ناسازگارى كشورمندى با قومگرايى
بررسى نوشتههاى آقاى مهندس حسن شريعتمدارى
الف - پيوند
ازچندى پيش آقاى شريعتمدارى در نوشته ها و گفتگوهاى راديو- تلويزيونى گوناگون، گاه آشكار و بيشتردر پوشش واژه هايى بىآزار، به پخش وگسترش سخنانى ميپردازد كه نه تنها دور از ديدگاهى كشورمندانه است، همانا با شهروندى و نگرش شهروندانه نيز بيگانه است. ايشان در كنار بازگويى پارهاى از كمبودها ونابسامانيهاى مردم آذربايجان، كه كم و بيش گريبانگيرهمهى مردم ايران است، خواستها و جستارهايى را پيش ميكشند كه بيشتر رنك و بوى«حق ويژه» و «سرشت ويژه» را ميدهد تا واكاوى و خردهگيرى نارسايىهاى جامعه و مردم ايران. ايشان در گفتگو با تارنماى«براى يك ايران» بتاريخ ٠١ -١٠- ٢٠٠٧ در پاسخ به پرسشگر اين تارنما كه جوياى علت و انگيزهى«فزونى وحتى برآمد در گرايش به هويتخواهى وقومگرايى آذربايجانيان» است، پس از سخنانی كه ما در زير به يك يك آنها خواهيم پرداخت، براى نمونه چنين ميگويد:
((زخم حذف و طرد: آذربایجان شاهد حذف و طرد بزرگان خود از نظام سیاسی مملکت بوده است....
آذربایجانی از رفتاری که نظام سیاسی با ستارخان، با خیابانی، با پیشهوری و بخصوص پس از انقلاب با آیتالله شریعتمداری صورت گرفت، به این جمعبندی کلی رسیده است که در سطح سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و در همه شئون جامعه مکانیسمی وجود دارد که نخبگانی را که آذربایجان خود را به آنان و آنان را به خود وابسته میداند حذف میکند. با هرکدام از شخصیتهای فوق عدهاى از ما و عدهاى از آذربایجانیها میتوانند موافق یا مخالف باشند ولی این مساله قضاوت کلی را در مورد این مکانیسم حذف عوض نمیکند. نتیجهای که از این رفتار سیاسی گرفته میشود حذف حامی در نظام سیاسی به معنی حذف آدربایجان از مرکز توجه و قرار دادن آن به عنوان موضوع تبعیض تلقی میشود.))
گذشته از نادرستى اين سخنان که تاريخ چندسد ساله گذشته ايران بروشنى گواهى ميدهد، روشن نيست كه آقاى شريعتمدارى از كه گله دارد. چه كسانى«حذف و طرد بزرگان آذربايجان» را خواسته و انجام دادهاند. براى چه؟ و چگونه؟ آيا ميتوان گروه، دسته و يا سازمانى را با كاركرد و برنامهاى ضد آذربايجانى درايران نشان داد؟ آيا ميتوان درايران ساختارى را يافت كه همميهنان آذرى در آن راه نيافته باشند، و يا از راهيافتن بدرون آن بىبهره باشند؟ در دولت، ارتش، دادگسترى، ادارات دولتى، دانشگاهها، سازمانهاى سياسى و فرهنگى، بازار و يا هرگونه سازمان مدنى و اجتماعى، ميتوان همميهنان آذرى را ديد و نشان داد.«حذف و طرد» آذريان همانگونه رخ ميدهد كه با ديگر همميهنانمان انجام ميگيرد. همان«مكانيسمى» كه خيابانى و ستارخان را«طرد كرد»، اميركبير، قائم مقام فراهانى، ميزاكوچكخان جنگلى، كلنل محمد تقى پسيان، كسروى،ارانى، مصدق، حسين فاطمى وسدها ايرانى غيرآذرى راهم بگونهاى نابود ساخت. بيدادگرى است که ديگر برباد رفتگان ايران را فراموش كرده يكسويه تنها گوشهاى از تاريخ را بازگوييم.
اگرشيوه برخورد و كردار كارگزاران«نظام سياسى» با ستارخان، خيابانى و آيتالله شريعتمدارى بدرستى جاى گله و خردهگيرى دارد، آميختن زيركانه كسى چون پيشهورى در جرگهى «طردشدگان»، راهكارى باريكبينانه و سنجيده از سوى نويسنده است كه بويى بس ناخوشايند دارد. بازخوانى تاريخ جنبش آذربايجان و درنگى كوتاه به كردار وگفتار پيشهورى در اين برش هر پژوهندهى درستكارى را به برداشت ديگرى جز ديدگاه نويسنده ميرساند. نه پيشهورى، همانا آزاديخواهان و فارسىزبانان ايران بودند كه از سوى او با بىشرمى «طرد» گرديدند.
پيشهورى به دهها هشدار و گوشزد ايرانيان پيكارگر و آزاديخواه در گزينش شيوه برخورد درست و تهى از دشنام و انگ به ايرانيان، بويژه به پارسىزبانان، نتنها گوش نداد، همانا بىپروا بهمهى پيوندها و دوستيها در پاسخ آزايخواهانى كه دليرانه ازخيزش آذربايجان پشتيبانى كرده خواهان پيراستن آن از خردهگرايىها و گسترش آن بهمهى ايران بودند جز ناسزا چيزى نگفت. در پاسخ به روزنامه «رهبرارگان حزب توده»، كه بواروى ديگر ديدگاهاى نادرستش دراين برش، بدرستى نوشت:
((... آزادى ايران قابل تقسيم نيست، براى آزادى ايران شمال وجنوب وشرق و غرب تفاوتى ندارد.))(١)
چنين پاسخ ميدهد:
((لازم است به آزاديخواهان فارسى كه به آذربايجان دلسوزى ميكنند گفت.... برويد با زحمتكشان قهرمانى كه از گوشههاى مختلف آذربايجان براى بدستآوردن لقمه نانى بتهران آمدهاند، در محلات جنوب شهر آشنا شويد و سپس آنها را با فكليهاى خود كه پاى منقلهاى ترياك قيافهٔ انسانى خود رااز دست دادهاند و يا در كنار نهر كرج اطراف ديگهاى سيرابى - كه مجسمهٔ كثافت است چمباتمه زدهاند، مقايسه كنيد، آنوقت ميفهميد كه چرا آذربايجانى خود را از شما حساب نميكند... لازمست به آزاديخواهان مذكور گفته شود..... اگرشما در قلب آذربايجانيانى كه ارعاب شما آنها را بتهران كشانده است نفوذ كنيد، از ديدن عشق ومحبتى كه همه آنها به آذربايجان دارند دچار حيرت خواهيد شد. زيرا شما به خانه وكاشانهٔ خود محبت وعلاقه نداريد. همانطور كه آذربايجانى از هيچ جهت شبيه شما نيست، علاقه به ميهن و عشق به مادرپيش او نيز بشما شباهتى ندارد... درست است كه تا هنگام شروع نهضت دمكراسى آذربايجان در بارهٔ مليت خود كم حرف زده بود. اما در عمل هميشه او خود را يك ملت شمرده و به فارسها كه بىجهت وبىسبب عزيز بوده اند بچشم بيگانه نگاه كرده و زندگى تحت حاكميت آنها را بخود عار شمرده است...)) (٢)
بايستى بديده گرفت كه روى سخن پيشهورى به آزايخواهاى ايران، و نه به حكومت مركزى است. كارگزاران و رهبران جنبش آذربايجان، ستيزهجويانه هرگونه پند و زنهار آزاديخواهان و كنشگران چپ را فروكوفتند و جز انگ و ناسزا پاسخى در برابر آنان ننهادند. نوشاد، يكى از آزاديخواهان، در پيامى به پيشهورى هوشيارانه خطر فزاينده اى كه مشى جداگرانهى فرقه دمكرات از سويى، وزمينهسازىهاى حكومت مركزى از سويى ديگر، خيزش آذربايجان را تهديد ميكرد، گوشزد كرده و وى را به گزينش روشى كه فراگيرنده همهى نيروهاى دمكرات باشد فرا ميخواند. دراين پيام كه در روزنامه كيهان آمده است چنين ميخوانيم:
((اين پيامى را كه من بشما ميدهم، پيامى است كه هر فرد ايرانى به يك فرد ايرانى ميدهد.
... آقاى پيشهورى، باور كنيد كه قلب آزايخواهان ايران با شماست. ولى بدو جهت نميتوانند از شما طرفدارى كنند. يكى اينكه نهضت شما رنگ استقلال و جدايى از ايران دارد واز ترس اينكه متهم بخيانت به وطن گردند جرئت طرفدارى از شما ندارند...
... مانع ديگر آزاديخواهان از طرفدارى شما اينست كه خودشان هم ميترسند اين سنگى را كه شما كار گذاشتهايد پايهاى براى جدايى آذربايجان از ايران باشد.
... بيائيد و از اين دايره كوچكى كه دور خود كشيدهايد گام فراتر گذاريد، اين مميزى كه بين آذربايجان و ساير نقاط ايران كشيدهايد از ميان برداريد، شما بشويد ستارخان، بشويد خيابانى، بشويد كلنل محمد تقى خان، بشويد ميرزا كوچك خان، بشويد حاجى سيد عبدالحسين لارى، بشويد آن چيزى كه آتاتورك براى تركيه و لنين براى روسيه بوده، اين نهضت را براى تمام ايران بخواهيد. اگر شما حرف تمام ايران را بزنيد هر فرد ايرانى كه در اين دستگاه ظلم وستم شركتى واز اين يغما نصيبى ندارد با شما همراه خواهد بود. آن رنجبر كرد، آن مظلوم لر، آن ستمديدهٔ بلوچ، آن فقير لخت و برهنهٔ فارس، آن گرسنهٔ دردكشيدهٔ كرمانى و خراسانى و مازندرانى و خوزستانى با شما همصدا خواهد گشت. هيچكس از اين وضع راضى نيست. همه منتظرند كه بيرقى بالا رود و دور آن جمع شوند. ولى مردم وطن و استقلال خود را بيش از آزادى و آسايش دوست ميدارند و ميترسند كه مخالفين شما راست بگويند و با تأييد شما مملكت خود را با دست خويش تجزيه كرده باشند.
... شما فراموش نكنيد كه در يك گوشهاى از مملكت ايران قرار گرفتهايد، ساير شهرستانهاى ايران با شما نيست، در آن شهرستانها توپ و تفنگ وزرهپوش را براى مواجهه با شما مهيا داشتهاند. دولت ايران، طبقهٔ متنفذ ايران به خون شما كمر بستهاند. در همان آذربايجان نيز دشمنان شما كم و كوچك نيستند...
شما بايد اول حرفى بزنيد و چيزى بخواهيد كه تمام ملت ايران با آن موافق و همراه باشد... دوم در همانجایي كه فعلا در دست شما است يك حكومتى درست كنيد كه نمونهٔ كاملى از دمكراسى و عدالت و مساوات و نظم و ترتيب باشد تا تمام ايرانيها چشمبراه شما گردند و منتظر باشند كه بيايید و ايشان را نجات دهيد. شما نيز باتكاى بآن اصول و احساسات ملت ايران هر روز قدم جلوتر بگذاريد تا بتمام ملت ايران برسيد و خود را در آغوش ايشان كه براى پذيرفتن شما باز كردهاند جاى دهيد...)) (٣)
در پاسخ اين پيام پيشهورى چنين ميگويد:
((... اينرا يكى از آزاديخواهان مينويسد واين ميرساند كه آنها اشخاص بسيار عاجز و زبونى هستند وبه اراده و قدرت خود اعتقادى ندارند و در انتظار نجاتدهندهاى از خارج هستند و براى ملتى هيچ بدبختى بزرگتر از اين نيست.)) (٤)
بزرگ علوى در پاسخ اين پريشانگويى بدرستى ميگويد:
((آقاى پيشهورى، ما در زير سرنيزه هاى حكومت نظامى مبارزه ميكنيم ولى پشت شما به استالينگراد است.)) (٥)
نابجا و نادرست است كه چنين روش وسياستى را ناديده گرفته، به گله و نالش از«نظام سياسى» و بزبان روشنتر«فارسها» كه گويا به«حذف و طرد» آذربايجانيان كمر بستهاند پرداخت. آقاى شريعتمدارى فرهيختهتر از آنست كه از نهانىها و زمينهسازيهاى پشتپرده رخدادهاى آذربايجان ناآگاه باشد. چنين انديشه و بينشى نه يك لغزش ديدگاهى، همانا راهكارى سنجيده است.
در دنباله گفتگو با تارنماى«براى يك ايران» آقاى شريعتمدارى به ناچار بگونهاى ميپذيرد كه شمار همميهنان آذربايجانى در همهى زندگى سياسى و اجتمايى ايران نه تنها ناچيز نبوده همانا بسيار چشمگير هم بوده است، اما از آنجا كه اينان«ويژگى خاصى در تعلق قومى وحمايت از آذربايجان وآذربايجانى از خودشان نشان نداده وفقط در سطح ملى به ايفاى نقش پرداختهاند»، درآمار نويسنده راه نمييابند.
((البته آذربایجان در همه شئون سیاسی، نظامی، اجتماعی، علمی و اقتصادی مملکت دخالتی انکارناپذیر داشته و بسیاری از نخبگان این نمادها را به جامعه تحویل داده است ولی این نخبگان بیشتر آنانی بودند که ویژگی خاصی در تعلق قومی و حمایت از آذربایجان و آذربایجانی از خودشان نشان نداده و فقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداختهاند.))
آنجا كه آذربايجانيان همچون ايرانى در گسترهى ملى رخمينمايند، همچون فرماندهان ارتش پدافندى مرزهاى ايران را بگرده ميكشند، نخست وزير و وزير ايران ميگردند، نخبگانى هستند كه«ويژگى خاصى در تعلق قومى..» نداشته واز اين رو كاركردى براى نويسنده ندارند. شوربختانه آقاى شريعتمدارى از ديگر«طردشدگان با ويژگى خاصى در تعلق قومى...» نامى نميبرند، تا بتوان انگارهاى از انديشه، خواستها و كردار آنان بدست آورد. چه، از نامبردگان بالا تنها پيشهورى است كه اين«ويژگى خاص» را در برنامه و سياست خود بيان كرده وبكار ميگيرد. ستارخان و خيابانى هيچگاه نياز و خواستى را بيرون از چهارچوب سود سرتاسرى مردم ايران پيش نكشيدند. آيتالله شريعتمدارى هم، نه مرجع تقليد تنها آذربايجانيان بود، و نه هرگز خواست ويژهاى را براى آذربايجان پيش كشيد. آزار و تاراندن ايشان از سوى ملايان حكومتى نيز نه به تبار آذرى، همانا داشتن بينش و ديدگاهى كشورمندانه به دين و دولت بود، كه با پندارهاى واپسگرانهى خمينى سازگار نبود. نادرستى و بيدادگرى است كه چنين رخدادى را براى پيشداشت ديگرى بكارگيريم.
آقاى شريعتمدارى كمبود نخبگانى كه «ويژگى خاصى در تعلق قومى وحمايت از آذربايجان وآذربايجانىنشان دادهاند» را باچنين سخنانى جايگزين ميكند.
((زخم تحقیر فرهنگی: رفتار نسنجیده، تبعیضآمیز و همراه با تحقیر دوران پهلوی نسبت به آذربایجان که مرکز تجارت و ولیعهدنشین دوره قاجار و پیشتاز انقلاب مشروطیت بود و تحقیر زبان و فرهنگ غنی مردم آذربایجان، زخمی عمیق بر پیکر اجتماع آذربایجان نهاده است که متاسفانه با ادامه این تحقیرها در قالب جوکها، سریالها و کاریکاتورها در دوره جمهوری اسلامی این پندار را دامن زده که این رفتار فراتر از سیستم سیاسی حاکم و ریشه در فرهنگ فارسیزبانان دارد و نوعی تحقیر و تبعیض خودآگاه و سیستماتیک قومی برای پایین نگاه داشتن آذربایجانیان مستعد و فعال و فرادستی بناحق فارسیزبانان در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر آنان اعمال میشود.))
سرانجام شريعتمدارى گامى فراتر نهاده و «فارس» و «ترك» را در برابرهم می نهد. بوارونهى همهى دادههاى تاريخى، يكسويه به داورى مينشيند وهر آنچه پس از دودمان قاجار آمده است را خردهميگيرد، بدون آنكه كوچكترين گواه و يا مدركى پيشنهد. شگفتآوراست كه گِِله و شكوهى همهى خردهگيران قومگرا، چه در زمينه «ستم ملى» و چه در برخورد با «مركز»، «شونيسم فارس»، «تحقير زبان و فرهنگ آذربايجانى»، ازپادشاهى رضاشاه آغاز ميشود، و اگر درنوشتههاى شمارى از اينان برگشتى به گذشته ديده شود، تنها و تنها خردهگيرى از صفويان است و بس. چرا؟
والتر هينتس ( Walther Hinz) پژوهشگر آلمانى در ديباچهى كتابى بنام«تشكيل دولت ملى در ايران(٦) چنين مينويسد:
((...وضعى كه شاه اسماعيل اول به هنگام تأسيس دولت خود وارث آن بود و در عين حال مقدمات ايجاد دولت ملى ايران پس از نه قرن سلطهُ بيگانگان يعنى حكومت عربها، سلجوقيان، مغولها، تاتارها و تركمنها بشمار ميرود موضوعى است كه دراين تحقيق مورد بحث و فحص قرار گرفته است.))
سپس او بگونهاى بلند ودامنهدار به گزارش ريزهكارىهاى پايهگذارى نخستين دولت متمركز سرتاسرى ايران، پس از يورش و پيروزى تازيان ميپردازد. برجستهترين راهكار صفويان در برابر عثمانيان و خليفهى ترك مسلمانان برپايى شيعه، همچون دين همهى ايرانيان، و نبرد و ستيز بى امان در برابر حكومت سنى عثمانى، براى پاياندادن به چيرگى آنان به سرزمينهاى ايران بود. گرچه اينان خود ريشهاى نه شيعه همانا سنى داشتند. صفويان با اين راهبرد و راهكار بىمانند توانستند ايرانيان مسلمان را كه پذيراى جنگ با«برادران مسلمان» خود نبودند به نبرد در برابر«كافران سنى» بسيج نمايند. تا آنجا كه نه تنها به فرادستى عثمانيان پايان دادند، همانا شكستهاى سنگينى نيز به دولت ولشگر عثمانى وارد آوردند. گويا واژه «ترك خر» از آنجا برخاسته است كه صفويان در داد و ستد هر يك از دستگيرشدگان تركان عثمانى دو چهارپا درخواست ميكردهاند. اين واژه در پيدايش و زايش خود هيچگونه پيوندى با آذربايجانيان ايران ندارد.
بدينسان همانگونه كه در پيشگفتار اين كتاب آمده است:
((تشكيل دولت صفويه در ايران يكى از مهمترين وقايع تاريخ مملكت و ملت ايران به طور خاص وآسياى غربى به طور عام است. پس از ظهور دين مبين اسلام و انقراض دولت ساسانى ملت و مملكت ايران در حدود نهصد سال از وحدت سياسى و ملى محروم بود. ايران در حدود دويست سال از هر جهت تابع خلافت بزرگ اسلامى بود وحكام و عمال آن مستقيماً از مدينه و كوفه و دمشق و بغداد تعيين ميشدند. پس از تجزيه خلافت عباسى ولايات ايران تابع حكام مستقل محلى بودند. تسلط تركان سلجوقى و ايلخانان مغولى و تيموريان و امراى بزرگ قره قويونلو و آق قويونلو بر سرتاسر ايران و يا قسمت اعظم آن فقط به عنوان تسلط اين اقوام بر اين سرزمين تلقى ميشود نه يك حكومت ملىّ خاص يا وحدت سياسى خاص.))
ناخوشنودى بازماندگان دولت عثمانى و سردمداران پان توركسيم همچون ضياء اَلپ، بدرالدين، آلپارسلان توركش، و كارگزاران «ايرانى» آنها همچون تبريزلى باى بك، از صفويان و كشور ايران با حكومتى مركزى دريافتنى است.
ما در جايى ديگر گفتهها و پندارهاى آشفتهى اين گمانپردازان را بيشتر ميكاويم.
از آنجا كه ستيز با رضاشاه و دشنام به پهلوىها رويهم، در ميان مردم ايران زمينهى درخورترى دارد، پروانهى ورود هر قومگرايى به باشگاه ايران ستيزى نخست پرخاش و ناسزا باين دودمان است.
رضاشاه بىگمان ديكتاتورى ارتشى-سياسى بود. ديكتاتورى او نه بر تبار ويا گروه ويژهاى، همانا بر همهى مردم ايران گسترده بود. همچون همهى ديكتاتورها پرواى چندانى از قوانين و هنجارهاى اجتماعى نداشت. خودكامى و زور شيوهى كار و كردار او بود. آزار و پيگرد دگرانديشان، بويژه كوشندگان وپيكارگران چپ از برگهاى سياه زندگى اوست. از دانش چشمگيرى جز در زمينهى ارتشى و جنگى بهرهاى نبرده بود. منش او دستآمدهى زندگى و تربيت قزاقى بود. گزينش او به سردارسپهى و سپس نخستوزيرى و سرانجام پادشاهى او را تنها از راه ساختوپاخت بيگانگان و زمينهسازى يك يا چند از بزرگان ايران نميتوان كاويد. بستگيهاى سياسى و زمينهى مردمى آن روز، و بويژه تراز نيروهاى رخدادهى اجتماعى سراسر ايران آنروزى كارسازى و كارآيى بس فرادستترى داشتند. اينكه آيا در كشورى كه سامان آنرا در جنوب انگليس، با پليس جنوب، در شمال قزاقهاى روس، در خاور و باختر سركشان و خودكامانى چون شيخ خزعل و اسماعيل سميتقو و گردنكشان بلوچى دردست داشتند، با منش و رفتار دمكراتيك كارى از كسى ساخته بود، پرسشى سخت دشوار است، كه در چهارچوب اين نوشته نميگنجد. كاوش وداورى در اين برش تاريخى نياز به كوشش بيشترى دارد. آنچه روشن است اينست كه در آستانهى برآمدن رضاشاه چيزى كه شايستهى نام كشور باشد از ايران بجا نمانده بود. دستگاههاى ساختارى كشورى، همچون ارتش، دارايى، گمرك، دادگسترى، يا نبودند و يا بدست و سرپرستى بيگانگان گردانده ميشدند. گزينش و بركنارى گزارندگان وكارگزاران كشورى با و بىميانجى، از سوى رايزنان و رايزنخانههاى روس و انگليس انجام مييافت. گنديدگى و تباهى شاهان قاجار كه جز زنگرايى و بزمگرايى چيزى در تهى?كاسهى سرشان نبود، ازسويى از دست دادن بيش از دوسوم از سرزمين آنروزى ايران را بدنبال داشت، واز سوى ديگر هزينهى وامهاى گران وكمرشكنى را بگردن مردم ايران بار كرده بود. اينان در درازناى زمانى كمتر از ١٩٦ سال بيش از سهونيم ميليون كيلو متر مربع از خاك ايران، دوبرابر پهناى كنونى ايران، را به گونهاى كه در زير ميآيد به بيگانگان باخته بودند.
((پهناى سرزمینهای جدا شده از ایران در پيمان نامههاى ترکمانچای،گلستان، آخال، پاریس و... به قرار زیر است:
سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس پيمان نامههاى گلستان و ترکمانچای با روسیه(١٨١٣ و ١٨٢٨م.)
آران و شروان: ٨٦٦٠٠ کیلومتر مربع؛
ارمنستان: ٢٩٨٠٠ ك.م.م.
گرجستان: ٦٩٧٠٠ ك.م.م.
˝داغستان: ٥٠٣٠٠ ك.م.م.
اوستیای شمالی: ٨٠٠٠ ك.م.م.
چچن: ١٥٧٠٠ ك.م.م.
اینگوش: ٣٦٠٠ ك.م.م.
جمع کل: ٢٦٣٧٠٠ کیلومتر مربع
سرزمینهای جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی
هرات وافغانستان: ٦٢٥٢٢٥ ك.م.م.
بخشهایی از بلوچستان و مکران: ٣٥٠٠٠٠ ك.م.م.
جمع کل: ٩٧٥٢٢٥ کیلومتر مربع
سرزمینهای جداشده فرارود(ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(١٨٨١م.)
ترکمنستان: ٤٨٨١٠٠ ك.م.م.
ازبکستان: ٤٤٧١٠٠ ك.م.م.
تاجیکستان: ١٤١٣٠٠ ك.م.م.
˝بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان: ١٠٠٠٠٠ ك.م.م.
بخشهای ضمیمه شده به ˝قرقیزستان: ٥٠٠٠٠ ك.م.م
جمع کل: ١٢٢٦٥٠٠ کیلومترمربع
˝ سرزمین های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس
˝
امارات: ٨٣٦٠٠ ك.م.م.
بحرین: ٦٩٤ ك.م.م.
قطر: ١١٤٩٣ ك.م.م.
عمان: ٣٠٩٥٠٠ ك.م.م
جمع کل: ٤٠٥٢٨٧ کیلومتر مربع
پهناى سرزمینهای جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به چنگ عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه،عراق و سوریه بخش گرديد) به پهناى كمابيش ٢٠٠٠٠٠ ك.م.م. و نیز عراق به پهناى ٤٣٨٣١٧ ك.م.م. كه رويهم نزديك به ٣.٥ میلیون کیلومتر مربع می شود. )) (٧)
در اين برش نه از«مركز» و نه از«مركزگرايى» سخن ونشانهاى يافت ميشد. گردش كارهاى كشورى بدون فرمان و دستور رايزنهاى روس و انگليس شدنى نبود. زمينهاى كه براى هر نيروى بيگانه و هر قومگراى جدايىخواه آرمانى بود. گناه رضا شاه از ديد قومگرايان، پاياندادن باين آشفتگى و پايهگذارى ايرانى خودپا و مدرن با«مركزيتى» بود، كه توانا به سركوب جداسران و جدايى?خواهان درهر گوشهاى از كشور باشد. از اينرو«ستم و تبعيض وتحقيرآذربايجانيان»، از نگر قومگرايان، نه از قاجاريان كه سهونيم مليون ك.م.م. از خاك ايران را هزينهى خوشگذرانيها و هرزگيهاى خود ساختند، همانا از رضا شاه، مردى كه پايهگذار ايران مدرن است، آغاز ميشود. در تركيه، مصطفى كمال پاشا، كه تركان او را آتاتورك، «پدر تركها» ميخوانند، درفرايند يكپارچهسازى تركيه تاب هيچ فرهنگ و زبان ديگرى را نياورد، تا جايى كه سخنگفتن بزبان كردى گناه و پادافرهى آن زندان و چه بسا تيرباران بود. دولت تركيه تا چندی پیش مردم كرد آن سامان را«تركان كوهى» مينامید. رضا شاه هيچ زبان و فرهنگى را بازنداشت. گفتن و نوشتن به آذرى، كردى، و يا هر زبان ديگرى هيچگاه گناهى بشمار نيامد. در آذربايجان هميشه و در همهى درازاى پادشاهى رضا شاه زبان آذرى زبان روزانهى مردم بود. سخن از «رفتار نسنجیده، تبعیضآمیز و همراه با تحقیر... نسبت به آذربایجان» راندن، بيدادگرانه است.
ارتش، پليس، دادگسترى و سازمانهاى دولتى پهلوىها پر از آذربايجانيان بود. تقى زادهها، ساعد مراغهاىها، قرهگوزلوها، قرهنىها، قرهباغىها و آيرمها تنها نمونهى كوچكى از اين رخدادگى?اند. ناگفته نماند كه همسر رضا شاه نيز تركتبار بود.
رضاشاه زمينه و پايهى همهى ساختارهاى نوسازى در ايران را فراهم آورد. دارايى، دادگسترى، ارتش سرتاسرى، دبستان، دبيرستان، دانشگاه، راهآهن، فولادسازى، هنرستان موسيقى، جاده و شناسنامه گوشهاى از كوششهاى او در اين سو بود. تنشزدايى در مرزها و سركوب گردنكشان جدايىخواه و نشاندن ايلها و عشاير گام بزرگ ديگرى در اين راه بود.
دركنار استوارى دولت مركزى، بايستگى آموزش زبان فارسى، همچون زبانكشورى در سراسر كشور، گام بزرگ ديگرى، نتنها در راستاى بهمپيوستگى ايران، همانا زدايش راهبندهاى رشد سرمايهدارى در ايران بود. زبان يگانهى سرتاسرى از نيازهاى بنيادى بازار سرمايهدارى نوپا است. توانايى كار و داد و ستد در همهى گسترهى كشورى نياز به دريافت برابر كنشگران داد و ستد دارد. دستيابى به كارآزمودهى دانشگاه تبريز بايستى در همهى گسترهى كشورى براى سرمايه شدنى باشد. بهمانگونه توان كاريابى براى كارآزمودهى كرمانى. زبان كشورى نه برخاسته از گرايش«ناسيوناليستى»، همانا از نيازهاى شيوهى فراورد كالايى و سرمايهدارى دريافتنى است. رهايى نيروى كار از چهارچوب تنگ محلى به گسترهى ملى و كشورى تنها با دريافت زبان يكديگر شدنى است. نكوهش رضا شاه ببهانهى«تحقير و توهين و ستم به آذربايجانيان»، اگرهم از روى كينه و بدخواهى نباشد، ديدگاه و بينشى، نه كشورمندانه و شهروندى، همانا آويختهى بستگيهاى پيششهروندى و قومى است.
كينه و ستيز قومگرايان تنها به دودمان پهلوى بر نميگردد. اينان دشمنان كشورمندى و كشورمندانند. همدستى و همكارى اينان با ايرانستيزان نيز از همين چشمه آب ميخورد. انگ و ناسزا به فردوسى، ساختن افسانههاى نادرست وسراپا دروغ دربارهى او، كوشش در فرود آوردن منش و جايگاه او همچون مزدورى بىباور در دربار غزنويان، كوششى در راستاى زدايش و آلودگى آن بستگيها و پيوندهاى تاريخى-فرهنگى ايرانيان است كه بيگمان شاهنامهى فردوسى از پايههاى بزرگ و استوار آن است.«٨» شهريار شاعر بزرگ آذربايجان در سرودهاى بلند و زيبا، بنام«يادگار جشن فردوسى» شكوه و كلانى كار فردوسى را بگونهى زير بيان ميكند. در اينجا ما تنها به بازگويى تكههايى از آن بسنده ميكنيم.
يادگار جشن فردوسى
بهنگامى كه نادانى بگيتى حكم فرما بود
تمدن در جهان همخوابه سيمرغ وعنقابود
درايران كيش زرتشت آفتاب عالم آرا بود
هماى فتح ونصرت همعنان پرچم ما بود
ز بام قصر دارا سرزدى خورشيد دانايى
وزو تابيده در آفاق آنوار توانايى
جهان را تا جهانبان بود زنده نام ايران بود
خوشا ايرانزمين تا بود مهد علم و عرفان بود
زسرو و سوسن دانش يكى زيبا گلستان بود
هزار آواى اين گلشن هزاران در هزاران بود
جمال گلبنانش مايهٔ اقبال و پيروزى
نواى دلپذير بلبلانش دانش آموزى
فلك يكچند ايران را اسير ترك وتازى كرد
در ايران خوان يغما ديد وتازى تركتازى كرد
گدايى بود وبا تاج شهان يكچند بازى كرد
فلك اين شيرگيرآهو شكار گرگ و تازى كرد
وطنخواهى درايران خانمان بر دوش شد چندى
بجز در سينه ها آتشكده خاموش شد چندى ........
چه فردوسى توانا شاعرى شيرين سخنگويى
دليرى، پهلوانى، جنگجويى، سخت بازويى
جهان همت وكوه وقار وكان نيرويى
بيان دلكش سحرآفرينش سحر و جادويى
گهى چون خسروى شيرين گهى چون عاشقى شيدا
هزاران روح گوناگون تنيده در تنى تنها.......
چوازشهنامه فردوسى چو رعدى در خروش آمد
بتن ايرانيان را خون مليت بجوش آمد
زبان پارسى گويا شد و تازى خموش آمد
زكنج خلوت دل اهرمن رفت وسروش آمد
ببالد او ز شهنامه چوشت زرتشت ما از زند
ببال اى مادر ايران از اين وخشورفر فرزند.....
گواه عزتت اين بس كه با آن جود محمودى
كه هر ياوه سرايى سر باوج آسمان سودى
جوانمردا تو از رنج تهى دستى نياسودى
زبان و كلك بر مدح و هجاى كس نيالودى
بجز عشق وطن ديگر كجا بودت بسر سودا
زهى آن عشق وآزادى، زهى آن فرّ و استغنا (٩)
ستيز و پرخاش با احمد كسروى نيز همان چهر و درونهرا دارد. نخست فرود آوردن جايگاه و ارزش او همچون پژوهشگرى گرانمايه و سپس برساخت نوشتهها و گفتههايى از ديگران در بارهى نادرستى انديشه و نگر او.
«فرهاد قابوسی» در نوشتهاى با سرنامهى «توضیحی بر ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان» در تارنماى اخبار روز: آدينه ۲۶ مرداد ۱٣٨۶، دركنار گزافهگويىهايى درباره«منطق و علم»، جسورانه از سويى به برسازى پژوهشهاى ايرانشناسان بزرگى چون يوزف ماركوارت و والتر برونو هرمان هنينگ، استادان و پژوهشگران نامدار فرهنگ و زبانهاى ايرانى پرداخته، و از سوى ديگر كممايگى دانش و خرد خود را با ناسزاگويى و اَنگ، نتنها به كسروى، همانا به ديگر پژوهشگرانى چون يارشاطر، قزوينى، پورداود، استوار ميكند.ما براى جلوگيرى از بيتابى خوانندگان از چنين «منطقى» تنها به بازگويى چند گزاره از آن بسنده ميكنيم
((این مقاله شامل توضیحاتی ضروری در مورد منابع اصلی مقاله پیشین "ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان است که در آن تلخیص شده بودند. اولین آنها تاکید در ضرورت قناعت به منطق در مقالات تحقیقی و بخصوص در رابطه با مسائل زبان شناسی نظیر زبان قدیم آذربایجان است که متمایل به اتخاذ مولفه سیاسی هستند. همچنانکه از ابتدا یکی از اشکالات اساسی این مبحث نشاندن وطنپرستی به جای منطق از طرف شبه محققینی نظیر قزوینی و کسروی و اقتداء آقایان مرتضوی ، یارشاطر و دیگر طرفداران جعل (زبان آذری) به این شیوه نامیمون بوده است. اساسی بودن این نوع از تعصب و تسامح در فرهنگ ادب زده و حماسه گرای ایران که در آن عقل و منطق راهی نیافته است، نه تنها ذهن محققینی نظیر یار شاطر را آلوده است بلکه محتوای ترجمه های طرفداران این جعل تاریخی را مغلوط و نوشته های آنان را متناقض ساخته است .... "فرضیه زبان آذری کسروی و شرکا" به جهت ساختار غیر منطقی آن در کل حتی بدون رجوع به جزئیات نادرست آن هم غلط است. به همین دلیل هر نظری از هرکس در تایید فرضیه زبان آذری به دلیل ساختار غیر منطقی این فرضیه غلط خواهد بود. چراکه در اینصورت باید ابتدا "منطق" را عوض کنند و سپس به طرح دعاوی خود به پردازند .... دیده میشود که ایرانپرستان که بجای اصالت منطق به اصالت ایران معتقدند ، قادر به ارائه هیچ نظری از هیچ محققی در تایید آن فرضیه مجعول نبوده اند بلکه طبق شیوه متداول خود در حواشی مسئله صفحات متعدد سیاه میکنند تا بنوعی عقده دل را خالی کنند. یکی از این شگردهای حاشیه ای ایرانپرستان مسئله ترک و فارس است که مجبور به پر کردن جای خالی استدلال در مطالب پر کمیت لکن بی کیفیت آنان است.)) (١٠)
بىخردى و آشفتهگويى را با «منطق» دگرش دادن ويژگى تنها آقاى فرهاد قابوسى نيست. ديگر ايرانستيزان نيز از پريشانى انديشه بىبهره نيستند. قابوسى پس از دشنام و ناسزاى فراوان به پژوهشگران ايرانى و انيرانى ، كه ما از بازگويى آن چشمپوشى ميكنيم، «منطق» خود را در رد كسروى چنين استوار ميكند:
((... و از آنجائیکه وطنپرستی و ناسیونالیسم آشکارا جزء علوم نبوده و برعکس جزء ذهنیات مریض محسوب میشوند ، لذا چون کسروی و قزوینی هردو در جنبه ناسیونالیستی نوشته های خویش در مورد فرضیه زبان آذری (ایرانی صحبت کردن مردمان آذربایجان قدیم ) تصریح کرده اند ، نوشته های آنان فاقد اعتبار تحقیقی و علمی محسوب میشود . و هر نوشته ای در تایید این فرضیه پان ایرانیستی نیز فاقد اعتبار است .)) (١١)
رد بررسيها و پژوهشهاى گرانبهاى ماركوارت، كسروى و ديگر پژوهشگران بميانجى پندارهاى خودنهاده و دستكارى و باژگونى درآنان، براى فروش به كسانى كه بيخردتر از خود آنها هستند، شيوه رفتار همهى اين گروه از كشورستيزان است. چه فرهنگيان و فرهيختگان هرگز چنين دستكارى و برساختى راخريدار نيستند.
بند پيوسته در تلاشهاى همهى ايرانستيزان، فرودآوردن جايگاه و منش كشورمندان، زِدايش و يا دستكم پردهپوشى بستگيهاى تاريخى-فرهنگى ايرانيان است. بيپروا به زادگاه، تبار، و يا جايگاه سياسى و فرهنگى باشندگان، هركجا كه پويشى به سوى يكبايى ملى و پيوندهاى تاريخى-كشورى ايرانيان جوانه ميگيرد با ستيز و پرخاش اينان روبرو ميگردد. تا جايى كه مردانى چون ارانى و خليل ملكى كه «ويژگى خاصى در تعلق قومى وحمايت از آذربايجان و آذربايجانى از خود نشان نداده و فقط در سطح ملى به ايفاى نقش پرداخته اند» نيز از نيش و گزند اينان بى?بهره نميمانند. (١٢)
از سوى ديگر ويژگى همهى كسانى كه در تيررس اَنگ و ستيز قومگرايان ميآيند، از فردوسى تا صفويان و رضاشاه و كسروى، ديدگاه كشورمندانه آنان است. ديدگاهى كه بر يكبايى سرتاسرى و پاسدارى پيوندهاى ملى و فرهنگى بنا شده است.
پيكار و دشمنى كشورستيزان با چنين نگر و ديدگاه كشورمندانهاى نه برآمدى از خواست و انديشهى خودپاى آنان، كه بيشتر در راستاى رواكرد وانجام برنامهى «توران بزرگ» پانتركيستها ميباشد. بنا بر انگار آشفتهى پندارباف ترك «صبرى بدرالدين»، شاگرد ضياء گوك اَلپ، يكى از سردمداران بزرگ «پان تركيسم، دستاندازى و فروگرفتن بخشهاى تركزبان، از گونهى آذربايجان بايستى به آرامى و در چند پله انجام پذيرد. او اين راهكار را «استراتژى ختنه» مينامد.
دكتر حميد احمدى در نوشتهاى در ماهنامهى طرح نو اين راهكار را از زبان بدرالدين بازنوشته، كه ما فرازهايى از آنرا در زير مياوريم.:
((استراتژی نوین پان تورکیزم: استراتژی " ختنه "
از آنجا كه كشورهاى داراى اقليتهاى عمده ترك زبان در روسيه، چين، ايران، بلغارستان، يونان و افغانستان، نسبت به هر گونه حركت در رابطه با وحدت تركهاى جهان حساس هستند و آن را در مورد تماميت ارضى خود نوعى اقدام دشمنانه تلقى ميكنند،
پانتركيستها بايد بسيار محتاط عمل كنند، تا دشمنى اين كشورها و نيز جهان عرب را برنيانگيزند. بدرالدين يك شيوه تدريجى را براساس آنچه كه او «اصل ختنه» (Prnaple of circmcision) ميخواند توصيه كرده و كاربرد آن را مدنظر قرار ميدهد. به نظر او در دوران قبل از ختنه، كودك را با اسباببازى و شكلات و شيرينى سرگرم ميكنند تا موعد مقرر فرا رسد و ضربه ناگهانى در اوج بيخبرى كودك وارد شود. در اين لحظه اجتنابناپذير، گريه كردن و مقاومت بيهوده است چون در واقع كار از كار گذشته است. وى يك استراتژى سه مرحلهاى را براى رسيدن به آنچه كه ايجاد «فدراسيون تركها» ميخواند پيشنهاد ميكنند:
١ـ در مرحله نخست پانتركيستها بر ايجاد روابط فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى ميان تركها تاكيد ميكنند.
٢ـ در مرحله دوم استحكام سياسى در اولويت قرار خواهد گرفت، اما اين استحكام سياسى به شش كشور مستقل ترك روسيه سابق محدود خواهد بود.
٣ـ مرحله سوم زمانى است (كه) حركت اين كشورها به رهبرى جنبش پانتركيستى، براى آزاد سازى خلقهاى ترك و اتحاد سياسى آنها از قيد استعمار در روسيه (تاتارها، ياقوتها و...) چين (اويغورها)، ايران (آذربايجانيها)، و غيره، آغاز خواهد شد. بدرالدين به دليل حساس بودن دنياى غرب، روسيه و كشورهاى منطقه به اقدامات تركيه، تاكيد ميكند در عين اينكه تركيه يك نقش محورى و رهبرى كننده را در جريان پانتركى به عهده دارد اما در مراحل اوليه ادغام و اتحاد تركها، بايد با احتياط تنها بر جنبه فرهنگى رهبرى تركيه تاكيد كرد.)) (١٣)
بوارانهى گفتههاى آقاى شريعتمدارى، كه گويا كنش و پويش «پان تركيستها» در تركيه رو به فرورفتن است، هيچ گواه و نشانهى زندهاى در درستى اين باور نه در آذربايجان و نه در انيران نشاندادنى است. ايشان پس از ستايش گزافكارانهاى از رشد و پيشرفت تركيه همچون «كشور مدل» ميافزايد:
((رشد روزافزون ترکیه به عنوان کشور مدل: ترکیه کشور همسایه ما همیشه در تاریخ سیاسی معاصر ایران نقش بخصوص و ویژهای ایفاء کرده است. از زمان امپراطوری عثمانی تا ظهور آتاتورک و سپس شکوفایی این کشور پس از انقلاب و مقایسه ناگزیر آن با کشور ما... به عبارت دیگر ترکیه نوعی کشور مدل برای ما بوده است و امروزه این کشور مدل اثر خاص خود را در افزایش اعتماد به نفس آذربایجانی در اتکا به کاردانی، درایت و سختکوشی خود بازی میکند...... بویژه که افکار پانترکیستی در ترکیه بتدریج رو به افول است و ترس مردم آذربایجان از این بابت کاهش یافته است. ترکیه مدرن بیشتر رو به اروپا دارد تا رو به شرق و این وجهاى مترقی و ایدهآل به ترکیه داده است.))
شگفتآور است كه چگونه «مدل بودن» تركيه «اثر خاص خود را در افزایش اعتماد به نفس آذربایجانی در اتکا به کاردانی، درایت و سختکوشی خود بازی میکند». كاردانى ودرايت آذربايجانيان چه پيوندى با تركان تركيه دارد؟ مگر آنكه شما هم نه آشكارا، همانا پنهانى آذربايجانيان را از خويشاوندان تركان و نه ايرانيان ميشناسيد. دراين چگونگى، گفته شما كه «ولی این واقعیت که همزبانی باعث همدلی است را نمیتوان انکار کرد»، در ميزان وژرفاى ديگرى دريافته ميشود.
تنشزايى و زمينهسازىهاى جمهورى آذربايجان در برابر ايران نيز از چشم كسى پنهان نيست. در اينجا هم هيچگونه نشانهاى از كاهش پيكار جدايىخواهان و ايرانستيزان بچشم نميخورد. اينان تا كنون دمى از آز و خواست دستيابى به آذربايجان دست برنداشتهاند. دكتر حميد احمدى در دنبالهى نوشتهى بالا چنين مينويسد:
((گرچه شكست سياستهاى جبهه خلق و فرار ايلچى بيك از شدت موضعگيريهاى پانتركى باكو نسبت به ايران كاست، اما تداوم موضعخصمانه نشريات پانتركى جمهورى آذربايجان (نظير، ينيمساوات، زركالو، آزادليق و...) عليه ايران، سازماندهى محافل پانتركى و حمايت از آنها در دوران حيدرعلياف و همسويى هرچه بيشتر باكو با استانبول در چارچوب استراتژى پانتركيسم، جمهورى آذربايجان را به كارگزار دولت تركيه تبديل كرده است. باز شدن فضاى سياسى در ايران از سال 1376 به بعد، فرصت تازهاى به جريان منطقهاى پانتركيسم داد تا با بهرهبردارى از موقعيت ايجاد شده، تبليغات پانتركى و سازماندهى جريانهاى طرفدار اين ايدئولوژى در ايران را آغاز كند. تشديد بحران سياسى ميان جناحهاى محافظهكار و اصلاحطلب در ايران، مشغول بودن نيروهاى سياسى در اين جنگ قدرت، خلايى ايجاد كرد كه براى جريان پانتركى تحت حمايت جمهورى آذربايجان و تركيه فرصت مناسب محسوب ميشد.
به همين دليل بود كه از سال 1377 به بعد نشريات محلى با رنگ و بو و موضعگيرى آشكار پانتركيستى، گفتمانهاى تاريخي، فرهنگى و سياسى رايج در ميان محافل پانتركى باكو و استانبول و آنكارا را به درون ايران كشاندند، و با سازماندهى محافل عمدتا دانشجويى در جهت ترويج انديشه پانتركيسم در ميان آذربايجانيهاى ايران دست زدند. هدف از همه اين اقدامات، بسيج قومى ترك زبانان ايران، فراهم ساختن زمينه كشمكش قومى ميان ترك و فارس و ايجاد شكافهاى قومى و سياسى در ايران و ترويج نوعى هويت ضد ايرانى بوده است. جريانهاى پانتركى در باكو و استانبول كه در حال حاضر از حمايت مستقيم و غير مستقيم دولتهاى جمهورى آذربايجان و تركيه برخوردارند، به شيوههاى گوناگون، «استراتژى ختنه» را در ايران دنبال ميكنند. اين استراتژى هم از سوى محافل رسمى پانتركى در باكو و استانبول / آنكارا، كه به طور غير مستقيم از حمايت گسترده دولتهاى اين دو كشور برخوردارند دنبال ميشود، و هم در سطحى داخلى از سوى محافل كوچك اما فعال پانتركى موجود در ايران كه در عرصه رسانهاى و تشكيلاتى به فعاليت شديد براى زمينهسازى لازم جهت اجراى تدريجى استراتژى «پانتركى» در مناطق آذری زبان ايران مشغول بوده و از حمايت جريانهاى پانتركى مستقر در جمهورى آذربايجان و تركيه برخوردار هستند.)) (١٤)
درگفتگوى با«دويچه وله» بتاريخ دوشنبه ٢٠١٠/٠٦/١٤ آقاى شريعتمدارى درپاسخ به چرايى نگراييدن و رويگردانى تبريز به جنبش سبز، پس از گفتارى از«زاويهى جامعه شناسى سياسى»، بجاى فراخوانى به آذربايجانيان و همهىمردم ايران ، براى همبايى وپشتيبانى از اين جنبش چنين ميگويد:
((ما به علت ندیدن این واقعیتهای دردناک و با تجاهل العارف کردن بسیاری از نخبگان مرکزنشین و یا تمرکزگرا، چنان وظیفه شرکت آنان را در جنبش سبز بدیهی میدانیم که گویا به خواستههای آنها و حساسیت نسبت به آن و همدردی با آنان در توهین و تحقیری که روا شده و میشود و پبچیده در حکمرانی، محاوره و ادبیات عامیانه است و از ناسیونالیسم رضاشاهی تاکنون آنان را رنجانده است، هیچ توجه ویژهای لازم نیست. )) (١٥)
جنبشى خودانگيخته و خودجوش، برپاشده از شهروندان و جوانان نابستهبهم ، بدون هرگونه سازمان و برنامه و رهبرى، بخيابان ميآيد و پرخاشكنان خواهان بازستاندن حقوق شهروندى پايمالشده خود ميشود. اين جنبش كه گرانيگاه آن تهران بود، ويژهى تنها «فارسها» نبود. در فرايند رشد و گيالش (تکامل) خود تنها در تهران سدهاهزار از باشندگان را كه بيگمان بيشترشان از گوشه و كنار ايران بودند به راهپيمايىهاى خيابانى كشيد. نه دفترى و نه نام و نشانى داشت. «رهبرانى» كه در فرايند كشاكشهاى شهروندان با سركوبگران فراروييدند، نه پيشوايان، همانا دنبالهروهاى جنبش بودند. بنا بر زبانزد ديرين پارسى، بيرون نيامدن بىبى از بىچادرى بود. شعارهايى چون «نه غزه، نه لبنان، جانم فداى ايران»، «مرگ برديكتاتور» و يا «استقلال-آزادى-جمهورى ايرانى» هيچگاه از سوى اين رهبران پذيرفته نشد. تاآنجا كه موسوى با بازگويى سخنان خمينى«جمهورى اسلامى نه يك كلمه بالا، و نه يك كلمه پايين» آشكارا رويگردانى خود را نشان داد. در چنين بستگيهاى سياسى و اجتماعى، درميان يكى از گرانسنگترين خيزشهاى شهروندى ايران، «دبير سازمان جمهورىخواهان ملى ايران» و «يكى از پايهگذاران اتحاد جمهورىخواهان ايران» بجاى يارى و پشتيبانى از خواستهاى آزاديخواهانه و دمكراتيك زنان و مردانى كه در زير فشار و كوبههاى ددمنشانه رژيم دستوپا ميزدند، و فراخواندن بيدرنگ همهى آزاديخواهان به يارستن و پيوستن به آنان، به بازخوانى نالهها وشكوه?هاى كهنهى قومگرايان پرداخته، از«زخم وطرد و توهين و تحقيرآذربايجانيان» سخن ميراند، بدون آنكه دستكم يك آذربايجانى «زخمى و يا تحقيرو توهين شده» را بتواند نشان دهد. گذشته از آسيبديدگان، آسيبزنان نيز، سواى رضاشاه، بىسامان و بىنشانند. بدينسان روشن نميشود كه چه كسانى مورد سخن نويسنده اند و گناه جوانان، مردان و زنان «جنبش سبز» چيست كه بايستى آذربايجانيان آنان رادر پيكار با سركوبگران دولتى تنها بگذارند؟. در دنباله گفتگو با دويچه وله آقاى شريعتمدارى چنين ادامه ميدهد.:
((آنان هیچ سرمایه قابل توجهی برای جذب فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان و گسترش حوزه نفوذ خود به آنجا نکردهاند. بخش سکولار جنبش سبز نیز این مساله را فقط در سطح سیاسی آن میبیند و در بیشتر مواظب است که توازن قوا حتی در سطح واژههای کلیدی سنتی به نفع فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان به هم نخورد.
اصولا تا هنگامی که ما از رویهی سیاسی بدبینانه و سنتی قضیه به درون خواستههای دارای اولویت جامعه آذربایجان نگاهی نیافکنیم و این خواستهها را که از سوی مردم آذربایجان احترام متقابل، اذعان به هویت – اذعان به ادبیات و زبان – حق برخورداری یکسان از امکانات مملکت و از سوی نخبگان آذربایجان امکان شرکت در قدرت سیاسی را جدی نگرفته و وجود بحران را به رسمیت نشناختهایم و با ایجاد گفتوگو و تفاهم، حساسیت فعالین مرکزنشین را در بهرسمیت شناختن حقانیت این ادعاها بالا نبردهایم، ایجاد پروسه اعتمادسازی امکان عملی نخواهد یافت. )) (١٦)
از جنبشى نوپا و جوان، سازمان نيافته، بىآزمون و خودانگيخته چشمداشت سرمايهگذارى ويژه براى«جذب فعالين مدنى و سياسى آذربايجان» داشتن بيشتر به پريشانى انديشه تا ناآگاهى سياسى ميماند. ناگفته نماند كه دستكم يكى از سه «رهبران جنش سبز»، آقاى موسوى، از آذربايجان، ديگرى آقاى كروبى از لرستان و سومى، بنا بر بخشبندى جغرافيايى آقاى شريعتمدارى، از استان يزد بخشى از«ايالت فارس جنوبى»، فارس است. (١٧)
روشن نيست كه چه كسانى بيكديگر بى آزرمى نمودهاند كه هشدار«احترام متقابل» آقاى شريعتمدارى را بايسته ساختهاند. «اذعان به هويت» به چه معنايى است؟ واگرايى «ماهيت» آذربايجانى با شيرازى و يا خراسانى در كجاست؟ چه«هويتى» براى گروههاى گوناگون ايرانى جز ايرانى بودن ميتوان شناخت؟ چه جدايى ميان ايرانى تبريزى و اسفهانى نشان دادنى است؟
همانندى زبانى تنها نشان بيگانگى يا خويشاوندى گروههاى مردمى نيست. آذربايجان از هزاران سال بخشى از خاك، تاريخ، و فرهنگ ايران است دگرديسى زبانى در بسيارى از كشورهاى جهان رخداده است. براى نمونه مليونها انسان در افريقا به انگليسى و بخش بزرگى از آمريكاى لاتين به پرتقالى و يا اسپانيايى سخن ميرانند، بىآنكه انگليسى يا پرتقالى و يا اسپانيايى باشند. افزون برآن «اذعان به هویت – اذعان به ادبیات و زبان» چگونه، واز سوى چه دستگاه و يا كسانى شدنى است.؟ چه كسى زبان وادبيات آذربايجانى را بازداشته كه درخواست «اذعان» به آن پيش كشيده ميشود. اينها دانسته ويا ندانسته خواستهاى «استراتژى ختنهى پان تركيستها» است، كه بدور از انديشه وكردار كشورمندان است.
بيپايهترين بخش گفتاورد بالا، گله و شكوهى نويسنده از فرودستى نخبگان آذربايجان در دستگاه كشورى است. گفتن «واز سوی نخبگان آذربایجان امکان شرکت در قدرت سیاسی را جدی نگرفتن» شوخى بيمزهاى است كه تنها شگفتآوراست. روشن نيست كه «نخبگان» آذربايجان كيانند و چه جدايى ويژهاى با خامنهاى، ميرحسين موسوى، موسوى اردبيلى، سيد حسين موسوى تبريزى، حسن نزيه، محسن موسوى تبريزى، صادق خلخالى، سيد ابوالفضل موسوى تبريزى، مهدى بازرگان ومانند آنان دارند كه بايستى برايشان دعوتنامهاى جداگانه فرستاد.
آقاى شريعتمدارى بجاى گزينش ديد و نگرهاى استوار و آشتىناپذير با جدايىخواهان و ايرانستيزان پانتركيست و پيكار ناگسسته با آنان، با بازگويى ديدگاه و «خواستهاى» آنان، در چهر و پوششى ديگر، به بلندگوى اينان در ميان كشورمندان دمكرات بدل گشتهاند. اگر مردم ايران به ياوههاى كشورستيزانى چون نايبى، محمدزاده صديق، صرافى، قابوسى و ديگر ايرانستيزان گمنام پروايى ندارند، برآمدن «دبير جمهورى خواهان ملى ايران»، « فرزند مرحوم آيت الله شريعتمدارى» و «يكى از پايه?گذاران اتحاد جمهورى خواهان ايران» در راديو و تلويزيونهاى جهانى، بار و سنگينى ديگرى دارد.
درآوردگاه پيكار ميان ايرانيان و ايرانستيزان پناهگاه ويژهاىبراى دودلان پيشبينى نشده است. دراين راستا آقاى شريعتمدارى هم تافتهِ جدابافتهاى نيست. چه ، كشورمندى با قومگرايى سازگار نيست.
پانوشتهها
١-رهبر، شماره ٣٨٧، بتاريخ ٢٣/١١/٢٤
٢- گذشته، چراغ راه آينده است. نشر، از جامى. صفحه ٢٦٤
٣- همانجا، صفحه ٣٠٦
٤- همانجا،صفحه ٣٠٦
٥- ارس بجاى ايران ما شماره ٩ بتاريخ ٢٥/١٠/١٩«ما دربرابر فرقهٔ دمكرات...
٦- Irans Aufsieg zum Nationlstaat
٧-تارنماى پان ايرانيسم
٨--نگاه كنيد به نوشتههاى محمد صادق نائبى درتارنماى تريبون
٩- ديوان شهريار صفحه ٧١٤
١٠-اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه ۲۰ خرداد ۱٣٨۶ - ۱۰ ژوئن ۲۰۰۷
١١ همانجا
١٢- نگاه كنيد به: كانون دمكراسى آذربايجان- Friday, September 03, 2010
مصاحبهبا مهندس صرافی به مناسبت بیانیه 12 شهریور و بررسی مناسبات حزب توده و فرقه دمکرات آزربایجان
١٣- دکتر حمید احمدی / انتشار یافته در تبریز نیوز/ ماهنامه ی طرح نو شماره شانزدهم 1387
١٤- همانجا
١٥- صفحه ویژه جام جهانی بخش فارسی دویچه وله. دوشنبه ٢٠١٠/٠٦/١٤
١٦- همانجا
١٧-نگاه كنيد به طرح پيشنهادى آقاى شريعتمدارى «سازمان يابى اقوام درايران-گامى بسوى تمركز زدايى دمكراتيك ايران» به اجلاس دوروزه بروکسل در آوريل ۲۰۰۹، نوشته تبريزلي باي بک ٢٠٠٩/٠٤/٠٨
مهرماه ١٣٨٩