گسترده سوگوار شد جوان نبود. بسياری از کسانی هم که به زندان می روند و در دادگاه های فرمايشی محاکمه می شوند جوان نيستند. هم ميهنان کرد و بلوچ هم که تنها به علت مذهب سنی، اجازه تصدی مسئوليت های بلند مرتبه کشوری و لشکری ندارند و در واکنش به همين ظلم سال هاست که جنبش اعتراضی به راه انداخته اند الزاما جوان نيستند. زنانی که مدت هاست عليه اختيار شوهر برای گرفتن همسر دوم (و سوم و چهارم) بپاخاسته اند انگيزه پيری و جوانی نداشته اند. کارگران و دستمزد بگيران برای سن و سال است که می جنگند؟

استبداد و بيداد همه گير جمهوری اسلامی متوجه همه شهروندان ايرانی است و از همين روست که جامعه ايرانی سال هاست که به سرسختان حاکم واکنش نشان داده است. گيرم روزی نويسندگان پيشآهنگ بوده اند و روزی زنان. زمانی پرچم به دست دستمزد بگيران بوده و زمانی در دست دانشجويان.

جوان يا پير ناميدن جنبشی اجتماعی نادرست و بلکه ناميمون است. در اين جنبش اجتماعی، جايگاه جوانان را نبايد ويژه و خاص کرد. کم ترين زيان، غرور و نخوت و خودباختن خود اين جوانان است. افزون بر اين، جوانان، به عنوان بخشی از سربازان و سرداران اين مبارزه، خود بايد بدانند که بی تجربگی و کارناآزمودگی شان که تقصير خودشان هم نيست، می تواند صدمه های بسيار به جنبش بزند.

سعيد قاسمی نژاد: با تشکر از انجام اين گفتگو با ما.

جمشيد اسدی: با تشکر از فرصتی که به من داديد.