آذربایجان و اران

بحثی درباره نام آذربایجان و اران


نام آذربایجان از کجا آمده است ؟ آنطور که شادروان احمد کسروی تبریزی می نویسد : « این نام از دو هزار سال پیش یکی از مشهورترین نامهای جغرافی ایران و در هر دوره ای با یک رشته حوادث مهم تاریخی توأم بوده است . . . « آذربایجان » و آذربایگان » و « آذربادگان » هر سه شکل در کتابهای فارسی معروف است . فرودوسی از این سرزمین با نام « آذرآبادگان » یاد کرده است .

به یک ماه در آذر آبادگان                         ببودند شاهان و آزادگان

تازیکان « آذربیجان » می خواندند . در کتابهای ارمنی « آذربایقان » و آذرباداقان » هر دو را نگاشته اند . در کتابهای کهنه پهلوی « اتورپاتکان » است . . .
اما به زعم آن محقق بزرگ ، درباره پیدایش نام آذربایجان ، نوشته استرابو ، جغرافی نگار نامدار یونانی از همه بهتر و راستتر است . به نوشته آن دانشمند ، چون دور پادشاهی هخامیشیان به پایان آمد ، الکسندر ماکدونی [ اسکندر مقدونی ] بر ایران دست یافت . سرداری به نام « آتورپات » در آذربایگان برخاسته ، آن سرزمین را که بخشی از خاک مادان و به نام « ماد کوچک » معروف بود از افتادن به دست یونانیان نگاه داشت و آن سرزمین به نام او « اتورپادکان » خوانده شد .
اما ابن فقیه ـ مؤلف کتاب معروف البلدان ـ نام آذربایجان را پدید آمده از نام آذرباد پسر بیوراست دانسته است .

آکادمیسین ،واسالی ولادیمیرویچ بارتولد ، خاورشناس بزرگ روس در این زمینه چنین می نویسد :
«پیش از حمله اسکندر مقدونی ، آذربایجان ایران بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد بود و سیستم اداری جداگانه های نداشت. هنگام پیکار گوگمل [ نام محلی در کنار رود بومادوس و نزدیکی اربیل و موصل که جنگ سوم اسکندر مقدونی با داریوش سوم در آنجا روی داده است ] ، آتروپات ساتراپ سراسر ماد بود . . . پس از اسکندر بخشی از سرزمین ماد همچنان در اختیار آتروپات باقی ماند که ماد خُرد نامیده شد . بعدها نام آتروپات بدان افزوده شد . یونانیان این سرزمین را آتروپاتن و ارمنیان اترپاتکان می نامیدند . نام آذربایجان از همین جاست . »
اما سرزمینی که در شمال رود ارس قرار گرفته شده و اکنون « جمهوری آذربایجان » نامیده می شود ، در گذشته نام دیگری جز آذربایجان داشت . این سرزمین را در روزگار باستان آلبانیا می نامیدند . مورخان و جغرافی نگاران باستان در این باره مطالب بسیار نوشته اند و سرزمین « آلبانیا » را جز از آذربایجان یا « آتروپاتن » دانسته اند .
پولیبیوس [ متولد 205 پیش از میلاد ] ، هنگام بحث پیرامون شرق قفقاز می نویسد : « میان سرزمین آتروپاتن و آلبانیا ، اقوامی چون کاکدوسان و دیگران سکنی دارند » . از این نوشته ، دو نکته را به روشنی می توان دریافت :
نخست آنکه سرزمین آلبانیا جز از آذربایگان بود ؛ دیگر آنکه آلبانیا در برخی نواحی ، همسایه بلافصل آذربایجان نبود و اقوامی میان این دو سرزمین سکنی داشتند . جالب آنکه کادوسان ( طالشان ) هم اکنون نیز در فاصله میان آذربایجان و سرزمینی که نام « جمهوری آذربایجان » بر خود نهاده است ، سکنی دارند . اینان مردم طالش گیلان و ساکنان سرزمین طالش واقع در خاک شوروی ، از جمله آستارا و لنکران هستند که زبان و فرهنگشان از مردم ترکی زبان « آذربایجان شوروی » جداست .
ریودور سیسیلی ، تاریخ نگار سده نخست پیش از میلاد نیز با تکیه بر نوشته های کتزیاس ، از استانهای آلبانیا نام برده و استان خزر « کاسپین » و دروازه خزر « در بند قفقاز » را از نواحی البانیا شمرده است .

در زمینه قفقاز و محدوده جغرافیایی آن نوشته استرابون ، از نوشته سایر مورخان و جغرافی نگاران قدیمی مشروح تر و دقیق تر است :
« آلبانیا سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز تا رود کُر و از دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین ماد آآتروپاتن محدود است . »
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، استرابون ، آتروپاتن را بخشی از ماد دانسته و آذربایگان را « ماد آتروپاتن » و مردم آن را ایرانی و زبانشان را پارسی معرفی کرده است .
نویسندگان و جغرافی نگاران قدیمی دیگر مانند دیونیس ، آریان ، پلینیوس نیز در این زمینه مطالب کم و بیش مشابه نوشته اند و از گفته تمامی آنان چنین بر می آید که آلبانیای قفقاز سرزمینی جدا از آذربایگان بوده است .
این نکته نیز گفتنی است که نام « آلبانیای قفقاز » در نوشته های جغرافی نگاران به شکلهای گوناگون آمده و موجب حدس و گمانها و دشواریها شده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران یونانی و بیزانسی این سرزمین را « آلبانیا » نامیده اند . نام « آلبانیا » در آثار نویسندگان ارمنی به صورتهای آغوان ، آغوانک ، و « آلوان » ـ آلوانک ـ آمده است . اما در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران اسلامی ، این اسم به صورتهای « الران » و « ارّان » ذکر شده است . و در بعضی نوشته ها الران و آلان با هم آمده و این پندار را در بعضیها به وجود آورده که گویا هر دو نام یکی است . در صورتی که ممکن است آران و آلبانیا دو تلغظ جدا ، از نامی واحد باشد . همانطور که می دانیم نام آران جز از قفقاز در دیگر نواحی ایران هم به کار رفته است . هم اکنون در کاشان ناحیه ای به همین نام خوانده می شود . شاید « آران » شکل تلفظ پارسی نام « آلبانیا » باشد . آنچه که این گمان را تا اندازه ای قوت می بخشد ، وجود سنگ نبشته هایی است که در قفقاز به دست آمده و در متون یونانی آن سنگ نبشته ها ، نام سرزمین مورد نظر ، به صورت آلبانیا و در متون پارتی به شکل « اردان » آمده است .
به عنوان مثال در روستای « بیوک دکن » واقع در بخش نوخای قفقاز ، نوشته ای به خط و زبان یونانی باستان به دست آمده است که گمان می رود متعلق به سده دوم میلادی باشد . در این نوشته از « آلبانیا » یاد شده است . یا در کتیبه شاپور اول ، شاهنشاه ساسانی ( 241 ـ 270 م ) نیز ، پس از نامهای آتورپاتکان ، ارمنستان و بلاشکان ، نام آلبانیا آمده است .
روانشاد کسروی ، واژه « آران » را در زبانهای مردم آذربایجان و ارمنستان و نیز در زبان مردم آران به معنای گرمسیر و زمستانگاه دانسته و معتقد است اکنون نیز این واژه از میان نرفته است و ترکی زبانیا آذربایجان و آران ، نواحی گرمسیری را « آرانلوق » می گویند . ولی آن شادروان در عین حال پدید آمدن نام « آران » از معنای گرمسیری را بعید می داند و براین عقیده اس که آران » از واژه « آر» به وجود آمده که نام دیگر نژاد بزرگ « ایر » یا همان تیره آریایی است .
به اعتقاد استاد مارکوارت ، نام آلبانیا که در نوشته های یونان باستان و ارمنستان باستان آمده است ، با نام ارآن که در نوشته تازی ذکر شده و نام « رانی » که در نوشته های گرجی آمده ، یکی است .
نام آران در نوشته های موسی خوردنی هم آمده است . وی آران را مرزبان منطقه وسیعی می داند که اقوانک بخشی از آن بود . ( موسی خورنی ، تاریخ ارمنستان ، ترجمه فارسی ، ص 96 ـ 97 )
این نکته را هم باید یادآور شد که چون در برخی از نوشته های مورخان قدیم ، نامهای الران و آلان با هم آمده ، گروهی از پژوهندگان معاصر ، آران و آلان را یکی پنداشته اند .
شادروان کسروی مردم اران را از اقوام ایرانی می داند و معتقد است که بومیان نخستین آران « آل » یا « آر » نام داشته اند که نام دیگری از نژاد « ایر » است .
استاد بارتولد آران و آلان را از یک دیگر جدا دانسته و آلانها را از نژاد ایرانی و آرانها را به پیروی از نظریه آکادمیسین مارّ ، دانشمند زبانشناس بزرگ روسیه ، از اقوام یافثی شمرده است . این نیز گفتنی است که به اعتقاد بارتولد مردم آذربایگان ، از دیدگاه قومی و نژادی ، از مردم آلبانیا بکلی جدا بوده و رود ارس نه تنها مرز طبیعی ، بلکه مرز قومی و نژادی هم شمرده شده است . این دانشمند ضمن بحث پیرامون آذربایجان می نویسد :
« رود ارس که اکنون آذربایجان ایران را از قفقاز جدا می سازد ، در روزگار کهن مرز قومی و نژادی قاطعی میان سرزمین ایرانی ماد و سرزمین آلباینا به شمار می رفت . بنا به نوشته و . مارّ مردم آلبانیا از اقوام یافئی بوده اند . » اما به اعتقاد بارتولد ، « آلانها یکی از اقوام ایرانی مشهورند . »

در دایره المعارف بزرگ شوروی نیز چنین آمده است :
در هر حال باید این نکته را در نظر داشت که آلان جز از اران است و آن سرزمین در شمال قفقاز واقع شده است و به دره داریال منتهی می شود و نام آن در نوشته های رومی به صورت آلانی آمده است ، اما مردم آلان ، خود و سرزمین خویش را « ایرون » می نامند که با نام ایران مشابهت بسیار دارد و نام دیگر این سرزمین « اوست » است . خلالصه آنکه نام کنونی سرزمین آلانها ، جمهوری اوست شمالی واقع در دامنه شمالی سلسله کوههای بزرگ قفقاز و شهر عمده آن « اورجو نیکیدزه » است که در گذشته « ولادی قفقاز » نام داشت ، اما ارآن نامی است که تازیان به آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیا همواره از آلان جدا بوده است .


محدودة جغرافیایی آلبانی قفقاز (اران) و آذربایجان

از نوشته بسیاری از مورخان و جغرافی نگاران قدیمی، مانند پلینیوس، استرابون، موسی خورنی، آنانیا شراکاتسی، موسی کاگان کاتواتسی . . . چنین می توان دریافت که آلبانیا سرزمینی جدا از آذربایجان بوده و این سرزمین در قفقاز و در همسایگی آلان ، ایبری [ گرجستان ] و ارمنستان قرار داشته است .
« پیرموان محدوده جغرافیایی آذربایجان و آلبانیای قفقاز یا اران ، اسناد و مدارک متعددی از جغرافی نگاران و جهانگردان و مورخان ایرانی و تازی در دوره بعد از اسلام ، هم چنین از نویسندگان و پژوهشگران روسی سالهای اخیر در دست است که به قسمتی از آنها اشاره کوتاهی می شود:
ابن خرداد به از اران و آذربایگان به طور جداگانه نام می برد و ضمن شرح شهرها و روستاهای آذربایجان ، نام شهرها و شهرکهایی را آورده که تماماً در جنوب رود ارس واقعند . اما از اران ، تفلیس ، بردعه ( بردع ) و بیلقان ( بیلگان ) ، قبله و شروان جداگانه نام برده و افزوده است که شهرستان های اران و جزو آن ( گرجستان ) و سیسجان جزو بلاد خزر بودند که نوشیروان به تصرف آورد . ابن فقیه مرز آذربایجان را از یک سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طرم ( طارم ) و گیلان دانسته است . و از شهرهای آذربایجان به این شرح نام می برد : « برکَری ، سلماس ، موقان ( مغان) ، خوی ، ورثان ( وردان ) ، مراغه ، نیریز » تبریز ، شاپور خواست ، برزه ، خونه ، میانه ، مرند ، خوی ، کولسره و برزند . . . »

ابن حوقل نیز طبق نقشه ای که از سه سرزمین ارمنستان، آذربایجان و اران ارائه کرده است ، رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته و هنگام بحث از شهرهای اران ، از بردعه ، جنزه ( گنجه ) شمکور ( شامخور ) ، تفلیس ، برزنج ، شماخیه ( شماخی ) ، شروان ، شاوران ، قبله و شکی ، نام برده ، اما شهرهای اردبیل ، دَه خرقان (دهخوارقان) ، تبریز ، سلماس ، خوی ، برکری ، ارمیه ( ارومیه ) ، مراغه ، اشنه ( آشنویه ) ، میانج ( میانه ) ، مرند و برزند را جزو شهرهای آذربایجان دانسته است .
جهانگرد معروف دیگر ابوعبدالله بشار مقدسی ، ضمن جدا دانستن آذربایگان و ارآن ، درباره محدوده جغرافیایی و شهرهای اران چنین نوشته است :
« اران سرزمینی است جزیره مانند ، میانه دریای خزر و رود ارس ، نهرالمَلِک ( رود کُر ) از طول آن را قطع می کند . مرکز آن بردعه است و شهرهای آن عبارتند از تفلیس قلعه ، خنان ، شمکور ( شامخور ) ، جنزه ( گنجه ) ، بردیج ، شماخی ، شروان ، باکویه ( باکو ) ، شابران ، دربند ، قبله ، شکی ، ملازگرد ( بلاش کرت ) .
ابواسحق ابراهیم اصطخری هم ، مانند جغرافی نگاران سلف خود ، این دو ایالت را از هم جدا دانسته و ضمن باز شمردن شهرهای این سرزمینها ، بردع را دارالملک اران و اردبیل را مرکز آذربایجان معرفی کرده است .

 


نقشه‌ی ارمنیه و آذربایجان و اران


یاقوت حمودی، در کتاب معروف «معجم البلدان» درباره این نواحی چنین می‌نویسد:
«اران نامی است ایرانی، دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه (گنجه) است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند . میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند . آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است ، از آذربایجان است .

ابوالفدائ دمشقی که چهل و شش سال بعد از درگذشت یاقوت به دنیا آمده و کتاب کم نظیر تقویم البلدان را در سال 721 به پایان آورده است به روشنی تمام می نویسد: « اران . . . اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است » و بعد اضافه می کند : « ارمنستان و اران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ اند جدا از هم که اهل فن آنها را در یک نقشه نشان می دهند.»

حمداله مستوفی نیز در کتاب مشهور نزهه القلوب ، از شهرهای آذربایجان یک به یک نام برده و میان دو رود ارس و کُرا اران و آن سوی رود کُر را شیروان می نامد .
در فرهنگ برهان قاطع که محمد حسین بن خلف تبریزی آن را به سال 1602 هجری تألیف کرده است ، در شرح واژه ارس ، چنین می خوانیم :
« ارس ـ به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطه نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و ارّان می گذرد .
خلاصه سخن آنکه تمامی اسناد و مدارک برجای مانده از جغرافی نگاران و دانشمندان قدیم، حتی پژوهشگران ارمنی و روسی و قفقازی متأخرتر، مانند برخورداریان، یانوفسکی، شوپن، دورن، علی یف، بارتولد، یامپوسکی، و . . . و دیگران همگی حاکی از آن است که سرزمین آلبانیای قفقاز و به دیگر سخن اران و شیروان همواره از آذربایجان جدا بوده و در گذشته هیچگاه نام آذربایجان بر قسمت اران گفته نشده است. حتی در اسناد و مدارک وزارت امور خارجه ایران و روسیه تزاری و کتابهایی که تا سال 1918 میلادی در روسیه نوشته شده است، سرزمین اران و شیروان هرگز نام آذربایجان نداشته و گاه به همان نام اران و شیروان و گاه قفقاز نامیده شده‌اند. به عنوان مثال در دایرة‌المعارف روس چاپ 1890، در شرح مدخل «آلبانیا» چنین آمده است:
« آلبانیا نام باستانی سرزمینی است در شرق و جنوب قفقاز ، میان دریای سیاه و دریای خزر در شمال ارمنستان که رود « کیروس » ( کر ) مرز آن بود . ساکنان این سرزمین همان مردم شیروان کنونی و جنوب داغستان هستند.»

در جلد سیزدهم همان دایره المعارف ، طول و عرض جغرافیایی قفقاز در 5/46 تا 5/38 درجه عرض شمالی تصریح شده و بعد درباره مرز جنوبی قفقاز نوشته شده است که « این سرزمین در جنوب به رود ارس منتهی می شود . »
در همان مجلد ، نامهای مجموعه شهرهای قفقاز و ماورای قفقاز که شامل دوازده استان می شد ، به شرح زیر آمده است :
« استاوروپول ، ترسک ، کوبان ، ناحیه دریای سیاه، کوتائیسی، تفلیس، ایروان، باکو، الیزابتوپول ( گنجه ) ، داغستان ، کارسک ، زاکاتالا.»
در صورتی که در جلد نخست آن دائره المعارف در شرح واژه آذربایجان ، چنین می خوانیم: «آذربایجان یا اذربیجان ( سرزمین آذر ـ آتش، به زبان پهلوی اتورپاتکان، به زبان ارمنی ادربادکان) استان شمال غربی ثروتمند و صنعتی ایران است . آذربایجان از جنوب محدود است به کردستان ایران ( استان اردیال ) و عراق عجم ( ماد ) ، از غرب به کردستان ترکیه و ارمنستان ترکیه ، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز که رود ارس آن را قطع می کند ، از شرق به استان گیلان در کرانه دریای خزر . مساحت آذربایجان 104840 کیلومتر مربع است . در سده هفدهم میلادی صدمات فراوانی از سوی ترکان عثمانی بر آذربایجان وارد آمد . آذربایجان به عنوان استان مرزی و ولیعهدنشین ایران از اهمیت فراوان برخوردار است.

 

نگاهی به نظریه‌ی افراط گرایان ترک

نظریه پردازان و تاریخ نگاران ترکر مانند « گون آلتای » و دیگران ترکان را قدیمی ترین و کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از آسیای میانه به سرزمینهای کنونی خویش نقل مان کردند و در اثبات این نظریه نکاتی را عنوان کرده اند که از دیدگاه حقیقت و واقعیت تاریخی هیچکدام مورد تأیید قرار نگرفته است . از جمله آنان سرزمین آسیای مرکزی را جایگاه باستانی ترکان نامیده اند ، یا ترکان را با توران و تورانیان یکی شمرده اند و یا اقوام بسیار کهن آسیای مقدم ، از جمله ایلامیان ، شومریان ، هوریان ، کوتیان ، کاسیان ، میتانیان ، هیتیان ، اورارتیان ، سوبارها و سرانجام حتی مادها را از اقوام ترک دانسته اند . در حالی که تمام مورخان جهان ، ـ جز گروهی از تاریخ نگاران پان تورکیست ـ در این نکته اتفاق نظر دارند که ساکنان و اقوام باستانی آسیای میانه مطلقاً ترک نیستند . استاد بارتولد ، دانشمند ترک شناس برجسته شوروی ، باختریان ، سکائیان ، خوارزمیان ، پارتیان ، و سغدیان را ساکنان ، باستانی آسیای مرکزی دانسته و همه این اقوام را از نژاد آریایی نامیده است و بر آن است که پیش از حمله اسکندر مقدونی ، نخست حاکمیت در دست خوارزمیان بود و پس از خوارزمیان ، باختریان فرمانروا شدند . این دانشمند آیین مزدیسنا را زائیده محیط و مردم خوارزم می داند .
البته در اوستا نیز به تکرار از « ایران ویچ » یا « ایران زیجه » که نام سرزمین آریائیان است ، سخن رفته . شادروان استاد پورداود معتقد است که « ایران ویجه » یا « ایرین ویجه » به سراسر ایران زمین گفته نمی شد ، بلکه اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در آنجا بار اقامت افکندند و از آنجا به تدریج پیشرفته سراسر ایران زمین را فراگرفتند و بعدها همه ممالکی که در تصرف آنان بوده ایرین ، یا ایران نامیده شده است . اما برخی از به پژوهندگان با استناد به نوشته های فصل 29 فقره 12 کتاب پهلوی بندهشن ، « ایران ویج » را در طرف آذربایجان دانسته اند . بعضی نیز ، به سبب نزدیکی نام متأخر آلبانیای قفقاز ـ که از سوی جغرافی نگاران ایرانی و عرب « اران » ضبط شده است ـ با نام ایران ، چنین پنداشته اند که ایران ویج در آنجا بوده است . »
دیاکونوف ، با اتکاء به نوشته های اوستا ، نخستین سرزمین آریائیان را فاصله اورگنج و چارجو و متعاقب آن مرو ، هرات ؛ دشت هامون ، تجن ( هریرود ) ، سبزوار ، قندهار و نیشابور دانسته است . و از مندرجات بندهشن چنین برمی آید که ایران ویج در حوالی آذربایجان است .
در هر حال ، چه نخستین سرزمین آریائیان آسیای مرکزی ، و چه آذربایجان باشد ، دست کم در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه در نوشته هایی چون یشتها و وندیداد که از روزگاران بسیار کهن و به یقین پیش از پادشاهی مادها و هخامیشیان برجا مانده است ، آسیای مرکزی به عنوان سرزمین آریائیان ذکر شده است . در این مورد دیاکونوف در نوشته خود زیر عنوان « شرق ایران پیش از کوروش » ، چنین اظهار نظر می کند که در روزگار ظهور مهریشت ، آریاویج یا سرزمین آریائیان تنها شامل خوارزم نبود ، بلکه سرزمین وسیعتری را شامل می شد . این سرزمین عبارت بود از سراسر دشت آسیای میانه و شرق ایران که مردم آن به زبان ایرانی سخن می‌گفتند.

دیاکونوف واژه « آریاویج » را با نام « اریان » ـ ایران ـ که از سوی مؤلفان باستان به کار رفته است ، یکی می داند .
مسعودی در کتاب معروف مروج الذهب ، محل فرمانروایی شاهان کیان را آسیای میانه و بلخ ( باختر ) دانسته و در این باره چنین نوشته است :
« کیخسرو . . . شاهی به لهراسب داد و این قوم مقیم بلخ بودند که پایتختشان بود و رود بلخ را که همان جیحون است به زبان خودشان کالف گویند . هنوز هم بسیاری از عجمان خراسان ، آن را با همین نام خوانند . »
در کتاب « استر » از تورات ، هنگام بحث از پادشاهی اخشورش ( خشایارشا ) چنین آمده است که : « او از هند تا حبش بر صدو بیست و هفت ولایت سلطنت می کرد . »
این صدوبیست و هفت ایالت بی گمان شامل ایران و انیران ـ خارج از ایران ـ بود . در بسیار ی از آثار مورخان دوران باستان مطالب فراوان پیرامون اقوام ایرانی و غیرایرانی تابع شاهنشاهی هخامنشی آمده است . با این همه کمتر اثری از وجود ترکان در آسیای مرکزی و یا نقطه دیگری از سرزمینهای تابع فرمانروایی هخامیشیان نمی توان یافت . از این رو ادعای مورخان ترک و عثمانی مبنی بر ترک بودن اقوام آسیای میانه در روزگار باستان ، فاقد هر گونه دلیل و مردک است .

آنطور که از آثار و نوشته های برجای مانده از مورخان چینی ، ایرانی ، رومی ، ارمنی ، و تازی آشکارا معلوم می شود ، کوچ ترکان به سرزمینهای بسیار دوردست آسیای میانه ، تازه از سده ششم میلادی ، یعنی در روزگار شاهنشاهی ساسانیان آغاز شده است . ولی با وجود این ترکان حتی در نخستین سده های اسلامی نیز آسیای میانه را در اختیار نداشتند . ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیست ، در کتاب مشهور « صورت الارض » مطالبی دارد که مؤید این نظر است . این جهانگرد بغدادی ماوراء النهر را که شامل فاریاب ، سغد ، سمرقند ، خوارزم ، و دشتهای کرانه جیحون بوده است ، سرزمین ترکان نمی داند و مردم آن نواحی ار ترک نمی شمارد . از نوشته او چنین پیداست که در آن روزگار ، ترکان هنوز در خارج از ماوراءالنهر ، و پیرامون آن سکنی داشتند . چون او هنگام بحث از ماوراءالنهر چنین می نویسد: « اما بردگان آنجا از ترکانی است که در پیرامون ماوراءالنهر سکونت دارند .»
استاد بارتولد نیز معتقد است که ترکان تا پیش از سده ششم میلادی به آسیای میانه راه نیافتند و در این مورد چنین نوشته است :
« در سده ششم میلادی نخستین دولت ترکان صحرانشین در آسیای میانه پدید آمد .  فاتحان این سرزمین ترکان بودند که از آلتای به آسیای میانه آمدند و طی مدتی کوتاه اقوام ساکن محدوده وسیعی از اقیانوس کبیر تا دریای سیاه را تابع خود کردند.»

 استاد گومیلوف ضمن بحث پیرامون ترکان می نویسد :
« تازیان ، همه جنگاوران کوچنشین ساکن شمال سرزمین سغد را ترک نامیدند . از این رو بسیاری از اقوام ساکن آسیای میانه به خطا « ترک » نامیده شدند . حال آنکه اقوام مذکور هرگز ترک و جزء خاقانات نبودند . باید افزود که برخی از اقوام و تیره ها ، چون ترکمانان ، مردم شبه جزیده آناتولی ( ترکیه کنونی ) ، مردم آلبانیای قفقاز ، و نیز مردم آذربایجان هیچگاه کمتر خویشاوندی با ترکان و مغولان نداشته اند . »
بدین روال ، استاد گومیلوف نه تنهاه مردم آسیای میانه ، آلبانیای قفقاز و آذربایجان ، بلکه مردم شبه جزیره آناتولی را نیز ترک نمی داند . زیرا زبان تنها معرف مشخصات قومی و نژادی نیست .

نامها سخن می‌گویند

 به قول کسروی ، « یکی از چیزهایی که مردم یک سرزمین و زبان آنان را نشان می دهد ، نامهای رودها و کوهها و دیه ها  و شهرها و کویهاست . . . »
هرگاه این اندیشه پذیرفته آید ، نگاهی گذرا به نامهای کوهها ، دره ها ، رودها ، شهرها و نواحی مسکونی آسیای میانه ، نشان دهنده آن است که مردم آن سرزمین از نژاد ترکان نبودند و به زبان ترکی نیز سخن نمی گفتند . آنچه در زیر ارائه می شود ، مؤید ایرانی بودن نامهاست:


نام کوهها ، دره ها و گردنه ها
پامیر ،هندوکش ، خاوک ، بتم ، سرخان ، کوهک ، کشکه ، شاودار .

نام رودها و جویبارها
آمو ( آمودریا = جیحون = گیحون ، گیهون ، که نام بسیار کهن آن « وخشو » بوده است ) ، سیردریا ، وخش (سرخاب )، جریاب ، وخاب ، رودک ، اندرآب ، پیج ، اَخشو ، کلیاب ، آب گرم ، کوم رود ، نهام رود ، خاوررود ، بورآب ، چارجوی ، کشکه دریا ، زرافشان ، هفت رود ، اسکندرکام ، سیاه آب ، جویباربکار ، جویبار شیشه گران ، نوکند ، خرقان رود ، پیکان ، زر ، فرخشه ، خامه ، بارآب ، هریرود ، هیلمنده ، ( هیرمند ) رودشاش ( چاچ ) ، کرشاب ، ورارود.


نام شهرها و نواحی مسکونی
 بدخشان ، تخاران ، بلخ ، رودک ، قندوز، سمنگان ، گوریند ، بامیان ، لیوکند ، ارهن ، کاربُنک ، راشت ، کافرنهان ، و شگرد ، قبادایان ، نوذر ، ده نو ، کهن دز ، چرمنگان ، ریگ دشت ، شیرآباد ،اندیگان ، آمل ، نوبهار ، بخارا ، سمرقند ، مرگیان ( مرو ) ، شاپورگان ، فاریاب ، میانه ، بیرون ، افراسیاب ، کش ، سنگ دیزه ، پنجیکت ، یارکت ، آفرینکت ، ریو ، خوارزم ، کوشک مغان ، پی کند ( بیکند ) ، آسیاب ، ریگستان ، ماه روز ، خانگاه ، ویسر ، ورمند ، نور ، برداد ، برسان ، زرخش ، زرگران ، کمره ، کبوذ ، مدیا مجکت ، مرزین ، نورآباد ، نوکدک ، رامن ، رزمان ، سکان ، فیروزه ، یمگان ، مهنه ( میهنه ) کشمیهن ، بغ آباد ، ابیورد ، درون ، سُرخکت ، تاراب ، توسن ، خرتنگ ، خدایاد ، شادکان ، شکان ، سغربیل ، اورگنج ، گرکانک ، سکاکت ، بغدادک ، روذان ، سیب ، جگربند ، آبادان ، سنگ آباد ، مغکده ، مداوا = مادآباد ( قریه مادی کنونی ) ، روشنان ، کان بادام ، زندرامش ، اخسیکت ، خجستان ، ده نو ، شاش ( چاچ ) ، اُشترکت .
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، نامها در سرزمین آسیای میانه ، پارسی بوده است ، و ما در این سرزمین ، تا روزگار فرمانروایی عباسیان ، یا به عبارت دقیق تر ، تا آغاز سده چهارم هجری اثری از نامهای جغرافیایی ترکی نمی یابیم . استاد بارتولد پیرامون نامهای جغرافیایی ترکی در آسیای میانه چنین نوشته است :
« ترکان پس از سقوط دولت سامانیان ، بیش از پیش به آن سامان مهاجرت و نقل مکان کردند و متدرجاً نام  «ماوراء النهر» عربی به « ترکستان » بدل گشت و نامهای جغرافیایی ترکی پدید آمد . زبان ترکی ، به تدریج زبان ایرانی را از میدان بدر کرد ، گواینکه این جریان در عهد فرمانروایی روسیان پیشرفت عظیمی کرده ، تا کنون هم پایان نیافته است . اسامی جغرافیایی ترکی یکنواخت است و در سراسر ترکستان دائماً نامهای آق ـ کول ، آق ـ سو ، قرا ـ سو ، و مانند اینها تکرار می شود . گاه نیز کلمات ایرانی پذیرفته شده به کار رفته است.»


توران و تورانیان

پان تورکیستها چون مردم بومی اکثر نواحی آسیا و اروپا را از اقوام ترک می دانند ، بنابراین در اثبات پندار خویش ، چاره ای نیافتند جز آنکه اقوام باستانی بسیاری از سرزمینهای آسیا و اروپا را « ترک » بنامند . از این رو ، به مناسبت مشابهتی که میان نام « تور » و « تورک » وجود دارد ، دست تجاوز به سوی توران دراز کردند و در این زمینه از خطای برخی مؤلفان و مورخان اسلامی نیز بهره گرفتند .
همانطور که قبلاً اشاره شد . ترکان از سده ششم میلادی به سرزمینهای آسیای میانه راه یافتند و از سده چهارم هجری به تأسیس دولتهایی در آن نواحی پرداختند و متعاقب آن ، دولت بزرگ ترکان را در آسیای مرکزی و غربی پدید آوردند . این نکته سبب شد که برخی از مورخان در پیرامون سرزمین ترکان که از جنوب سیبری و سرزمین آلتای به این نواحی راه یافته بودند ، راه خطا بپیمایند و توران و تورانیان را ترک بخوانند . . . حتی مورخان پان تورکیست ، نه تنها آسیای مرکزی ، بلکه بخش بزرگی از جهان ، از جمله منطقه اوراتور را سرزمین توران نامیده اند . علی کمال یکی از مورخان ترک منکر وجود قوم ارمنی و سرزمینی به نام ارمنستان است و در این زمینه می نویسد :
« تا سده ششم پیش از میلاد در شرق شبه جزیره آناتولی حتی یک ارمنی ارمنی وجود نداشت . در این سرزمین از سوی ترکان دولت تورانی اورارتو پدید آمده بود . »
ضیاء گوک آلپ مورخ دیگر ترک می نویسد : « وطن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان ، بلکه وطن ترکان کشور بزرگ و جاودانی توران است . » و در جای دیگر خطاب به ترکی زبانان چنین می نویسد :
« ای فرزندان اوغوذخان ، هرگز کشوری را که توران نام دارد از یاد نبرید ! »
زلالیان مورخ شوروی ضمن انتقاد از پندار پان تورکیسم و پان تورانیسم که نمایندگان آن منکر وجود قوام ارمنی در ارمنستان شده اند ، چنین اظهار نظر می کند :
« این جعل و تحریقی است آشکارا در مسئله منشأ ارامنه و دیگر اقوام شرق باستان . این جعل و تحریف پیش از هر چیز از ایدتولوژی پانتورکیسم و مولود مشابه آن ـ پان تورانیسم منشأ گرفته است . هرگاه ایدئولوژه پان تورکیسم در جهت اثبات سیاست توسعه طلبانه ترکها نسبت به اقوام ترکی زبان عمل می کند ، پانتورانیسم نیز مبلغ اندیشه تأسیس کشور « توران بزرگ » است که از اقیانوس کبیر تا اسکاندیناوی و دریای مدیترانه کشیده شده است . . . »
اما ببینم طرح مسئله توران از دیدگاه تاریخی از کجا نشأت گرفته است ؟
بنابر نوشته های اسطوره ای و دینی ، فریدون سرسلسه شاهان کیان ، سرزمین زیرفرمانروایی خویش را میان سه فرزندش سلم ، تور ، و ایرج بخش کرد .
نام سلم در نوشته های باستان به صورت « سرم » آمده است . هر یک از بخشهای ملک فریدون و نیز اقوام ساکن آن بخشها ، به نام شاهان و فرمانروایان خویش ، سرمان ، توران و ایران نامیده شدند .
هرگاه سرمان [ مقرسرمتها ] ، توران ، ایران و سرزمین گروه آریائیان شبه قاره هند را مورد توجه و مطالعه قرار دهیم ، پس آنگاه اندیشه بسیاری از محققان جهان در مورد اقوام آریایی ( هند و اروپایی ) و حدود سرزمین آنان تا اندازهای درست می نماید .
در اوستا و شاهنامه ، افراسیاب پسر پشنگ ، پسرشم ، پسر تور ، پسر فریدون است . . . که همه این نامها و نامهای  جایها و قهرمانان دیگر توران باستان همگی از نامهای آریایی است . در اوستا نام دریای چیچست آمده است . این همان دریایی است که افراسیاب از آن به درآمد و گرفتار شد و به گناه کشتن سیاوش به قتل رسید . در مورد محل این دریا اختلاف نظر وجود دارد . استاد پورداود دریاچه ارومیه را همان چیچست می داند . ولی ، دیاکونوف دریاچه چیچست را با دریاچه آرال یکی دانسته است . البته نظر هر کدام از آنان درست باشد "، در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه همه نامهای جغرافایی سرزمین توران همانند نام کسان آن مرزوبوم آریایی است و تا کنون از سوی محققان و دانشمندان برجسته جهان کمتر شبه ه ای به ترکی بودن نامهای مذکور نرفته است .
درباره توران به جرأت می توان گفت که تورانیان همانند سرمتها و ایرانیان از اقوام آریایی بودند . دیاکونوف اقوام تور را سکایی و سرزمین توران را « ایران شرقی » و به دیگر سخن « سرزمین سکائیان آسیای میانه » دانسته است . آبایف دانشمند دیگر شوروی نیز ، قوم تور را همان قوم سکایی دانسته و در بحث مربوط به نام فریان و فریانه چنین نوشته است:
« بنا به نوشته اوستا ، فریانه متعلق به قوم تور یا بهتر گفته شود سکائیان بود . وجود این نام و دیگر نامهایی از این گونه در میان سکائیان مفهوم و روشن است . »
گمان بسیار می رود وجود درگیری میان ایران و توران که هر دو از یک نژاد و یک تیره بوده اند ، مربوط به دو مسئله باشد ، یکی بیابانگردی و صحرانشینی تورانیان که ایرانیان کشاورز را گاه و بیگاه مورد حمله قرار می دادند و دو دیگر اختلاف در باورهای دینی آنان . زیرا چنانکه از داستانهای اساطیری ما پیداست ، آئین زرتشت به درون اقوام تورانی راه نیافت . استاد آبایف که خود از مردم ایرانی تبار ناحیه اوستی شمالی در قفقاز است ، اقوام سکایی و سرمتی را ایرانی دانسته و در این زمینه ضمن اشاره به زبان فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی مردم اوستی چنین نوشته است:
« در زبان ، فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی اوستی ، هیچ اثری از زرتشتیگری مشهود نیست . چنانکه هرودوت و دیگر مؤلفان باستان آورده اند ، آیین زرتشت به درون اقوام سکایی راه نیافت . این نیز به مامکان می دهد چنین اظهار نظر کنیم که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیره های ایرانی بودند که آیین زرتشت به سرزمینشان راه نیافت.»


مرز ایران و توران


درباب تعیین مرز ایران و توران دشواریهای فراوان وجود دارد . بطلمیوس جغرافی نگار یونانی ، سرزمین « تور » را ناحیه خوارزم دانسته است . بسیاری از محققان حدود آمودریا ( جیحون ) را مرز ایران و توران گفته اند . خوارزمی ایرانیان را مالک رود جیحون « صاحب النهر » دانسته و آن سوی رود جیحون را مرز توران خوانده است .
در اساطیر ایرانی پیرامون مرز ایران و توران داستانی وجود دارد که با نام (erexsa) ارخش مربوط است . در بسیاری از نوشته های متأخر این نام آرش آمده است . مطابق آن نوشته ها پس از پیروزی یافتن افراسیاب بر منوچهر ، میان ایران و توران صلح می افتند و قرار بر این می شود که تیر یکی از دلاوران میوچهر به هر جا فرو افتند ، مرز ایران و تروان آنجا باشد . آرش که بهترین تیرانداز ایران بود ، تیری پرتاب می کند و محل افتادن آن تیر ، مرز ایران و توران ، شناخته می شود .
در فقره های 6 و 37 تیر یشت چنین آمده است که آرش تیر خود را از کوه « ائیریوخشوث »airyoxsuthaبه سوی کوه خوانونت xuanvantپرتاب کرد و همانجا مرز ایران و توران شناخته شد . ابوریحان بیرونی نوشته است که « تیر از کوه رویان ( طبرستان ) . . . به فراغانه رسید . طبری مرز مذکور را « رود بلخ » دانسته است . رود بلخ باید همان آمودریا باشد که بسیاری از دانشمندان درباره آن اتفاق نظر دارند .
فخرالدین اسعد گرگانی نیز همین نظر را ارائه کرده و در منظومه ویس و رامین چنین آورده است:

اگر خواننده آرش را کمانگیر                     که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من زگوراب                  همی هر ساعتی صد تیر پرتاب

در اینجا غرض از ذکر این افسانه ها و اسطوره ها آن است که اولاً توجه خواننده را به « آمودریا » که بسیاری از محققان آنجا را مرز ایران و توران دانسته اند ، معطوف دارد و ثانیاً همانطور که استاد پورداود نیز عقیده دارد ، این نکته را یادآور شود که « ایرانیان و تورانیان هر دو از یک دودمان اند و سلسله نسب پادشاهان توران به فریدون پیشدادی پیوسته است . دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
بارتولد نیز ضمن اشاره به این نکته چنین نوشته است :
« نام توران در اوستا آمده است . چنین به نظر می رسد که تورانیان شاخه ای از آریائیان بودند که از فرهنگ کمتری برخوردار شدند . . . از سده ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه راه یافتند ، شباهت این دو نام سبب شد که برخی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند . حال آنکه رابطه ای میان این دو نام وجود نداشت . »
اینجا از پندارهای خیال پردازانه و غیر علمی پان تورکیستها ، که با استناد به نوشته های زعمای آنان به تفصیل در اصل کتاب آمده است ، می گذریم و باز به آذربایجان و اران برمی گردیم .


تیره و زبان مردم آذربایجان

در مورد کوچ آریائیان به فلات ایران ، میان دانشمندان و پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد . برخی معتقدند که آریائیان از طریق قفقاز به آذربایجان و دیگر سرزمینهای ایران سرازیر شدند . بعضی دیگر مسیر آریائیان را از شمال شرق دریای خزر و آسیای مرکزی دانسته اند . گروهی نیز براین عقیده اند که مسیر آریائیان از هر دو سوی شرق و غرب دریای خزر بوده است . گرانتوفسکی ، دانشمند شوروی کوچ آریائیان را به فلات ایران ، از دو سوی دریای خزر و در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد می داند . این دانشمند عقیده دارد که آریائیان پیش از لشکرکشی آشوریان و تأسیس دولت اوارتو به نواحی شمال غربی ایران کرچ و در آن سرزمین ساکن شده بودند . و در این مورد می نویسد :
« . . . ما از وجود ایرانین در سده نهم پیش از میلاد در نواحی اطراف دریاچه ارومیه و دشتهای کرانه مسیر علیای دیاله و ماد غربی آگاهی داریم . ایرانیان بعدها ، در سده های هشتم و هفتم پیش از میلاد در نواحی شرقی سرزمین ماد نشیمن یافتند . »
دیگر محققان نیز نخستین زیستگاه قوم ماد را ،شمال باختری ایران دانسته اند . بنابر نوشته استاد پیگو لوسکایا            « نیرومندترین قبیله های ایرانی مادها بودند که متدرجاً در شمال باختری ایران سکونت اختیار کردند . »
مطابق نوشته آن دانشمند « قبیله هایی که در دوران باستان در فلات ایران می زیستند ، از لحاظ نژادی به گروه ایرانی تعلق داشتند و زبانهای این گروه نیز جزء شاخه خاوری زبانهای هندو اروپایی بوده است » .
از متون آشوری و اورارتویی چنین برمیآید که مادها در حدود دریاچه ارومیه می زیستند . اینان در آغاز به همراهی ماناها ، اورارتوئیان و دیگران ، در آذربایجان و کردستان سکنی گزیدند . البته درگیریهایی نیز میان اقوام مذکور وجود داشته است . از سنگنبشته های اورارتوئی که به خط میخی است چنین برمی آید که ماناها در غرب و جنوب دریاچه ارومیه سکنی داشتند . از کتیبه های آشوری نیمه سده هشتم پیش از میلاد و روزگار تیگلات پالصر ، سوم نیز معلوم می شود که مادها در جنوب دریاچه ارومیه نشیمن داشتند و « تیگلات پالصر ، پس از سلطه مجدد بر پاروسا و ماد در جنوب دریاچه ارومیه به سوریای شمالی لشکر کشید . »
در روزگار تیگلات پالصر سوم ، آشوریان در فاصله سالهای 859 ـ 824 پیش از میلاد به شرق حمله بردند . در رویدادنامه های آشوری برای نخستین بار در سال 834 پیش از میلاد از پارس به شکل « پارسوآ » و در سالهای 828 ـ 827 پیش از میلاد از ماد به صورت « مادای » یاد شده است .
به سال 616 پیش از میلاد آشوریان و ماناها از دولت بابل شکست یافتند . از این پس ماناها به تبعیت دولت ماد درآمدند . نام « مانا » آخرین بار در تورات ، کتاب ارمیا آمده است . در این بخش از تورات ، نام ممالک اورارتو ، مانا و سکایه صورت « ممالک آراراط و مِنّی و اشکناز » ذکر شده است . برخی مورخان ، تاریخ ذکر نام « مانا » در تورات را در حدود سال 593 پیش از میلاد دانسته اند .
در تورات به کرّات از شاهان ماد سخن رفته است . از اقوام اورارتو ، مانا و سکا نیز به عنوان تابعان دولت پادشاهی ماد یاد شده .
چنین به نظر می رسد که دولتهای ایرانی در سده هفتم پیش از میلاد پدید آمدند . این دولتها در آغاز تابع دولتهای محلی بودند . ولی پس از ضعف آشوریان ، نخستین دولت مستقل ایرانی ـ دولت ماد -پا به عرصه وجود نهاد . و حدود سال 699 پیش از میلاد ، سرزمین ماد از سوی دولت آشور به عنوان کشوری مستقل شناخته شد . سرزمینهای اورارتو ، مانا و بخشی از سرزمین سکاها که تا سال 593 پیش از میلاد به تقریب خود مختار بودند ، از این تاریخ بخشی از کشور ماد محسوب شدند . کیمریان در شمال شرق آسیای صغیر و نیز دولت پارس از توابع دولت ماد بودند که مرکزش بعدها از آذربایجان به اکباتانا ( همدان ) انتقال یافت . بدین روال نخستین دولت بزرگ ایرانی زبان در شمال غرب ایران پدید آمد که مردم آن به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند .
در تورات عنوان پارس و ماد اغلب با هم آمده اند . در آن کتاب ، داریوش ، شاهنشاه هخامنشی نیز « داریوش مادی » ذکر شده است . در کتاب دانیال ، قانون و شریعت ایران به صورت « شریعت مادیان و فارسیان » و قانون مادیان و فارسیان » آمده است . در کتیبه بیستون نیز حدود سی بار نام ماد ذکر گردیده و در اکثر موارد همراه با نام پارس ارائه شده است . در تورات ، کتاب استر ، شخصیتهای درجه اول ایران « مادی و پارسی » نامیده شده اند . در کتاب مذکور چنین آمده است : « هفت رئیس فارسی و مادی بودند که روی پادشاه ( خشایار شا ) را می دیدند و در مملکت به درجه اول می نشستند » .
در کتاب ارمیا از هجوم اقوام و قبایل شمال به بابل سخن رفته است که عمده ترین آنان قوم ماد بودند . زیرا ، بنا به نوشته تورات « خداوند روح پادشاهان مادیان را برانگیخته است و فکر او ضد بابل است . »
در کتیبه داریوش بزرگ در بیستون نکته ای هست که می رساند محدوده آذربایجان ، دست کم بخشی از سرزمین ماد بوده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران باستان از جمله استرابون ، آریان ، یوسف فلاویوس ، و دیگران ، آذربایجان را بخشی از سرزمین ماد دانسته و آن را « ماد آبروپاتن » نامیده اند . بارتولد نیز آذربایجان را بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد دانسته است . این نام حتی در برخی متون پهلوی از جمله کارنامه اردشیر پاپکان به همان صورت ماد آمده است . گمان می رود در روزگار ساسانیان ، مادخُرد یا ماد اتورپاتکان ، تنها به صورت « آتورپاتکان » درآمده و نام ماد به نواحی جنوبی تر آن ( سرزمین کردان ) اطلاق شده باشد . ما این نکته را در کارنامه اردشیر پاپکان می یابیم که شاه کردان را « مادی » نامیده است . استاد پورداود معتقد است که در پهلوی ، نام کهن ماد تغییر یافته و به صورت « ماه » نوشته شده است . در نوشته های مورخان ، جغرافی نگاران و شاعران نخستین سده های اسلامی ، مکرر به نام « ماه » برمی خوریم . در کتاب « ویس و رامین » فخرالدین اسعد گرگانی که از پهلوی به صورت شعر پارسی برگردانده شده است ، از کشور ماه « بزرگ و نامور از کشور ماه » ، بوم ماه « و گرنه بوم ماه از کین شود پست » ، زمین ماه « زمین ماه یکسر باد ویران » و بوم ماه آباد ، « مدار او را به بوم ماه آباد » برمیخوریم که مقصود همه آنها سرزمین « ماه » یا « ماد » است .

طبری ، شکارگاه بهرام گور و محل ناپدید شدن او را سرزمین « ماه » دانسته است . از نوشته طبری درباره شکارگاه دلخواه بهرام چنین برمی آید که « ماه » در آذربایجان یا بخشی از این سرزمین بوده است : « بهرام . . . سوی آذربایجان رفت که در آتشکده آنجا عبادت کند و از آنجا سوی ارومییه رفت که در جنگلهای آنجا به شکار پردازد . »
در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران عهد اسلامی غیر از نام « ماه بصره » نام دیگری را به صورت « ماه کوفه » مشاهده می کنیم که منظور از ماه بصره ، نهاوند و ماه کوفه ، دینور است .
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهیر از زمین جبل و « ماهین » ( دوماد ) یاد کرده است .
حمزه اصفهانی نیز نام « ماهین » را در کتاب خود آورده است . در نوشته مؤلفان عهد اسلامی ، اصطلاح « ماهات » که در واقع جمع « ماه » و همان « مادان » است ، نیز آمده است .
شادروان دهخدا « ماه » را باقی مانده ای از « ماد » و « مای » قدیم دانسته که مرکز مملکت مادی بوده و در پهلوی و پارسی « ماه » شده است .
دیاکونوف ماد را سرزمینی دانسته که به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان از شمال به رود ارس و کوههای البرز و از شرق به دشت کویر و از غرب و جنوب به رشته کوههای زاگروس محدود می گشت .
بسیاری از دانشمندان و محققان بر این نکته اتفاق نظر دارند که مادها همانند پارسها ، سکاها ، پارتها ، سرمتها ، و تیره های دیگر از قبایل ایرانی بودند و دولتهای ماد و پارس نیز ادامه دوران تاریخی ممتد اقوام ایرانی پس از ورود به فلات ایران به شمار می رفتند . استاد گرانتوفسکی ضمن تشریح این موضوع ، مادها ، پارسها ، گیلانیان ، مازندرانیان ، لرها ، و بلوچها را از قبایل ایرانی ساکن غرب فلات ایران دانسته و در این زمینه چنین نوشته است :
« تأسیس دولت ماد که زبان رسمی آن ایرانی بود ، در امر گسترش وسیع زبانی ایرانی در استانهای مختلف ایران از اهمیت خاصی برخوردار بوده است . »
از مطالب بالا چنین می توان دریافت که « ماد اتورپاتگان » یکی از نخستین جایگاههای آریائیان در فلات ایران بوده است .
بسیاری ازپژوهشگران آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت ، پیامبر بزرگ آریائیان دانسته اند و معتقدند که وی از آذربایجان به شرق ایران نزد کی گشتاسب رفت و دین خود را در آن سرزمین رواج داد . سنت ادبیات پهلوی نیز آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت دانسته است . حمزه اصفهانی پیرامون این موضوع چنین می نویسد :
« کی گشتاسب به سال سی ام از پادشاهی خود ، پنجاه ساله بود . زرتشت که از آذربایجان برخاسته بود ، نزد او آمد و گشتاسب دین وی را پذیرفت . »
ابن فقیه می نویسد : « اما ارومیه شهری کهن است . مجوس پندارند که پیامبرشان زرتشت از آنجاست » .
نکته دیگری که ذکر آن ضرور می نماید نام « آترپات » یا « اثورپات » است که نام « اثورپاتگان » یا آذربایجان از آن پدید آمده است . در فروردین یشت فقره 102 به نامهای برخی از قدیسان آریایی بر میخوریم که به فروهرهایشان درود فرستاده شده است . یکی از آن قدیسان « اتروپات » است .
این نیز گفتنی است که آتش شاهی یا آتشکده مشهور « آذرگشسب » در آذربایجان قرار داشت و این سرزمین به خاطر آن آتشکده ، به یکی از مراکز ورجاوند ایران بدل شده بود . هیچ یک از آتشکده های ایران ، جلال و عظمت آذرگشسب را نداشتند ، زیرا این آتشکده ، آتش شاهنشاهان بود و شاهنشاهان ایران پس از تاجگذاری ، گاه پیاده به زیارت آن می آمدند . وجود آذرگشسب در آذربایجان ، خود مؤید آن است که این ایالت از سرزمینهای اصیل و مقدس ایران بوده است .
علاوه بر بسیاری از مؤلفان و مورخان قدیم اسلامی ، که درباره عظمت آذرگشسب داد سخن داده اند ، از دانشمندان معاصر ، استاد پورداود نیز مقام آتشکده آذرگشسب را والاتر از دو آتشکده مشهور آذرفرنبغ ( در فارس ) و آذربرزین مهر ( در خراسان ) دانسته و در این مورد چنین نوشته است :
« آذرگشسب یکی از سه شراره مینوی بوده که به جهان خاکی از برای امداد جهانیان فرود آمده در آذربایجان قرار گرفت. در عهد ساسانیان آتشکده آذرفروبا ، در کاریان ( فارس ) و آتشکده آذربرزین مهر در ریوند ( خراسان ) در مقابل آذرگشسب آذربایجان بسیار معروف و زیارتگاه بوده اند . اما ظاهراً به عظمت و جلال آذرگشسب نبوده اند . زیرا که آذرگشسب آتش پادشاه و سپاهیان بود و آذرفروبا یا آذرفروبغ به پیشوایان دینی و آذربرزین مهر به برزیگران اختصاص داشت . »
از همه مطالبی که به نظر خوانندگان رسید سه نکته را به سهولت می توان دریافت : نخست آنکه آذربایجان همواره بخشی از سرزمین ایران بوده است . دو دیگر آنکه آذربایجان از آلبانیای قفقاز جدا بود . و نکته سوم آنکه مردم آذربایجان از تیره و نژاد ایرانی هستند .
البته این نکته را ناگفته نباید گذاشت که آریائیان چه در آذربایجان و چه در دیگر سرزمینهای تحت نفوذ خویش ، در هر حال با مردم محلی و بومی در هم آمیختند و به تدریج عناصر غیر ایرانی را در عنصر ایرانی مستحیل کردند . استحاله عناصر غیر ایرانی در عنصر ایرانی هیچگاه به معنای خالص بودن نژاد و تیره ایرانی نیست . در جهان کمتر قومی می توان یافت که از اختلاط و در آمیختگی با دیگر اقوام مصون مانده باشد . مردم دیگر نواحی ایران نیز از آمیزش دور نمانده اند.


چگونه نام آذربایجان بر ارّان نهاده شد


در سالهای اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، در امپراتوری عثمانی دو جریان خاص قوت گرفت. یکی اندیشه «اتحاد اسلام» و دیگری «وحدت ترکان» بود که گروه مشهور به «ترکان جوان» مبلّغ و مروّج جریان دوم بودند . این گروه که خواستار اتحاد همه ترکی زبانان جهان بودند ، در سال 1907 حزبی به نام « اتحاد و ترقی » بنیاد نهادند .
دولت امپراتوری عثمانی که ترکی زبان و در عین حال مدعی رهبری بر مسلمین سراسر جهان بود ، این دو جریان و یا دو اندیشه متفاوت را در هم آمیخت و به خدمت گرفت . ترک زبانان قفقاز نیز ، که به علل مذهبی از سیادت امپراتوری روسیه ناخرسند و در جستجوی تکیه گاهی بودند ، این تکیه گاه را در میان ترکی زبانان آسیای صغیر یافتند .
پس از جنگهای ایران و روس در دوران سلطنت فتحعلی شاه و شکست ایران و الحاق سراسر قفقاز به امپراتوری روسیه ، مردم داغستان به رهبری شیخ شامل ، علم طغیان برافراشتند و دهها سال با ارتش روسیه جنگیدند . قیام شیخ شامل بیشتر جنبه مذهبی داشت . اما بعد ، قیامهای مردم قفقاز رنگ سیاسی ـ مذهبی به خد گرفت . و از سوی دولت عثمانی و گروه « ترکان جوان » که بنیادگذار جنبش « پان تورکیسم » بودند ، حمایت و تقویت گردید .
سال 1911 در باکو حزبی به نام « حزب اسلامی و دمکرات مساوات » تأسیس شد که هم جنبه سیاسی و هم جنبه مذهبی داشت . بنیادگذاران حزب نامبرده عبارت بودند از رسول زاده ، شریف زاده ، کاظم زاده و چند تن دیگر که از سوی ترکان حمایت می شدند . بنا به نوشته دایره المعارف بزرگ شوروی « برنامه حزب مذکور اتحاد کشورهای اسلامی تحت رهبری ترکیه بود . »
در فوریه 1917 ، پس از پیروزی نخستین انقلاب روسیه و سقوط تزاریسم ، سران حزب مساوات موافقت خود را با « جمهوری دموکراتیک روسیه » که پس از برکناری نیکلای دوم تأسیس یافته بود ، اعلام داشتند .
در سال 1917 کنگره مشترک « حزب اسلامی و دموکراتیک مساوات » با « حزب فدرالیستهای ترک » برگزار شد . در این کنگره ، آن دو حزب با هم متحد شدند و نام تازه ای برگزیدند و خود را « حزب دموکراتیک فدرالیستهای مساوات ترک » نامیدند .
پس از انقلاب اکتبر 1917 و کناره گیری روسیه از شرکت در نخستین جنگ جهانی ، ترکان نفوذ خود را در قفقاز گسترش دادند . سران حزب مساوات ، ابتدا با بلشویکهای قفقاز نزدیک شدند ، ولی سرانجام میانشان اختلاف افتاد و مساواتیان در 27 ماه مه سال 1918 در شهر تفلیس دولت خود را تشکیل دادند و به نام « جمهوری آذربایجان » اعلام استقلال کردند . دولت مذکور در ماه ژوئن همان سال مقر خود را به شهر گنجه انتقال داد .
در سپتامبر 1918 سپاهیان ترک به فرماندهی نوری پاشا ، شهر باکور ا به تصرف خود درآوردند و بلافاصله دولت مساواتیان که از پشتیبانی ترکان برخوردار بود ، به باکو انتقال یافت .
آنطور که در دایره المعارف کوچک شوروی که به سال 1954 در مسکو به چاپ رسیده است ، نوشته شده : « مساواتیان از ترکان پیروی می کردند و دولتی پان تورکیست بودند .»
گمان می رود گذاردن نام آذربایجان بر اران و شیروان در قفقاز ، بنا بر خواست و سیاست ترکان انجام گرفته است . چون ترکان که چند بار به آذربایجان حمله برده و با وجود کشتار فراوان ، با مقاوت شدید مردم آذربایجان مواجه شده بودند ، می دانستند که از راههای مستقیم قادر به متمایل ساختن مردم آن سرزمین نسبت به قیادت خود نخواهند شد ، روی این اصل ، روش غیر مستقیم ، را در پیش گرفتند و در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد« آذربایجان » متحد گردانند و پس آنگاه دو سرزمین نامبرده را ضمیمه خاک خود کنند .
دولت مساوات حدود دو سال زیر عنوان « دولت جمهوری آذربایجان » بر ارّان و شیروان حکومت کرد و این وضع تا 28 آوریل 1920 ادامه یافت . در این تاریخ واحدهای ارتش سرخ ، شهر باکو را به تصرف درآورده و دولت مساواتیان را ساقط و بسیاری از سران آن حزب و دولت مذکور را دستگیر و اعدام کردند .
از همان تاریخ در باکو و در پیرامون آن حکومت شوروی اعلام شد . ولی دولت جدید نیز نام آذربایجان را که پان تورکیستها بر سرزمین اران و شیروان نهاده بودند ، همچنان باقی نگاه داشت .
بدین ترتیب نام « آذربایجان » نخست از سوی مساواتیان بر بخشی از قفقاز گذاشته شد ، سپس از جانب اتحاد شوروی تأیید و تثبیت گردید .
در این مورد نظریه استاد بارتولد ـ که در اواخر عمر از ورود در مسایل سیاسی بشدت پرهیز داشت ـ شایان توجه و تأمل است که با اشاره ای استادانه حق مطلب را ادا کرده و راجع به این نامگذاری چنین نوشته ست :
« نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان ، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند . . . هر گاه لازم باشد نامی برگزید که سراسر جمهوری آذربایجان را شامل شود ، در آن صورت می توان نام اران را برگزید . »

 


 

برگرفته از کتاب ایران و قفقاز، دکتر پرویز ورجاوند رویه‌ی 55 تا 76

رایانوشت: کی فریدون کیانی