شعر سروده اخوان ثالث برای مصدق

تسلی و سلام


دکتر محمد مصدق در۱۴اسفند ۱۳۴۵دیده از جهان فروبست. "تسلی و سلام" قصیده ای است که اخوان ثالت در فروردین ۱۳۳۵برایش سرود.

اخوان ثالث آنزمان بیست و هشت ساله بود و بواسطه مبارزات سیاسی دوران محکومیتش را در زندان زرهی میگذراند. هواخوری در زندان مصادف شد با دیدن دکتر مصدق در حال قدم زدن با رب دشامبرمعروفش در پس سیم و حصار و به تعبیر اخوان چون شیری در قفس که الهام بخش این شعر گردید.

 آنطور که خودش میگوید با توجه به فضای سیاسی آنزمان نمیشد نام مصدق را بر زبان راند و برای همین در آغاز این اثر نوشته: برای پیر محمد احمد آبادی.

 البته بعدها اخوان توضیح میدهد که منظورش از "پیر محمد احمد آبادی" دکتر محمد مصدق بوده که در آن موقع در خانه خود در احمد آباد کرج زندانی بود.

این سروده با تشبیه بسیار زیبایی آغاز میشود حکایت از گرد و غبار صحراست که نشان از آمدن سواری میکند.

دیدی دلا که یار نیامد
گرد آمد و سوار نیامد
 
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وآن صبح زرنگار نیامد
 
آراستیم خانه و خان را
وآن ضیف نامدار نیامد
 
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
 
آن کاخها ز پایه فرو ریخت
وآن کرده ها به کار نیامد
 
سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان بهار نیامد
 
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما گلی به بار نیامد
 
خوشید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
 
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کز بندت ایچ عار نیامد
 
زی تشنه کشتگاه نجیبت
جز ابر زهربار نیامد
 
یکّی از آن قوافل پر بار-
- ران گهرنثار نیامد
 
ای نادر نوادر ایام
کت فرّ و بخت یار نیامد
 
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صف کارزرار نیامد
 
افسوس کاین سفاین حرّی
زی ساحل قرار نیامد
 
وآن رنج بی حساب تو درداک
چون هیچ در شمار نیامد
 
وز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد
 
من دانم و دلت که غمان چند
آمد ور آشکار نیامد
 
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد