دکتر داوود هرمیداس باوند: این لطمات جبران ناپذیر به جامعه علمی، خیانت به کشور و نسل کنونی است

مژگان مدرس علوم

 داوود هرمیداس باوند استاد حقوق بین‌الملل و روابط بین‌الملل و سخنگوی جبهه ملی ایران است. وی از سال ۱۳۵۴ به استخدام وزارت خارجه ایران درآمد و از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۲ در سازمان ملل فعالیت کرده و یک سال ریاست کمیته حقوق مجمع عمومی سازمان ملل را بر عهده داشت. بعد از بازنشستگی به دنیای آکادمیک ملحق شده و در دانشگاهها به تدریس حقوق بین الملل و روابط بین اللمل مشغول شد. دکتر باوند ابتدا در دانشگاه‌های تهران، امام صادق مشغول به تدریس شدند اما بعد به دلایل افکار ایشان که با فضای آن دانشگاهها سازگار نبود عضو هئیت علمی دانشگاه علامه طباطبایی شده و هم اکنون در این دانشگاه مشغول به تدریس می باشند.

به همین مناسبت "جرس" با ایشان در خصوص جایگاه علوم انسانی و فضای دانشگاههای کشور به گفتگو پرداخته است که در پی می آید:

آقای دکتر با تشکر از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید به عنوان اولین سوال بفرمایید نقش و جایگاه علوم انسانی را در توسعه و ارتقای جایگاه بین المللی ایران چگونه ارزیابی می کنید؟

در جوامع و کشورها شهروندان بویژه شهروندانی که تحصیل کرده هستند باید در اداره امور جامعه خویش مشارکت داشته و در سرنوشت مملکت خود حضورفعال داشته باشند. اما زمانیکه در جامعه ای اهداف سیاسی به معنای جدی وجود نداشته باشد و نقش گروه های متنفذ نتوانند آنچنانکه که در جوامع آزاد و باز است اثر اجتماعی و سیاسی خود را در پی داشته باشد، برای مثال مطبوعات آزاد نباشند و دولتی باشند و بسیاری از اندیشمندان و آزاد اندیشان امکان انتشار نظرات خود را در این مطبوعات نداشته باشند و یا اساسا تمایلی برای این مطبوعات نباشد. بنابراین شرایط فضای دانشگاهی و آکادمیکی باید باز باشد تا این امکان را بدهد که در علوم انسانی و در مسائلی که برای شناخت جامعه بین المللی و مسائل مرتبط با کشور و منطقه و از همه مهمترسرنوشت کشور در عرصه های مختلف، بتوانند تبادل نظر و اظهار نظر کنند و ارائه طریق و احتمالا تجویزات حداقل انتزاعی را انجام دهند. لازمه این حرکتها این است که فضای دانشگاه نسبتا باز باشد و دروسی که تدریس می شود با مقتضیات زمان سازگاری داشته و دانشجویان در مدتی که در دانشگاه مشغول به تحصیل هستند برای آینده خود و کشورشان اثرات مفیدی را در پی داشته باشند. رشته های مختلف از جمله حقوق بین الملل، علوم سیاسی، جامعه شناسی و اقتصاد و غیره باید منطبق با شرایط روز باشد، در مسئله اندیشه ها هم همینطور که از دوران باستان شروع می شود از افلاطون و ارسطو و فلاسفه، قرون وسطی، عصر جدید تا زمان حاضر. دانشجویان باید با نظریه های عصر جدید آشنایی داشته باشند برای مثال با نظرات هابز، ساموئل هانتینگتون، جان میلتون، کانت، هگل، مارکس، آگوست کنت، ماکس وبر و مکاتب آمریکایی، مکتب فرانکفورت و مکاتب جدید. ببینید ما هم اکنون در کمیسیون حقوق بین الملل و در دیوان دادگستری بین المللی لاهه، نمایندگان مکتب های حقوقی مختلف جهان حضور دارند، ما مدعی هستیم که حقوق بین الملل ساخته و پرداخته نظرات و مصالح و منافع جهان غرب است اما از زمانی که در این کمیسیون حقوق بشر تعداد قابل توجهی ازحقوقدانان جهان اسلام وشرق حضور یافته اند اما مشاهده نمی کنیم چیز جدیدی عرضه کرده باشند و یا خلائی وجود داشته که اینها پر کرده باشند. بنابراین امروز مسائل جهانشمول است، اقتصاد جهانشمول است. بر این مبنا، تفکیک قائل شدن بین اینها اشتباه است و اینکه بر فرض دروسی که بر گرفته از غرب است و می گویند باید با ارزشهای مذهبی و یا ارزشهای دیگر اولویت پیدا کنند اساسا غیر منطقی و خلاف واقعیت است. ما در هر عرصه ای که بخواهیم گام برداریم با یک پدیده هایی روبرو هستیم که کم و بیش در عرصه جهانی جنبه کاربردی دارد همین طوردر پزشکی، مهندسی، نجوم و غیره. بنابراین این ادعایی که مطرح می شود که ما درعلوم انسانی باید اولویت را با ارزشهای بومی و یا ارزشهای ایدئولوژی و متافیزیکی قائل شویم اگر بخشی از اینها عنوان علوم داشته باشد علوم منسوخه است. پس در هر عرصه ای بخواهیم عطف توجه و ارزیابی کنیم و از لحاظ منافع و مصالح جوامع خودمان و نسل جوان کشور، مشاهده خواهیم کرد که مسائل امروز جهانی است. علم جهانی است و نمی توانیم برای مثال برای علوم نجوم بین شرق و غرب تفکیک قائل شویم. شاید از نظر تاریخی به نقش منجمین شرقی در قرون وسطی برای مثال بپردازیم اما در شرایط موجود مسائلی که مطرح می شود فرایند قرنها تلاش اندیشه بزرگان در رشته های مختلف پزشکی، نجوم و علوم انسانی بوده است و فرایند قرن ها تحقیق و تبادل نظر، دیالوگ و گفتمان است. بنابراین ما باید در جهت پیشبرد این رشته های مختلف، اگر بتوانیم خدمتی انجام دهیم چنانکه در گذشته شده است. اما اگر در این رشته ها دید انتقادی داشته و بخواهیم نگرش واپس گرایانه داشته باشیم و بخواهیم "ادعا" کنیم که ما می توانیم پاسخگوی مسائل و مشکلات امروز جامعه بشری در عرصه های مختلف باشیم که به اعتقاد من یک دید بسیار خطا است و اینکه بخواهیم دانشجویان دروسی را بخوانند که نه جنبه "کاربردی" دارد و نه در جهت "پیشبرد فکر" انسان است و این فقط انرژی و وقت می گیرد بدون اینکه به فرایند مثبتی منتهی شود.

پس شما معتقدید که علوم انسانی جهانشمول است و نمی توان در زمان و مکان خاص آنرا محصور کرد حال با توجه به این موضوع شما بومی سازی علوم را در هر حوزه ای در ایران تحقق ناپذیر می دانید؟

در برخی مسائل و موضوعات علاوه بر آن علومی که جنبه جهانشمول دارد مجبوریم بخشی را بومی سازی کنیم. برای مثال در مسائل زیست محیطی، بالاجبار باید تا حدودی در جهت بومی سازی حرکت کنیم. البته من یک تفکیک نسبی بین تمدن و فرهنگ می خواهم قائل شوم، از نظر تمدن جهانشمول است اما ازلحاظ فرهنگ ما جنبه مسئله بومی را بالاجبار باید مطرح کنیم. بنابراین برای نمونه در حقوق بشر وقتی به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و میثاقین ملحق شدیم کنوانسیون هایی وجود دارد که برخاسته از اعلامیه حقوق بشر است که ما باید اینها را بر اساس ارزشهای تاریخی و فرهنگی خودمان ترجمان خارجی آنرا پیاده کنیم. به علت اینکه ضمن اینکه ما پایبند این ارزشها هستیم نمی توانیم ادعا کنیم که آزادی های اساسی که در جامعه ما باید پیاده شود کماکان شبیه همان چیزی است که در کشور سوئد اعمال و اجرا می شود. المنت های مذهبی و نگرش های تاریخی و بومی سبب می شود که ما در مسئله حقوق بشر علی رغم اینکه ارزشهای آن جهانشمول است یک وجه اختلاف نسبی پیدا کنیم. بدلیل اینکه ما در یک دوران گذاری قرار داریم که ترجمان خارجی این ارزشها تا حدودی دچار تعدیل می شود تا زمانیکه جامعه ما به مرحله ای برسد که همسویی کامل با دیگر جوامع پیدا کند. بنابراین اگر مجموع جامعه را بخواهیم مدنظر قرار دهیم واین ارزشها را پیاده کنیم مسئله بومی سازی مطرح می شود یعنی یک برداشت نسبی از این ارزشها داشته و با واقع نگری با مسائل برخورد کنیم. اما از نظر تعلیم و تتبع و تحقیق در دانشگاههای خودمان نمی توانیم آن ارزشها را با آنچه که هست، حداقل از نظر انتزاعی و تجربی نادیده بگیریم اما در جنبه کاربردی ما بناچار مجبوریم این نسبیت را رعایت کنیم.

در آن حوزه ی فرهنگی که می گویید ناچاریم بومی سازی کنیم این بومی سازی چه فرایندی را باید طی کند و بر اساس چه معیارهایی این بومی سازی باید صورت پذیرد؟ آیا به صرف حذف نظریات اندیشمندان غرب، حذف رشته های علوم انسانی و حذف اساتید مبرز می توانیم به علم بومی دست یابیم؟

اگر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را خارج از بحث ارزشهای مذهبی آن در نظر بگیریم مثلا در بحث ارزشهای اقتصادی که می گوید اقتصاد دولتی است یعنی تمام صنایع ملی است و بخش خصوصی به عنوان حداقل آن است. یا در مورد حقوق بشر و آزادی های اساسی مانند  آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی احزاب و غیره که در قانون اساسی آورده شده است، اما می گوید در صورتی که تعارضی با ارزشهای مذهبی نداشته باشد. بنابراین در قانون اساسی این ارزشهای جهانشمول روز را آورده است اما منوط کرده به ارزشهای مذهبی که بنیادگرایی است. اما باید توجه داشت که این بومی شدن نیست بلکه یک تعارض بنیانی است، یعنی همین ارزشهای سوسیالیستی که در مسائل دولتی کردن آورده شده است را در نظر بگیریم، خوب دولتی کردن یک ارزشهای جوامع توتالیتاری چپ سوسیالیستی است اما در عین حال یک نظام سوسیالیت سکولار است. باید یک همسویی بین اینها باشد شما از یک سو ارزشهای سوسیالیستی را مرتبط می کنید با ارزشهای مذهبی یعنی از دو آبشخوری که بصورت اساسی در تعارض با یکدیگر هستند. بنابراین زمانیکه از ارزشهای سوسیالیستی بحث می کنیم برای مثال در گذشته باستان از نظرات اپیکور صحبت می کنیم زمانیکه به عصر جدید می رسیم، مطالعات مکاتب سوسیالیستی و نظریات مارکس و هگل و اندیشمندانی که در این رهگذر کار کرده اند یا مارکسیست هایی که در نگرششان تجدید نظر کرده اند، گریزناپذیراست و باید در دانشگاهها این نظریات را مطالعه کنیم و دیگر این جا نمی توانیم بگوییم ما سوسیالیسم را از نظر علمی می خواهیم بومی کنیم. پس باید یکسری ملاحظات فرهنگی نسبی خودمان را مدنظر قرار دهیم و ببینیم با جامعه ما کدام یک از سوسیالیسم ها سازگاری دارد ؟آیا سوسیالیسم توتالیتار یعنی چپ در چین یا شوروی و جاهای دیگر که مطرح شد یا آن سوسیالیسمی که در کشورهای سوئد و اسکاندیناویایی، و یا یک اعتقادی از مکاتب سوسیالیست مثلا در فرانسه، ائتلاف حزب سوسیالیست با حزب کمونیست یا در ایتالیا ائتلاف حزب سوسیالیست با حزب دموکرات مسیحی. بنابراین باید توجه داشته باشیم که جامعه ما با کدامیک از این سوسیالیست ها سازگاری بیشتری دارد. در عین اینکه باید به دانش سوسیالیستی و نحله های مختلف سوسیالیستی آگاهی داشته و تحقیق و تتبع کرده باشیم یا در نگرش های دیگر در عرصه های مختلف. همانطور که اشاره کردم ما با ارزشهای جهانشمول روبرو هستیم حقوق بشر و آزادی های اساسی جهانشمول است و نمی توانیم بگوییم حقوق بشر اسلامی، حقوق بشر هندویی، حقوق بشر کانفسیوس داریم، بنابراین جامعه بین المللی دچار نابسامانی می شود. برخی از کشورها که این ارزشها برخاسته از ساختار اجتماعی و سیاسی فرهنگی آنهاست در خط اول قرار دارند و در برخی کشورها که در طلب نیل به این مقصود هستند یک حالت التقاطی پیدا می کنند. جوامع سنتی، جوامعی که در حال ترانزیشن یا انتقال هستند و جوامعی که به این مرحله رسیده اند ازاین دسته اند.  بنابراین ما چه بخواهیم و چه نخواهیم جزء جوامعی محسوب می شویم که در حال ترانزیشن هستیم و منطق ترانزیشن خودش را بر جامعه تحمیل می کند اما راه و حرکت ما خروج از ترانزیشن و نیل به پیاده کردن کامل آن ارزشها در جامعه خودمان است. پس این وجه اختلافی است که پدیدار می شود اما من با حقوق بشر اسلامی به هیچ وجه موافق نیستم زیرا معتقدم این ارزشها فرایند است و مراحل تدریجی و تکاملی تمدن بشری است این فرایند قرن ها کشش و کوشش و جنگ ها و انقلاب ها بوده تا به این مرحله رسیده که بشریت باید از این ارزشها منتفع شود. بنابراین به همین دلیل است که بنده که به عدم دخالت مذهب در حکومت و دولت و آزادی های حقوق اساسی و دموکراسی و آزادی لیبرالیسم و حکومت قانون که بر خاسته از این ارزشها و مردمسالاری و حقوق بشر و آزادی فردی باشد اعتقاد دارم وگرنه حکومتهای استبدادی هم برای خودشان نوعی قانون دارند.

با توجه به آنچه فرمودید نگرش های ایدئولوژیکی تا چه می تواند مانع رشد آزاد علم شود؟

مانع جدی رشد علم وبویژه علوم انسانی است زیرا در علوم طبیعی دیگر نمی توان این ادعا ها را کرد وقتی می گوییم آب در صد درجه می جوشد همانگونه است مگر اینکه خلافش ثابت شود. من معتقدم استناد به ارزش های متافیزیکی و ارزشهای واپس گرایانه نقش بازدارنده در توسعه مترقیانه علوم انسانی دارد و نهایتا برای توسعه جامعه زیانبار است که نه تنها صرفا از نظر تحقیق مطالعاتی بلکه از نظر اثر کاربردی آن در زندگی اجتماعی و سیاسی. بنابراین با این ادعایی که می گویند علوم انسانی باید تحت این عنوان در دانشگاهها بومی شود مخالفم، اما می گویم از لحاظ کاربردی وقتی این ارزشهای جهانشمول، بخواهد در جامعه ای که کم و بیش درعرصه بقایای سنتی یا دوران گذار و ترانزیشن است پیاده شود، جنبه نسبیت پیدا می کند اما باید در جهت ترجمان کامل آن تلاش شود که زمان می خواهد. از لحاظ دانش، تحقیق و تتبع در دانشگاهها آنچه که به عنوان علوم انسانی است ما همان چیزی را باید بخوانیم که در دانشگاه برفرض هارواد، آکسفورد ودر دانشگاههای دیگر جهان تدریس می شود. همانطور که گفتم برای مثال در حقوق بین الملل در کمیسیون حقوق بشر حقوقدانان جهان اسلام وشرق نتوانسته اند چیز جدیدی در جهت بهبود یا تکمیلش عرضه کنند بنابراین چرا ادعا می کنیم و محکوم می کنیم که حقوق بین الملل ساخته و پرداخته مسائل و منافع کشورهای غربی است. در جامعه شناسی هم همینطور، در جامعه شناسی آنچه در دانشگاههای کشور تدریس می شود ما نمی توانیم نظریات آگوست کنت، ماکس وبر و دورکهایم تا جامعه شناسان آمریکایی که در اینتشینالیسم (intentionalism) نقش بسیار مهمی داشتند را نادیده بگیریم برای اینکه با جامعه شناسی آشنا شویم باید آنها را مطالعه کنیم. یا در بعد تاریخ هم همین طور، در تاریخ علمی که امروز مطرح است سبب می شود نسبت به باورهای گذشته خودمان تجدید نظر کنیم زیرا در آن زمان اعداد و ارقام و مبانی علمی مطرح نبوده اما امروز که بازنگری می کنیم در برخی وقایع و رویدادها یک تجدید نظر نسبی انجام می دهیم. بنابراین نمی توانیم ادعا کنیم که در عرصه تاریخ، تاریخ را می توانیم بومی کنیم. شما چگونه می توانید تاریخ جهان یا تاریخ کشور خودمان را بومی کنید؟

بسیاری از متفکران از تحولات سالهای اخیر در ایران تحت عنوان گذار تدریجی به دموکراسی نام برده اند حال به نظر جنابعالی علوم انسانی بومی که مدنظر حاکمان کنونی است تا چه حد با دموکراسی قابل تجمیع است؟

دیدگاهی که اخیرا بویژه بعد از انتخابات سال گذشته در جامعه مطرح شده است را دیدگاهی "واپس گرایانه" می دانم. یعنی تاکید براینکه این دیدگاهها را در دانشگاهها پیاده کنند و مطالعاتی که در همه دانشگاهها متداول بوده را متوقف کنند یا تحریف کنند این اقدام لطمه بزرگی به نسلی است که در دانشگاهها مشغول تحصیل هستند. زیان فاحشی برای خود جامعه است و فرایندش بطور کلی زیان بار است. اما رویدادهایی که در جامعه رخ می دهد چه بخواهیم چه نخواهیم اتفاق افتاده که می تواند در حال حاضر و در آینده مورد ارزیابی قرار بگیرد و اثرات جنبه های مثبت در وضعیت آینده کشور بررسی کنند. برای مثال انقلابی که در ایران رخ داد یکی از اثراتش این بود که یک بخش اجتماعی قابل توجه خفته و غنوده در جامعه ریشه کن کرده است هم در مسائل اقتصادی و هم در مسائل اجتماعی و سیاسی ذینفع و ذی مدخل کرده است. یعنی در حکومت وارد شده و آنرا در دست گرفتند و بخشی از اینها سرشت بورژوازی پیدا کردند و ثروتمند شدند و در تمام مسائل اقتصادی مافیایی را تشکیل داده اند. خوب این بخش که پیش از این خفته بوده دیگر به جایگاه اولیه خود بازگشت نمی کند، ولو اینکه تغییراتی در جامعه حاصل شود اینها توانایی ریسپانسیتی دارند یعنی واکنش نشان می دهند. از لحاظ ارزیابی در طویل المدت این رویداد ممکن است مثلا به من نوعی صدماتی را وارد کرده باشد و در فضایی که زندگی می کنم محدودیتهای ایجاد کرده باشد و ارزشهایی که من با آنها سازگاری ندارم مجبور شوم به ناچار با آنها مواجه شوم اما برای جامعه این تحول در زاویه خاص خودش و در یک نگاه طولانی مثبت بوده است. یا فرض کنید استوتیشن مذهبی قرن ها جامعه ایرانی با آن روبرو بوده و در برخی رویدادها توانسته اثر حاشیه ای مثبت داشته باشد اما در عین حال نقش بازدارنده هم داشته است. امروز با این اتفاقات مردم تکلیف خودشان را با مذهب به شکل دیگری روشن می کنند و آن باورها، اعتقادات و نگرش های قبلی دیگر وجود ندارد. بنابراین درست است اگر بخشی متزلزل شده و طبقاتی از جامعه شدیدا صدمه دیده باشند اما با این تجربه که در این پروسه سی ساله مواجه شده اند همانند مکتبی است که یک ارزیابی و بازنگری در مورد این ارزش های مذهبی می کنند. در نتیجه در آینده چنین نخواهد بود که در گذشته بوده یا در حال حاضر است. نکته دیگر زمانی است که ارزشهای تاریخی، ملی و بومی که مقبولیت و محبوبیت دارند تحقیر و مورد بی اعتنایی قرار می گیرد. امروز مهرگان و نوروز برای مردم یک معنی جدیدی دارد و بخصوص با تجربه هایی که در مثلا در جنگ هشت ساله که همه کشورها به نفع متجاوز بسیج شدند کسب کردند، مردم تجربه کردند که خودشان باید به فکر سرنوشت و آینده خودشان باشند و به این نتیجه رسیده اند که ایران در منطقه تنهاست و باید بیش از اینکه به فکر دیگران باشند به فکر خودشان باشند. حاکمان باید در جهت سعادت مردم، آزادی و مردمسالاری باشند این ارزشهایی که همانطور که در ابتدا اشاره کردم فرایند قرن ها کشش و کوشش است. می خواهم بگوییم درست است که در این پروسه سی ساله درست است که من نوعی دیدهای منفی دارم اما آنچه که اتفاق افتاد مانند یک مکتب است وما در گذر تاریخ ارزیابی می کنیم و می بینیم از آنچه که اتفاق افتاد چه نتایجی باید برای تجدید نظر در آنچه که در گذشته بوده باید بگیریم تا در جهت بهبود آن درس بگیریم و گاه برداریم. یعنی علاوه بر آثار جانبی منفی، ممکن است یک آثار جانبی مثبت هم برای جامعه در پی داشته باشد و تجربه ها و نظراتی که حاصل می شود برای نسل حاضر و نسل آینده مفید خواهد بود. پس ما باید با دید نقادانه و بدون تعصب بر آنچه که در این سی سال بر کشور گذشته است ارزیابی کنیم و از آن در جهت بهبود آینده کشور استفاده کنیم. به همین دلیل زمانیکه می گویم من نوعی معتقد به جدایی دین از سیاست هستم طی فرایندی بوده است که در این سی سال  ارزیابی شده است. یا جوانانی که به این نتیجه رسیده اند حتی جوانانی بوده اند که جزئی از سیستم بوده اند. بنابر این باید این واقعیات را حلاجی و ارزیابی کنیم و مورد نقادی قرار دهیم تا آن آثار مثبتی که می تواند برای جامعه داشته باشد مشخص گردد.

شما حضور فعالانه دانشجویان و جوانان و حساسیت آنها را به مسائل روز کشور به عنوان یک فاکتور مثبت برای توسعه کشور ارزیابی می کنید؟

صد درصد و دقیقا همین جور است.

نظر شما در خصوص رانده شدن متخصصین و اندیشمندان از مراکز دانشگاهی و پژوهشی چیست و چه پیامدهایی می تواند در بر داشته باشد؟

آسیب های غیرقابل جبرانی بر جامعه وارد خواهد کرد و یکی از اثرات آن سیل فرار مغزها را تسریع می کند و الان دانشجویان می خواهند راهی پیدا کنند تا از کشور خارج شوند. نکته دیگر اینکه حتی جلای وطن را هم تسریع می کند زمانیکه خانواده ها ببینند فضای مناسبی برای فرزندانشان در کشور نیست و فضای آکادمیک و دانشگاهی تحمیلی است سبب می شود در آنها هم انگیزه جلای وطن ایجاد شود و این برای جامعه و آینده خطرناک است و بخصوص در دنیای امروز که اداره جامعه بر اساس تقسیم کار و تخصصی بودن امور است. این دیدگاهها بر روی علوم انسانی به فرهنگ جامعه و اعتلای علم  لطمه خواهد زد. حتی محدودیت در این حوزه به حوزه های دیگر و علوم طبیعی هم تسری پیدا می کند. بنابراین اهل تحقیق و تتبع و محققین و اساتید در رشته های علوم انسانی دچار چنین محدودیتها و تحمیلاتی می شوند (حتی در رشته های علوم فنی برای مثال دانشگاه شریف اساتیدی که آزاد اندیش هستند و علم را در این فضا مطرح می کنند). اگرچه اولویت و فشار بر روی رشته های علوم انسانی است اما این تا حدودی به رشته های فنی و پزشکی و غیره تسری پیدا می کند و اثرات زیانبار آن برای جامعه و نسل آینده سبب تسهیل و تسریع فرار مغزها می شود. به باور من این لطمات جبران ناپذیر به جامعه علمی اشتباه و "خیانت" به کشور و نسل کنونی آن است که مغایر با منافع مردم و کشور است.

آقای دکتر با توجه به ضعف هایی که اشاره کردید که همگی زمینه عقب ماندگی و توسعه نیافتگی کشور در عرصه های مختلف را سبب می شود، حالا این مسئله چه تاثیری بر روابط ایران با کشورهای دیگر جهان می گذارد؟

در دنیای امروز یک رابطه تنگاتنگی بین امور داخلی و خارجی جوامع و کشورها است. برخی جوامع از نظر جغرافیایی در یک انزوای جغرافیایی قرار دارند مانند کره شمالی یا برمه اما ایران کشوری است که در کانون تعاملات بین المللی به دلیل جایگاه ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک آن قرار دارد. ایران بین دو کانون استراتژی انرژی جهانی یکی منطقه خلیج فارس و دیگری دریای مازندران قرار گرفته است. و فراتر از همه اهمیت ژئوپولتیک آن است بنابر این ایران نمی تواند یک جامعه منزوی باشد و گریزناپذیر در متن تعاملات جهانی قرار دارد. در نتیجه حوادث ایران بعنوان کشور بزرگ منطقه، در منطقه اثرگذار است و دیگر کشورها هم منافعی دارند که حتی مثلا آمریکا ادعا می کند منطقه خلیج فارس دارای منافع حیاتی است یعنی منطقه برایش ارزش  دارد. پس به این نتیجه می خواهم برسم که ما گریزناپذیر در کانون تعاملات جهانی هستیم بنابراین اگرجامعه ایران در جهت پیشرفت و توسعه باشد هم از لحاظ منطقه اثرگذار است هم اثر فرامنطقه ای دارد. اما بالعکس اگر دچار یک توقف تاریخی نسبی شود یعنی شرایطی ایجاد شود که ایران با تمام منابع طبیعی غنی که دارد نتواند از جنبه های بالقوه مثبتش استفاده بهینه در جهت توسعه و ترقی کند اثرات منفی دربر دارد. ما امروز با تمام این امکاناتی که داریم هنوز یک کشور در حال توسعه باقی مانده ایم در صورتی که کشورهایی مثل برزیل، کره جنوبی، ترکیه و هند دارند از جرگه کشورهای در حال توسعه خارج می شوند و در گروه بیست که مسائل اقتصادی و تجاری را بررسی می کند یا گروه هشت مشارکت می کنند و ما در همان جایی که هستیم درجا می زنیم. بنابراین ایران اگر دچار تحولاتی در جهت مثبت شود اثرگذاری قوی در منطقه است. همین انقلاب اسلامی ایران را درنظر بگیرید که فرایندش را در جوامع اسلامی از شمال آفریقا گرفته تا کشورهای منطقه واندونزی نمی توانیم نادیده بگیریم و از لحاظ خیزش اسلامی، جوامع اسلامی دیگر را هم تکان داد حتی خود القاعده الهام گرفته شده از این جریان بودند. حالا ممکن است خود جامعه ما دچار یک نوع رکود شده باشد اما آنها که با مسائل داخلی کشور ما که همسویی و آشنایی ندارند. آنها از زاویه دید خود از یک چیزی الهام می گیرند و در جهت ضوابط مربوطه خودشان حرکت می کنند. بنابراین اگر ایران دچار رکود و توقف نسبی تاریخی شود و دیگر کشورها چهارنعل بتازند ما در آن زمان در وضعی قرار می گیریم که ناچاریم برای نجات از این مهلکه به این و آن باج دهیم. بنابراین به باور من ایران با توجه به امکانات بالقوه و نسل جوانش (بیش از شصت درصد آن را جوانان تشکیل می دهند) و آگاهی سیاسی که جوانان پیدا کرده اند و به گفته خبرنگاران خارجی، ایران اگرچه دارای موانع و مشکلاتی است اما  یک کشور داینامیک و پویا و درحال حرکت است بخصوص نسل جوان ایران نسلی آگاه و پویا و بسیار با افق است.

به نظر شما این پویایی و آگاهی بالای جوانان ایران تا چه حد مرتبط با داده های علوم انسانی است؟

این پویایی کاملا ناشی از داده های علوم انسانی است. این که عرض می کنم آگاهی یعنی یک نوع جهان بینی نسبی است آگاهی به وضعیت منطقه و خودشان و خواسته هایشان است. شما اگر به تظاهرات یکسال گذشته نگاه کنید آن موج و آن پدیده هایی که حضور داشتند نمود و نماد نسل جوان بود که مسالمت آمیز و با دید امید و شاد مطالباتشان را بصورت قانونمند و مسالمت آمیز درخواست و مطرح می کردند که متاسفانه با آن سرکوب و حوادث مواجه شدند که هنوز هم "ادامه" دارد. بنابراین من که به عنوان استاد در دانشگاهها حضور دارم از زمانی که دانشگاه تعطیل و دوباره باز شد من با دانشجویان هستم و مشاهده می کنم که دانشجویان خواسته هایشان در همان جهتی است که دنیای امروز با آن مواجه است. الان در دروسی که مربوط به حقوق بشر در رشته علوم انسانی است اکثر رساله های آن مرتبط با مسائل حقوق بشر است. این نشان می دهد که دانشجویان و جوانان به این مسئله توجه و علاقه پیدا کرده اند و اکثر رساله هایی که در مقاطع فوق لیسانس و دکترا ارائه می دهند در رابطه با حقوق بشر است. این مسئله نمود این است که جوانان ما به این مسئله حساس شده اند و برآن هستند که این ارزشها را در جامعه خودشان لمس کنند و اگر الان نمی توانند اما به شکل تجویزی در رساله تحقیقی خودشان این مسئله را مطرح و پیشنهاد کنند.

با توجه به گشایش دانشگاهها، فضای دانشگاهها را چطور می بینید به نظر شما آیا برخوردها خشونت آمیز با دانشجویان و دانشگاهیان تاثیری بر انگیزه و اعتراضات مسالمت آمیز آنها خواهد داشت؟

 ممکن است از نظر شکلی محدودیت ایجاد کند اما مثل فنری است که آنرا فشار دهید اما به یکباره جهش بزرگی خواهد کرد.  و به باور من این محدودیتها و تهدیدها، آنها را بیش از بیش علاقمند و حساس و مصمم خواهد کرد که درست در جهت این ارزشها سوق پیدا کنند و حرکت کنند یا حتی در اندیشه های خودشان، من فکر می کنم به جای اینکه حاکمان موفق بشوند بیشتر به خیزش بیشتر ارزشهایی که آنها در طلب محدود کردن آنها هستند، کمک خواهند کرد. مگر اینکه اساتید را به طورکلی خارج کنند که آنهم من فکر نمی کنم با این دانشگاهها بتوانند این کار را انجام دهند. من نوعی که وقتی به کلاس های دانشگاه می روم مشاهده نمی کنم که حتی یکی از دانشجویان حالت چالشگرانه نسبت به ارزشهایی که ما اساتید آن را مطرح و تجویز می کنیم بگیرد. در این مدت بیست و هشت سالی که در دانشگاه در مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا تدریس می کنم من چنین چیزی ندیده ام و اینرا به جهت اینکه من چه فکر می کنم نیست بلکه آن چیزی است که لمس و تجربه می کنم. در بحث هایی که پیرامون این مسائل در کلاس با دانشجویان داریم من ندیده ام که حتی یک دانشجو بیاید و در مقابل این بحث های حقوق بشر که مطرح می کنیم موضعی ارزشی اتخاذ کند خیلی بندرت و آنهم به صورت بسیار حاشیه ای و بسیار مودبانه. بنابراین چیزهایی که مطرح می کنم زاییده تجارب خودم در دانشگاهها و در برخورد با دانشجویان است نه بر اساس انتزاعی که دلم می خواهد اینگونه باشد. حس می کنم که نسل جوان و نسل دانشگاهی و جامعه ما مطالباتش چیست. پس ایجاد محدودیت برای علوم انسانی حداقل در کوتاه مدت برای جامعه زیانبار است و این پیامدها را دارد اما باز بر این باورم که فشارها و محدودیت ها بیش از اینکه نقش بازدارنده برای تفکر ارزشهای جوانان و دانشجویان داشته باشد آنها را بیشتر مصمم خواهد کرد که بر این ارزشها تکیه کنند و در جهت فراگیری این ارزشها کار کنند و اعتقاد و باورشان بیشتر شود. بومیان استرلیا یک بوم رنگی دارند که وقتی پرتاب می کنند به جای اینکه به طرف متقابل برخورد کند برمی گردد و به خودشان می خورد. من معتقدم این کارهایی که تصمیم دارند در دانشگاهها انجام دهند بیش ازاین که به دانشگاهیان صدمه وارد کند تصویر و تصورمجریان را از جهان خارج تاریکتر و تیره تر می کند

باوند: این لطمات جبران ناپذیر به جامعه علمی، خیانت به کشور و نسل کنونی است

مژگان مدرس علوم