جنبش سبز؛ پرسش نفوذ در میان فرودستان، اقوام و کارگران

 

علي هنري

یکی از نگرانی ها پیرامون جنبش سبز، تمرکز جغرافیایی آن در مرکز و عدم گستردگی میان اقشار گوناگون اجتماعی است. این نگرانی، در پرسش هایی پیرامون دلایل عدم مشارکت اقوام، کارگران و ساکنین شهرهای کوچک و روستاها خود را می نمایاند. کسانی که تاکنون تلاش کرده اند پاسخ هایی به این پرسش ها ارائه دهند را از لحاظ استدلال می توان به سه گروه دسته بندی کرد؛

یک، گروهی که بر مطالبات و خواست های طبقات اجتماعی تاکید دارند و عدم نفوذ جنبش سبز در میان مثلا مزدبگیران و طبقه کارگر را به عدم طرح مطالبات آن گروه های اجتماعی در شعارهای جنبش سبز ربط می دهند.

 

دو، جمع دیگری که هزینه کنش سیاسی را مدنظر قرار می دهند. برای نمونه میزان خشونت و سرکوب در مناطق خارج از مرکز بویژه مناطق قومی مرزی را از دلایل عدم همراهی باشندگان آن مناطق با جنبش سبز می دانند.

 

سه، گروهی که به منابع اقتصادی و ممر درآمد طبقات اجتماعی اشاره دارند و برای مثال نمود نداشتن طبقات فرودست جامعه در جنبش سبز را به وابستگی مالی و نفع بردن آنان از دولت ربط می دهند. هرچند هر یک از این پاسخ ها از منظری به عوامل ناگستردگی جنبش سبز اشاره دارد، اما به باور من نه تنها هیچ یک به تنهایی، بلکه ترکیب و مجموع آن ها نیز پاسخ کاملی به عدم گستردگی ظهور و حضور جنبش سبز نیست. در این نوشته برآنم با مرحله بندی فرایند مشارکت در یک کنشِ جمعیِ فراگیر یا یک جنبش اجتماعی، ضمن رد پاسخ های تک وجهی به پرسش پیش گفته، فرضیه دیگری برای پاسخ به آن طرح کنم و از رهگذر آن بر نقش شبکه های اجتماعی در نفوذ جنبش به لایه های مختلف اجتماعی –آن چه که عموما در این بحث مغفول مانده است- تاکید نمایم.
اگر به مشارکت در یک جنبش اجتماعی، بمنزله یک فرایند نظر بیاندازیم، چهار مرحله متوالی می توانیم برای آن برشمریم؛ مرحله یا گام نخست زمانی است که یک فرد، پتانسیل حضور در یک جنبش یا بسیج را می یابد. در این مرحله فرد احساس سمپاتی با جنبش و شعارهای آن دارد و اشتراکاتی مابین مطالبات آن جنبش و خواست فردی و اجتماعی خود می یابد. در این صورت فرد را می توان مشارکت کننده بالقوه جنبش نامید. بدیهی است مجموعه مشارکت کنندکان بالقوه هرچند زیرمجموعه ای از مجموعه دامنه کل است ولی با مجموعه مشارکت کنندگان بالفعل برابر نیست.
در مرحله بعدی فرد مشارکت کنندۀ بالقوه، در معرض تحریک جنبش و انگیزش آن قرار می گیرد. احتمال در معرض انگیختگیِ جنبش قرارگرفتن برای هرفرد، به ویژگی های شبکه اجتماعی او بستگی دارد. هرچه شبکه اجتماعی فرد با شبکه جنبش همپوشانی بیشتری داشته باشد، احتمال در معرض جنبش از طریق آگاهی از اخبار، تحولات و گفتار پیرامون آن قرارگرفتن افزایش خواهد یافت. از آن رو که این امکان صد در صد نیست، واضح است در گذر از مرحله اول به مرحله دوم مجموعه مشارکت کنندگان بالقوه ریزش خواهد داشت. به عبارت دیگر افرادی با احساس سمپاتی با جنبش وجود خواهند داشت که به دلیل داشتن شبکه اجتماعی متفاوت یا نامتصل به شبکه اجتماعی جنبش، در معرض بسیج قرار نمی گیرند و بدین ترتیب هیچ گاه در جنبش مشارکت نخواهند داشت.
فردی که پتانسیل مشارکت را دارد یعنی به طور کلی با شعارها و خواست های جنبش همدل است و بوسیله شبکه اجتماعی در ارتباط با جنبش قرار گرفته است در گام سوم باید انگیزه مشارکت در کنش جمعی را بیابد. میزان انگیزه برای مشارکت به عوامل گوناگونی در سطح کلان و خرد بستگی دارد و شبکه اجتماعی از منابع بی بدیل ایجاد و تقویت آن است. شبکه اجتماعی به اشکال مختلف بر انگیزه مشارکت اثر می گذارد. برای نمونه هرچه شبکه دوستان منتقد یک فرد گسترده تر باشد میزان انگیزه دست یابی به نفع عمومی مرتبط با سیاست در او افزایش می یابد. شبکه متراکمِ همبسته از یک سو انگیزه اجتماعی و اخلاقی مشارکت را ایجاد و تقویت می کند و از سوی دیگر شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتِ مشارکت اجتماعی را دشوار و پرهزینه می نماید. در مرحله سوم یعنی یافتن انگیزه مشارکت نیز شاهد ریزش مجموعه ای خواهیم بود که به دلیل ویژگی های شبکه اجتماعی اش انگیزه لازم برای مشارکت در آنان پدید نمی آید.
مجموعه ای که در معرض بسیج جنبش قرار می گیرد و انگیزه مشارکت می یابد در مرحله چهارم یا پایانی باید از موانع مشارکت بگذرد. هرچه انگیزه فرد برای مشارکت بیشتر باشد، بیشتر محتمل است از سدهای پیشِ روی مشارکت گذر کند و همچنین هر چه موانع بیشتر و سخت تر باشد انگیزه بیشتری برای این گذار نیاز است.
درخطوط پیشین تلاش کردم مدلی برای فرایند مشارکت در یک کنش جمعی فراگیر را توضیح دهم. نظر به مراحل چهارگانه آن مدل و شرایط و احتمالات گذر از آن مراحل برای هر فرد، می توان ادعا کرد، افرادی که مشارکت کننده بالقوه در جنبش به حساب می آیند، یعنی مطالبات و اهداف جنبش با خواست ها و آرمان های آنها همسان و همسو است، نسبت به ویژگی ها و میزان همپوشانی شبکه اجتماعی شان با شبکه اصلی جنبش و همچنین میزان تصورشان از سرکوب، به مشارکت کننده بالفعل تبدیل می شوند یا در یکی از مراحل متوقف می شوند.
با این تفاسیر به پرسش آغازین نوشته در مورد نفوذ وگستردگی جنبش سبز بازمی گردیم و سه دسته پاسخ را از این دریچه ارزیابی می کنیم.
گروه اول که دلیل عدم همراهی گروه یا طبقه ای اجتماعی را با جنبش سبز، فراگیر نبودن شعارها و محدود بودن مطالبات آن جنبش به مطالبات قشری خاص (عموما طبقه متوسط مدرن شهری) می دانند، در تحلیل خود مراحل دو، سه و چهار فرایند را نادیده گرفته یا دست کم می پندارند. این گونه استدلالها به طور ضمنی بر این پیش فرض بنا شده اند که هرچه مطالباتی که جنبش سبز وعده تحققشان را می دهد با خواست های افراد بیشتری همسان باشد مشارکت در جنبش سبز به همان نسبت بیشتر خواهدشد. اما مراحل پیش گفتۀ فرایند نشان می دهد که گستردگی مطالبات، تنها بر افزایش افراد مشارکت کننده بالقوه اثر مستقیم دارد (مرحله اول) ولی تبدیل این افراد به مشارکت کننده بالفعل (یعنی گذر از مراحل دو و سه و چهار) به عوامل دیگری وابسته است. درتضاد با ادعای این دسته و با توجه به مدل چهار مرحله ای میتوان این فرضیه را پیش کشید که؛ کارگران و طبقات ضعیف تر در عینِ حال که برآورده شدنِ خواست های خود را در موفقیت جنبش سبز می دانند (یعنی از مرحله یک گذر کرده اند و مشارکت کننده بالقوه هستند)، اما تفاوت جنس شبکه اجتماعی شان آنان را از معرض بسیج جنبش و انگیزه یابی مداوم و موثر دور نگاه می دارد، از اینرو در مراحل دوم و سوم از همراهی با جنبش بازمیمانند. وقتی به این نکته توجه داشته باشیم که شبکه اجتماعی کارگران بیشتر شامل افراد همکار و شبکه های دوستان همطراز است و مسلما عموم کارگران از شبکه اجتماعی بزرگ مجازی پشتیبان جنبش سبز دور هستند، این فرضیه باورپذیرتر هم می شود.
اگر به شعارهای انتخاباتی موسوی و طرح مطالبات او در این چند ماه نیز نگاه بیاندازیم شاهد هستیم طرح مطالبات کارگران و طبقات فرودست و بطور عمده مطالبات اقتصادی کم نبوده است. و اگر به مطالبات زنان نیز توجه کنیم شاهد خواهیم بود به طور اختصاصی مطالبات آن ها بیش از دیگر اقشار اجتماعی طرح نشده است. مشارکت کمرنگ کارگران و مشارکت پررنگ زنان در جنبش سبز این نظر را تقویت می کند که دلیل مشارکت و عدم مشارکت را نمی توان به طرح یا عدم طرح مطالبات فروکاست. مطالبات اقلیت های قومی نیز بطور ویژه ای از سوی دو رهبر جنبش سبز تاکنون بیان شده است آیا این طرح مطالبات حداکثری برای مشارکت حداقلی آن ها بسنده نبوده است؟
گروه دوم نیز که بر میزان سرکوب و هزینه مشارکت تاکید دارند، تنها مرحلۀ چهار فرایند را درنظر می گیرند و از نقش دیگر مراحل بویژه مرحله سه غافل می شوند. بدیهی است که میزان سرکوب بر میزان مشارکت اثر می گذارد و تظاهرات های خودانگیخته زمان هایی به وقوع می پیوندند که تصور از میزان سرکوب و هزینه مترتب بر آن کم باشد. ولی نباید فراموش کرد، انگیزه بالا میتواند بر موانع مشارکت که همان هزینه آن است غلبه کند. به عبارت دیگر معادله شرکت یا عدم شرکت دو متغیر دارد؛ یکی میزان سرکوب و دیگری میزان انگیزه. در حل این معادله باید هر دو متغیر را در نظر داشت. برای نمونه آن دسته که عدم مشارکت اقوام آذری و کرد و عرب زبان را به میزان سرکوب حاکمیت در این مناطق حوالت می دهند، چه بسا انگیزه کمتر این مناطق را نادیده گرفته باشند. انگیزه مشارکت برای این نوع تظاهرات ها از طریق شبکه اجتماعی تامین می شود. می توان این فرضیه را پیش کشید که باشندگان آذربایجان و کردستان و دیگر شهرهای غیر مرکزی ایران شبکه های اجتماعی مستقل و مجزا از شبکه اجتماعی تهران دارا هستند، بنابراین انگیزه لازم مشارکت را دارا نشده اند یا به مرور زمان این انگیزه کاهش یافته است و با کاهش این انگیزه، قادر به از سر راه برداشتن موانع مشارکت نیستند. در قم و اصفهان در زمان سوگواری آیت الله منتظری شاهد بودیم زمانی که شبکه اجتماعی مجازی یا واقعی جنبش سبز بواسطه اخبار فوت آیت الله منتظری با شبکه این دو شهر تا حدی گره خورد، مشارکت گسترده ساکنان آن دو شهر را شاهد شدیم.
اما گروه آخر که این تصور را دارند هرکس از جنبش سبز نیست بر آن است و اگر مشارکت گروهی در جنبش سبز نمود ندارد، آن گروه بر خلاف این جنبش سیر می کنند، به باور من کل مراحل فرایند را در تحلیل هایشان نادیده می گیرند. آنان عدم ظهور فرودستان جامعه را به رضایت آنان از وضعیت موجود مرتبط می دانند، درحالیکه می توان مدعی شد که مجموعه گسترده ای موجودند که پتانسیل مشارکت در جنبش سبز را دارا هستند -یعنی از وضعیت موجود راضی نیستند- ولی به دلایل پیش گفته در مراحل مختلف از همراهی مجموعه مشارکت کنندگان بازمانده اند. برای مثال با وجود عدم ظهور تظاهرات جنبش سبز در شهرهای کوچک، تصاویر و اخبار حکایت از استقبال سرد و محدود از احمدی نژاد در این مناطق حکایت دارد.3 این موضوع می تواند این فرضیه را تقویت کند که عده بسیاری در آن مناطق با جنبش سبز همدلی دارند هرچند امکان مشارکت در آن نمی یابند.
در مجموع، مدل چهار مرحله ای نشان داد عدم مشارکت گسترده لایه های مختلف اجتماعی در جنبش سبز به مجموع عواملی وابسته است که در امتداد هم -و نه موازی با هم- نقش ایفا می کنند. بنابراین نمی توان هیچ یک یا بخشی از آن عوامل را نادیده گرفت یا اهمیت کمی برایشان قائل شد. درنتیجه اگر خواهان مشارکت بیشتر و گسترده تر یک گروه اجتماعی بود هم باید به طرح شعارها و مطالبات آن گروه اندیشید، هم باید به فاکتورهایی چون نفوذ و درآمیختن شبکه فعال جنبش سبز با شبکه های آن همت گمارد و هم باید برای کمتر شدن هزینه کنش جمعی آن گروه راهی یافت. ضمن آنکه مراحل چهارگانه نقش بسزای شبکه اجتماعی را در دو مرحله از فرایند مشارکت نمایاند، شبکه اجتماعی در غیاب فعالیت احزاب و نیروهای سازماندهنده نقش عمده ای در ایجاد و تقویت انگیزه رسیدن به نفع عمومی، انگیزه اخلاقی و اجتماعی مشارکت برعهده دارد. در نبود ارتباط رسانه ای، شبکه اجتماعی به هم پیوسته و گسترده به اثرگذاری جنبش برد میبخشد و مجموعه گسترده اجتماعی و جغرافیایی را در معرض جنبش قرارمی دهد.

 

دوشنبه، 17 اسفند 1388