خلع لباس و محروميت از وكالت یک وکیل روحانی
خبرگزاری هرانا - بر اساس حکم دادگاه ویژه روحانیت اصفهان جهانگیر محمودی به اتهام عدم رعایت شئونات روحانیت و نگهداری تجهیزات ماهواره ای؛ خلع لباس و به پرداخت 3 میلیون ریال جزای نقدی و محرومیت دائم از وکالت محکوم شد.
بنا به اطلاع گزارشگران خبرگزاری حقوق بشر ایران "هرانا" جهانگیر محمودی به اتهام نگهداری تجهزات ماهواره ای به پرداخت 3 میلیون ریال جزای نقدی و به اتهام عدم رعایت شئونات روحانیت از لباس روحانیت خلع و از وکالت دائم محروم شد.
دادگاه ویژه روحانیت که به ریاست شيخ حسين بهرامي برگزار شد موارد عدم رعایت شئونات روحانیت را برعهده گرفتن افراد مسئله دار سياسي، برعهده گرفتن وكالت و ارتباط با زن هاي اجنبي، ريش پرفسوري اعلام نمود.
لازم به ذکر است که اين محروميت پس از پايان دوره وكالت 2 ساله ايشان شروع ميشود و ديگر نميتوانند دوره وكالت خود را تمديد كنند.
وی وکالت برخی از فعالان سیاسی مانند عيسي خان حاتمي، ابوالفضل عابديني، حشمت الله طبرزدي را برعهده داشته است.لازم به یاد آوری است که جهانگیر محمود نژاد چرمهینی، مشهور به جهانگیر محمودی در 15 آبان سال جاری در دادگاه ویژه روحانیت اهواز به صد روز زندان محکوم شد.
ناسیونالیسم ایرانی سرشار از الفت و مهربانی
جهانگیر محمودی
ملی گرایی ( آرمان گرایی منفی یا مثبت؟)
ناسیونالیسم ایرانی سرشار از الفت و مهربانی است و هدفی جز بازسازی موجودیت خویش (به نحوی که برادری و خویشاوندی را با همة قومیتهای پیرامونی حفظ کند) ندارد. و همچنین تدافعی و حفظ کنندة این موجودیت است و هرگز قصد تهاجم به دیگران از جمله به قومیتهای عزیز ایرانی، خصوصاً قومیتهای پیرامونی کشور به ذهن ناسیونالیست های ملت مهر و ایمان خطور نمیکند.
اهمیت این بحث به نوع دفاع قومیتهای پیرامونی از هویت و خواستة خویش باز میگردد. به عبارت دیگر قصد این است که اثبات نماید روش دفاع گروههای حزبی وابسته به قومیتهای پیرامونی در برابر قومیت مرکزی از هویت و منافع قومی نباید مشابه روش دفاع ایرلندیها در برابر دولت انگلیس، یا سیاه پوستان و سرخپوستان در برابر دولت آمریکا، یا فلسطینیان در برابر اسرائیل باشد. زیرا دولت و قومیت مرکزی این کشورها نسبت به قومیتهای پیرامونی و اقلیتهای خویش حالت تهاجمی و تحقیر کننده داشته و پیوسته به آزار و اذیت آنان پرداختهاند. اما در ایران قضیه به نحو دیگری است.
ایرانیان هرگز نسبت به قومیتهای پیرامونی کشور حالت تهاجمی و تحقیر کننده نداشته و پیوسته خواهان الفت و عاطفه با آنان بودهاند. چنانچه در ایام مشروطیت و پس از آن، ناسیونالیسم ایرانی پس از قرنها که از زیر سلطة مهاجمان گوناگون به تدریج با تکیه بر قدرت پارلمانی هویت خویش را احیا میکرد، مبنای ملیت را خویشاوند خواندن همة قومیتهای پیرامونی با قومیت مرکزی قرار داد، برای مثال ترکها را ترک زبان یا عربها را عرب زبان خواند، تا بدین وسیله نشان دهد که قومیت های پیرامونی همگی از خویشاوندان و عزیزان قومیت مرکزی هستند. با این توصیف چگونه ممکن است قومی، قوم دیگر را خویشاوند و عزیز خود بخواند اما در عین حال قصد تحقیر و آزار آنان را داشته باشد؟! به عبارت دیگر بسیار مسخره و طنزآلود است که فردی یا ملتی، افراد یا اقوام دیگری را خودی و خویشاوند بخواند، سپس به تحقیر آنها بپردازد، زیرا با این کار هویت و چیستی خویش را به سخریه و آزار گرفته است. دربارة این ویژگی که ملت ایران خصوصاً قومیت مرکزی فقط میکوشد تا هویت خویش را بازسازی نماید، و به عبارت دیگر هدفی جز دفاع از هویت و موجودیت خود در برابر تهاجمات و حوادث گوناگون تاریخی ندارد.دکتر پیروز مجتهدزاده مطلبی از قول پیتر تایلور زیر عنوان «ناسیونالیسم نیروی بازسازنده» آورده، مینویسد:
«پیتر تایلور ایران را بهترین نمونة این نقشآفرینی ناسیونالیزم معرفی میکند. تلاش ایرانیان برای بازسازی هویت و ملیت ایرانی خود در دوران خلافت عباسی.... در دوران صفوی و در مقابل خطر چیرگی عثمانی، و از اواخر دوران قاجاریه و اوایل دوران پهلوی برای تجدید حیات فرهنگی نمونه دوام نقشآفرینی این نیرو در یک ملت است. چنان که همین نیرو، در پی انقلاب اسلامی ایران، کوشیده است تا رویههای رنگ باخته جنبة دینی از هویت ایرانی را بازسازی کند و غرور استقلال خواهی ملی را تجدید نماید»(1).
از مطالب فوق روشن است که هویت و ملیت ایرانی صرفاً جنبة تدافعی داشته و در برابر خطرات درونی و بیرونی کوشیده است تا این هویت و ملیت را حفظ و بازسازی نماید. اما این بازسازی و دفاع از هویت ملی چگونه صورت میگیرد، در این باره نیز دکتر پیروز مجتهدزاده مطلبی از قول «ژوزف مازینی» آورده، مینویسد:
«ژوزف مازینی (Joseph Mazzini) که به عنوان پدر ایدئولوژی ناسیونالیستی نوین شناخته میشود، تأکید دارد که هر ملت برخوردار از مشروعیت تاریخی، در حالی که سرزمینی را که به گونة طبیعی توسط مرزها مشخص شده است، و «سرنوشت برایش منحصر ساخته است» آبادان میسازد، باید نخست، نه تنها کاملاً مستقل شود، بلکه باید منفرد گردد و شخصیت جمعی خود را به نهایت یکپارچگی رساند. تنها در این شرایط است که آن ملت آماده، و موظف است به عضویت کامل خانواده ملتها که بر اصل برابری و متقابل بودن کامل روابط ساخته شده است، درآید»(2).این گروههای بعثی ـ وهابی میکوشند که به کودکان و جوانان و مردم عرب بیاموزند که هر جا میان فردی عجم از یکسو و فردی عرب از سوی دیگر اختلاف و درگیری وجود داشت، بدون هیچ شک و تردیدی باید از فرد عرب جانبداری کنند. تا بدین وسیله در ذهن و مخیلة هموطنان عزیز عرب تزریق شود که شما همیشه باید مردم فارسزبان (اعم از بختیاریها، لرها، شوشتریها، دزفولیها، بهبهانیها، رامهرمزیها، هندیجانیها، اصفهانیها و غیره) را دشمن خویش بدانید و در هر صورت در برابر آنها بیایستید. حتی اگر بدانید فرد عرب شخصی ظالم و فرد عجم نیز مظلوم است، باز هم باید طرف عرب را بگیرند. آنها از بازی فوتبال هم نمیگذرند و به جوانان خویش میآموزند که اگر در بازی فوتبال میان تیم ملی ایران و تیم ملی یکی از کشورهای عربی، ایرانیان پیروز میدان شدند، اعتراض و ناراحتی و خشم خود را آشکارا نشان دهند. و اگر تیم کشور عربی بازی را برد، شادی و شعف خویش را علنی با راه انداختن کارنوال شادی به نمایش درآورند. یعنی به فارسزبانها بفهمانند که اعراب خوزستان با مردم کشورهای عرب یک ملت را تشکیل میدهند، اما با فارسها نه تنها یک ملت را بوجود نمیآورند، بلکه مخالف و مقابل آنها قرار دارند. گروههای بعثی ـ وهابی به بهانة اُفت تحصیلی میخواهند که کودکان و نونهالان هموطنان عرب از کودکی، تحصیلات خویش را به زبان عربی بیاموزند، تا بدین وسیله تنها رابط فرهنگی- ملی باقیمانده میان این هموطنان و قومیت مرکزی گسسته شود. گروههای بعثی ـ وهابی از ابتدای پیروزی انقلاب برای جلوگیری از روند تعمیق و ژرفا بخشی روابط قومیتها دست به ترورها و جنایات بزرگی زدند، چنانچه در انفجار قطار کیلومتر 40 اهواز- خرمشهر، بسیاری از زنها و بچهها و پیرمردها در آن سوخته و جزغاله شدند. آنها دست به دست صدام جنگ خونین 8 ساله را بر مردم ایران تحمیل نمودند به این امید که هموطنان عرب با آنان همراهی نمایند اما به جز عدهای اندک، بیشتراعراب از آنها پیروی نکردند. لیکن امروز بر اثر فشار فقر و بیکاری، تعداد قابل توجهی از مردم فریب گروههای مختلف بعثی ـ وهابی(اعم از داخل نظام و خارج نظام) را خورده و در مواضع و عملکرد خویش به گونهای عمل میکنند که مغایر با مصلحت کلی ایران است. اینکه گفته میشود فریب خورده اند، نه به خاطر اینست که در بخش قابل توجهی از هموطنان عرب فقر و بیکاری وجود ندارد، بیتردید قسمت بزرگی از این هموطنان دچار فقر و بیکاری هستند، اما متأسفانه برخی از آنان باور کردهاند که این امر به خاطر اختلافات قومیتی و نادیده انگاشتن آنها توسط قومیت مرکزی و مسئولان کشور است. در حالیکه در کنار گوش آنها و در شهرهایی مثل اهواز، آبادان، خرمشهر، ماهشهر، هندیجان و شوش و همچنین در شهرهای دیگر استان خوزستان و در استانهای دیگر لشکر فقیران و بیکاران عجم از (لر، بختیاری، شوشتری، دزفولی، بهبهانی، یزدی، ترک، اصفهانی، شیرازی، کرد و غیره) بسیار است. و بزرگی آنها به قدری چشمگیر است که اگر فریب نخورده باشند امکان نادیده گرفتن این واقعیت بزرگ وجود ندارد. و متأسفانه آن دسته که فریب قومگرایان را خوردهاند علاوه بر فشار فقر و بیکاری و مشکلات دیگر دچار نوعی خودخواهی و بیانصافی شدهاند وگرنه چگونه ممکن است در مقابل خویش فقر بزرگ همشهریان عجم خویش را ببینند اما آنرا نادیده بیانگارند؟!! حقیقت اینست که مشکل اساسی همان نادیده گرفتن فقر همشهریان عجم است و همان بیانصافی و بیعدالتی و خودخواهی است که قضایا را هرچه سر آنها بیاید میگویند که بوی دشمنی میدهد و میگویند کار مردم عجم است لذا اگر حق و امتیازی باشد فقط برای خود میخواهند. این گروههای حزبی نام شهر «اهواز» را که با «هـ» هَوَز است، با «ح» جیمی به شکل «الاحواز» مینویسند، در حالیکه هیچ مدرک و سندی برای آن ندارند و مدارک تاریخی اثبات میکند که نام اهواز و خوزستان از نام قوم «هوز» یا «خوز» گرفته شده است که قدیمیترین ساکنان این منطقه بودهاند و بر اساس مدارک و اسناد معتبر روشن است که قوم هوز یا خوز، همان لر است که اکنون به نام بختیاری (لر بزرگ) و همچنین لرهای دیگر (لر کوچک) شناخته میشوند. البته ما قبول داریم که اعراب از دیرباز در این منطقه بودهاند، اما دیرتر از آنها قوم خوز بوده که در این نقطه سکونت داشته است. این موارد وموردهای دیگر نشانگر این مهم است که گروههای بعثی ـ وهابی مدعی دفاع از حقوق قومیتها، راه خویش را از طریق «ناسیونالیسم جدا کننده» دنبال میکنند. دربارة این ناسیونالیسم دکتر پیروز مجتهدزاده مینویسد: «بهترین نمونه از نقشآفرینی ناسیونالیسم به عنوان نیروی جدا کننده ملتها از هم و قرار دادن هر یک در واحد سیاسی کوچکتر، فروپاشی امپراتوریهای بزرگ قرن نوزدهم، همانند امپراتوریهای اتریش، مجارستان، عثمانی و روسیه و ایجاد شماری از ملتهای کوچک و نوین بود. در دوران کنونی، بهترین نمونه این نقشآفرینی را باید در فرو پاشیدن اتحاد شوروی پیشین، یوگسلاوی پیشین و چکسلواکی پیشین در سرآغاز دهة 1990 و ایجاد شماری از ملتهای کوچکتر نوین جستجو کرد»(3).
البته امپراتوریهای نامبرده در فوق همگی عمر کوتاهی داشتند، و بر اثر تحمیل و سلطه به وجود آمدند. اما ایران که بیش از 25 قرن تاریخ دارد و در گذشته حوزة آن بسیار بزرگتر از حدود امروزی جغرافیای ایران بود، نمیتواند مشمول «ناسیونالیسم نیروی جدا کننده» باشد، زیرا اولاً: اکثر قومیتهای پیرامونی بر اثر سلطة قومیت مرکزی برآن اقوام بوجود نیامدهاند، بلکه به عکس آنها بودند که روزگاری بر ایران سلطه داشتند و در ایران به عنوان مهمانان کشور باقی ماندند.گرچه بیشتر آنان ایرانی الاصلهایی بوده که فقط زبانشان تغییر کرده است. اما در میان آنان افرادی وجود دارد که فریب هم زبانان (نه هم قومان) خویش در خارج کشور را خورده و کینه و دشمنی آنان را به نام دفاع از قومیتهای پیرامونی ایرانی بروز می دهند.
ثانیاً: قومیت مرکزی ایران چه از جنبة قومیتی- که قومیتهای پیرامونی را دارای نژاد اصیل ایرانی خوانده (که فقط زبانشان تغییر کرده است) و در نتیجه آنان را خویشاوند خویش خواندهاند. و چه از جنبة مذهبی که اکثریت شیعه و سنی وحتی مسیحی،یهودی وزرتوشتی را برادر خویش دانسته، دست دوستی و برادری را به سوی همة قومیتهای ایرانی جهت یکپارچگی، وحدت و تفرد ملی دراز کرده تا بدین وسیله راه تکامل و پیشرفت و سعادت را که توسط یکپارچگی بوجود میآید طی نماید. بنابراین «ناسیونالیسم نیروی جداکنندة» گروههای بعثی ـ وهابی بسیار خائنانه و خطرناک است. و باید همة هموطنان عرب در برابر این نیروی خطرناک و گمراه کننده ایستاده و با آن مقابله نمایند. و همچنین همة هموطنان عجم نیز باید هوشیارانه در برابر کجروی و انحراف این گروههای بعثی ـ وهابی ایستاده به مبارزة سیاسی، فرهنگی، تبلیغاتی و انتخاباتی برخیزند.از بحث فوق میتوان نتیجه گرفت که:
1) گروههای بعثی ـ وهابی به ظاهر مدافع قومیتها برای کشور خطرناک هستند و باید با آنها مقابله شود.
3)فراموش نشود برای حفظ وحدت ملت ایران،مفهوم وحدت کفایت نمی کند،باید به مفهوم تفرد(به قول ژوزف مازینی)که مفهومی فراتروامیقتر ازوحدت است دست یابیم،بنابراین تکیه برآموزش زبان قومی(برای همه قومیت ها)ازدوران کودکی،ومواردی ازاین قبیل که نتیجه آن انقطاع ملی ـ فرهنگی ایرانیان از یکدیگر است خطرناک می باشند.
4)ضرورت تفرد ملی از یک سوولزوم توجه جدی به نیاز های قومی ازسوی دیگر تاکید می نماید که روند دیالکتیکی تکامل ملی به مرحله ای برسد که این دوعنصر به صورت توامان ملاحظه گردند.بنابراین دولت،کارشناسان مذهبی(همه مذاهب وادیان ایرانی)وروشن فکران واساتید دانشگاه وفعالان سیاسی لازم است طرحی نو براساس نیازهای ملت ایران راموردتحقیق وبررسی قرار داده وفرصت محدودکنونی رامغتنم به شمار آورند.خوزستان که استان ششم ایران است از یک سو ریشهای پیوندی تنگاتنگ با کلمة اهواز و شوش دارد. از سوی دیگر باید پیوندی را که میان کلمة شوش و سوز وجود دارد، در نظر آورد که خوزستان را «سوزیان» نیز میگفتند. خوزستان به معنی قوم خوز= هوز است که در زبان پهلوی Hujistan و در سریانی Huzaye بوده است(2). نام پیشین خوزستان «سوزیانا» بوده که مطابق شکل کتیبههای داریوش، اووجه یا خووج نام داشته است. خوزستان به معنی سرزمین خوزیها یا هوزیهاست که شهر اهواز کنونی نیز از آنها، نام گرفته است. «خوز» یا «هوز» نام قوم ساکن در آن منطقه بوده است، پس خوزستان یعنی سرزمین قوم خوز.
با نگاهی به تاریخ این منطقه درمییابیم که فرهنگ و تمدن عیلام (که در سال 645 م به وسیلة پادشاه آشور از بین رفت) سالها بر آنجا حکمفرما بوده و شهر شوش پایتخت عیلام قدیم بوده است، به همین مناسبت عیلام را «سوزیان» یا «شوشان» هم خواندهاند(3). اما «اهواز» جمع کلمة «هوز= خوز» است، در آغاز، این تسمیه فقط به یک قبیله ساکن این ناحیه اطلاق میشد و ایرانیان تحت نام «سوزیان» آن را به عنوان ایالتی برای تعیین ناحیه قدیم «عیلام» به کار میبردند(4). در تاریخ اشکانیان عیلام مساوی خوزستان آمده است و در عهد قدیم، عیلام به مملکتی که از ولایت خوزستان، لرستان، پشتکوه، و کوههای بختیاری تشکیل میشد، (که البته ساکنان آن بیشتر همان مردم غیور بختیاری و لر بودهاند) اطلاق میشد. شوش و اهواز از شهرهای مهم این مملکت بوده است(5). در پارهای از تاریخها، اهواز را همان خوزستان آوردهاند. برای نمونه اصطخری مینویسد: «اهواز ناحیهای است بین بصره و فارس، او را خوزستان گویند شکر و انگور و میوههای دیگر در آنجا بسیار باشد.... از توابع آن عسکر مکرم و تستر (= شوشتر) است و از قصبههای خوزستان دورق (دوراق) است که قباد پسر داراب آنرا ساخته و نیز هندیجان از دیگر قصبههای خوزستان است»(6).یکی از مهمترین کتابهای جغرافیا در قرن چهارم، دربارة حدود خوزستان مینویسد: «حد خوزستان سوی پارس و سپاهان و حدود جبال و واسط بر یک حد مستقیم است چهارسو ولیکن حد جنوبی از عبادان تا روستای واسط مخروط میشود... و کورة اهواز آن را هرمزشهر گویند و دیگر نواحی خوزستان به اهواز بازخوانند(7). و زمین خوزستان به هامون است، بزرگتر رودی در خوزستان رود شوشتر است و ملک شاپور در این رود سدی کرده است که آن را شاذروان خوانند شاپور این شاذروان بفرمود تا آب بالاگیرد و به زمین شهر برآید. آبهای خوزستان از اهواز و دورق و شوشتر و هرچه در این حدود خیزد همه به حصن مهدی جمله شود و از آنجا رودی عظیم گردد و به دریا افتد. و در خوزستان دریا نیست مگر اندک مایه از دریای پارس که از ماهی رویان تا نزدیک سلیمانان برابر عبادان باشد»(8). کتاب مسالک و ممالک حدود شهرها و قصبهها و ویژگیهای آنها را آن گونه که در قرن چهارم بوده، شرح داده و آورده است: «دیگر نواحی خوزستان به اهواز بازخوانند». در واقع ریشة هر دو کلمة خوزستان و اهواز یکی است، آن هم چنان که پیشتر یاد شد، با شوش و سوز ارتباط دارد. یکی دیگر از کتابهای معتبر در قرن چهارم (حدود العالم من المشرق الی المغرب) مینویسد: «همه آبادانی جهان، پنجاه و یک ناحیت است. پنج ناحیت از وی اندر جنوب است... و چهل و پنج ناحیت اندر سوی شمال است، اندر چهار یک آبادان، و آن ناحیت چین است و تبت و هندوستان و سند و خراسان و ... و خوزستان». سپس ناحیت خوزستان را شرح میدهد: «در خوزستان ناحیتی است، مشرق وی پارس و حدود سپاهان. جنوب وی دریاست و بعضی از حد عراق و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و سواد بغداد واسط. شمال وی شهرهای ناحیت جبال است و شهرهای آن عبارتند از: 1. از مهدی ]در مهدی[، 2. باسیان ]باسبان[، 3. دیرا، 4. اَسک، 5. جُـبَیْ، 6. سوق الاریعا، 7. اهواز، 8. ازم، 9. رامهر، 10. عسکر مکرم، 11. مَسرُقان، 12. رام اورمز، 13. بازار سمبیل، 14. ایذه (تستر= شوشتری)، 15. وندو شاور، 16. شوش، 17. منوف، 18. بصُّـنی (بصونه)، 19. طیب، 20. قرقوب(9).
از یادکردهای تاریخی و جغرافیایی در مییابیم که در زمان گذشته، نُه آبادی میان بصره و فارس را اهواز میخواندند و نام قدیم اهواز به عنوان یکی از شهرهای خوزستان، «هرمز دادشیر» بوده، که پس از آن به «سوق الاهواز» و در دورة ناصرالدین شاه قاجار به «ناصری» موسوم شده است.
دربارة تاریخچة این شهر باید گفت که اردشیر اول ساسانی شهر قدیم «تازیانا» را از نو بنا نهاد و آن را «هرمز اردشیر» نام گذاشت. در عصر ساسانیان این شهر علاوه بر نام مذکور به نامهای «رام شهر» و «شهررام» نامیده میشد، در زمان اردشیر این شهر رونق بسزایی داشت و به جای شوش، پایتخت «سوزیانا» یا خوزستان شد. پس از تصرف این شهر به دست مسلمانان، عرب آن را اهواز یا سوق الاهواز نام دادند؛ یعنی بازار یا سرزمین خوزیها. آنگونه که گذشت هوزیها یا خوزیها در آغاز نام یک قبیلة جنگجو بود که در این ناحیه سکونت داشت. ( درست به همان سان که این خصوصیت جنگجویی و دلاوری در لرها و بختیاریها وجود دارد، چنانچه سیاست، هوشیاری و وطن دوستی وجود آنان را مالامال کرده است). در دوران امویان و عباسیان نیز این شهر اعتبار و رونق زیادی داشت، تا زمان فتنة صاحب الزنج یعنی اواخر قرن سوم هـ ق. که رو به انحطاط گذاشت(10).داریوش هخامنشی بارها در کتیبههای خود از خوزستان نام برده است. برای نمونه در کتیبة بیستون آمده است: «پس از اینکه من گئومات مغ را کشتم، آترین نامی پسر «اوپدرم» در خوزستان بر من یاغی شد و به مردم چنین گفت: من پادشاه خوزستانم، پس از آن اهالی خوزستان از من برگشته به طرف آترین رفتند و او در خوزستان شاه شد» و در جای دیگری آمده است که دوباره آنجا را بدست آورد(11). بنا به نوشتة هرودوت در زمان داریوش در خوزستان، نفت (قیر) استخراج میشد(12) همچنین وقتی که وی ایالتهای ایران را در زمان هخامنشیان نام میبرد، خوزستان به اضافة شوش را ایالت هشتم میداند که در اوقاتی از سال محل اقامت دربار بوده و به دولت مرکزی مالیات میداده است(13). همچنین در زمان داریوش بود که روابط مستقیم دریایی بین ممالک دریای مغرب با پارس و خوزستان برقرار شد(14). داریوش در بند ششم کتیبة بیستون خوزستان را به عنوان مملکت تابع خود نام میبرد(15) و در کتیبة تخت جمشید (بند 2) باز خوزستان را مملکتی میداند که به یاری اهورا مزدا از آن وی است(16). در دورة جانشینان اسکندر، خوزستان مدتها مقر آنها بوده و کشمکشهایی در آنجا صورت گرفته است(17).
دولت پارت در زمان مهرداد اول (حدود 174- 136 ق.م) ماد و پارس و خوزستان را به تصرف خود درآورد(18). مهرداد اول پس از تسخیر ماد بزرگ (عراق عجم) متوجه خوزستان، مملکت همجوار ماد شد. اسم این مملکت را نویسندگان این زمان «الی ما ایس» و نام اهالی آن را «الی میان» نوشته اند. معلوم است که لفظ اول از عیلام و لفظ دوم از عیلامیان است که داریوش اول آن را در کتیبههای بیستون و نقش رستم و تخت جمشید «خووج» و نویسندگان عهد قدیم مانند «دیودور» و ... آن را شهر شوش (= سوز) نوشتهاند. در نوشتههای ژوستی به روشنی دیده میشود که خوزستان در این زمان پادشاهی داشته است. زیرا او مینویسد که مهرداد با پادشاه «الی میان» جنگ کرد و او را شکست داد و این مملکت را به دولت خود افزود (کتاب 41 بند 6). اما این که این پادشاه دست نشاندة سلوکیها بوده یا استقلال داشته، در روایت ژوستی صراحتی نیست. چیزی که محقق است، این است که مهرداد پس از غلبه بر خوزستان یک نفر را از دودمان اشکانی، مرسوم به «کامناسکیر» در اینجا پادشاه کرده و سکه های این شخص از 81- 82 ق.م به دست آمده است(19). در دورة ساسانیان شاپور اول و شاپور دوم، برای استفاده در توسعة کشاورزی و صنعت، اسرای رومی را به خوزستان کوچانیدند(20). همچنین در این دوره در زمان یزدگرد مسیحیت تا خوزستان هم کشیده شد، به طوری که یک بار کشیشی به نام «هاشو» در شهر هرمز اردشیر(اهواز) خوزستان آتشکدهای را که در مجاورت کلیسا بود مفهوم کرد و باز ترسایی دیگر به آتشکدهای رفت و آتش آنجا را خاموش کرد و آنجا را عبادتگاه ترسایان نمود و به عبادت ایستاد که باعث خشم یزدگرد نسبت به ترسایان شد(21). در دورة صفاریان، کار یعقوب لیث به آنجا رسید که پارس و کرمان و خوزستان و خراسان و بهری از عراق را بگرفت(22). آنچه که از شواهد تاریخی بر میآید، قسمت عمدة جنگهای اسکندر مقدونی و همچنین اعراب در سرزمین خوزستان رخ داده و بزرگترین لطمه به عمران این منطقه وارد شده است. تاخت و تازهای مکرر و اردوکشیهای متعدد موجب خرابی سدها، بایر ماندن اراضی و متواری شدن سکنه آن گردیده است و بر اثر آن سرزمینی که هندوستان ایران محسوب میشد به دشت خشک و شورهزاری تبدیل شده است(23).
1- گروهی ایزدورخاراکسی، جغرافیانویس معروف یونان را (قرن اول میلادی) از خارکس (محلی در خوزستان) میدانند(24).
2- ابن مقفع (متولد 106ه.) نیز از مردم خوزستان بود(25).
3- ابو یعقوب بن عیسی الناقل ملقب به الناعس از مترجمان ایرانی در قرن سوم نیز از مردم خوزستان بود که به ترجمه کتابهای طب اشتغال داشت(26).
4- خاندان نوبخت: نخستین فرد این خاندان که در تاریخ تمدن اسلامی مقامی بزرگ دارد و دیگران، از مردم اهواز بودند. نوبخت خود را از نژاد گیو پسر گودرز میدانست، وی در علم نجوم و احکام آن استاد بود، و نیز تا وقتی که به خدمت منصور درآمد، بر آیین زرتشتی بود و پس از آن به اسلام گرایید...(27).
5- علی اهوازی: علیبن مهزیار اهوازی دورقی شیعی مکنی به ابوالحسن، وی فقیه و مفسر بوده، درسال 229 هـ ق درقید حیات بوده است. از کتابهای او میتوان الانبیاء، الزهد، المکاسب و الملاحم را نام برد(28).
«این بزرگان همه از لر و بختیاری بودهاند، در حالیکه امروز مردم بختیاری و لر به اهواز که از نام آنها گرفته شده توجه چندانی ندارند. بختیاریها (لر بزرگ) و لرهای دیگر باید در همة امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و انتخابات به فکر اهواز و خوزستان که از نام آنها یعنی هوزی یا خوزی گرفته شده است باشند، و شهرهای حاشیهای را بر مرکز دیرینه و باستانی خویش ترجیح ندهند. لذا باید در انتخابات از شهرهای دیگر به اهواز آمده و در کنار هموطنان عزیز عرب (که آنها نیز از دیرباز در این منطقه بودهاند)، سرنوشت این شهر باستانی لرها و بختیاریها را تعیین کنند».اگر اخبار و تحلیلهای سال 84 دربارة وقایع ترورها و انفجارات خوزستان بویژه اهواز را ملاحظه کنیم بیشتر از دو جهت این پدیده را مورد بحث قرار دادهاند. جهت اول نقش کشورهایی چون انگلستان در ترورها و انفجارات رخ داده و دوم دامنة آسیبها و زیانهای جانی و مالی. اما به جز اندکی، اکثریت اخبارها و تحلیلها از جریان داخلی که مظلومانه جوانان عرب ایرانی را به دام تروریسم افکند، تا آنجا که علاوه بر باد دادن جان دهها نفر و معلولیت عده زیادی از مردم، و همچنین بر باد رفتن اموال خصوصی و امکانات بیت المال، زندگی خویش را در عنفوان جوانی از دست دادند و خانه و کاشانه و بستگان خویش را به رنگ سیاه ماتم نشاندند، سخنی به میان نیامده است. البته برخی از تحلیلها تلاش کردند که سیاستهای دولت را عامل اصلی بوجود آمدن جریان «تروریسم» بدانند. این امر تا اندازهای پذیرفته است. اگر دولت برخی از مشکلات اقتصادی و خواستههای منطقهای را توجه می نمود، امروز آن هموطنان عرب در کنار هموطنان عجم خویش زندگی عادی و شاید شیرینی بوجود میآوردند. اما به نظر این نویسندگان، پیدایش تروریسم بیش از هر چیز به فعالیت نخبگان و گروههای فرهنگی و حزبیای باز میگردد که با کوشش خویش باورهایی سرشار از دروغ و سوءظن را در بخشهایی از مردم ایجاد نمودند. این باورهای سرشار از دروغ و سوءظن- که به ظاهر برای دفاع از حقوق قومیت عرب به خورد مردم داده شده - در عده ای از جوانان به اوج رسیده و تأثیرات شگرفی بوجود آورد، و آنها را به انجام اعمال تروریستی ترغیب نمود. شرایط خاص بین المللی از قبیل حضور انگلستان در عراق همراه با وعدهها و تطمیعهای شیطانیاش، و چهره شدن تروریستهایی چون «بنلادن» انعکاس این باورهای دروغ و همچنین سوءظن را در ذهن جوانان مورد بحث چند برابر کرده، از آنها ابزاری کارآمد برای اهداف تروریستی ساخته است. بنابراین ابتدا در ذیل با توجه به محوری بودن باورهای دروغ و سوءظن کوشش میشود که به چهار مورد از اقدامات سوءظن آفرین اشاره شود، سپس به ابعاد روانی و اجتماعی آن خواهیم پرداخت.
نخستین مورد به ماه ها پیش از انتخابات دومین دورة شورای شهر باز می گردد. یکی از نویسندگان نشریات محلی، مقالاتی در هفته نامة اهواز نگاشت که بر لزوم مشارکت و همراهی روشنفکران عجم و عرب در حمایت از حقوق قومی در چارچوبة ملی تأکید داشت.
اما فردی با نام خانم میعاد سعیدی که تا به امروز (یعنی حدود 5 سال است که) آنرا نیافته ایم و احتمالاً نامی مستعار باشد، در پاسخ آن نویسنده در همان نشریه به شمارة 84 شنبه ششم مرداد 1380 نوشت:
«آیا قوم عرب مگر قبل از توصیه و پیشنهاد جنابعالی نسبت به همکاری و به کارگیری روشنفکران عجم اقدام نکردند؟ چه نتیجهای حاصل نمودند؟ و دیگر بعد از این به کارگیری چه عذری باقی میماند که آزمودهها را آزمودنی دیگر قرار دهند چرا که خیلی از روشنفکران به زعم شما حقوق قومی را فقط در عالم رویا و حالت تئوریک قبول دارند و نه در عینیت و واقعیت». این پاسخ در شرایطی کار شد که دولت خاتمی امکانات فراوانی در اختیار فعالان قومی، از قبیل امکان تشکیل حزب و انتصاب شخصیتهای مدافع مطالبات قومی به پستهای مهم، و اجازة تبلیغ و انتشار عقاید از طریق نشریات قومی و مانند آن صورت گرفته بود. حتی امکان چاپ و درج این مطلب که عربها دیگر نمیتوانند به عجمها در فعالیت خویش اعتماد کنند (مانند مطلب فوق) برای آنها وجود داشت. آنان اینقدر به حمایتهای (به قول خودشان) دولت عجم امیدوار بودند که چند ماه بعد به راحتی در انتخابات شورای شهرهای مختلط و عرب نشین استان خوزستان لیست دادند و کاملاً به موفقیت نایل شدند. حتی کاملاً در شهر اهواز قدرت شورا و شهرداری را به دست گرفتند. آنها پس از چاپ این مطلب و مطالب مشابه در نشریات گوناگون، از حمایت و پشتیبانی جبهة مشارکت، حزب کارگزاران سازندگی و غیره که اکثر آنها را فعالان سیاسی و روشنفکران عجم تشکیل میداد، برخوردار شدند. با این حال همچنان بر آن عقیده که روشنفکران و فعالان عجم فقط در رویا و ذهنیت تئوریک حقوق قومی را قبول دارند پای فشرده و پیوسته به اقدامات خویش در راستای افزایش سوءظن مبادرت نمودند.اقداماتی که در روزنامة همسایهها تداوم داشت. و البته بخاطر همین افزایش سوءظن و بدبینی و حق دادن به سوءظن مردم نسبت به دولت و قومیت مرکزی تعطیل شد. اما واقعاً چه هنگام پیش از پیدایش دولت خاتمی اجازة فعالیت برای دفاع از مطالبات قومیتها صادر شد و چه زمانی در چارچوبة نظام حکومتی کشور روشنفکرانی در قومیت مرکزی پیدا شدند که خواهان توجه به مطالبات قومیتهای پیرامونی شدند؟ بیتردید منظور نویسندهای که مورد خطاب خانم میعاد سعیدی بود، روشنفکران و فعالان سیاسی مارکسیست نبود که مسلحانه علیه دولت جمهوری اسلامی مبارزه میکردند. زیرا نویسندة مورد خطاب فردی از موافقان نظام به شمار میآید. وانگهی در انتخابات شوراها و سپس در انتخابات مجلس هفتم ثابت شد که منظور از روشنفکران و فعالان عجم همین افراد و گروههایی بودند که در چارچوبة جمهوری اسلامی امکان فعالیت گروه ها و جریانات قومی را فراهم کردند، با این حال اینچنین ناجوانمردانه و بسیار زشت فاصله گرفتن از روشنفکران و فعالان عجم مورد توصیه قرار گرفت، و به آن نیز عمل شد. زیرا قوم عرب قبلاً روشنفکران و فعالان عجم را آزموده و معلوم شده است که آنها نمیخواهند مطالبات و حقوق قومیتهای پیرامونی را برآورده سازند و به مردم عرب وعدههای دروغ دادهاند!!؟ و آنها را فریب میدهند!!؟ و هیچ کاری برای آنها نمیکنند!!؟ بنابراین فقط فعالان عرب هستند که میتوانند این مطالبات را کسب کنند و البته آنها هستند که راست میگویند!!؟ در واقع هدف اصلی این دسته از مطالب چیزی نیست جز اینکه بگویند به عجمها اعتماد نکنید زیرا آنها دشمن شما هستند. و هرگز خواهان سعادت و خوشبختی شما نیستند اما آنچه جای حیرت است اینکه چگونه هموطنان عرب با همة فرهنگ و شعورشان این همه دروغ و فریب را از سوی حامیان دروغگوی خویش باور کرده و برخی نیز همچنان باور می کنند؟!
مورد دوم به نامة حجت الاسلام سید محمد ابطحی باز میگردد. همه اطلاع دارند که توزیع این نامه در میان هموطنان عرب باعث تحریک و شورش عدة قابل توجهی از آنان شد. در نامة مزبور آمده است که سید محمد علی ابطحی به عنوان مشاور رئیس جمهور سابق به نهادها و ارگانهایی دستور داده که جهت تغییر بافت جمعیت و جابجایی اعراب اهواز به مناطق دیگر اقداماتی انجام دهند. این دستور در سال 77 صادر شده بود. اما عجیب اینست که چگونه پس از 7 سال (و اکنون 8 سال) هیچ گونه اقدامی صورت نگرفته بود، با این حال بسیاری از مردم آنرا باور کردند. این امر نشان میدهد که در سالهایی که قومگرایان سررشتة بسیاری از امور را در دست داشتند تا آنجا که توانستند به تبلیغ سوءظن نسبت به قومیت مرکزی ایران یا به قول آنها «عجمها» دامن زدند. در واقع هدف از انتشار این نامة جعلی نیز افزودن هرچه بیشتر به میزان سوءظن جامعه بود. به عبارت دیگر از یکسو عامل پذیرش نامه سوءظن بود و از سوی دیگر هدف اصلی آن نیز افزایش سوءظن و بدگمانی بود. این افزایش سوءظن و بدگمانی پیآمدهای بدی داشت و منجر به درگیری و شورش و پس از اندکی تأمل و تحمل از سوی مسئولان، موجب سرکوب این شورش توسط دولت شد. و بدیهی است که در این میان عدهای نیز کشته و زخمی شدند. زیرا خشم و برخورد خشن از ناحیة شورشیان به گونهای بود که نیروی انتظامی چارهای جز سرکوب این شورش نداشت. خشونت به گونهای بود که ساعت به ساعت و روز به روز افزایش مییافت. در برخی مناطق اهواز شورشیها به پاسگاهها حمله کردند و مرتب توسط سنگ و شیشه و غیره این پاسگاهها را هدف قرار میدادند. برخی نیز به سوی پاسگاهها تیراندازی میکردند. با این حال دستور فرماندهان نیروی انتظامی خودداری و صبر بود. تا اینکه شورش به اوج خود رسید و چاره ای جز جلوگیری از آن نبود. این وضعیت، پس از سرکوب باعث افزایش سوءظن شد و البته روزنامة همسایهها با سرمقالههای خویش بر این سوءظن میافزود. و محافل خصوصی در جلسات خویش بیداد میکردند.
مورد سوم نیز که از اوایل یا اواسط سال 83 شروع شده بود و تا پایان فصل نخست سال 84 ادامه داشت، ماجرای «شبکة سیدها» بود. این ماجرا بدین شکل بود که جریانی به نام سیدها با پرداخت بهره و سودهای کلان به مبالغی که به عنوان سرمایة مضاربه ای در اختیار آنها قرار میگرفت، توانستند از یکسو سرمایة بسیار بزرگی بالغ بر میلیاردها تومان جمعآوری کنند و از سوی دیگر وضع زندگی بسیاری از افراد که اندک سرمایة آنها تبدیل به سودهای کلان شده بود تغییر اساسی نماید و بدین وسیله سطح امید به زندگی را در آنان بالا ببرد. این امر باعث هجوم بسیاری از مردم از عرب و عجم برای سپردن سرمایة خویش به سیدها شد. سیدها که خود عرب بودند بیشترین مشتریان خویش را نیز در میان عربها داشتند. آنها پس از 10 یا 15 روز و گاه 20 روز تمامی سرمایه به اضافة سود آن که تقریباً به یک برابر و نیم یا دو برابر میرسید را به صاحب سرمایه باز میگرداندند. چنین امری نشان از تحرک سیاسی خاصی داشت. زیرا از منظر اقتصادی در فرصتی به این کمی امکان کسب سودی بیش از ده تا بیست درصد وجود نداشت، لذا بازگرداندن پول همراه با پنجاه الی صددرصد سود بسیار حیرتانگیز مینمود. بنابراین روشن بود که هدف اقتصادی از این فعالیت در میان نبوده است. آنها قصد داشتند با بزرگ شدن ابعاد قضیه و به وحشت افتادن بانکها و بازار سرمایة خصوصی و مانند آن، و با نگران شدن مسئولین، شبکة سیدها جمعآوری و معدوم شود. یعنی در واقع به گونهای عمل کردند که شک برانگیز بود و میتوانست زمینهساز حوادث خطرناک باشد. به عبارت دیگر اگر به ناگهانی میلیاردها تومان پول مردم را بر میداشتند و میگریختند، میتوانست آثار خطرناکی در پی داشته باشد، لذا دولت و بخش قضایی پس از شورش مربوط به نامة ابطحی، نگران از شورش دیگر دست به کار مقابله و دستگیری شبکة موسوم به «سیدها» شد.
البته گرچه دستگاه قضایی با این کار مانع آن حادثة بزرگ شد. اما بسیار دیر عمل نمود. زیرا اگر زودتر عمل میکرد و جلوی این شیطنت را میگرفت، اکنون این باور به وجود نمی آمد که مردم منطقه خصوصاً عربها بگویند زمینهای ما را گرفتند، جوانان ما تا حدود بیست درصد جمعیت (یعنی بیش از نیمی از جوانان) بیکار هستند، حالا که داشتیم به نون و نوایی میرسیدیم و زندگیمان با شبکه سیدها بهتر میشد، دولت عجم دست به کار شده جلوی نون خوردن ما را گرفته است. این هدفی بود که جریان قومگرا با راه انداختن شبکة سیدها و با فریب دادن این سیدها دنبال میکرد، و گرچه دولت و دستگاه قضایی با دستگیری آنان توانست از اینکه میلیاردها تومان سرمایة مردم به هدر برود، جلوگیری کند، اما چون نتوانست فوراً در حل مشکل بیکاری و درآمد مردم چارة اساسی نماید، و جایگزین مناسبی برای درآمد ناشی از سرمایه گذاری در شبکة سیدها پیدا کند، این حسرت به دل مردم باقی ماند که از زندگی مرفه محروم شدهاند. و از منظر آنان محرومیت بوجود آمده توسط دولت و قوة قضاییه صورت تحقق یافت. البته بازنگرداندن کامل سرمایة مردم نیز مضاف بر علت شد. و سوءظن ها و بدگمانی ها را چند برابر کرد.مورد چهارم نیز که توسط قومگرایان انجام شد و گامی دیگر در راستای افزایش سوءظن و بدگمانی به شمار آمد، پخش CD فیلم مستند «خطابه ای بر خاکزدگان» است. در فیلم مزبور به حاشیة شهر اهواز پرداخته شده و زندگی مردم فقیر و حاشیهنشین عرب را به نمایش درآورد. در آنجا مصاحبهکنندگان از مصاحبه شوندگان به زبان عربی میپرسیدند که چرا اینقدر بدبخت و بیچاره هستید؟ مصاحبه شوندگان با آموزش قبلی پاسخ میدادند که این بدبختیها به خاطر «عرب» بودن ما است!!!؟ اگر عرب نبودیم این همه بدبختی و بیچارگی را تحمل نمیکردیم. و تمام فیلم در راستای اثبات این موضوع دور میزد که بدبختی این مردم علت قومی و نژادی دارد. البته در ابتدای فیلم در مصاحبه با یک فرد بختیاری فقیر که در آشغالها به دنبال روزی خود میگشت با عنوان «مسجد سلیمانی» مصاحبه کرد و بدبختیهای وی را نیز که در کنار چند فرد عرب در پی آشغال بودند به مدت 2 الی 3 دقیقه به تصویر کشید. منظور کارگردان فیلم از «مسجدسلیمانی» این بود که فرد مزبور بومی منطقه نیست اما عربهای حاشیه نشین- که البته بسیاری از آنها ساکن «بوستان»، «سوسنگرد»، «هویزه»، «خرمشهر»، «شادگان» و غیره بودند- بومی شهر اهواز به شمار میآیند. بنابراین قصد داشتند که القاء کنند بومیان و ساکنان اصلی اهواز (یعنی عربها) مردم فقیر و بیچارهای هستند. به عبارت روشنتر هرچه خیر و خوشی در اهواز وجود دارد مخصوص «عجم» ها است و به طور اتفاقی یک فرد بیچارة «مسجد سلیمانی» پیدا میشود که مجبور به گشتن در آشغالها میشود. و هرچه شر و بدبختی است به «عربها» تعلق دارد. فیلم مستند مزبور که حدود 20 دقیقه بود هدف دیگری نیز دنبال میکرد و آن نادیده انگاشتن حاشیه نشینان عجم از لر، بختیاری، دزفولی، شوشتری، بهبهانی وترک و غیره است که بخش بزرگی از حاشیه نشینان اهواز را شامل میشوند. و هدف دیگر این بود که ثروتمندان و متمولان عرب و همچنین طبقة دارای زندگی متوسط آنها را که در مجموع جمعیت بزرگی را تشکیل میدهند نادیده بیانگارند. چرا که اگر فقر و بیچارگی حاشیه نشینان عجم و همچنین ثروت متمولان عرب در کنار ثروت متمولان عجم یا زندگی متوسط برخی از عربها را در کنار زندگی متوسط برخی از عجمها به نمایش در میآوردند معلوم میشد که مشکل اصلی وجود اختلافات طبقاتی و پدیدهای به نام «مرکز- حاشیه» یا «مرکز- پیرامون» است. و ربطی به دعوا و اختلافات قومیتی ندارد. اما با کمال تأسف کارگردانان فیلم مستند خطابه ای بر خاکزدگان هدفی جز دامن زدن به اختلافات قومیتی از طریق القاء دروغ، آگراندیسمان، سانسور و آسمان، ریسمان بافتن ندارد. تا با افزایش سوءظن به اهداف خویش برسند. یعنی از یکسو سرمایة اجتماعی قومیت مرکزی را در نزد هموطنان عرب از بین ببرند. و از سوی دیگر با رشد بدگمانی و سوءظن خصوصاً جوانان خویش را آماده عملیات نظامی و تروریستی کنند.
قومیتهای پیرامونی برای ماندن در کنار قومیت اصلی و مرکزی نیاز به احساس تعلق و همچنین «اعتماد» دارند. پدیدة اعتماد در مباحث جامعهشناسی محور «سرمایة اجتماعی» به شمار میآید. به عبارت دیگر مردم نسبت به فرد یا گروه یا جامعهای اگر اعتماد داشته باشند، خواهند کوشید تا هرگونه امکانات خویش از قبیل جان، مال و همکاریهای دیگر را در راستای سیاستهای آن فرد یا گروه یا جامعه در طبق اخلاص گذاشته از بذل هیچ امکانی فروگذار نکنند. چنانچه در جنگ تحمیلی اعراب مسلمان هموطن در کنار هموطنان عجم خویش و در برابر همزبانان عراقی به مبارزه و دفاع از میهن پرداختند. و جان و مال و هستی خویش را در این راه فدا کردند. اما امروز شرایط به گونة دیگری است، و حال و هوای دیگری دارد. البته نمیتوان تردید نمود که بی تدبیری و ضعف کار مسئولان امر در وضعیت عدم اعتماد و فرسایش سرمایة اجتماعی بسیار مؤثر است. ولی مهمتر از همه، اقدامات نخبگان و گروههای حزبی قومی است. زیرا پروژه یا پروسة عدم اعتماد و فرسایش سرمایة اجتماعی انواع و مراحلی دارد. یک نوع از آن صرفاً فقدان اعتماد است. یعنی جامعه نسبت به آن فرد، یا جامعه اعتماد ندارد. لذا در اهداف خویش از آنها انتظاری نداشته و به طور متقابل هیچگونه کمکی نیز به آنها نمی نماید. اما نوع بدتر و خطرناکتر همانا فقدان اعتماد همراه با بدگمانی و سوءظن است. یعنی قومیت پیرامونی نه اینکه اعتماد سابق را ندارد، بلکه تصور نماید قومیت مرکزی با آنها خصومت و دشمنی نیز دارد، یعنی از هر راهی میکوشد که مانع خوشبختی و سعادت این قوم شود. اما نکتة مهمتر کشف استراتژی جریانات قومگرا میباشد. اگر جریانی صرفاً بر عدم اعتماد تکیه کند، میتوان نتیجه گرفت هدف نهایی آنها حداکثر ایجاد فدرالیسم و خودمختاری است. اما اگر مبنای مبارزه آنها ایجاد سوءظن و بدگمانی باشد روشن است که هدف نهایی «تجزیة» کشور است. زیرا دو گروه دشمن در کنار یکدیگر نمیتوانند زندگی کنند و بیتردید باید جدا باشند. البته برای همه روشن است که در ایران خصوصاً در منطقة حساس و استراتژیک خوزستان امکان اجرای فدرالیسم و خودمختاری وجود ندارد. اما نکته اینجاست که بسیاری گروههای قومگرا با انتشار سوءظن و بدگمانی- که این کار را در محافل خصوصی بیشتر انجام میدهند- در پی فدرالیسم و خودمختاری نیستند، و هدفی جز تجزیه طلبی ندارند. بنابراین واقعیت امر اینست که با از بین بردن سرمایه اجتماعی قومیت مرکزی و ایجاد دشمنی، گرچه ممکن است در مراحلی رفتار مسالمت آمیز و همسویی نشان دهند، اما هدف نهایی آنها تجزیه طلبی است.
در اینجا به بحث اصلی خویش، یعنی کشف علت اصلی پدیدة «تروریسم» در خوزستان میرسیم. به عبارتی علل دیگر از جمله فعالیت انگلستان و عوامل داخلی کشورهای خارجی و همچنین تطمیع و فریب و استفاده از پدیدههای دیگر همگی جنبة فرعی و زمینهساز دارند اما علت اساسی و اصلی در تحولات دگرگونه ساز و شگرف همانا پدیده های روانی است که بر اثر عامل روانی «سوءظن» شکل گرفته و موجب پدیدار شدن موجودی به نام «تروریست خوزستانی» شده است. در این باره توجه خوانندگان را به اظهارات «بهمن کشاورز» وکیل معروف، در زمینة «روانشناسی جرایم کیفری» و نقش «سوءظن» در پیدایش این جرایم جلب مینماییم.
اما پیش از آن لازم به توضیح است که جرایم کیفری در سه بخش: 1) جرایم علیه جانها و نوامیس 2) جرایم علیه اموال و مالکیت و 3) جرایم علیه امنیت طبقهبندی شدهاند که عملیات تروریستی عمدتاً هر سه نوع جرم را در بر میگیرند. زیرا بر اثر اعمال تروریستی جان عده ای گرفته شده یا زخمی و معلول میشوند و بر اثر انفجارات اموال و املاک خصوصی و دولتی از بین میرود. و بالاخره اینکه این اقدامات جرایمی علیه امنیت اجتماعی و امنیت ملی به شمار میآیند. این بحث تحت عنوان «بیاعتمادی و جرم» در شماره ششم شهریور 1371 در مجله «جامعة سالم» درج شده است. وی در این باره مینویسد: «جرم را هر فعل یا ترک فعلی که برای آن در قانون مجازاتی مقرر شده باشد تعریف میکنیم. عدم اعتماد یا سوءظن حالتی ذهنی است که بدگمانیهای خفیف و متداول تا حالات مَرَضی و شدید این پدیده را در برمیگیرد. در اینجا برآنیم که رابطهی این دو پدیده را- در حدی که در خور مقال باشد- بررسی کنیم... اصل را باید بر خوبی، شرافت، نیکخواهی و نیک اندیشی همة انسانها قرار داد. بنابراین هر رفتاری که این اصل را- جز در موارد استثنایی- مخدوش کند، باید «رفتار ضد اجتماعی» تلقی شود. به عبارت دیگر اگر به مفهوم وسیع جرم یعنی هر رفتار ضداجتماعی اعم از این که برای آن قانوناً مجازاتی تعیین شده یا نشده باشد توجه کنیم، نفس «عدم اعتماد» و «بدگمانی» را باید جُرم بدانیم. اما اگر معنی اخص جُرم- به شرحی که در آغاز مقاله گفتیم- مدنظر باشد «عدم اعتماد» را باید برحسب مورد- «عامل»، «علت»، «شرط» یا «انگیزه» تحقق جُرم تلقی کنیم.... هرگاه بدگمانی از حد یک کج خُلقی ساده فراتر رود و به صورت یک عامل مسلط بر ذهن و فکر درآید که فرد از مقابله از آن و دفع آثارش عاجز باشد باید آن را یک واکنش «مَرَضی» یا بیمارگونه دانست. این حالت مرضی ممکن است به صورت «واکنشهای عصبی» یا «نوروز» باشد. و یا به حد «واکنشهای روانی» یا پسیکوز برسد. اولاً: واکنشهای عصبی که فروید آنها را زاییده جدال بین بخشهای سازنده شخصیت، (نهاد، خود و فراخود) میداند شخصیت فرد مبتلا به از بین نمیرود و تماس او با عالم خارج قطع نمیشود و خود به وجود حالت غیر عادی در خویش آگاه است. لکن قادر به کنترل این حالت مرضی نیست. «بدگمانی مرضی» را در برخی از واکنشهای ترس (فوبی) میتوان دید. در این موارد تأثیر بدگمانی در ارتکاب جرم تقریباً در حدی است که در مورد «بدگمانی غیرمرضی» گفته شد. ثانیاً: در واکنشهای روانی (یا جنون) چنان که از اسمش پیداست اختلال کامل سازمان شخصیت و جدایی کامل از واقعیت بروز میکند. بیمار دچار ترس و اضطراب بسیار شدیدی میشود که باعث بروز افکار و تصورات واهی در خصوص گزند و آسیب از ناحیة دیگران میگردد و بیمار را وادار میکند که در مقابل این حملات خیالی به دفاع برخیزد.... «بدگمانی» و «عدم اعتماد» از علامات مشخص برخی از انواع جنون است.... توهمات بیمار که همیشه با خطاهای سمعی و بصری همراه است باعث میشود که رفتار بیمار در اطراف این توهمات و خطاها متمرکز شده و در نتیجه قضاوت وی مختل میگردد و به اعمال پیشبینی نشده و نامعلوم و حتی خطرناک دست بزند. بیماریای که «بدگمانی« و «عدم اعتماد» نشانة اصلی و برجستة آن است واکنش «پارانویا» است. بیمار مبتلا به پارانویا «اوهام مرضی» دارد اما شخصیت او زایل نشده است. این بیماران جرم و جنایات وحشتناکی مرتکب میشوند.... بیمار شنیده ها و دیدههای خود و از جمله اعمال دیگران را به شکلی هذیانآمیز تعبیر میکنند.... و تأسفبار است، که بسیاری از بیماران مبتلا به «پارانویا» از بیماری خود آگاه نیستند و اطرافیان آنها هم حرکات و رفتار غیرعادی ایشان را صرفاً ناشی از کج خلقی و بدخویی میپندارند و لاجرم کسی در صدد درمان آنها بر نمیآید». از مطالب فوق روشن است که برخی از افراد از لحاظ روانی استعداد فراوانی برای تحت تأثیر سوءظن و بدگمانیهای خطرناک قرار گرفتن دارند، لذا وقتی یک جامعه یا قومیتی بر اثر تبلیغات فراوان از جانب گروههای قومی دچار بدگمانی و سوءظن شوند، در این صورت افرادی که استعداد بیشتری برای تحت تأثیر قرار گرفتن دارند، روان آنها از سوءظن و بدگمانی آسیب دیده و از آنها موجوداتی بوجود میآورد که تعابیر وهمانگیز از قضایا دارند و تحلیلهای خطرناک و غیرواقعی از اختلافات و شکافهای قومیتی ارائه میدهند. و پس از آن، در صورتیکه به دام خائنان داخلی و عوامل خارجی بیافتند (و گاه یا به صورت خود به خود) دست به جنایات بزرگی میزنند که ثمرة آن برای همه تأسف برانگیز است. و البته هیچ دولتی هم در چنین شرایطی به خود اجازه نمیدهد که در برابر این جنایات امتیاز دهد. در واقع نه تنها از این جنایات امتیازی نصیب قومیتهای پیرامونی نمیشود، بلکه ضرر و زیان هم میکنند. بنابراین از یکسو از دست دادن جوانانی که تحت تأثیر سوءظنها تروریست شدهاند نصیب قوم میگردد، و از سوی دیگر هیچگونه امتیازی به قوم تعلق نگرفته و ضررهای قابل توجهی نیز میبینند. چنانکه دولت احمدینژاد که با رفتن خویش به استانها پروژهها و طرحهایی را برای کمک به مردم منطقه ارائه میداد، و قرار بود که در زمستان سال گذشته کابینة دولت را به خوزستان بیاورد، پس از بمبگذاریها و جنایات متعدد- که در آن هموطنان عرب و عجم از بین رفتند- از رفتن به خوزستان امتناع نمود. در حالیکه وی گاه به گاه به علل مختلفی به خوزستان میآید، و در آخرین بار در گفتگو با سیمای خوزستان وعده داد که در چند ماه آینده (حدود زمستان سال جاری) کابینه را به خوزستان بیاورد. به عبارت دیگر دولت در انتظار تصمیم مردم خوزستان در انتخابات شوراها است، تا نحوة کمک و پشتیبانی خود را نسبت به مردم خوزستان اعمال نماید. و بیتردید رأی مردم به قومگرایان نمیتواند برای آنها جز زیان بیشتر فراهم کند. پس این مردم نباید تحت تأثیر احساسات قرار گیرند و لازم است که بیش از گذشته با فکر و عقل خویش بیاندیشند، و دل را از کینه و دشمنی و توهم خالی کنند و راهی را بروند که نتیجة آن برای همگان خیر و برکت باشد. به امید آنروز وبه امید موضع گیری صریح هموطنان عرب در برابر قوم گرایان در انتخابات و نشان دادن این معنا که به ایران و اسلام بیش از هرچیز دیگر تعلق دارند. و اجازه نخواهند داد که دیگر بازیچه و ملعبه دست کسانی قرار گیرند که خود در رفاه و تنعم به سر برده اما جوانان مردم را فریب داده و آنها را به دام خشونت و تروریسم می کشانند.http://www.porsojoo.com/fa/taxonomy/term/452