سياست خارجي آمريکادر قبال ايران؛ «از سرنگوني مصدق تا سقوط شاه»

 

 

رويکرد دستگاه ديپلماسي آمريکا در قبال شاه ايران در دوران انقلاب سال ۱۳۵۷ موضوعي است که پس از سي سال که از انقلاب مي گذرد همچنان با تصويرها و روايت هاي متفاوتي روبه رو است.

سقوط سريع حکومت محمدرضا شاه پهلوي در فاصله کوتاهي از فراگير شدن تظاهرات خياباني مردم در بهمن ماه ۱۳۵۷ نه تنها انقلابيون، بلکه سياستمداران آمريکايي را نيز که فکر مي کردند ايران را خوب مي شناسند، غافلگير کرد.

برخي از ديپلمات هاي آمريکايي فقدان رابطه با گروه هاي مخالف دوران شاه را دليل اصلي دير آگاه شدن از نشانه هاي انقلاب در ايران مي دانند.

از منظر اين افراد بين دولت آمريکا و شاه توافق شده بود که در راستاي همکاري تهران با واشنگتن در دوران جنگ سرد، آمريکا مجاز نبود که در مسائل داخلي ايران دخالت کند.

به همين دليل دستگاه ديپلماسي آمريکا تا لحظات آخر عمر نظام شاهنشاهي در ايران از ماهيت سرنوشت ساز بودن موج به راه افتاده در ايران، مطمئن نبود.

استراتژي جنگ سرد

اما ديپلماسي آمريکا در قبال ايران پس از جنگ جهاني دوم تا بهمن سال ۱۳۵۷ را در چه چارچوبي مي توان تعريف کرد.

بروس لينگن، کاردار سفارت آمريکا در تهران که در جريان گروگانگيري دانشجويان پيرو خط امام در ساختمان وزارت امور خارجه ايران محبوس شده بود، در اين باره مي گويد: دپپلماسي آمريکا در اين دوران را «مي توان به يک عبارت يعني جنگ سرد، تقليل داد. در جريان بحران مصدق در سال ۱۳۳۲ وقتي به شمال ايران نگاه مي کرديم نگران پتانسيل اتحاد جماهير شوروي در منطقه بوديم و چندان علاقه اي به مسايل داخلي ايران نداشتيم. اين عنصر اصلي رابطه ما با شاه بود.»

هنري پرکت، مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه آمريکا طي سال هاي ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۱ در توضيح ديپلماسي آمريکا در دوران جنگ سرد مي گويد: «در دوران جنگ سرد در خاورميانه يعني از زمان پايان جنگ جهاني دوم تا انقلاب ايران، آمريکا سه هدف مهم داشت يکم: اسرائيل را در داخل خاورميانه حفظ کند، دوم: اجازه ندهد اتحاد جماهير شوروي وارد خاورميانه شود و سوم: تداوم جريان انتقال نفت ارزان از خاورميانه به جهان. شاه ايران در چنين اهدافي با آمريکا همراه بود. گرچه اختلاف نظرهايي بر سر بهاي نفت بروز کرد.»

و از همين منظر سقوط دولت مصدق قابل ارزيابي است. هنري پرکت، در اين باره مي گويد: وقتي مشکلات ميان بريتانيا و ايران بر سر ملي کردن نفت و اينکه چه کسي کنترل نفت را در اختيار بگيرد، گسترش يافت، بريتانيا، آمريکا را ترغيب مي کرد تا در مسئله ايران به آنها کمک کند.»
هنري پرکت، مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه آمريکا در سالهاي ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۰

هنري پرکت مي افزايد: «در دوران هري ترومن، رييس جمهوري وقت آمريکا، واشينگتن از دخالت در اين مسئله خودداري کرد. اما هنگامي که جمهوريخواهان در دوران رياست جمهوري آيزنهاور روي کار آمدند، دولت وقت توافق کرد که در طراحي کودتا با بريتانيا همکاري کند. انگيزه بريتانيا بيشتر به دليل وضعيت بد اقتصادي آن کشور، بيشتر براي به دست آوردن نفت بود. اما انگيزه آمريکا بيشتر بيم از سلطه بيشتر اتحاد جماهير شوروي بود.»

آقاي پرکت مي افزايد: «دولتمردان در واشينگتن بر اين باور بودند که مصدق رهبر ضعيفي است و حزب توده مي تواند رهبري را به دست بگيرد، از اين رو شوروي نفوذ خود را گسترش خواهد داد. اين انگيزه اوليه دوايت آيزنهاور ، رييس جمهوري وقت آمريکا و جان فاستر دالس، وزير امور خارجه براي همکاري با بريتانيا براي سقوط مصدق بود.»

تغيير سياست آمريکا در قبال شاه

برخي از تحليلگران سياسي معتقدند که سياست هاي آمريکا طي سال هاي پس از جنگ جهاني دوم تا وقوع انقلاب در ايران يکسان بوده و دستخوش تغيير بنيادي نشده است، چرا که اهدافي که واشينگتن در اين سال ها در پي آنها بود، تغيير نکرده بودند.

مهرزاد بروجردي، استاد علوم سياسي در دانشگاه سيراکوز نيويورک، در اين زمينه مي گويد: «سياست آمريکا در برابر ايران پس از جنگ جهاني دوم فراز و نشيب فراواني ندارد. اهدافي که به دنبالش بودند تغيير زيادي نکرده است. اگر تغييري صورت گرفته به شکل نهادي نبوده است. بلکه ذائقه سياستمداران مختلف موثر بوده است. قصد آمريکا اين بود که از بروز انقلاب هاي کمونيستي در منطقه جلوگيري کند.»

اين استاد علوم سياسي مي افزايد: «سياستي که آمريکا در قبال ايران در پيش گرفته بود، در رابطه با اعراب هم کمابيش همين سياست اعمال مي شد. در مناطق ديگر هم به غير از شاه، از سوهارتو در اندونزي يا پينوشه در شيلي به همين صورت آمريکا دفاع مي کرد چون نمي خواست تعادل سياسي اين کشوها بهم بخورد.»

هنري پرکت نيز در خصوص سياست هاي رييسان جمهوري مختلف آمريکا در برابر شاه مي گويد: «در دهه ۱۹۶۰ جان اف کندي نگران ثبات رژيم شاه بود و از او خواست که در ايران اصلاحاتي را انجام دهد. کندي خواهان اصلاحات اقتصادي بيشتر در نظام ايران بود.»

آقاي پرکت مي افزايد: «با ترور کندي، ليندون جانسون جانشين وي شد و مسئله فشار بر شاه فراموش شد. چرا که توجه جانسون به مسائلي مانند جنگ ويتنام و اعراب و اسرائيل معطوف بود و خواستار فشار بر شاه نبود و اجازه داد که شاه هر کاري مي خواهد انجام دهد. اما ريچارد نيکسون و هنري کيسينجر رويکرد ديگري داشتند. آنها به شاه به مثابه يک متحد مهم در خاورميانه نگاه مي کردند. آنها اجازه دادند که شاه هر سلاحي را مي خواهد بخرد، البته به جز سلاح اتمي. در برابر اين رويکرد، وزارت امور خارجه آمريکا از دخالت در امور داخلي ايران و تماس با مخالفان منع شد. در دهه ۱۹۶۰ شاه با نيکسون و کيسينجر و بعدا با فورد و کيسينجر همکاري نزديکي داشت.»

کارتر و شعار حقوق بشر

جيمي کارتر در انتخابات رياست جمهوري آمريکا در سال ۱۹۷۷ يعني دو سال پيش از انقلاب ايران پيروز شد. کارتر در دوران مبارزات انتخاباتي بر شعار دفاع از حقوق بشر تاکيد کرده بود. شعاري که مي توانست شاه ايران را نگران کند.

اما به باور هنري پرکت، هنگامي که کارتر روي کار آمد، به دليل توجه به ادامه سياست هاي جنگ سرد در برابر اتحاد جماهير شوروي، مسئله چين و صلح اعراب و اسرائيل، عملا از شعار حقوق بشر خود عقب نشيني کرد.
مهرزاد بروجردي، استاد علوم سياسي دانشگاه سيراکوز ، نيويورک

مهرزاد بروجردي در زمينه تاثير سياست هاي حقوق بشر کارتر بر وضعيت ايران مي گويد: «سياست حقوق بشر کارتر را هم مثل همان اصلاحات ارضي کندي ارزيابي مي کنم. تغيير بنيادي نبود، هر دو دولت، دولت هاي متعلق به حزب دمکرات بودند و به خاطر انتقادهايي که از شاه مي شد، سعي مي کردند او را مجبور به تغييراتي کنند. اما آيا واقعا سياست حقوق بشر کارتر سبب تزلزل حکومت شاه شد، فکر نمي کنم از لحاظ تاريخي حرف خيلي دقيقي باشد. چون به گفته محققان، تاريخ اين گسل ميان حکومت شاه و اقشار مردم به خيلي پيش از روي کار آمدن دولت کارتر بر مي گردد . اينکه آيا اين سياست در تحولات آن دوران سهيم بوده، در اين خصوص مي توان گفت نقش داشته است.»

جيمي کارتر در دسامبر ۱۹۷۷ يعني ۱۴ ماه پيش از پيروزي انقلاب در ايران با سفر به تهران کوشيد نشان دهد که مانند رييسان جمهوري پيشين آمريکا از شاه ايران حمايت خواهد کرد. کارتر، ايران تحت رهبري شاه را «جزيره ثبات» خواند.

جيمي کارتر در ضيافت شام خطاب به محمدرضا شاه پهلوي گفته بود: « ايران تحت رهبري نافذ شاه يک جزيره ثبات است. در جايي از جهان که وضعيت ناآرامتري دارد. اعليحضرتا، اين را بايد مديون شما بود و رهبري شما و احترام و عشق و تحسيني که مردم شما نثار شما مي کنند.»

هنري پرکت، مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه آمريکا، درباره تحت فشار گذاشتن شاه براي رعايت حقوق بشر مي گويد: «من هرگز به ياد نمي آورم يا از همکارانم در وزارت امور خارجه آمريکا نشنيده ام که جيمي کارتر درباره مسئله حقوق بشر شاه را تحت فشار گذاشته باشد. حتي يک پيام هم در اين زمينه مطرح نشده است.»

هنري پرکت مي گويد: «وقتي شاه به آمريکا آمد و با جيمي کارتر ديدار کرد، گرچه اين ديدار خصوصي بود ولي احساس من اين بود که جيمي کارتر کوشيد به شاه اطمينان دهد که هيچ تغيير سياستي رخ نخواهد داد. بهرحال شاه ممکن است نگران واکنش هاي آمريکا بوده باشد. ولي هيچ حرکتي در اين خصوص در آمريکا رخ نداد.»

هنري پرکت اضافه مي کند: «بايد بگويم که در آن زمان، مسئول سياست فروش تسليحات به ايران من بودم. مقررات مختلفي براي فروش سلاح وجود داشت که چه موقع مي توان چه نوع سلاحي را فروخت. و تنها رييس جمهوري آمريکا بود که در اين زمينه مي توانست استثناهايي قايل شود. در جريان فروش هواپيماهاي آواکس به ايران، جيمي کارتر در حقيقت از اين حق خود استفاده کرد. فکر نمي کنم آمريکا فشاري به شاه وارد کرد. ولي اينکه مردم ايران چه باور دارند يا چه فکر مي کنند، مسئله ديگري است. هر کسي مختار نظر خود درباره سياست خارجي آمريکا است ولي حقيقت چيز ديگري است. مبنايي وجود ندارد که گفته شود آمريکا و مخالفان عليه شاه توطئه کردند. ما با مخالفان شاه در دوران انقلاب ارتباطي نداشتيم.»

اختلاف نظر در آستانه انقلاب

با اوج گيري تظاهرات در ايران و آشکار شدن ناکارآمدي نيروهاي دولتي براي مقابله با آنها، در واشينگتن بر سر چگونگي برخورد با وضعيت جديد در دولت جيمي کارتر اختلاف بروز کرد.

اين اختلاف نظر بيشتر ميان اعضاي شوراي امنيت ملي کاخ سفيد و وزارت امور خارجه آمريکا به چشم مي خورد. اما به گفته ديپلمات هاي آمريکايي اين اختلاف نظرها سبب شد تا جيمي کارتر نيز در تصميم گيري قاطع خود در برابر ايران دچار ترديد شود.
بروس لينگن، کاردار سفارت آمريکا در تهران در سال ۱۳۵۸ که در جريان گروگانگيري دانشجويان پيرو خط امام در ساختمان وزارت امور خارجه ايران محبوس شده بود،

هنري پرکت در اين زمينه مي گويد: «وقتي پايه هاي انقلاب قوي شد و براي برخي افراد روشن شد که شاه در دردسر عميقي افتاده است، برخي بر اين باور بودند که بايد سياست هاي خود را از نو تنظيم کنيم که من خود جزو اين افراد بودم. من به اين نتيجه رسيده بودم که شاه ديگر قادر نيست مانند گذشته حکومت کند و همزمان بايد سياست هاي آمريکا را با واقعيت هاي تازه منطبق کرد. در مقابل برخي مانند دکتر برژنيسکي مي گفتند بايد تا آخر در کنار شاه ايستاد. همچنين آقاي برژنيسکي اعتقاد داشت در چارچوب سياست مهار شوروي بايد از سياست هاي شاه پشتيباني کرد.»

 هنري پرکت مي افزايد: «در دولت آمريکا اگر دودستگي رخ دهد، کسي نمي تواند تصميم نهايي را اتخاذ کند. جيمي کارتر و سايروس ونس، وزير امور خارجه، نيز ترديدهاي خود را داشتند. همه مي دانستند که شاه به دردسر افتاده است ولي مطمئن نبودند که اين دردسر مي تواند سرنوشت ساز باشد و نمي خواستند که از پيش قضاوت کنند. هيچ تغييري در سياست خارجي آمريکا رخ نداد تا زماني که انقلاب در ۱۱ فوريه همه چيز را درهم کوبيد.»

دولت کارتر در چهارم ژانويه ژنرال رابرت داچ هايزر را براي ارزيابي شرايط به تهران فرستاد.

هنري پرکت درباره اهداف سفر ژنرال هايزر به ايران مي گويد: «مسافرت ژنرال هايزر به ايران بر اساس يک قاعده متداول براي توافق در دولت آمريکا بود. برخي معتقد بودند که بايد با انقلابيون از در آشتي درآمد و برخي معتقد بودند بايد رويکرد خشونت را در پيش گرفت. در راستاي توافق بر سر رويکرد نرم يا سخت در قبال انقلاب ايران، قرار شد ژنرال هايزر به ايران برود و شرايط را ارزيابي کند. وي به ايران رفت تا تحقيق کند که ارتش ايران توان کودتا دارد يا نه. کساني مانند ويليام ساليوان خواهان حفظ ارتش بودند و مي گفتند در صورت پيروزي انقلابيون ارتش بايد با آنها بماند تا در صورت لزوم از يکپارچگي ايران دفاع کند. اما ماموريت هايزر تاثيري در سياست خارجي آمريکا در قبال ايران نداشت.»

به گفته هنري پرکت، سفر ژنرال هايز را مي توان در راستاي «تلاش هاي نوميدانه آمريکا براي انجام کاري براي مقابله با نيروهايي که نمي شناخت ارزيابي کرد.»

غافلگيري دستگاه ديپلماسي آمريکا

اما به راستي چه عواملي باعث شد که دستگاه ديپلماسي آمريکا نتواند تحولي مانند انقلاب را در ايران پيش بيني کند. بروس لينگن ضعف دستگاه ديپلماسي آمريکا را در درک نکردن تحولات دروني جامعه ايران مي داند.

بروس لينگن مي گويد: «ما فکر مي کرديم که وضعيت ايران را مي شناسيم. اين درحالي بود که منافع استراتژيک و سياست هاي ما در قبال ايران تغيير نکرده بود. ايران براي ما نقطه مهمي بود. ما با شوروي مشکل داشتيم و روابط با ايران براي ما مهم بود. آنچه ارزش آگاهي به آن را ندانستيم اين بود که ما از متن آنچه در جامعه ايران رخ مي داد بي خبر بوديم.»

هنري پرکت فقدان رابطه با گروه هاي مخالف شاه را يکي از کاستي هاي سياست خارجي آمريکا مي داند.

هنري پرکت مي گويد: «برخي در آمريکا بر اين باور بودند که اگر ما با مخالفان شاه تماس بگيريم به نوعي شاه را تضعيف مي کنيم و بنابر اين ما اين کار را نکرديم. در سراسر تابستان و پائيز سال ۱۹۷۸ ما ارتباطي با مخالفان شاه نداشتيم. ما آنها را درک نمي کرديم و آنها نيز ما را درک نمي کردند. فقدان گفت وگو در بخشي که به آمريکا مربوط مي شود يک شکست بود.»

اما مهرزاد بروجردي با اشاره به استدلال ديپلمات هاي آمريکايي درباره فقدان رابطه با گروه هاي مخالف، پارادايم و سرمشق مدرنيزاسيون را ديگر عاملي مي داند که دستگاه ديپلماتيک آمريکا نتواند تحولات دوران انقلاب را از پيش متوجه شود.

مهرزاد بروجردي مي گويد: «اگر در اين باره از سياستمداران آمريکايي بپرسيد، آنها استدلال فقدان رابطه با گروهاي مخالف را مطرح مي کنند، که به نظر من تا حدودي درست است. بر اساس توافق انجام شده بين شاه و برخي از دولت هاي وقت آمريکا، آنها از دخالت در امور ايران منع شده بودند به همين دليل در يک خلاء اطلاعاتي قرار داشتند.»

اين استاد علوم سياسي اضافه مي کند: «اما يک مشکل رويکردي ديگر هم وجود داشت و آن اين بود که نحوه نگرش کشورهايي مانند آمريکا به جهان سوم به خاطر نشات گرفتن از تئوري مدرنيزاسيون، اين بود که همه چيز را در آن شخص رهبر خلاصه مي کردند.»

وي مي افزايد: «بنابراين به نقش فردي که يک تنه مملکت را مدرنيزه مي کند، اهميت زيادي مي دادند. اگر به مطالبي که آن زمان درباره ايران در مطبوعات آمريکا در سال هاي پيش از انقلاب نوشته شده بود، نگاه کنيم مي بينيم که پارادايم اين است که يک جامعه سنتي است و يک رهبر عاقل، که غرب گرا است، آنها را به تدريج به دروازه تمدن بزرگ وارد مي کند و کشور را مدرنيزه مي کند. به نظرم اين دوعامل يعني: نحوه نگرش آمريکا به ايران و همچنين برچسب هايي که سياست هاي جنگ سرد بر عينک سياست خارجي آمريکا زده بود، باعث شد که نگاه آنها به ايران کور و کم سو شود و تحليل درستي از مقدار نارضايتي از شاه يا توان نيروهاي سياسي در ايران نداشته باشند.»

ديپلمات هاي آمريکايي مي گويند با وقوع انقلاب در سال ۵۷ آنها سياست هاي خود را با توجه به واقعيت هاي تازه شکل گرفته در ايران تغيير دادند و کوشيدند رويکردي منطبق بر احترام متقابل در پيش گيرند، اما تصرف سفارت آمريکا در تهران و گروگانگيري کارمندان اين سفارتخانه به دست دانشجويان پيرو خط امام به عمر نزديک به يکصدساله روابط ايران و آمريکا پايان داد.

 

تيرداد احساني

رادیو فردا

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .