گزارشات ارسالی فعالين بذر از ۲۵ بهمن تهران

بهار عربی به ايران هم رسيد!


فضای عمومی ۲۵ بهمن و روحيه مردم

امروز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ ورقی ديگر در تاريخ مبارزات خيابانی مردم با رژيم سرتا پا مسلح جمهوری اسلامی رقم خورد. از روزهای قبل  نيروهای بسيج و انتظامی بصورت پراکنده در خيابانهای تهران حضور داشتند. اما امروز شهر حال و هوايی ديگر داشت. بيشتر به يک پادگان شبيه بود. سر تا سر خيابان هم پر از ماشين هايی است که در آن ها لباس شخصی ها نشسته اند و مردم را زير نظر دارند تا اگر به مورد مشکوکی بر خوردند واکنش دهند. البته از داخل ماشين ها فيلم برداری هم می کنند. مسيرم به سمت ميدان انقلاب است. هر چه به آن جا نزديک می شوم التهاب فضا بيشتر احساس می شود. به ميدان که می رسم تا چشم کار می کند جمعيت است. دور تا دور ميدان هم انواع و اقسام نيروها مستقرند. با موتورهای شان مانور می دهند تا مردم را وحشت زده کنند. اما مردم يا ايستاده و يا در حال حرکت خندانند و خوشحال. روزهای مبارزه روزهای شادی ملت است. باز هم خيلی راحت می توانی چهره های همراه و آشنا را تشخيص دهی. جمعيت زياد و زيادتر می شود. ماشين ها امکان حرکت ندارند. چون جمعيت علاوه بر پياده روها در خيابان ها در حال حرکتند. مردم بدون اين که همديگر را بشناسند به هم لبخند می زنند و علامت پيروزی را نشان می دهند. وجود اين همه نيرو که می توان گفت دو برابر مردم بود به چشم مردم نمی آيد. به آن ها بی توجهند و مسخره می کنند. باز هم همه ی مغازه ها تعطيل است. آن هايی که تک و توک باز هستند با افزايش جمعيت تعطيل می کنند.

پارک لاله

پارک لاله در قرق نيروهای بسيج و لباس شخصی بود. دور تا دور آن را هم نيروی انتظامی فرا گرفته بود. پسر جوانی در ورودی بازارچه پارک ايستاده بود که موتوریِ دو ترک به سوی او هجوم می برد و شروع به سؤال جواب و گرفتن کارت شناسايی می کند. ظاهراً از فروشنده های همانجاست اما آن دو موتوری حاليشان نمی شود.

چهارراه وصال

سوار بر اتوبوس می شوم تا به ميدان امام حسين بروم. اما بسته شدن راه و منسجم شدن جمعيت منصرفم می کند و در چهارراه وصال پياده می شوم. برخورد دختر جوانی با يکی از لباس شخصی ها که نفهميدم بر سر چه بود جرقه را می زند. دختر جوان داد و فرياد می کرد و جمعيت شروع کرد به شعار دادن و هو کردن. لباس شخصی در ميان جمعيت گم شد و به عبارتی فرار کرد.

خيابان های اطراف دانشگاه

واقعاً حضور مردم همه محاسبات قدرت را به هم می ريزد. همه دستهايشان را به علامت پيروزی بالا نگهداشته اند. با جمعيت همراه می شوم. دختر جوانی که صورتش را پوشانده از اتوبوس دستهايش را به مردم نشان می دهد که يک لباس شخصی پريد جلوی اتوبوس و با باتوم دختر را تهديد کرد. همه ی مسافران اتوبوس معترض شدند. آقايی گفت "خودتونم که تو تلويزيون همين علامتو نشون ميديد. چرا خودتو ناراحت می کنی؟!" مردم پياده رو هو می کشند و طرف هم که کم آورده عقب نشينی می کند.

به خيابان قدس می رسم که به مردم حمله می کنند. داخل خيابان می روم. به بالای خيابان که می رسم معلوم است که گاز اشک آور زده اند. همه در حال آتش روشن کردن و سيگار روشن کردن هستند. به سمت ۱۶ آذر می روم. اما دوباره حمله می کنند. جمعيت زيادی جمع شده. هيچ مغازه ای باز نيست که مردم در آن پناه بگيرند. همه فقط جايشان را عوض می کنند. مردم مراقب همديگر هستند. به همديگر خبر می دهند که می توانند جلو بروند يا نه و اين که دارند حمله می کنند. با حمله های متعددشان مردم شروع به شعار دادن می کنند. عمده اش "مرگ بر ديکتاتور!" است. وارد يکی از خيابان های فرعی می شوم. عده ای شعار "زندانی سياسی آزاد بايد گردد!" را سر می دهند. با تکرار حمله در ورودی يک ساختمان پناه می گيرم. چند دختر جوان هم به من می پيوندند. دختر و پسر ديگری هم اضافه می شوند. گاردی ها در حاليکه رد می شوند اسپری فلفل هم می زنند. همه به سرفه می افتند. پشت سرشان بسيجی ها سر می رسند و با باتوم به جانمان می افتند. خلاصه چند بار باتوم بدنمان را نوازش می کند! به دانشگاه جغرافيا پناه می بريم. نيروی حراست دانشگاه که در ساختمان روبروست از بالا به دربانِ دانشگاه می گويد کسی را راه ندهد. اما دربان خودش را به نشنيدن می زند. دقايقی بعد به دانشگاه هجوم می آورند. از اين همه جمعيت داخل دانشگاه تعجب کرده اند. اما واقعاً اکثريت افراد دانشجو بودند. دربان دانشگاه ردشان می کند. بالاخره بعد از دقايقی بيرون می روم. از خيابان قدس که بسته شده با دريافت چند باتوم  به زور رد می شوم.

افراد لباس شخصی از ۱۳ ساله تا ۶۰ ساله هستند. هنوز خيابان انقلاب عليرغم زد و خوردهای شديد و گاز اشک آور مملو از جمعيت است. باز سوار اتوبوس می شوم. ماشين ها که امکان حرکت ندارند و در ترافيک سنگينی گرفتار شده اند و البته برای همراهی با جمعيت بوق های ممتد می زنند. دو بسيجی به سمت ماشينی رفته و با لگد به راننده هشدار می دهد که بوق نزند. راننده بسيار خونسرد می گويد: "راهو باز کن تا بوق نزنم!" پليس های راهنمايی و رانندگی هم که نقش مترسک را ايفا می کنند و نمی دانند چطور هدايت کنند. اما همان لباس شخصی به بالای کاپوت ماشينی پريده و نعره می کشد که بوق نزنيد. پايين که می آيد می بينم راننده ماشن يک زن است. واقعاً حالم به هم می خورد از اين که تفکر ضد زن در تمام سلول های اين نظام وجود دارد و خود را نشان می دهد و از سويی ديگر خشمم را دو چندان می کند.

 

ميدان انقلاب

در ميدان انقلاب يک لباس شخصی از راننده اتوبوس می خواهد که همه مسافران را پياده کند. اما راننده قبول نمی کند. چون جمعيت خيلی زيادی در اتوبوس است و ممکن بود به ضرر خودشان تمام شود. هر چه به سمت آزادی می رسم وضعيت غير عادی تر است. پيرزنی که از شلوغی اتوبوس به تنگ آمده غرغر می کند که "حقتونه! مياين بيرون بايدم کتک بخورين." دختران جوان داخل اتوبوس می گويند: "امروز روز ولنتاين است حاج خانم. ما ولنتاين مونو اينجوری جشن می گيريم. همه جا رو به هم می ريزيم!"

خيابان آزادی

هر بار که گاردی ها رد می شوند چند باتوم حواله اتوبوس می کنند. دو طرف خيابان آزادی مملو از جمعيت است. دود همه جا را گرفته است. تمام خيابان های فرعی مملو از آتش است. گاز اشک آور در همه جا پخش است. به هيچ کسی رحم نمی کنند. دختری که از خيابان توحيد می آيد و حسابی هم کتک خورده می گويد پيرمرد عصا بدستی را کتک زدند و خونين و مالين کردند. فرق يک پسر جوان که عقب افتاده بود را نيز شکافتند. نيروها در چند جا با هم درگير شده بودند. حضور اين همه جمعيت کلافه شان کرده بود. پسر جوانی را که در حال فرار بود گرفتند و عينکش را در صورتش خرد کردند. با دو ماشين ون نيروی انتظامی مواجه می شوم که يکی مملو از دختران و ديگری پسرانی بود که دستگير شده بودند. اما نکته قابل توجه اين بود که دختران از پشت شيشه با شادمانی علامت پيروزی را به مردم نشان می دادند.

برخورد افکار مردم

در ميانه راه زن چادری سوار اتوبوس می شود. شروع به غر زدن می کند که:

- مردم حقشونه. بايد بزنن بکشنِ شون. ۱۰ نفر آدم جمع شدن فکر کردن الکيه.

- دختر جوان ديگه ای جوابشو می ده: ۱۰ نفر؟ من از ظهر بيرونم. جمعيت ميليونيه.

- زن می گويد: نه من خودم از امام حسين ميام. هيچ خبری نبود. منم از اين حرفش خنده ام می گيره. ادامه می ده ما برای انقلاب خون داديم شهيد داديم.

- دختر می گه: اون انقلاب نبود. ضد انقلاب بود.

- زن که حرصش گرفته می گه: ضد انقلاب موسوی و کروبی هستند. خاتمی ضد انقلابه که پارک گفتگو درست کرد تا دخترا برن توش با پسرا لاس بزنن.

- دختر می گه: موسوی و کروبی و خاتمی مبارک خودتون. احمدی نژاد و خامنه ای رو هم می ديم بهتون با يک نوشابه و گوجه اضافه! اونايی که فرستادين رو مين با شستشوی مغزی فرستادين.

- زن می گه: آره آزادی می خوای که موهاتو پريشون کنی.

- دختر ميگه: آره می خوايم همين کارو بکنيم. چون آزادی حقمونه. اگه اون دنيايی بود که تو جواب خودتو بده. مگه نمی گين در دين هيچ اجباری نيست. من نمی خوام روسری سرم کنم.

- زن ميگه: چيه خوبه مردم می رن چاقو می کنن تو شکم بسيجی ها.

- دختر ميگه: آره دستشون درد نکنه . ۱۰۰۰ تا هم بزنن کمه. چطور مردم رو می کشن بد نيست؟

- زن می گه: شما کجا بودی وقتی ما خون داديم. تو خارج داشتی حال می کردی.

چند تا زن حمله می کنن به زن حزب الهی. اما دختر جوان ادامه می ده که: "بالاخره اين غارتگرای جان و مال و آزادی مردم رو بيرون می کنيم. واقعاً اين همه کوته فکری جای تأمل داره. چطور ممکنه مردم اصلاً فکر نکنند و هر اراجيفی که اين ها می گن باور کنند."

- فرد ديگری ميگه: "بايد از مردم مصر ياد بگيريم."

- زن ديگری ميگه: "اما ما با اونا خيلی فرق داريم. مردم ما با اين همه سرکوب ها خيلی شجاعن. اين همه کشتن و اعدام کردن و زندان بردن اما ببينيد که مردم چطور شجاعانه اومدن به خيابونا. بعدشم مردم مصر فقط با يک ارتش روبرو هستند. ما نمی دونيم با چی روبروييم. نيروی نظامی و امنيتی اينا چند لايه است. بسيج، لباس شخصی، گاردی ها، نيروی انتظامی،  و... و ..."

بالاخره يک جا پياده شديم.

شعارهای غالب در تظاهرات امروز

با يکی از دوستهام برخورد می کنم. صورتش نشون می ده گاز اشک آور حسابی ازش پذيرايی کرده. از ابتدا در درگيری های خيابان آزادی و خيابان های فرعی اش بوده. از کمک مردم در پناه دادن به معترضان می گه. در خونه ها باز بوده. از سنگ اندازی معترضان به گاردی ها می گه و اين که اونها باتوماشونو زمين گذاشتن و با سنگ جواب مردم رو می دادند. ياد روز عاشورا می افتم. می گفت مردم شعار می دادند:

"با يه بليطِ يه سره، خامنه ای بايد بره!"

"مبارک، بن علی، نوبتته سيد علی!"

و "مرگ بر خامنه ای!" در ابعاد وسيعی امروز سر داده شده.

از کتک زدن يکی از بسيجی ها می گه. بسيجی مياد جلوی مردم معترض و شروع به رقصيدن می کنه. يکی از معترضين می دود جلو و از پاهاش می گيره و می اندازش زمين. بقيه می ريزن سرش و حسابی کتکش می زنند. از خيابان دکتر قريب و ميدان توحيد و نواب می گه که خيلی درگيری شديد بوده. همه سطل آشغال ها آتش زده شده بود. مردم از درگيری در ميدان ۷ تير هم خبر می دهند. خيابان ها همه مملو از ترافيک است و هنوزم بسيجی ها و گاردی ها در حال تردد هستند. اين ترافيک هم باعث می شود مردم پياده بروند و خلاصه جمعيت هنوز در خيابان ها در حرکتند. به سمت خانه حرکت می کنم. ساعت ۸ شب است و منتظريم که ببينيم درگيری های امشب که شب بسيار سردی است چگونه خواهد بود. همه تلفن ها و کانال های ماهواره ای قطع شده است و اينترنت سرعت پايينی دارد. تلويزيون دولتی رژيم از درگيری ها چيزی نمی گويد اما از اين که سران فتنه از آمريکا و انگليس برای اغتشاش دستور گرفته اند می گويند. باز هم به دروغ  سعی می کنند مردم را فريب دهند و البته که نمی توانند. مگر امثال آن زن چادری که تعدادشان زياد نيست. کسانی که فقط در حصار تنگ يک تفکر پوسيده و عقب مانده اسيرند. نکته قابل توجه شعارهای امروز اين بود که اين بار خامنه ای آماج حمله مردم بود. مردم کاملاً و به درستی رهبر نظام را نشانه گرفتند. حرکت امروز راه را برای نبردهای پيش رو باز کرد.■


 


 

زنده باد انقلاب!


الشعب يريد اسقاط النظام!


ساعت ۱۱ شب ۲۵ بهمن

 

چند صد هزار نفر عليه حكومت تظاهرات كردند!

 

ديروز ۲۵ بهمن بعد از حدود يك سال، تظاهرات عظيمی در تهران و چند شهر ديگر عليه حكومت رخ داد كه در اين جا مشاهدات خودم را می آورم. اخبار بسياری در سايت پيك ايران آمده بود كه همه در مجموع عينی و درست بودند و می شود به آن ها استناد كرد.

از يك هفته ی قبل جنب و جوش بسياری در شهر ديده می شد و خبرهايی بود كه در برخی جاها در تهران  تظاهرات موضعی می خواسته در حمايت از جنبش مصر صورت بگيرد و نيروهای انتظامی جلويش را گرفته اند. سيمای مفتضح جمهوری اسلامی مرتب كركری می خواند و سعی می كرد مردم را جاسوس و مزدور بيگانه معرفی كند. نمايندگان مجلس روز ۲۳ بهمن با توجه به فراخوان تظاهرات در دفاع از مردم مصر بعد از خواندن يك بيانيه ی كذايی از جانب لاريجانی که همه مسايل در مصر را به توطئه آمريكا نسبت می داد و گويا مبارزات در مصر پيروز و تمام شده است! اكثر نمايندگان بعد از دادن شعار به صف از مجلس بيرون رفته و در خيابان مسيری را تظاهرات كردند و بعد نمازِشكر برگزار كردند. يعنی شكر كه از سرمان گذشت. اين در حاليست كه مبارزات در مصر ادامه دارد و مردم فقط به رفتن مبارك راضی نيستند اما اين ها آرزوی شان اينست كه مبارزات خاتمه پيدا كند.

روزنامه ها از قول دولت آبادی كه گويا دادستان تهران بوده و مدتی حكم اعدام اعلام می كرد تيتر زده بودند كه: "اين ها دارند دنبال يك آدم عقب مانده می گردند كه خودسوزی كند و جنبش به راه افتد!" بسياری می گفتند: "عقب مانده تر از جمهوری اسلامی كه نيست!" 

"عبدالله گل" رئيس جمهور تركيه هم بيست و پنجم بهمن در تهران بود و به همين خاطر نيروی انتظامی ظاهراً در تيراندازی به سمت مردم محتاط بود. البته اين احتياط را بيشتر اوايل تظاهرات و در مسير اصلی رعايت می كرد. ولی در كوچه ها و خيابان های فرعی كتك زدن و دستگيری جريان داشت. بعد از اين كه درگيری های جدی و گسترده آغاز شد، نيروهای سركوب مجبور شدند همه ی نيروی خود را در حمله و كتك زدن فعال كنند و از ژست های به اصطلاح «مهربانانه» دست بكشند.

فكر می كنم يك ملاحظه ی ديگرشان در مورد نقش بسيج در نظر مردم بود. در جريان خيزش سال پيش، بسيج آماج شعارهای مردم قرار گرفت و صداوسيما گفت كه بايد اين مسأله را از ذهن جامعه پاك كنيم. شايد اين بار می خواستند بسيجی ها را در نقش نصيحت كننده در خيابان داشته باشند، اما ممكن نشد.

با توجه به ارزيابی از روحيه ی مردم بود كه موسوی و كروبی تقاضای مجوز برای برگزاری در بيست و پنجم بهمن را كردند. بعد از اينكه موسوی در تظاهرات خرداد سال پيش به بهانه جلوگيری از خشونت فراخوان به تظاهرات را لغو كرده بود خيلی از هواداران آن طيف از آن ها دلسرد شده بودند. موج جنبش ضد ديكتاتوری در مصر و تونس باعث شد كه روحيه ی مردم تغيير كند و روحيه ی مبارزه طلبی بار ديگر اوج بگيرد. جماعت موسوی و كروبی به نظر دو نقش بازی می كنند يكی حكم سوپاپ اطمينان را دارند و در شرايطی كه جامعه می رود كه منفجر شود سعی می كنند كه بخار را خالی كنند و از جانب ديگر خود را برای شرايطی آماده می كنند تا حداقل ارگان های اصلی حكومت را حفظ كنند. بعد از تظاهرات ۶ دی ۸۸ (مصادف با عاشورای پارسال) رهبرانِ شان از انقلاب هراسان شدند و فرمان ترمز را صادر كردند.

به هر حال در ميان طيف چپ در طول افت يك ساله گرايش نسبی دلسردی و نااميدی به وجود آمد كه می توان به مقالات برخی نشريات چپ اشاره كرد كه تحليل كرده بودند كه نااميدی غلبه پيدا كرده است. 

از هفته ی قبل موج فراخوان از طريق شبكه اجتماعی فيس بوك اينترنت را فرا گرفت و هزاران نفر اعلام كردند كه در تظاهرات ۲۵ بهمن شركت خواهند كرد.

سازگارا در مورد تحولات مصر می گفت ماشين سركوب در مصر كنار ايستاد اما چالنگی كه مجری برنامه بود فوراً تصحيح كرد كه نه اينگونه نيست ماشين سركوب نبود!

گزارش تظاهرات ديروز

ساعت حدود يك ربع به سه كه از خيابان ۱۶ آذر وارد خيابان انقلاب شديم جمعيت بسيار زيادی در طرف پياده رو دانشگاه كه آفتاب هم به كمكشان آمده بود به سمت ميدان انقلاب در حركت بودند. چهره ها مصمم و در عين حال كمی ترس ديده می شد و در بسياری هم لبخند های خوش آمد گويی كه باز هم آمديم! با چند تن از دوستان به سمت چهار راه وليعصر حركت كرديم. سر بسياری از چهار راه ها نيروی انتظامی با موتور و سپر و كلاه خود در حال استقرار بودند. جمعيت هر لحظه زيادتر می شد و تا چشم كار می كرد به سمت ميدان فردوسی جمعيت بود. چهارراه وليعصر كه رسيديم به همراه جمعيت به سمت ميدان انقلاب برگشتيم. كسی شعار نمی داد. به نظر می آمد قرار گذاشته بودند برای زمانی كه جمعيت وسيع تر شود و تفكر عمومی اين بود كه تا شعار بدهی حمله شروع می شود.

ميدان انقلاب پر مأمور بود. نيروی انتظامی گارد ضد شورش و لباس شخصی ها با موتورهای هزار و لباس شخصی در ماشين های چهارسرنشين كه ماسك و كلاه موتور داشتند.

توی ميدان جمعيت شعار داد: "الله اكبر" و "مرگ بر ديكتاتور!" كه نيروی ضد شورش حمله كرد توی پياده رو. اكثر جمعيت در پياده رو بودند و از خيابان های جمالزاده و فرصت و ديگر خيابان های فرعی جمعيت در حال پيوستن به خيابان اصلی بودند در مقياس خيلی زياد و نيروی انتظامی محدود توی فرعی. خيلی جلو دار نبودند و نوعی ترس هم داشتند.

در خيابان فرصت مردم يك موتوری بسيجی را گرفتند و موتورش را آتش زدند و به يك ماشين بسيجی را كه به كمكش آمده بود، به شدت خسارت زدند. كسانی كه از روبرو می آمدند می گفتند كه تا ميدان آزادی در پياده روها جمعيت هست.

جمعيت كه شروع به شعار دادن كرد حملات شروع شد. ولی مردم فرار نمی كردند بلكه كمی عقب می نشستند و بعد دوباره به سمت ميدان آزادی حركت می كردند. طرف مقابل پياده رو هم جمعيت زياد  شد.

در ترمينال اتوبوس های شركت واحد ميدان انقلاب جمعيت زيادی ايستاده بود و تعدادی كه در حال رفتن به سمت ميدان آزادی بودند به ناگهان با حمله گله های موتورسوار گارد ضد شورش مواجه شدند و عقب نشستند. موتورسوارها دو نفری روی موتور نشسته بودند و لباس ضد ضربه به تن داشتند. نفر عقب باتوم بزرگی به دست داشت. تعداد كمی از مردم منتظر اتوبوس بودند كه خبری از آن نبود و جمعيت خيلی بيشتری مردم معترض بودند. چند موتورسوار از ميان ترمينال عبور كرد و يكی از ترك موتور با باتوم با تمام قدرت ضربه ای به سر مرد جوانی كه پشتش به وی بود زد و رفت. از سر مرد خون فواره زد. پيرمردی با مشاهده اين صحنه شروع به فرياد زدن كرده و می گفت كه ببيند چه جنايتی می كنند.

در طرف مقابل توی پياده رو جمعيت كماكان پيشروی می كردند. اتوبوس های بی آر تی سعی می كردند ميليمتری راه شان را ادامه دهند. در قسمت زنان اتوبوس ها شعار دهی خيلی زياد بود. نيروهای گارد ضدشورش با مشاهده اتوبوس ها شروع كردند به ضربه زدن به اتوبوس های بی آر تی! مترو انقلاب را بستند تا مردم نتوانند بپيوندند.

همه سنی در تظاهرات شركت داشتند. زنان و مردان مسن هم زياد بودند ولی نيروهای گارد ضدشورش به هيچ كس رحم نمی كردند. دو زن مسن با لباس سياه رنگ و پوشش كامل در حالی كه پايشان را گرفته بودند در كناری نشسته بودند و فحش می دادند.

نيروهای گارد ضدشورش و نيروی انتظامی و اطلاعات كه بسياری صورت خودشان را با ماسك پوشانده بودند به سرعت و سراسيمه در ميدان انقلاب كه به خاطر نماهای جديد زياد هم جا نداشت از ترس استقرار مردم سراسيمه مستقر می شدند. تعدادی از جوانان در ميان مردم ماسك پخش می كردند.

رفتم داخل اتوبوس كه بحث زياد است. چند نفر هم شيرينی پخش می كردند. مردم در هر يورش گارد ضدشورش به مردم در بيرون هو می كردند و شعار می دادند. يك جوان لر با موبايلش فيلم می گرفت و فحش می داد. مردی مدام می گفت: "فايده اش چيست؟" كسی جواب داد: "مجلس و دولت و خامنه ای استعفا بدهند قدم اولش است."

بيرون گاردی ها هی مردم را با باتوم می زدند و با تفنگ های كوچك گاز اشك آور پرتاب می كردند. گاز وارد اتوبوس  شد. كمی آنورتر جمعيت زيادی در حال شعار دادن بودند و بسياری از جوانان پياده شدند و دوباره به جمعيت پيوستند.

توی اتوبوس دو دانشجوی سابق در مورد دستگيری ها و شركتشان در هجده تير و تظاهرات سال پيش بلند بلند حرف می زدند. اما به نوعی از موسوی و خط مسالمت دفاع می كردند. يكی شان می گفت كار حكومت به جايی رسيده كه رفسنجانی را هم دارد می زند و او وزنه مهمی است. يكی ديگر می گفت كه نبايستی به بالا چشم داشت و با نيروی مردم بايستی كل حكومت را سرنگون كرد.

در ميدان انقلاب نيروهای گارد ويژه رفته بودند بالای گنبد وسط ميدان و يك دوربين قوی دست يكيشان بود و تلاش می كرد طوری فيلم بگيرد كه انگار در خيابان آزادی ترافيك در جريان است و خبری نيست. اين در حاليست كه در پياده رو ها تا ميدان آزادی جمعيت زيادی در حال درگيری بودند. شب در سيمای كذايی ديدم كه همان تصاوير را نشان می دادند. روزنامه كيهان هم نوشت كه سيصد نفر در تظاهرات بودند!! گويا برمبنای رهنمود بانك جهانی صفرهای جلوی سيصد را برداشته بودند! يك جا حساب كردم كه هر ده متر حداقل ۲۵ نفر تظاهر كننده را در خود جای داده بود و جمعيت زيادی هم از پل چوبی تا انقلاب و از سمت ميدان آزادی به انقلاب و برعكس در حال حركت بودند. خودتان حساب كنيد كه حداقل چند صد هزار نفر آن جا بودند.

دختری می گفت كه در چند جا ما هم زدن را با زدن جواب داديم و چند جوان (مرد) حرف او را دهان به دهان البته با صدای بلند به بقيه اتوبوس انتقال می دادند. تعداد دخترها طبق معمول خيلی زياد بود. مادرها، دختر و پسرهايشان هم زياد بودند. البته زنان ميانسال نسبت به خيزش پارسال كمتر به چشم می آمدند.

 راستی ۲۵ بهمن امسال روز عشاق (والنتياين) هم بود و كم نبودند دختر و پسرهای جوان كه بين رفتن به پارتی والنتاين يا تظاهرات مردد بودند! ولی آمدند و به آن ها هم خوش گذشت!! دختری به دوستش می گفت: "ديدی گفتم با من بيا اينجا بد نمی گذره!"

ساعت حدود شش و نيم در حوالی بهبودی هنوز جمعيت در حال رفتن به سوی ميدان آزادی بود.

نيروی گارد ويژه در جاهايی كه خلوت تر است شروع كردند به بازداشت كردن تك و توك جوانان.

چند بسيجی لباس شخصی به زن ميانسالی تذكر دادند و ژست گرفتند كه می خواهند دستگيرش كنند. يكيشان علاوه بر ماسك، عينك دودی سياهی بر چشم داشت و يواشكی دست زن را می كشيد. چهره و حركاتش نشان می داد كه نقشه كثيفی در سر دارد. نگاه سنگين چند نفر از مردم باعث شد كه زن به آهستگی و با ترديد از آن ها دور شود.

بسيج خيلی سعی كرده كه خود را نشان ندهد و خود را قاطی جمعيت پنهان كند.

شب در خيابان آذربايجان ساعت شش و نيم نيروی گارد ويژه كمين كرده بود. خيابان رودكی و قصرالدشت و كارون و جيحون كاملاً خلوت بود و خرده شيشه و سنگ و سطل زباله آتش زده شده توی خيابان بود. از يك نفر پرسيدم يك ساعت گذشته اين جا بودي؟ گفت كه دو ساعت است اين جا هستم. بعد با احتياط گفت كه يك عده اين جا اغتشاش كردند و يك سری آدم بی مسئوليت با آن ها مقابله كردند و نتيجه اش اين شد كه كتك خوردند. چندين باجه تلفن سرنگون شده بود. بعداً در اخبار شنيدم كه در خيابان رودكی يكی از سرنشينان يك  موتور هزار بسيجی با كلت تيراندازی كرده و يك نفر جانباخته است. درود بر مبارزان راه آزادی!

مردم می گفتند در خيابان جيحون و هاشمی و حتی در خيابان استاد معين كه سال پيش كمتر درگيری بود مردم تظاهرات كردند. حتی خبر بود كه منطقه ميدان شهدا (ژاله) و خيابان خراسان كه خيلی سنتی ـ مذهبی و تا مدت ها پايگاه رژيم بوده هم تظاهرات شده است.

شعارهای رايج "مرگ بر ديكتاتور!" و "مرگ بر اصل ولايت فقيه!" و "مرگ بر خامنه ای!" و "خامنه ای و مبارك پيوندتان مبارك!" و "زندانی سياسی آزاد بايد گردد!" و "زندانی سياسی حمايتت می كنيم!" بوده است. همين طور "مبارك بن علی نوبت سيد علی!" و گاه گاهی هم "چه با موتور، چه با شتر، مرگ بر ديكتاتور!" و "يا حسين، ميرحسين" و "الله اكبر" هم شنيده می شد.

در خيابان نواب و جمهوری و بزرگراه يادگار امام هم راهپيمايی صورت گرفته بود.

تصاوير مبارزات مردم بزودی كانال های خبری يورو نيووز و بی بی سی و سی ان ان را پر كرد. در صحنه ای مردم می خواستند بنر بزرگی كه عكس خامنه ای رويش بود را آتش بزنند كه مرد بسيجی كه در ميان آن ها قايم شده بود خواست مانع بشود كه توسط مردم كتك خورد. در اطراف ميدان امام حسين، چهارراه كالج، ميدان فردوسی، خيابان ستارخان و صادقيه هم درگيری تا شب ادامه داشته است.

شهرهای اصفهان، شيراز، كرمانشاه، رشت، بابل، مشهد و بوشهر شاهد راهپيمايی و درگيری ميان مردم و نيروهای حكومتی بوده است. طبق خبرهای تا كنون يك نفر كشته و بيش از


 

گزارشی از "زنان ديگر" بيست و پنج بهمن ۱۳۸۹

بازهم راه پيمايی اعتراضی! بازهم حضور چشم گير زنان!

 بازهم گاز اشک آور، باز هم آتش زدن روزنامه و سيگار،

 باز گلوله رنگ پاش ....

و مرگ بر ديکتاتور!

 

پنج نفر بوديم که با هم راه افتاديم، ولی قبل از حرکت خانه ای را - متعلق به يک آشنا - شناسايی کرديم ، که در صورت لزوم بتوانيم به آن جا پناه ببريم. انبوه نيروهای يگان ويژه و بسيج و اطلاعاتی - امنيتی از يک بعد از ظهر مستقر شده بودند همچون گذشته و با تجهيزات بيشتر و شايد هار تر! هی می رفتند، می آمدند، با موتورهاشان گاز می دادند که ايجاد رعب و وحشت کنند، و دائم خط ويژه اتوبوس را اشغال می کردند. گاه مردم را پراکنده می کردند و همه را مجبور می کردند که حرکت کنند، حق ايستادن نداشتيم. اکثر مغازه ها بسته بود، در سر خيابان اسکندری و درست جلوی داروخانه قديمی نبش جنوب شرقی آن که بسته هم بود گروهی از نيروهای سرکوبگر- پنج شش نفری می شدند - مرد جوانی را به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند که با فرياد و هو کردن مردمی که اين سمت ايستاده بودند مرد جوان را رها کردند.

بعضی از نيروهای سرکوب با کلاه کوکلوس کلان ها اما سياه، مردمی را که در ايستگاه ها نشسته بودند با خشونت و وحشی گری بلند می کردند. اما تمام پياده روهای خيابان آزادی و تمامی فرعی ها، مملو از مردم جان به لبی بود که راه می رفتند و راه می رفتند و راه ... تا تظاهراتی را شکل دهند و در خيابان ولعیصر بود که با شعارهای مرگ بر ديکتاتور و زندانی سياسی آزاد بايد گردد تظاهرات باشکوه و پر صلابتی شکل گرفت طوری که مزدورهای رژيم نتوانستند به صفوف مردم رخنه کنند. اما در تقاطع ها با باتوم (ن) برقی و فرياد و توهين، مردم را به خيابان های فرعی می راندند. هم در خيابان های فرعی و هم در خيابان آزادی گاز اشک آور و فلفل می زدند و مردم هم همدلانه به هم آتش و کبريت و سيگار می دادند که گازها را خنثی کند. من دو زن را ديدم که مورد اصابت گلوله رنگ پاش که خيلی هم درد آور است قرار گرفته بودند، و از آن دو که يکی شان دختر جوانی بود و گلوله به پايش خورده بود و بسيار هم درد داشت، ياد گرفتيم که اگر بلافاصله رنگ را با دستمال کاغذی پاک کنيم، رنگ پاک می شود و آن ها ديگر نمی توانند با اين روش کثيف آدم ها را شناسايی کنند. (البته اگر چينی ها رنگ ثابتش را برايشان ارسال نکنند)

 

ما از ميدان آزادی تا سر ابوريحان که يک جنگ واقعی درگير بود، رفتيم از اين جا ديگر نمی گذاشتند جلوتر برويم و باتوم(ن) هايشان را تهديدآميز بالای سرمان می چرخاندند، که برگرديد و بسته است! ما با بی آر تی برگشتيم و سر رودکی پياده شديم، وارد خيابان رودکی شديم و خوش و کارون را هم را پياده طی کرديم که صحنه ی زد و خورد و سيطره ی مردم بر اين خيابان های فرعی بود و شعار دادن ها و سطل زباله آتش زدن ها که تا ساعت ۹ شب آتش ها شعله ور بودند.

 

چند ايستگاهی که با اتوبوس بی آر تی رفتيم ديديم که داخل اتوبوس به خصوص قسمت زنان سراسر شور بود و شعار و اظهار نفرت از نيروهای سرکوبگر و هرگاه نيروها کسی را می زدند و يا قصد دستگيری اش را داشتند، زنان از داخل اتوبوس با فرياد و هو کردن ها به اين عمل وحشيانه اعتراض می کردند.

 

ساعت حدود ۵ بود که نزديکی های دانشگاه تهران بوديم، در اتوبوس جلويی ما، نمی دانم زنان شعار می دادند يا سرود می خواندند که نيروهای يگان ويژه با خشونت شيشه های اتوبوس را شکستند و از خارج و داخل چند زن را به باد کتک گرفتند اما تا ساعت هشت و نيم که ما آن جا ها بوديم شعار و سرود خوانی چه در اتوبوس و چه در خيابان ها، ادامه داشت و صدای مرگ بر ديکتاتور هر لحظه شنيده می شد. از اتفاقات جالب امروز شليک يک گاز اشک آور درست سر خيابان قدس به نيروهای خودشان بود که چند نفرشان سعی کردند آن را به جايی دورتر پرتاب کنند و درست در همين بلوا بود که دانشجونماهای طرفدار حاکميت که حدوداً ۷۰ نفری می شدند با شعارهايی عليه آمريکا و اسراييل و صدای آمريکا و له مصر و تونس و غزه و لبنان و ايران راه پيمايی می کردند و وقتی به ميدان انقلاب رسيدند پسرها از سازه لاک مانند (يا سپر مانند) وسط ميدان بالا رفتند و حنجره دريدند و دخترها با حفظ متانت اسلامی در مقام پايين تری ايستادند! تا بعد با دهان های کف کرده شعار و فحاشی به مردم را ادامه دهند و دادند. در راه خانه با خود فکر می کردم که امشب و روزهای ديگر صدا و سيما چه عکس ها و فيلم ها و گزارش و تجليل و تکريم از اين ۷۰ نفر پخش نمی کند و چطور آن دو ميليون نفر را به کلی
 

شماره های ۸۳ و ۸۴ نشريه خيابان

 ويژه ی تونس، مصر و بيست و پنج

 بهمن منتشر شد

http://issuu.com/xyaban