مهرداد نصرتی

 

فریاد

از زخم تو , با شعر من , تا شد عجین فریاد
حرفی ندارد در صدایش جز همین فریاد
آئینه تصویر حقیقت را نمایانده ست
از چشم های قاصرکوتاه بین فریاد
اینجا ندای اعتراضم سبز نی سرخ ست
سهراب را تیغ پدر زد بر زمین فریاد
وقتیکه زیر چرخهای ظلم له شد عشق
تاریخ شد فریاد سبزش , آفرین فریاد
یاد شهیدان بلا افتادم و اجساد
که زیر سم اسبها له شد چنین فریاد
تا کعبه روبرتافت از قبله گه این قوم
برخاست از هر آجر دیوار چین فریاد
تا کی به نام من بکام نفس پست ای قوم
فریاد از ظلمی که شد با نام دین فریاد
این نیست دینی که رسولم گفت این آن نیست
آری خدا بود و زد از عرش مکین فریاد
بشنو صدایم را بخاطر نیز بسپارش
هرچند این باشد مرا هم آخرین فریاد
این نیست دینی که محمد گفت این آن نیست
آن از خدا این از من شاعر و این فریاد
 (مهرشاعر )