نامه مهدي کروبي خطاب به ملت ايران:
محکمه واقعي در ميان مردم است و بايد به ميان مردم رفت و ديد که آنها چه کسي را محکوم مي کنند و چه کسي را صداي حق خواهي خود مي دانند


 

مهدي کروبي نامه ي سرگشاده اي را خطاب به ملت ايران نوشت. وي در اين نامه با اشاره به شرح مختصري از فجايع صورت گرفته در طي حوادث بعد از انتخابات به روند رسيدگي نامه خود در هيئت ويژه اعتراض کرد.

متن کامل اين نامه بدين شرح است:

بسم الله الرحمن الرحيم
ملت شريف و تاريخ ساز ايران
آنچنانکه مي دانيد خادم شما در روزهاي پس از انتخابات و در تندباد حوادثي که در سه ماهه گذشته از سر اين مملکت و نظام گذشته است، نامه هاي هشدار دهنده و آگاه کننده پي درپي و متناوبي را خطاب به مسئولين امر نوشته است بدين اميد که گشايشي حاصل گردد و مبادا که حقي ضايع شود و ظلمي صورت بگيرد و ظلم و آه مظلومان دامان ما را بگيرد و رها نسازد؛ چه آنکه به توصيه دين و تجربه تاريخ مي دانيم که: الملک يبقي مع الکفر و لا يبقي مع الظلم.

سه ماه از سر مملکت ما گذشت، اما چگونه سه ماهي؟ اگر در انتخابات رياست جمهوري نهم ما ساعتي به خواب رفتيم و بيدار که شديم، گويا که به خواب اصحاب کهف فرو رفته باشيم، همه چيز را دگرگون شده ديديم؛ در انتخابات رياست جمهوري اخير اما همانطور که پيشتر هم گفته ام ديگر بيدار ماندن تا صبح هم کارساز نبود؛ چراکه قبح دزديدي شبانه ريخته و اين بار کار به رهزني رسيده بود. اين اما تازه اول ماجرا بود. هيچ گاه براي من قابل پيش بيني نبود که يک روز در جمهوري اسلامي به تظاهرات آرام و مسالمت آميز مردم چنين پاسخ دهند که دادند. پرسش و ابهام مردم درباره سرنوشت رايي که داده بودند را پاسخ دادند اما نه با برهان و منطق که با گلوله و باتوم و چماق و ضرب و شتم. در کوچه و خيابانها هر آنچه را که دور از انتظار بود ديدم؛ صحنه هايي که خاطرات دوران جواني ما را زنده مي کرد. به مرور زمان و در گذر حوادث اما خبرهايي ديگر رسيد از شکنجه و انجام اعمال حيرت آور از درون بازداشتگاههاي بي نام و نشان؛ خبرهايي که بر حيرت من و هر ناظر و بيننده اي مي افزود. افرادي مي آمدند و نقل مي کردند يا با سند و شهادت نشان مي دادند در ايام محبس چه از سر آنها که نگذشته است؟

خدايا مهدي کروبي چه مي ديد و چه مي شنويد؟ يا للعجب؛ کاش او زنده نبود و نمي ديد که روزي در جمهوري اسلامي شهروندي نزد او بيايد و شکوه کند که در ساختماني بي نام و نشان، توسط افرادي بي نام و نشان تر،هر عمل قبيح و غير معمولي بر او صورت گرفته است: از لخت و عريان کردن افراد و نشاندن آنها در مقابل يکديگر تا فحاشي هاي وقيحانه و ادرار کردن در صورت آنها و رها کردن چشم و دست بسته دختران و پسران در بيابان. اينها کم نبود که خبر از تجاوز به دختران و پسران در بازداشتگاهها نيز رسيد. با خود گفتم که سه دهه پس از انقلاب و دو دهه پس از فوت امام به راستي ما به کجا رسيده ايم؟

طبيعي بود که رگهاي غيرت به جوش آيند. که مگر مي شد با شنيدن اين اخبار و گزارش ها آرام نشست و سر راحت بر بالين گذاشت؟ اينچنين بود که دست به نوشتن نامه اي خطاب به رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام بردم. نوشتم که خبر از تجاوز و شکنجه و انجام اعمال غير معمول مي رسد و من بي هيچ داوري از شما مي خواهم که تحقيق کنيد و دريابيد که آيا چنين فجايعي رخ داده است يا نه؟ اين نامه که منتشر شد اما پاسخ آن، هياهوهاي بسيار بود که آغازيدن گرفت و باراني از دشنام و تهديد بود که بر سر من باريدن گرفت. خطيبان جمعه در اقدامي هماهنگ و برآمده از دستورالعمل هاي اداري، از تريبون نمازجمعه هرآنچه توانستند عليه من گفتند و به من نسبت دادند. اينچنين بود که ترديدهاي من جدي تر شد. با خود گفتم که اگر چنين فجايعي رخ نداده بود مي گفتند که رخ نداده است، اما حملاتي بدين صورت غير معمول از تريبون هاي کوچک و بزرگ نماز جمعه و فحاشي هايي چنين نامعمول از سوي برخي مطبوعات نشان از آن دارد که آتشي به خرمن عده اي افتاده است. خود را مکلف ديدم که بايستم و از ميدان به در نشوم.

نامه اي که به رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام نوشته بودم براي بررسي در اختيار رئيس قوه قضاييه وقت قرار گرفت و آيت الله شاهرودي نيز دستور پيگيري ماجرا را به دادستان کل کشور،آقاي دري نجف آبادي، داد. آقاي دري تماسي با من گرفت و مقرر شد تا نماينده اي را نزد من بفرستد. آن نماينده آمد و من از باب نمونه، فردي را که مدعي بود علاوه بر شکنجه مورد تجاوز نيز قرار گرفته است، به ايشان معرفي کردم. نماينده اقاي دري نيز تاکيد کرد که کسي از ماجرا باخبر نشود تا خللي در روند رسيدگي پديدار نگردد و حتي در خواست کرد که بازجويي خارج از محل دفتر من و در مکاني ديگر صورت پذيرد که کاملا محفوظ بماند. تا اينجاي کار برخوردها معقول بود. تا اينکه پاي دادستان اکنون معزول تهران به ماجرا گشوده شد. او تماسي با من گرفت و گفت که نماينده اي را براي بررسي ماجرا به ملاقاتم مي فرستد. آن فرد آمد و از من شاهد و نمونه خواست. صحيح آن بود که من مطابق قراري که با نماينده آقاي دري گذاشته بودم، مي گفتم که به دستور آقاي شاهرودي، اکنون آقاي دري و نماينده ايشان درحال پيگيري ماجرا هستند و از من خواسته اند که اطلاعات خود را با فرد ديگري درميان نگذارم. اما از انجا که درکار خود مشکلي نمي ديدم و بنا را بر احقاق حق و تعامل با مسئولان مي ديدم، به نماينده دادستان معزول تهران اين فرصت را دادم که در اتاقي در دفتر کارم با همان شاهدي که نماينده آقاي دري نيز پاي سخنش نشسته بود ملاقات کنند و شرح شکوه و شکايت او را بشنوند. گفتم که اگر مي خواهيد مکان ديگري را براي ملاقات با آن شاهد معين کنيد که نماينده دادستان تهران اما برخلاف نماينده آقاي دري گفت انجام ملاقات در دفتر خود من را مناسبتر تشخيص داد.

بر خلاف ملاقات اول که به خوبي انجام شد اين ملاقات اما صورتي ديگر به خود گرفت. آنچنانکه در اثناي جلسه آن پسر بيرون آمد و گفت که اينها به دنبال چيز ديگري هستند و دعوي پيگيري قضايي ندارند، بلکه در انديشه برخورد سياسي و پاک کردن صورت مساله اند. گفت که نماينده دادستان تهران مي خواهد که همراه او به پزشکي قانوني بروم. او را مجاب کردم که همراه آنها برود. در راه اما آنها به بازجويي سياسي خود ادامه داده و به او گفته بودند که تو بايد به خاطر خدا و به خاطر خانواده و آبرويت سکوت مي کردي و نبايد آلت دست سياست بازان مي شدي و بسياري سخنان ديگر از اين دست که اکنون مجال شرح آن نيست.

آن روز گذشت و فرداي آن، همان پسر، وحشت زده نزد من آمد و گفت که رفته اند و در محله از خانه و همسايه درباره او تحقيق کرده اند. گفتم وحشت نکن، هدف آنها کشف حقيقت است. پسر اما باري ديگر به من مراجعه کرد و گفت که آنها ماجرا را به پدر او گفته اند و آبرويش رفته است و پدر او مدام گريه مي کند. از پسر خواستم که پدرش را نزد من آورد تا با او سخن بگويم و آرامش کنم. آن پسر اما رفت و ديگر خبري از او نشد. پس از مدتي سه شنبه گذشته پدر به سراغ من آمد درحاليکه نگران فرزندش نيز بود. مردي بيش از هفتاد ساله و محترم را ديدم که اندوه از چهره و سخنش مي باريد. مي گفت ما مسلمان و مذهبي هستيم و چرا با ما چنين کردند؟ عکس هايي را از جيب خود درآورد و نشانم داد تا از سابقه شان گفته باشد. تصويرهايي از زمان جنگ که پسر مجروحش را خوابيده بر تخت بيمارستان نشان مي داد، درحاليکه رهبري فعلي – رئيس جمهور وقت- در عيادت از مجروحين بر سر تخت او ايستاده و درحال بوسيدن فرزند مجروح اوست و فرزندش نيز دست خود را بر گردن ايشان انداخته است. مي گفت که سابقه ما آن بوده است و امروز ما نيز چنين است. شکوه و شکايت داشت که آبروي ما را در محله برده اند و از کسبه محله نيز درباره ما پرسيده اند. مي گفت که من در خانه مان وحشت دارم. او را در ماشيني سوار کرده و درباره پسرش سوال پيچش کرده اند و او هم توضيح داده بود که فرزندش دانشجو و صادق و راستگو است. با اين حال به اين نيز بسنده نشده بود. مي گفت که بعد از اين به خانه آمدم و ساعتي بعد زنگ خانه به صدا درآمد. پايين آمدم و در را باز کردم اما کسي نبود، بالا که آمدم دوباره زنگ خانه به صدا درآمد و دوباره در را باز کردم و کسي را نديدم. اين اتفاق براي بار سوم هم افتاده بود و اين بار که او در را گشوده بود با موتورسواري روبرو شده بود که در مقابل خانه آنها قرار گرفته و فردي نيز با چهره مهيب بر ترک آن درحال عکس برداري از خانه آنها و داد و فرياد و بدگويي عليه شان در محله بود. پدر مي گفت که با اين اتفاقات ما در اين خانه ديگر امنيت و آرامش نداريم.

گويا اينها ماموران تحقيق بودند که براي کشف حقيقت و دستياري قضاوت آمده بودند. واين نتيجه و دستاورد ما بود از اولين سندي که در اختيار دستگاه قضايي قرار داديم. دستگاه قضايي در نظام اسلامي که خود را با رويه حضرت امير مقايسه مي کند، براي تحقيق قضايي به هدف تهديد، موتورسوار مسلح سراغ شاکيان فرستاده بود. شرم است از بردن نام حضرت اميري که براي کندن خلخال از پاي يک زن يهودي به خود مي پيچيد و اسوه عدالت بود و باري نيز که در دادگاه به شکايت يک يهودي حاضر شد و قاضي نام ايشان را به کنيه برد، به اعتراض گفت که در پيشگاه قضاوت، من و اين يهودي با هم برابريم.

و من امروز شرح اين ماجراها را مي گويم تا مردم بدانند و چنين اتفاقاتي را با رفتار علوي قياس نگيرند. مي گويم، تا در تاريخ بماند که چگونه عده اي در اين مملکت چادر حيا را دريدند و غيرت دين و کشور را جريحه دار کردند و آيندگان نگويند که اين ظلم ها بر فرزندان اين آب و خاک رفت اما صدايي برنخواست و کسي فرياد خود را به اعتراض حيايي که دريده شده بود بلند نکرد.

بدين ترتيب حوادثي که از سر يکي از شهود ما گذشت درسي شد تا بقيه شهود را دست و پا بسته در اختيار دادستان معزول تهران قرار ندهيم. دادستان کل کشور آقاي دري نيز از سمت خود برکنار شده و بنابراين تمام درها بسته شده بود. اين درحالي بود که فحاشي ها عليه مهدي کروبي از تريبون هاي رسمي و توسط مطبوعاتي که از پول بيت المال ارتزاق مي کردند نيز هر روز فزوني مي گرفت. اينچنين بود که نامه اي به رياست جديد قوه قضائيه نوشتم و درخواست دادخواهي و رسيدگي به ماجراها را کردم. در نتيجه ي اين نامه بود که کميته اي سه نفره به دستور رياست جديد قوه قضاييه تشکيل و مسئول پيگيري حوادث بعد از انتخابات و رسيدگي به شکايات خانواده مصدومين روحي و جسمي شد. جلسه اول تشکيل شد که جلسه خوبي هم بود. در اين جلسه علاوه بر سندي که پيشتر در اختيار دادستان تهران و دادستان کل کشور قرار داده بودم، دو سند ديگر نيز ارائه کردم که اکنون بر خود مي بينم شرح کامل تري از آنها را براي شما مردم گزارش دهم.

سند دوم که با مدارک کامل نيز همراه بود شرح ماجراي رفته بر خانمي بود که در تظاهرات خياباني بازداشت شده و آنچنانکه خودش مي گفت در ماشين با برآمدگي هاي جسمي او ور رفته بودند و وقتي که به محل مورد نظر رسيده از او خواسته بودند شلوارش را از پايش درآورد که او نپذيرفته اما آنها او را درحالي که به زمين نيز افتاده بود مجبور به درآوردن شلوارش کرده بودند. در همين اثنا مسئول بالاتري آمده و اعتراض کرده بود که اينجا چه خبر است و ماموران گفته بودند که او از بي حيايي لباسش را درآورده و خود را بر زمين انداخته است تا آبروي ما را ببرد؛ حال آنکه آن زن نيز فرياد مي زده و داد و بيداد مي کرده است که آنها به زور با او چنين کرده اند. والله اعلم!

سند سوم نيز مربوط به جواني بود که عضو يکي از گروههاي سياسي قانوني هم بود و مادرش با من تماس گرفته و او را نزد من فرستاده بود.او خودش مدارک پزشکي قانوني و همچنين يک سي دي به همراه داشت که نشانگر ضرب و شتم شديدش بود. اين فرد مدعي نبود که مورد تجاوز قرار گرفته است اما عکس ها نشانگر التهاب و قرمزي مقعد او نيز بود.مي گفت که در زير شکنجه و کتک بيهوش بوده و نمي داند که با او چه کرده اند و اگر مورد تجاوز قرار گرفته نيز نفهميده است. پزشکي قانوني نيز در اين خصوص با تاييد التهاب مقعدي، بررسي بيشتر را نيازمند نامه جديد و حکم قضايي دانسته بود. او پنج روز در بازداشت به سربرده بود اما در اين چند روز آنچنان به صورت پي در پي مورد ضرب و شتم سنگين قرار گرفته بود که ماموران تصور کرده بودند او مردني است و بنابراين گفته بودند که مي خواهيم تو را به اوين منتقل کنيم اما در نهايت چشم و دست بسته در بيابان رهايش کرده بودند. ياللعجب!

اينها سه سند کتبي بود که در جلسه اول ارائه کردم و درباره دو سند ديگر نيز به صورت شفاهي صحبت کرديم و گفتم که اين دو مورد نيز مطرح است اما سندي کتبي در خصوص آنها وجود ندارد. يکي از آنها ترانه موسوي واقعي بود که گفتم خانواده اش به ما راه نمي دهند و بهتر است که شما خود با هدف تحقيق، ماجرا را دادخواهي و پيگيري کنيد. شاهد صحت ماجرا هم تلاش مذبوحانه اي بود که عده اي براي ساختن ترانه موسوي قلابي انجام داده بودند. کميته اگر کارش تحقيق بود بايد به سراغ محفل نشيناني مي رفت که آن فيلم کذايي را براي پخش در رسانه ملي ساخته بودند؛ همانهايي که به خانواده ترانه موسوي قلابي گفته بودند "شما کاري با ترانه واقعي نداشته باشيد، آن را خودمان حل مي کنيم". گويي مهدي کروبي همه جرمش اين بود که اسرار ماجراي «ترانه» را هويدا کرده و از سناريويي مشابه با سناريوي قتل هاي زنجيره اي پرده برداشته بود. زبان سرخ او سر سبز روزنامه اعتماد ملي را نيز بر باد داد که به محض افشاي اين ماجرا روزنامه نيز تعطيل شد. ماجراي ترانه واقعي را آنچنانکه شنيده بودم به صورت شفاهي براي کميته بازگو کردم. ترانه موسوي به همراه يک دختر و چند پسر ديگر در مقابل مسجد قبا در روز مراسم سالگرد آيت الله بهشتي بازداشت شده بودند. دخترها پس از بازداشت شماره تلفن خانه شان را ردوبدل مي کنند تا هريک که آزاد شد خانواده ديگري را از بي خبري بيرون آورد. آنها در همان روزهاي بازداشت و درميانه ضرب و شتم ها و به هنگام انتقال از يک مکان به مکاني ديگر متوجه غيبت ترانه موسوي مي شوند. بدين ترتيب آن دختر ديگر وقتي که آزاد مي شود با خانواده ترانه و همچنين با کميته پيگيري تماس گرفته و گفته است که ترانه با ما بوده و مفقود شده است. مادر ترانه اما که گويا بسيار مي ترسيد گفته بود که ديگر با او تماس نگيرند. اين دختر در کميته پيگيري اينجانب و آقاي موسوي نيز حاضر شده و تمام توضيحات لازم را در خصوص ترانه واقعي داده بود. از هيات سه نفره خواستم که حقيقت يابي در خصوص اين سند شفاهي را نيز انجام دهند و از آنجا که هويت سناريونويسان درباره ترانه قلابي روشن بود، راههاي حقيقت يابي نيز در دسترس و آسان به نظر مي رسيد. من بر اين تصور بودم که در دستگاه قضايي علوي، از ما اشارتي کافي است تا آنها به سر بدوند. والله اعلم!

سند شفاهي دومي که در همان جلسه اول ارائه کردم مربوط به خانمي بود به نام سعيده پورآقايي. گفتم که درباره فردي به اين نام هم به من خبرهايي داده اند و مي گويند فرزند جانباز است که البته چون خود در خصوص آن خبر نداشتم و خانواده او را نديده بودم درخصوص او محکم صحبت نکردم و خيلي سطحي از کنار آن گذشتم و در همين حد اشاره کردم که به هرحال براي او در تهران مجلس ختمي هم برگزار شده است. اين سست ترين موردي بود که در جلسه اول ما با کميته سه نفره بدان اشاره شد و خيلي سريع نيز از آن گذشتيم.

دو روز بعد از اين جلسه اما در ادامه پيگيري هايم در خصوص اين مورد خاص که اطلاع شخصي ام در موردش کمتر بود ملاقاتي داشتم با خانمي که خواهر ناتني خانم پورآقايي بود. او گفت که پدرشان جانباز نبوده و شش سال پيش فوت کرده است. او از من آدرس محل سکونت مادر سعيده را مي خواست که زن پدرش بود و مي گفت رابطه شان با آنها قطع است و او از محل سکونت آنها خبري ندارد. من نيز از آنجا که آدرسي از خانواده سعيده نداشتم از آقاي مقيسه در ستاد آقاي موسوي که اين گزارش را به ما داده بود آدرس خانواده آنها را طلب کردم که ايشان ندادند از آن رو که روند تحقيقاتشان خراب نشود و آن خانواده نترسند. تلفني نتوانستم از آقاي مقيسه آدرس محل سکونت را بگيرم و درنهايت او را قاتع کردم که شنبه هفته گذشته درجلسه اي با حضور خواهر ناتني سعيده شرکت کند. بدين ترتيب آقاي مقيسه و خواهر سعيده را روبروي هم نشاندم و به سعيده گفتم که انشاءالله خواهرت کشته نشده است که او گفت اين عکس منتشر شده متعلق به خواهر اوست و او قطعا کشته شده است. از آقاي مقيسه خواستم که آدرس محل سکونت خانواده سعيده را به خواهر ناتني او بدهد که اگر چنين نکند ابهامي براي خواهر او ايجاد خواهد شد. آقاي مقيسه اما در اينجا به من گفت که ماجراي مرگ سعيده و آنچه تاکنون روايت شده بود کمي شک برانگيز است چراکه ما فهميده ايم پدر او جانباز نبوده و شش سال پيش فوت کرده و سعيده چندبار نيز سابقه فرار از خانه داشته است. من گفتم که شما کاري با اين نکات نداشته باشيد و براي رفع ابهام آدرس را به خواهر ناتني سعيده بدهيد که در نهايت نيز اقاي مقيسه آدرس را به ايشان دادند.

اين ماجرا گذشت و روز دوشنبه هفته پيش بود که آقاي محسني اژه اي در تماسي از من خواست که در جلسه ساعت دوبعدازظهر کميته حاضر شوم و بدين ترتيب جلسه دوم کميته نيز برگزار شد. اعضاي کميته در ابتداي جلسه با اشاره به اينکه مي خواهند به بررسي هايشان ادامه دهند بدون آنکه درباره سندهاي کتبي ارائه شده و ترانه موسوي هيچ بحثي انجام دهند يکباره از من پرسيدند که آيا گزارش و سخن جديدي درباره سعيده پورآقايي دارم يا نه؟ که من شرح ماجراي ديدار خود با خواهر او را بازگو کردم و گفتم که نه تنها برخلاف آنچه گفته بودند پدر سعيده جانباز نبوده که شش سال پيش فوت نموده و سعيده چند بار از خانه فرار نيز کرده است و اينکه مي گويند در هنگام الله اکبر گفتن به او تيراندازي شده هم صحت ندارد. و نقل کردم که اين نکات را آقاي مقيسه نيز به من گفته اند و شرح ديدار خود با خواهر ناتني سعيده و سخنان آقاي مقيسه را هم بازگو کردم. جالب اما آنجا بود که در اين جلسه به جز اين موضوع که از ابتدا نيز من به عنوان سند شفاهي و نه چندان محکم به آن اشاره کرده بودم، صحبتي درباره آن سه سند کتبي نشد و درباره ترانه هم صرفا بحث کوتاهي درگرفت.

در ادامه اين جلسه البته بحثي طلبگي هم در گرفت درباره سخناني که آقاي رئيسي در ميانه جلسه اول و دوم با خبرنگاران درميان گذاشته و گفته بود:«اظهارات کروبي بايد بررسي شود.» البته آقاي خلفي متفاوت از آقاي رئيسي از «بررسي اظهارات و مستندات» سخن گفته بود. من بدين ترتيب در جلسه گفتم که آنچه ما با شما درميان گذاشته بوديم صرفا اظهارات و مدعيات نبود بلکه مستندات بود و درقالب سي دي ارائه شده بود. گفتند سي دي که سند نمي شود و من نيز گفتم که مگر در حين ارتکاب تجاوز مي توانسته ام فيلمبرداري کنم که اکنون فيلم آن را در اختيار شما قرار دهم، و مگر من در محل ارتکاب جرم حاضر بوده ام و نخ انداخته ام که اکنون به شما بگويم چقدر فاصله ميان آنها بوده است و آيا شما توقع داريد که من آلات جرم و تجاوز را هم ضميمه پرونده مي کردم؟ گفتم که من به دنبال سند آوردن هم نيستم و اينجا محکمه من نيست و اگر هم سندي به شما ارائه کرده ام براي آن بوده است که سرنخي باشد تا برويد و پيگيري کنيد و نگذاريد که حقي ضايع شود و ظلم کردن، رايج گردد.

بدين ترتيب در اين جلسه تنها به دادن يک سند ديگر اکتفا کردم که مربوط بود به خانمي که در خيابان بازداشت شده و همانجا در داخل ماشين ون به او و دختري ديگر تجاوز شده بود. به آنها گفتم که اين خانم بسيار وحشت زده ونگران است و گفته است که اگر پدر و مادرم از ماجرا باخبر شوند و بي آبرو شوم خودکشي خواهم کرد. از حساسيت ماجرا آنها را آگاه کردم و گفتم که بر آنهاست تا مراقبت لازم صورت بگيرد و مبادا درخصوص اين شاهد نيز همچون سندي برخورد شود که در اختيار دادستان معزول تهران قرار دادم واسباب بي آبرويي يک فرد را در خانواده و محله ايجاد کردند. اسناد کتبي اين تجاوز را هم در اختيار هيات قرار دادم و البته گفتم که مورد ديگري نيز هست که مربوط به خانم پرستاري است که بازداشت شده و عکس هاي او را من به دليل حرمت با دقت نگاه نکرده ام اما همينقدر ديده ام که تمام بدن او در اثر ضرب و شتم سياه شده بود و او نيز مدعي است که مورد تجاوز قرار گرفته است و اسناد آن را هم جهت تحقيق فردا برايتان مي فرستم. و سپس تاکيد کردم که ماجراي سند آوردن را در همينجا خاتمه مي دهم و همين مقدار سند ارائه شده براي بررسي و روشن شدن ماجرا کفايت مي کند.

درحاليکه اين جلسه نيز به خوبي پايان يافت اما فرداي ان روز به يکباره ورق برگشت. دفتر من و دفتر حزب اعتماد ملي پلمپ و آقايان بهشتي و الويري و داوري بازداشت شدند. هيات سه نفره نيز به جاي پيگيري ماجرا گزارشي شتابزده را منتشر کرد. و اکنون که من به گزارش شتاب زده کميته پيگيري که روز شنبه منتشر شد نگاهي مي اندازم يقين پيدا ميکنم که اعضاي اين کميته نيز دستور داشته اند که سروته ماجرا را جمع کنند و آنها نيز چنين شتابزده ماجرا را جمع کرده اند.

اما دو نکته در خصوص گزارش آنها:

در اين گزارش سخناني از زبان من روايت شده است که من نگفته ام و درمقابل، در اين گزارش هيچ اشاره اي به بعضي مطالب که من از زبان برخي شاهدان گفته بودم و بسيار وقيحانه بود همچون سخناني كه فاعل در هنگام تجاوز برزبان مي آورده، نيز نشده است.

نويسندگان شتابزده اين گزارش مدعي شده اند كه اينجانب هيچ مدرك و سندي مبني بر تجاوز وانجام اعمال خلاف عرف در بازداشتگاهها تا پيش از نوشتن نامه ام به رئيس مجمع تشخيص دردست نداشته ام. ياللعجب كه آقايان از زبان ما سخن مي گويند و براي خود مي برند و مي دوزند. مهدي كروبي آنگاهي نامه به رئيس مجمع تشخيص نوشت كه بسياري چهره هاي موجه به او مراجعه كرده و برخي بازداشت شدگان نيز به او پناه آورده و از آنچه بر آنها و ديگران گذشته بود خون گريستند. اگرچه اين چهره ها شجاعت بسيار به خرج دادند كه در سيلاب تهديدها و فحاشي ها و در ميانه ارعاب هاي گسترده حاضر شدند نزد فرد بي پناهي همچون مهدي كروبي بيايند و من همينجا شجاعت آنها را مي ستايم.

در حالي که در اين گزارش به اولين سند کتبي ارائه شده صرفا به اندازه پانزده سطر روزنامه اي و به دومين سند کتبي در حد هفت سطر روزنامه اي و به سومين نيز در حد پنج خط اشاره شده و کوچکترين اشاره اي نيز نشده است به چهارمين سند کتبي که در جلسه دوم ارائه گشت و درحاليکه درباره اولين سند شفاهي يعني ترانه موسوي نيز فقط چهار خط روزنامه اي در اين گزارش آمده است، بيش از دويست سطر روزنامه اي اين گزارش که بخش اعظم آن را تشکيل مي دهد مربوط به دومين سند شفاهي ما يعني سعيده پورآقايي است که از قضا خود تشکيک کامل را بر آن وارد کرده بوديم. حال اگر بگوييم که اين جنازه را کدام مقام دولت جمهوري اسلامي در اختيار خانواده آنها گذاشته است و اجازه ديدن جنازه را حتي به نماينده ستاد آقاي موسوي نيز نداده بودند آيا ساختگي بودن کل ماجرا جهت انحراف پيگيري ها را به اذهان متبادر نمي شود؟ اين ظن آنگاهي تقويت مي شود که مي بينيم همين ماجراي مشکوک، ملاک نوشتن کليت گزارش شتابزده هيات سه نفره نيز قرار گرفته است.

البته بايد در همينجا اشاره کنم که چه خوشحالم اين کميته به سراغ سند کتبي چهارم که در اختيار آنها قرار داده بودم نرفتند و حقيقت يابي خود را به همين مقدار محدود کردند و حداقل زندگي يک فرد ديگر و آبروي او را به بازي نگرفتند. جاي شکرش باقي است و خدا را شاکرم.

کميته سه نفره در پايان گزارش شتاب زده خود خطاب به رياست قوه قضائيه خواستار برخود عادلانه و قاطع با اينجانب شده است. و بدين ترتيب نتيجه حق جويي قوه قضائيه چوبي شد که بر سر مهدي کروبي فرود آمد. من اما بسيار خوشحالم و از اين فرصت استقبال مي کنم و آن را هديتي الهي مي دانم؛ باشد که امکاني پيش آيد تا بتوانم به صورت مبسوط پرده از جزئيات اين اسناد و اسناد ديگري که موجود است بردارم و بازگو کنم آنچه را که تا امروز نگفته ام و صدايي باشم براي حق خواهي. خرسندم اگر فرصتي ديگر به وجود آيد تا من دامن جمهوري اسلامي را از اين فجايع و بسياري حوادث ديگر که بعد از رحلت امام پيش آمد و بر اين مملکت گذشت پاک کنم.

مهدي کروبي امروز مي داند و به يقين فهميده است که انگشت بر جاي خوبي گذاشته است. آنچنانکه از اين هياهوها و شتابزدگي ها برمي آيد مشخص است که قباي آقايان لاي در مانده است. توصيه حضرت امير بود به مالک اشتر که به گونه اي حکومت کن که يک مظلوم حق خود را بدون لکنت زبان از ظالم بگيرد. ما کجا و توصيه هاي حضرت امير کجا؟ فرزند مرحوم مطهري مي گويد که خانمي به خانه ملت آمده و نزد او شکايت آورده که بر پسر او در بازداشتگاه چه گذشته است و بعد از آن، چنان با آن خانواده برخورد کرده اند که آن زن، خود تماس مجدد گرفته و گفته است که ما هيچ شکايتي نداشته ايم و به قول ما لرها "خر ما از کره گي دم نداشت". اين همان گرفتن حق بدون لکنت زبان است که توصيه حضرت امير به مالک بود! مشخص است که تدبير امور چه سمت و سويي به خود گرفته است. هياهوها و هتاکي هاي آغشته به تهديد در هفته هاي گذشته تا آنجا فزوني گرفت که خانواده هايي نيز نزد من آمدند و خواستند که پيگيري ها را ادامه ندهيم و از عاقبت خود مي ترسيدند و مي گفتند که تو نه فقط براي خود که براي ما نيز دردسر ايجاد خواهي کرد. البته وقتي دختر يک زنداني را بازداشت مي کنند و سپس اين دختر عفيفه را شبانه، چشم بسته در بيابان رها مي کنند تا آنجا که صداي يک روزنامه مستقل اصولگرا هم در مي آيد و مي نويسد که اين دختر را با چادر پاره در بهشت زهرا رها کرده اند، بايد فهميد که تدبير ملک و عدل در اين مملکت به دست چه کساني افتاده است و بايد حق داد به آنهايي که نگران آينده خود هستند.

وقاحت اما به آنجا رسيده است که به جاي مجرمان و مباشران و مسبان اين مظالم، مهدي کروبي را مي خواهند محاکمه کنند. غافل از آنکه محکمه واقعي در ميان مردم است و بايد به ميان مردم رفت و ديد که آنها چه کسي را محکوم مي کنند و چه کسي را صداي حق خواهي خود مي دانند. خدايا به تو پناه مي برم از اين فجايعي که جمعي مسبب آن بوده اند و نه تنها مايه ننگ جمهوري اسلامي که مايه ننگ ايران شده است و از اين آبرويي که از عدالت و قضاي اسلامي رفته است.

هيات سه نفره کار خود را پايان داد و خواستار برخورد قضايي با اينجانب شد و من اما قضاوت درباب خود را به داوري مردم و محکمه الهي وامي گذارم و نامه نگاري هاي خود در اين خصوص را در همينجا پايان مي دهم. اگرچه اين توصيه را نيز با رياست محترم قوه قضائيه بايد درميان بگذارم که مبادا در مسير قاضي القضاتي، تحت تاثير اراده هاي تحميلي و بيروني قرار بگيرند و از مسير عدالت خارج شوند. چه آنکه ايشان در قياس با دو رئيس پيشين اين قوه از امتيازي ويژه برخوردارند و آن فرزندي آيت الله العظمي ميرزا هاشم آملي و دامادي آيت الله العظمي وحيد خراساني است. اميدوارم که کارنامه قضايي آيت الله لاريجاني به گونه اي نباشد که در پايان دوران رياست ايشان بر قوه قضا لطمه اي به ساحت مرجعيت وارد شود.

والله اعلم بالذات الامور
مهدي کروبي
٢٣/٦/١٣٨٨

سحام نيوز

 

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .