جنسیت درشعرپروین اعتصامی
لعیا درفشه ـ گفتگو با دكترمحمد صنعتی
رویكرد روانكاوانه به آثار هنرى از دیرباز در میان روانكاوان و منتقدان در حوزه نقد ادبى رایج بوده چنان كه خود فروید با نقد روانكاوى داستایوفسكى و شكسپیر آغازگر این شیوه بود. چنین رویكردى به حوزه هنر و ادبیات در كشور ما نیز گرچه سابقهاى چندان طولانى ندارد اما همین میزان توجه، توانسته است جذابیتهاى بسیارى را در حوزه نقد ادبى به وجود آورد و به تبع، مخاطبان بیشترى را به سوى خود جلب كند.
دكتر محمد صنعتى، روانكاو و نویسنده معاصر كشورمان در زمره معدود افرادى است كه توانسته دو حوزه روانكاوى و هنر را به خدمت یكدیگر درآورد و دو كتاب صادق هدایت و هراس از مرگ و تحلیلهاى روانشناختى در ادبیات و هنر از جمله آثار اوست كه با داشتن چنین رویكردى به نگارش درآمدهاند. پشت سر گذاشتن یكصدمین سال تولد پروین اعتصامى بهانهاى شد تا سراغ این روانپزشك شهیر كشورمان برویم و موضوع «جنسیت در اشعار پروین» را با تحلیلهاى روانشناختى او بازكاوى كنیم.
پروین در میان اهل ادبیات به «شاعرهاى كه مردانه شعر مىگوید» شهرت دارد، شاعرهاى كه با تكیه بر سنت قدما سرودههایش بیش از هر چیز، صبغهاى اخلاقى دارد؛ اما شعر و شاعر از نظر یك روانكاو مىتواند تحلیلى دیگرگونه نیز داشته باشد، تحلیلى كه با شیوه روانكاوانه، به لایههاى درونى اثر و انگیزههاى خالق آن نظر دارد و از نگاه دكتر صنعتى این خصیصه پنهان در شعر پروین نه مردانه بودن شعر پروین كه، غیرجنسى بودن اشعار اوست.
قبل از این كه سراغ شعر پروین برویم ابتدا به عنوان مقدمه بفرمایید جنسیت از دیدگاه روانشناختى چه تعریفى دارد؟
وقتى از جنسیت حرف مىزنیم ابتدا چند مفهوم به ذهنمان مىرسد. اول تفاوت جنسى بین زن و مرد است بدین معنا كه این دو، تفاوتهاى آناتومیكال با هم دارند یعنى اندامهاى تناسلى متفاوتى دارند و تفاوتهاى فیزیولوژیك كه مربوط به هورمونهاست و نیز تفاوتهاى رفتارى كه به گونهاى مىتوان گفت بخشى از این تفاوتها نیز وابسته به تفاوتهاى فیزیولوژیك یا هورمونى است. دومین معناى جنسیت به معنى لذت جنسى است و سومین مفهوم آن در رابطه با توالد و تناسل است و این كه رابطه جنسى در نهایت به تولید مثل مىرسد كه براى بقاى نسل و بقاى انواع لازم است.
البته ما تعریف دیگرى هم از جنسیت داریم كه به معناى رفتارهاى وابسته به جنس است مثل این كه به دلیل تفاوتهاى فیزیولوژیكى، مردان پرخاشگرتر هستند یا موارد بسیار دیگرى كه همگى وابسته به فرهنگ هستند نظیر اینكه گفته مىشود خانمها غالباً منفعلاند، ناقصالعقلاند و چیزهایى از این قبیل كه غالباً توسط فرهنگ القا مىشوند. گاهى هم از گفتمان زنانه و گفتمان مردانه حرف مىزنند.
همان طور كه مستحضرید بسیارى از صاحبنظران در مورد پروین بر این عقیدهاند كه اشعار او چه در مضمون و محتوا و چه در قالب و زبان، اشعارى مردانه است. سؤال این است كه اصلاً جنسیت در شعر بر چه مبنایى ارزیابى مىشود و دیگر اینكه آیا مىتوانیم جنسیت را در محتوا و مضمون جداى از زبان ببینیم؟
پروین شاعر محبوبى است و در این جامعه مدافعان بسیار دارد و مدتى پیش هم یكصدمین زادروز او بسیار باشكوه برگزار شد. و البته از خصوصیات محبوبیت او، كه شاید در نوع خود كمنظیر باشد یكى این است كه در سه دوره حاكمیت سیاسى یعنى دوره رضاشاه، محمدرضا شاه و دوران انقلاب اسلامى، هم براى حكومتها محبوب بوده و از او حمایت مىشده و هم تودهها او را دوست داشتند و با شعرش رابطه برقرار مىكردند و با اینكه اشعارى در ذم حاكمان زورگو و مستبد دارد ولى آنقدر خانمانه و موقر، استبداد و زورگویى را نقد كرده، كه هیچ حاكمى با آن همانندسازى نكرد و نقد استبداد پروین را به خود نگرفت. حتى رضاشاه كه با او همزمان بود ظاهراً پیشنهاد كرده بود كه او ندیمه ملكه شود؛ در سالهاى آخر حكومتش هم گویا براى پروین نشان و جایزه مىفرستد كه البته پروین آن را نمىپذیرد ولى به خاطر این سركشى هم مجازات نمىشود، شاید به خاطر آن كه زن بود، یا بخشى از اشرافیت حاكم بود، بالاخره پدرش اعتصامالملك بود و گرد او حلقهاى از اشرافیت و دانشگاهیان و اهل فضل جمع بودند كه با او رفت و آمد داشتند. شاید هم علت، خصوصیت شعر او باشد كه برانگیزاننده و برآشوبنده نبود و براى حاكمان نمىتوانست تهدیدكننده باشد. شعرى سلیس، روان، حتى گاه خوش آهنگ و در قالب مناظرهها و گفتوگوها و همراه با نكتهسنجىها و حاضرجوابىهایى كه مىتواند لبخندى به لب خواننده جارى سازد ولى تكاندهنده نیست، برآشوبنده نیست. از این رو همواره مىتوانست براى دانشآموزان دبستانى و دبیرستانى به عنوان شعرى روان و آموزنده و بىخطر شناخته شده و براى نویسندگان كتب درسى نیز لااقل در 50 - 60 سال گذشته اشعارى مقبول بوده است. از كتب درسى زمان رضاشاه اطلاعى ندارم ولى فكر مىكنم - و حتماً از دهه 1330 به بعد - هر كودك دبستانى با شعر پروین در كتب درسى آشنا مىشد. در حالى كه نویسندگان و شعراى مدرن ایران از دهه بیست به بعد، بخصوص شعرا و نویسندگان طراز اول، هیچ كدام اجازه ورود به كتب درسى را نداشتند، فقط شاید از نیمه دوم دهه 40 و یا دهه 50 آن هم به ندرت شاید نوشتهاى از آنها وارد كتابهاى درسى شده بود. البته دورانى كه من در مدرسه بودم (كه قطعاً به یاد ندارم شعر و قصه نو در كتب درسى ببینم) در آن زمان نویسندگان و شعراى مدرن، یا چپ شناخته مىشدند مانند فرخى، سایه، شاملو و اخوان، یا ضد حكومت شاه به شمار مىآمدند مانند عشقى، هدایت و آلاحمد و یا تابوشكن و منتقد فرهنگى بودند، باز هم مانند هدایت یا فروغ. از این گذشته، اساتید بزرگ دانشكده ادبیات هم بسیار سنتمدار و گذشتهنگر بودند و به هیچ عنوان حركتهاى نو در ادبیات را نمىپذیرفتند، چه در شعر و چه در نثر. بنابراین مسلم بود كه شعراى شعر نو از نیما به بعد به عنوان شاعر به حساب نیایند. از این رو در جوّى كه اندیشه و بیان محدود بود و سانسور غالب، از همه مهمتر و در درجه اول سانسور عرفى و فرهنگى تودهها یا عوام بود (سانسورى كه اغلب توسط خود مؤلف و با آگاهى از ارزشها و اخلاق پذیرفته شده و تثبیت شده در جامعه اعمال مىشد). و اگر نوشتهاى مىتوانست از روادارى و ممیزى این سانسور عبور كند، بعد مىرسید به سانسور دولتى كه به جز جنبه سیاسى، از بسیارى جهات روادارتر از سانسور عرفى و عوام سالارانه تودهها بود. اگر از سانسور دولتى هم مىگذشت، ممكن بود نتواند از ممیزى اساتید بزرگ ادبیات فارسى دانشگاه تهران بگذرد كه باید آن را نقد آكادمیك بنامیم. و پس از آن براى ورود به كتب درسى باید از روادارى هیئت منتخب فرهنگ و آموزش و پرورش نظام (كه بخش دیگرى از سیستم نقد ادبى محسوب مىشد و علاوه بر كتب درسى مىتوانست بر انتخاب كتاب سال هم نظارت داشته باشد البته ممكن بود هیئت منتخب دیگرى در آن وزارتخانه این كار را انجام مىداده) و پس از گذشتن از این خوانها، تازه مىرسید به فیلتر نقد مطبوعاتى و غیردانشگاهى. از این رو شعرا و نویسندگان محدودى بودند كه مىتوانستند از چهار خوان سانسور عرفى و تودهاى، سانسور دولتى، سانسور آكادمیك و سانسور مطبوعاتى و غیرآكادمیك بگذرند و به كتب درسى راه یابند و پروین اعتصامى یكى از این نوادر بوده است كه شعرش از نظر حاكمان سیاسى و فرهنگى بىخطر و مفید ارزیابى مىشد.
به این ترتیب مقبولیت اشعار پروین را در روزگار خود به عنوان حسن نمىتوان تلقى كرد؟
این حسن است یا عیب نمىدانم، ولى اغلب شعرا و نویسندگان كلاسیك كه در چارچوب باورها و ارزشهاى پذیرفته شده جامعه آثار خود را خلق مىكردند این گونه بودند؛ یعنى از این چهار سانسور دولتى، تودهاى، آكادمیك و مطبوعاتى به راحتى مىگذشتند. هم مورد تأیید حكومتها بودند و هم محبوب تودهها و هم مقبول آكادمى و رسانهها، تنها ممكن بود از نظر روشنفكران و یا هنرمندان آوانگارد و پیشرو با ارزش نباشند كه در جوامع جهان سوم گروه بسیار كوچك و اغلب كمقدرتى هستند. این گروه شاید هیچ گاه شعر پروین و شعرایى مانند او را نمىتوانستند بپذیرند و اینها خود گروهى بودند كه هم از طرف حكومتها طرد مىشدند، هم از طرف تودههاى مردم و هم از طرف آكادمىها؛ گرچه احتمالاً در درازمدت ممكن است بسیار هم اثرگذار باشند.
به هر تقدیر پروین همواره در جامعه ایران، شاعرى محبوب بوده است؛ محبوب و با ایماژى معصوم و مظلوم و این دو ویژگى آخر است كه به او نوعى تقدس مىدهد و نقد شعر او را مشكل مىكند. معصومیت و مظلومیت او، هم در چهره بىپیرایه، نجابت معصومانه و سیماى كودكانهاش و هم در مضامین و محتواى شعرهایش و شاید به سبب سادگى و بىپیرایگى زبان شعریش حضور داشتند و از او همواره شاعرى مردمپسند و پرطرفدار - به ویژه بین مردمان میانسال به بالا - خلق كرده است، نسل جوان معمولاً از پند و اندرز خوششان نمىآید البته شاید عوامل دیگرى هم در شهرت و محبوبیت او بین مردم دخیل بوده، مثلاً مرگ زودهنگام و غیرطبیعى او، همان گونه كه در مورد فروغ فرخزاد، میرزاده عشقى، فرخى یزدى، صمد بهرنگى و هدایت، آل احمد و دكتر شریعتى مىتوانست یكى از عوامل مهم براى جلب توجه بیشتر مردم به آنها باشد؛ بخصوص گزارش مظلومانه بودن و ناروا بودن مرگ آنها تا حد شهادت؛ مثلاً در مورد پروین و صمد بهرنگى و… كه به اسطورهاى شباهت دارد.
مرگ او مگر در نتیجه سهلانگارى پزشكى نبوده؟
شاید بوده ولى ما واقعیتهاى مربوط به بیمارى و مرگ او را از طریق روایتها شنیدهایم و آنچه گزارش شده این است كه پزشك معالج او بیمارى تیفوئید را براى پروین تشخیص مىدهد ولى داروى مؤثر بر آن را تجویز نمىكند! البته از این سهلانگارىها یا اشتباهات و كوتاهىها در سیستم پزشكى دیده مىشود ولى وقتى مىدانیم كه داروى مؤثر و انتخابى تیفوئید كه كلرامفنیكل بوده تقریباً 9 - 8 سال پس از مرگ پروین كشف شده است یعنى در 1949؛ آن وقت ممكن است به صحت گزارشها تردید كنیم. (البته اكنون از داروهاى جدیدترى براى درمان تیفوئید استفاده مىشود) شاید درمانهاى سنتى به هنگام بیمارى پروین وجود داشته، ولى مىدانیم كه آنها تأثیر نسبتاً قطعى و قابل توجه بر تیفوئید نداشتند. شاید آنتى بیوتیكهاى دیگرى هم تجویز مىشده ولى نمىدانیم كه پزشك براى او چه دارویى تجویز كرده بوده و به احتمال قوى پرونده پزشكى او هم در دست نیست و بنابراین گزارش مرگ او تا حدودى اسطورهاى شده است بخصوص در جامعه مرگاندیش ما كه گزارشگران مرگ، در اسطورهپردازى مرگ مظلومانه بسیار توانمندند. بخصوص اگر در مورد مرگ آدم مشهورى ابهام و ایهام هم وجود داشته باشد چون بالاخره در فرهنگ ما مظلومیت، ارزشى والاست و به سرعت به تقدس مىرسد بنابراین براى نقد آن باید مراقب سوءبرداشتها و سوءتفاهمها بود.
آیا این مظلومیت و معصومیت كه شاید بیشتر به عنوان خصوصیتى زنانه تعریف شده باشد، نظر آنها را كه شعر پروین را مردانه مىدانند رد نمىكند؟
گرچه همانطور كه مىگویید در یك جامعه مردسالار مانند جامعه ما زنان قاعدتاً بزرگترین اقلیت مظلوم و سركوب شدهاند، ولى اسطورهها و الگوهاى معصومیت و مظلومیت در فرهنگ ما غالباً مردند از سیاوش و سهراب و اسفندیار و فرود گرفته، كه اسطورههاى پیش از اسلام هستند تا اسوههاى معصومیت در مذهب ما و دیگر ادیان! از این نظر نمىتوان گفت كه معصومیت و مظلومیت خصوصیت زنانه است بخصوص براى زنى كه وارد فعالیتهاى اجتماعى مىشود. الگوى عرفى معصومیت و ایماژى كه بسیار در نوشتهها، قصه و نمایش و فیلم یا در شعر و نقاشى مىبینیم، الگو و ایماژ كودك است كه پس از انقلاب هم حضور چشمگیرى در سینماى ایران داشته است. همان طور كه قبلاً گفتم پروین اعتصامى هم با چهره ساده و كودكانهاى شناخته مىشود كه نشانه معصومیت است، معصومیتى كه به مرگى مظلومانه پیوند مىخورد.
به این ترتیب شما وجه كودكانه و معصومانه اشعار پروین را غالب مىدانید؟
نخیر، وجه كودكانه در شعرش غالب نیست. قصیدههاى او كه زندگى گریز و به شدت مرگاندیش است عرفانىاند بقیه شعرها داراى خصوصیتى دوگانه یا متناقضاند. از آنجا كه غالباً اندرزگوست بنابراین بیشتر پدرانه یا مادرانه جلوه مىكند، به اصطلاح والدمآب است، شاید بشود گفت كه پس از سعدى در گلستان، پروین مشهورترین شاعر پارسى زبان پندآموزست، البته تا آنجا كه من مىشناسم. ولى از سوى دیگر همین شعرهاى پندآموز كه به شكل مناظره و گفتوگو سروده شده به لحاظ به كارگیرى عناصر حیوانى، گیاهى یا حتى جمادى (مثل تابه و دیگ، دلو، سوزن، زنجیر، تیر و كمان، شانه و آئینه) گرچه بخصوص در مورد عناصر حیوانى مانند گفتوگوى مورچه و فیل، ماهیخوار و ماهى، گنجشك و كبوتر، روباه و ماكیان، زاغ و طاووس، سگ و گربه، گربه و شیر ژیان و مور و مار ممكن است یادآور كلیله و دمنه یا موش و گربه عبید زاكانى باشد یا وقتى به لاله و نرگس، گل و بلبل، شاهد و شمع، طوطى و شكر، شمع و پروانه مىرسد یادآور بسیارى از اشعار كلاسیك فارسى است ولى در ضمن خیلى از آنها شبیه قصههاى كودكان است با زبانى ساده، بىپیرایه، مستقیم و با حضور حیوانات و گیاهان و اشیاى سخنگو. نیز خواندم كه محمد استعلامى پروین را پیشگام ادبیات كودكان دانسته ولى به هر صورت در هر دو حالت - چه والدمآبانه و چه كودكانه - شعر او این معصومیت را نیز القاء مىكند.
به اشعار عرفانى و مرگاندیش پروین اشاره كردید آیا مىتوان این اشعار را واجد خصوصیاتى مردانه دانست؟
من مقاله دكتر عبدالحسین زرینكوب با عنوان «زنى مردانه در قلمرو شعر و عرفان» را خواندم و یك بار دیگر شعرهاى پروین را مرور كردم، با این كه اشعار پروین توسط متولیان دانشگاهى ادبیات سنتى ایران با اشعار سعدى، حافظ، مولوى و ناصرخسرو مقایسه شده اما بدون تعارف حتى در اشعار عرفانى وقتى شعر حافظ و سعدى و مولوى را مىخوانید مىتوانید احساسهاى مردانه این شاعران را در شعرشان آشكار ببینید، از رابطه حرف مىزنند، از رابطههاى انسانى كه در آن احساسهاى انسانى و ناگزیر، احساسها و نگرشهاى مردانه آنها جلوهاى ملموس دارد، حتى از احساسهاى خود در رابطه با جنس مخالف مىگویند، درباره دیگر ابعاد جنسى صحبت مىكنند. اما شعر پروین غالباً چنین خصوصیتى ندارد كه مردانه به حساب آید مگر آنكه هر سخن عرفانى را مردانه بدانیم! یا آنجا كه شعر بیش از آن كه به تجربههاى شاعرانه و زندگى زیسته و احساسها و تجربههاى شخصى شاعر بپردازد، به منطق و اخلاق روى آورد! و ما هر چه منطقى و اخلاقى است مردانه تلقى كنیم؛ در برابر زنانه، كه به هر چه احساسى و غریزى و خردگریز است مىگویند. یعنى كلیشههاى جامعه مردسالار! كه مردان را با عقل و منطق مىشناسد و زنان را با احساسات و عواطف! در این صورت شعر پروین كه یا عرفانى است و یا منطقى و اخلاقى مىتواند مردانه طبقهبندى شود زیرا همه اینها همان گفتمان مردانه یا معیارها و ارزشهاى جامعه مردسالار ایرانى است والا شعر پروین به معناى دقیق كلمه مىتواند «غیرجنسى» تلقى شود یعنى نه مردانه است و نه زنانه البته هیچ كدام را نباید مطلق تلقى كرد زیرا پروین در بخشى از اشعار خود هم اندیشهها و معیارهاى اخلاقى جهان مردانه را بازتاب مىدهد و هم از سوى دیگر در چند شعر درباره خودش و چند شعر دیگر درباره زنان باورهاى تحمیل شده به شخصیت زنان وابسته را بازتولید مىكند. در چند شعر نیز از حقوق زنان و كشف حجاب سخن مىگوید ولى به طور غالب نه مىتوان به شعر او، شعر مردانه اطلاق كرد و نه شعر زنانه.
اگر به قصیدهها كه بیشتر اشعار عرفانى او را شامل مىشود نگاه كنیم، اثرى از جنسیت نمىبینیم، در مناظرهها هم همین طور، گفتوگوهایى بین حیوانات و گیاهان و جمادات است كه بخصوص در زبان فارسى فاقد جنسیت هستند و به شاعر این فرصت را دادهاند كه بتواند جنسیت خود را پشت غیرجنسى بودن نام این ابژهها و ضمیر سوم شخص در زبان فارسى مخفى كند یا از آن بگریزد.
در مورد تحلیلهایى كه شعرهاى پروین را زنانه مىدانند نظرتان چیست؟
خانم دكتر روحانگیز كراچى در كتاب خود، پروین اعتصامى به حوزه محسوسات مىپردازند و اعتقاد دارد كه «پروین بیش از هر شاعر دیگرى از واژههایى چون سوزن، نخ، رفوگر، وصله، جامه، پیرهن، قبا، درزى، مطبخ، دیگ، تاوه، لوبیا، نخود، سیر، پیاز، عدس، جاروب، دلسوزى و تیماردارى استفاده كرده، واژههایى كه «نشاندهنده زبان زنانه است” و ادامه مىدهد كه «به استناد همین بخش از كاربرد زبان است كه ادعاى زنانه بودن زبان شعر پروین را مىتوان مطرح كرد» (ص 61). گرچه شاید حرف درستى باشد كه زنان خانهدار بیشتر با این واژهها سروكار دارند ولى در اشعار پروین این واژهها غالب نیستند، او به همان اندازه و یا بسیار بیش از آنكه نام اشیاء درون آشپزخانه یا وسایل خیاطى را به كار برد، از نام حیوانات و جانوران و گیاهان، شاه و قاضى و محتسب و دزد و عیار و شاهد و شمع و باغ و برزیگر و قباد و بزرگمهر و انوشیروان و غیره استفاده كرده یا از زبان عرفانى كه به دشوارى مىتوان آنها را زنانه دانست و تازه اگر هم ناگزیر براساس این نامهاى خانگى بخواهیم شعر پروین را ارزیابى كنیم بیشتر مىتوان متوجه شاعرى شد كه در خانه منزوى است. گزارشهاى گوناگونى نیز بر این واقعیت تأكید دارند كه پروین زنى منزوى بوده است. مثلاً خانم دكتر كراچى مىنویسد «… متانت و انزواطلبى شاعر را نتوانستند به فساد تعبیر كنند» (ص 36). یا شفیعى كدكنى مىنویسد: «او شاعرى اجتماعى و زنى منزوى بود».
اگر استفاده از واژههاى مربوط به لوازم خانه در اشعار پروین حاكى از زنانه بودن اشعار او نیست پس نشانه چیست؟
گفتم كه در كنار تفسیر زنانگى، بیشتر مىتوان از خانهنشینى و انزوا سخن گفت گرچه بسیارى از منتقدین توجه به اشیاء خانگى را نشانه زنانگى مىدانند مثلاً كتایون مزداپور (در یادواره اختر چرخ ادب ص 82) آن را به طرز برداشت زن از دنیا تعبیر مىكند، ولى آیا صرف استفاده از اشیاء خانگى در شعر حتى اگر وجه غالب اشعار یك شاعر باشد، كه در مورد پروین ابداً چنین نیست مىتواند نشانه زنانگى باشد؟ در تحلیل اشعار اخوان ثالث توجه من به واژههایى جلب شد كه به گونهاى مربوط به زمان مىشد و در برخى از دفترهاى شعر اخوان وجه غالب عناوین اشعار او بود، بنابراین مىتوانستم بگویم كه اخوان با زمان درگیرى داشته است اما شاید شما بتوانید مشابه نامهاى اشیاء خانگى شعر پروین را در مثنوى مولوى هم بیابید، ولى وجه غالب اشعار او نیست. در اشعار پروین هم اگر به دقت نظر كنید در اشعار عرفانى او طبعاً اثرى از این اشیاء نیست. در گفتوگوها هم بسیار بیشتر از اشیاء خانگى، نامهاى غیرخانگى را مشاهده مىكنیم. در برابر «سوزن، نخ، رفوگر، وصله، جامه، پیرهن، قبا، عدس، كشك، نان، سفره، دختر، مادر، جاروب…» (كه از كتاب خانم كراچى نقل مىكنم)، با واژههایى مانند غار و گنج، برزگر و گدا، بنفشه و باغبان، ماهیخوار و ماهى، سگ و گربه، الماس و گوهرفروش، مور و مار، شمع و پروانه، تیر و كمان و تا بخواهید واژههاى اخلاقى، صوفیانه یا در رابطه با ظلم و ستم و توانگرى و فقر و غیره هست. در واقع و البته به نسبت شاید به كارگیرى نام حیوانات، پرندگان و جانوران و گل و گیاه در شعر پروین بسیار بیشتر از استفاده از نام اشیاء خانگى باشد كه بیشتر مربوط مىشود به سنت ادبیات فارسى استفاده از استعاره و تمثیل و حكایتهایى كه مانند كلیله و دمنه پر از عناصر حیوانى و گریز از پرداختن به روابط و واقعیت انسانى است. در مثنوى مولوى هم كه به روابط انسانى مىپردازد، باز گفتوگو بین حیوانات یا استفاده از نام جانوران و گیاهان فراوان است. ولى این واژهها در شعر پروین در كنار نام اشیاء خانگى بیشتر مىتواند نشانه همان گریز از پرداختن به روابط انسانى یا زندگى زیسته شاعر باشد تا مبادا «من» شخصى و خصوصى شاعر برملا شود؛ نكتهاى كه اخوان ثالث در مورد پروین اعتصامى به درستى بر آن انگشت گذارد.
اگر استفاده از اشیاء و گفتوگوى حیوانات در شعر را نشانه حذف من خصوصى شاعر بدانیم آیا این ایراد را بر اشعار سنتى و عرفانى كه از این قالبها بسیار استفاده كردهاند نمىتوان وارد دانست؟
البته كه مىتوان وارد دانست. در فرهنگهاى سنتى و پیشامدرن - به خصوص در فرهنگهاى شرقى - فردیتى وجود ندارد. شاید شاعران و هنرمندان گاهى از این قاعده عدول مىكردند و از سعدیا، حافظا و غیره سخن مىگفتند ولى حتى در آنجا سعدیا، حافظا و یا هر تخلص دیگرى، اشاره به «من انسانى» و به ویژه انسانى مذكر دارد كه دال بر انسان نوعى و من حقیقتجوى شاعر است كه بیشتر منى عقلایى است تا «فردیتى مدرن» و به هر حال من شخصى نیست. این شاید مشكل اساسى حكمت و عرفان ما نیز بوده است كه به صورت غالب به فلسفه اولى و اخلاقى پرداخته و اگر هم به خودشناسى اشاره كرده ولى از حیطه خداشناسى و اخلاق به ندرت فراتر رفته است و بخصوص پرداختن به «من» شخصى انگار گونهاى منیت تلقى مىشده و مذموم بوده، منیت به معناى خودخواهى، عجب و تكبر. به هر حال «فردیت» و هویت فردى در فرهنگهاى پیشامدرن چندان مطرح نبوده است ولى از آغاز مشروطیت در شعر برخى شعرا گهگاه مىبینیم كه «من» فردى شاعر در شعرش سخن مىگوید. پروین در جایى كه مستقیماً به خودش مىپردازد، قطعهاى است كه براى سنگ مزار خود گفته و یا شعرى كه در مرگ پدر سروده و این هر دو در رابطه با مرگ است، مرگ سوژه و مرگ ابژه؛ كه مىتوانند به جاى هم قرار گیرند یعنى انگار فقط در مرگ است كه شاعر مىتواند احساسهاى خود را دریابد و بیان كند یعنى احساس دخترى به پدرش. البته آن هم احساس بسیار محدود به پدرى كه به شدت آرمانى شده یا شاعرى كه در اشعار عرفانىاش در همان چارچوب عرفان زندگى گریز، كراراً از درد و رنج زندگى این جهان سخن گفته، در سوگ پدر و مرگ محتوم خویش، از درد و رنج مرگ و خاك سیهى حرف مىزند كه ناگزیر بر بالین او خواهد بود. در شعر «بى پدر» باز هم احساسهاى دختركى یتیم و بى مادر بر سر خاك پدر بیان شده است. البته شعرهایى هم هست كه شاید بتوان آنها را زنانه خواند مثل «سفر اشك» یا «گوهر اشك». مردان نمىتوانند تا به این حد اشك و گریه را ستایش كنند و ارزشمند بدانند. پروین چندین شعر در بزرگداشت «اشك» و گریه دارد مثل شعر مشهور «اشك یتیم» یا «گوهر اشك» یا در «قلب مجروح»، كه در هر سه، شاعر اشك را با دُر و گوهر مقایسه مىكند تا برترى اشك را اثبات كند.
بعضى هم براى اثبات احساسهاى زنانه در شعر پروین، یكى دو شعرى را شاهد مىآورند كه وى از احساس مادرى حرف مىزند.
بله مثل «حدیث مهر» كه گفتوگوى گنجشك و كبوتر است یا «اى گربه» كه مهر مادرى گربه است یا «لطف حق» كه مربوط به مادر موسى (ع) است كه وى را در سبطى به نیل مىاندازد تا «دایهاش سیلاب و موجش مادر…» باشد و یا شعرى با عنوان «مادر دوراندیش» كه اندرز ماكیان است به مرغكان خویش. و البته شعر مشهور «طفل یتیم» كه شاید مشهورترین شعر كتب درسى نیم قرن گذشته باشد با مطلع «كودكى كوزهاى شكست و گریست» و شكوه او از بى مادرى:
روى مادر ندیدهام هرگز
چشم طفل یتیم، روشن نیست
كودكان گریه مىكنند و مرا
فرصتى بهر گریه كردن نیست
مىبینید باز هم در ستایش «اشك» :
اشك من، گوهر بناگوشم اگرم گوهرى به گردن نیست.
من ممكن است همان طور كه گفتم از نظر «اشك ستایى» شعر پروین را «زنانه» بدانم شعرى كه در ضمن سرشار است از «رنج ستایى» و شكوه فقر و تیرهبختى و فقدان! كافى است فقط به عناوین اشعار دیوان او نگاه كنید و مصداقهاى ادعاى مرا بیابید. به هر حال برگردیم به مسئله «بىمادرى» شعر «تیرهبخت» كه باز هم درباره «بى مادرى» است و در برابر این دو سه شعر با مضمون «بى مادرى» چند شعر در مضمون «بى پدرى» داریم، مثل «بى پدر» با مطلع «بر سر خاك پدر دختركى» یا «قلب مجروح»، «دمى كودكى به دامن مادر گریست زار» و بالاخره در تعزیت پدر كه در مورد بى پدر شدن خود شاعر است.
به این ترتیب خاستگاه اشعارى را كه از احساس مادرى حرف مىزنند چه مىدانید؟
اگر كسى بگوید آن دو سه شعر در رابطه با مادر اثبات زنانگى در شعر پروین و احساسهاى زنانه و مادرانه پروین است، اولاً پروین هیچ گاه خود احساسهاى مادرانه را تجربه نكرد و این اشعار هم نشانه آرزوى مادرى نیست، بیشتر نگاه «والدمآب» او را نشان مىدهد! در آنجا كه مرغ و ماكیان یا موش بچههاى خود را اندرز مىدهند كه بیشتر مىتواند نشانه هراس پروین باشد از «بىمادر» شدن و به همان اندازه هراس از «بى پدرى» در اشعارى كه از یتیم بودن و بى پدرى سخن مىرود. اگر بخواهیم خاستگاههاى احساسى این اشعار را در پروین و روانشناسى او بیابیم یعنى «در من» شاعر، اشعار پروین به جز دو شعر «در تعزیت پدر» و سنگ مزار شاعر و چند بیت اینجا و آنجا كه مستقیماً به زندگى خود شاعر بازمىگردد بقیه در مورد «سوم شخص» یا «دیگرى» است و ما فقط غیرمستقیم مىتوانیم آنها را «فرافكنى» احساسها و عواطف و پارههایى از «من» یا «ego» شاعر بدانیم آن هم پس از لحاظ كردن «مكانیسمهاى دفاعى» در ناخودآگاه شاعر، براى رسیدن به اصل احساس و اندیشه و تكانه (impulse) كه در ذهن شاعر برانگیزاننده آن مضمون بوده است.
ممكن است منظورتان را با مصداقى بگویید كه روشنتر شود؟
ببینید نویسنده و شاعر، یا قصه و شعر خود را با راوى اول شخص روایت مىكنند در این صورت یا روایت آنها گونهاى «خود سرگذشت نگارى» یا اتوبیوگرافى است و با تاریخچه زندگى شخصى آنها و تاریخ جامعهاى كه در آن زندگى مىكردهاند همخوانى دارد بنابراین مىگوییم راوى، «من» نویسنده یا شاعر است مانند راوى در سنگى بر گورى آلاحمد یا مقدمه دیوان عارف قزوینى كه هر دو «اتوبیوگرافى» هستند ولى در بوف كور هدایت - برخلاف بسیارى از نقد و تحلیلها از جمله مقاله «هدایت بوف كور» كه آلاحمد نوشت - راوى همان «من» نویسنده نیست با اینكه روایت اول شخص است چون با تاریخچه زندگى هدایت و وقایع آن همخوانى ندارد. راوى در چند دوره تاریخى زندگى مىكند كه از حدود سه هزار سال پیش شروع مىشود تا مىرسد به زمان نوشته شدن رمان راوى و دیگر شخصیتهاى قصه بارها با هم جایگزین مىشوند و هزار دلیل دیگر و از آن جمله اینكه خود نویسنده «من» خود را با «من» راوى واحد نمىداند. در اینجا تحلیلگر مىتواند بگوید كه نهتنها راوى بلكه دیگر شخصیتهاى قصه بازتاب پارههایى از من نویسنده هستند: بازتاب آرزوها، ترسها، نگرشها و ایستارها، یا كشمكشها و تضادها و امیال غریزى او و نیز عناصر و ساختار قصه مىتواند هم به زندگى شخصى نویسنده ارجاع داشته باشد و هم به تاریخ زیسته جامعه و فرهنگ او، ولى وقتى قصهاى یا شعرى روایت سوم شخص است با اینكه نمىتوان با توجه به متن، آن را اتوبیوگرافى خواند، گرچه در واقع اتوبیوگرافى باشد كه نویسنده و شاعر با عوض كردن راوى به سوم شخص، خود را پشت او پنهان كرده و این را باید از قرینهها و شواهد متن با تاریخچه زندگى نویسنده و تاریخ جامعه او استخراج كرد همانگونه كه من در تحلیل فیلمهاى تاركوفسكى در كتاب زمان و نامیرایى با عنایت به «دفتر خاطرات كارگردان» و كتاب او تحت عنوان پیكرسازى در رمان انجام دادم ولى اصولاً روایت سوم شخص را باید همان گونه تحلیل كرد كه روایت اول شخص از نوع دوم را یعنى آنچه كاملاً اتوبیوگرافى نیست ولى جنبههایى از احساسها، اندیشهها، امیال غریزى و نگرشها و تكانههاى نویسنده را بازتاب مىدهد. از این نظر بین بوف كور هدایت، مدیر مدرسه آلاحمد، سنگ صبور چوبك و شازده احتجاب گلشیرى و شعرهاى پروین یا بوستان سعدى فرقى نیست.
با توجه به این كه گفتید روایت سوم شخص جنبههایى از احساسها و اندیشههاى نویسنده را بازتاب مىدهد چرا احساسها و اندیشههاى سوم شخص اشعار پروین را معطوف به زنانگى نمىدانید؟
در مضمون «بى پدرى» و «بى مادرى» در شعر پروین كه به جز «در تعزیت پدر» كه «خود سرگذشت نگارانه» است، بقیه ربطى به تاریخچه زندگى پروین ندارد. پروین از سى و پنج سال عمر خود - به جز چند ماهى كه به خانه شوهر رفت - تا مرگ پدر حدود 30 سال در كنار پدر و مادر زندگى كرد و هرگز تجربه یتیم بودن نداشت چرا كه دختر اعتصام الملك بود و مانند میرزاده عشقى و صادق هدایت از طبقه اشراف. بنابراین تجربه فقر و نادارى را هم نداشت، پس اگر از بى پدرى و بى مادرى حرف مىزند در واقع از چنین وضعیتى هراس دارد نگران چنین اتفاقى است. اضطراب جدایى و از دست دادن است كه او را رنج مىدهد و «در تعزیت پدر» به اوج مىرسد وقتى كه مهمترین تكیهگاه خود را از دست مىدهد.
پدر آن تیشه كه بر خاك تو زد دست اجل
تیشهاى بود كه شد باعث ویرانى من
و مرگى كه در تمام اشعار عرفانى او رهایى از زندان تن و رستگارى است به ناگاه خود، زندانى هولناك مىشود.
«خاك، زندان تو گشت اى مه زندانى من».
در قطعه «سنگ مزار» خود نیز به همین اندازه از مرگ شاكى است و خاك را سیاه مىداند: «این كه خاك سیهش بالین است» یا
خاك در دیده، بسى جانفرساست
سنگ، بر سینه، بسى سنگین است
و مرگ براى او و همه انسانها آخرین منزل هستى و نشانه مسكینى است:
آدمى هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسكین است
و به این ترتیب بین مرگ «مجازى» در اندیشه عرفانى و «مرگ» واقعى در زندگى او بسى فاصله هست و همه اندیشههاى عرفانى او را واژگون و خنثى مىكند و یا معناى دیگرى به آنها مىدهد.
آیا مىتوان گفت احساس عام هراس از مرگ بر احساس زنانه مفهوم مادرى در اشعار مربوط به مادر غلبه كرده است؟
در واقع انكار هراس از مرگ و نفى دردناك بودن مردن در آن اشعار عرفانى پروین را مىتوان، دفاعى در برابر آن هراس و دردى دانست كه خود را در «مرگ پدر» كه «مرگ ابژه» یا «مرگ ابژه عشق» یا «مرگ دیگرى» است در وهله نخست نشان مىدهد و «مرگ خود» كه «مرگ سوژه» است در وهله دوم و در نهایت جلوهگر مىشود. در واقع با از دست دادن ابژه است كه تكیهگاه خود را از دست مىدهد، بى سر و سامان، سر به گریبان، تنها و مهجور و حیران و بىنگهبان مىشود: «اى عجب، بعد تو با كیست نگهبانى من» و این «مرگ ابژه» است كه به ویرانى «من» او یا «مرگ سوژه» مىرسد. مرگِ «من»ى كه به «ابژه» وابسته است. پروین گرچه اشعارى در مورد كار و دانش و تلاش كه جلوههاى زندگى است دارد ولى نشانههاى «وابستگى» را به فراوانى، هم در شعرش و هم در زندگیش به صورت اضطراب جدایى و فقدان مىتوان دید مضامینى مانند «یتیم» (بى پدرى و بى مادرى) تنهایى و فقر در شعر او به سوى فقدان و مرگ است. او آنقدر به پدر، مادر و خانه وابسته است كه دور شدن و جدایى از آنها را خطرى نابودكننده مىبیند. لااقل در دو شعر، اندرز مستقیم و آشكار او «ماندن در خانه» یا دور نشدن از مكان آشناست. در شعر «كمان قضا» موشى به بچه خود مىگوید كه از خانه دور نشود و به مكان بیگانه نرود، بچه موش مىرود و به تله مىافتد. شعر دیگر «كودك آرزومند» است كه در آن مرغى به جوجه خود پند مىدهد كه :
اى نور دیده، از همه آفاق خوشتر است
آرامگاه لانه و خواب شبانهاى
در این دو شعر هم این مادر است كه اندرز مىدهد، ولى اندرز او بیش از آنكه از زنانگى خبر دهد از «وابستگى» است كه ما را آگاه مىكند، از «اضطراب جدایى» و «رنج فقدان» مگر آنكه «وابستگى» را خصوصیت بارز زنان در جامعه مردسالار بدانیم كه البته واقعیت تاسفبارى است.
به جز تحلیل مفهوم وابستگى به عنوان خصوصیتى زنانه در اشعار پروین چه تحلیل دیگرى مىتوان از این خصوصیت داشت؟
در جامعه ما كه به شكل غالب، جامعهاى وابسته است این خصوصیت گرچه بیشتر در زنان دیده مىشود، ولى لزوماً زنانه یا فقط زنانه نیست. همانگونه كه رنج فقر و فقدان و محرومیت هم فقط خصوصیتى زنانه نیست هراس از مرگ، اضطراب جدایى و درد از دست دادگى را از رودكى و مولوى و نظامى و حافظ مىبینیم تا نیما و صادق هدایت. در صادق هدایت هم اضطراب جدایى و فقدان بارز بود. او نیز مانند پروین همواره تا مرگ در خانه پدرى ماند. بىیار و همدم و گویى همواره فرزند رنج و ناخشنودى بود، گرچه از نظر فكرى 180 درجه با هم تفاوت داشتند. هدایت ذهنى مدرن داشت و پروین در چارچوب اخلاق و ارزشهاى سنتى زندگى مىكرد و شاید همین چارچوب و تكیهگاهى امن مانند پدر بود كه مىتوانست زیر سایهاش به زندگى خود ادامه دهد.
این زیر سایه پدر یا یك مرد زندگى كردن، زنانه نیست؟
نه لزوماً. نه به عنوان شاخص بیولوژیك یا به اصطلاح طبیعى، ولى ظاهراً چون جامعه مردسالار است بنابراین تصور مىشود مردان استقلال دارند و زنان اغلب وابستهاند. پس یك ویژگى فرهنگى و اكتسابى است ولى مىدانیم كه جوامع هم مستقل و وابسته دارند و جامعه ما جامعهاى در كل وابسته است. از این گذشته اگر نامههاى صادق هدایت به پدرش را خوانده باشید دیدهاید كه آدمى به ظاهر سركش و با ذهنیتى مدرن مانند هدایت، پدرش را «خداوندگارا» خطاب مىكند! گرچه، هم از بوف كور و هم از دیگر آثار هدایت و هم از اطلاعاتى كه در مورد زندگیش داریم مىدانیم كه رابطه خوبى هم با خانوادهاش نداشته و یك دوسو گرایشى احساسى (Ambivalency) بر رابطه او با پدر حاكم بوده است. او را دوست داشته و به او متكى بوده و در عین حال از او مىترسیده، به او خشمگین بوده و در هدایت این احساس تا تنفر و آرزوى ناخودآگاه به نابودى پدر پیش مىرفته (نگاه كنید به بوف كور، توپ مروارى و جنگ با استبداد پدرسالارانه) ولى در پروین به ظاهر با عشق و احترام و اتكاء به پدرى ادامه مىیابد كه قدر قدرت است و شاید مهربان ولى در ضمن نه اجازه مىدهد كه پروین پیش از ازدواج اشعارش را به نام خود منتشر كند (بنابراین همه تصور مىكنند این اشعار را مردى سروده است) و نه اجازه مىدهد كه پروین به دلخواه خود ازدواج كند یا نكند. بنابراین مانند پدران سنتى مستبد است و در خانه او «قانون پدر» مطاع. و شاید اینكه در دیوان پروین با چند محور اصلى رویاروییم همان طور كه گفتم همه مىتواند از نشانههاى وابستگى نیز باشد كه یكى اضطراب جدایى و فقدان است؛ چه فقدان پدر و مادر و تكیهگاه باشد كه در اشعار مربوط به یتیمى، بىپدرى و بىمادرى تظاهر مىیابد و یا ترس از جدایى و دور شدن از خانه و بیگانه هراسى، چه فقدان تكیهگاه. سر به راه بودن و زندگى در رابطه «خدایگان و بنده» یا مرید و مراد كه پذیرفتن رابطهاى استبدادى است هم «قانون پدر» را پذیرفتن و خود آمر به اخلاق و ارزشهاى سنتى بودن و هم در عین حال به رابطه ستمگرانه پادشاه و گدا، اغنیا و تهیدستان، قاضى و دزد، اعتراض داشتن. رضا براهنى در طلا در مس درست مىگوید كه پروین دنبال عدالتى است در داخل سیستمى كه تیشه بر ریشه عدالت مىزند.
با توجه به آنچه گفتید آیا مىتوان خصلت «برانگیزاننده» و «برآشوبنده» نبودن اشعار پروین را به همین خصوصیت رابطه دوگانه او با پدرش نسبت داد؟
رضا براهنى در همان كتاب طلا در مس مىنویسد: «پروین زنى مطیع و فرمانبردار و عفیف و پاك و صمیمى است، ولى در عین حال سخت در بند دوگانگى خیر و شر، قوى و ضعیف، غنى و فقیر و پادشاه و گداست، انقلابى نیست، غریزى هرگز نمىتواند باشد.» (ص 203). دكتر كراچى هم در مصاحبهاى با سایر محمدى (كتاب هفته، شماره 72 - اسفند 85) به گونه دیگرى و به طور كلى معتقد است كه «پروین در اهدافش یك ایدهآلیست است ولى در روزمرگىهایش انسانى تقدیرگراست. اندیشههاى دوگانه و متضاد دارد…»
این هم درست است و این تضاد را بیشتر مىتوان در رابطه با قدرت در او دید. در همان شماره كتاب هفته در مقاله «یگانه دوران» مطلبى هست خواندنى كه ادعایى را كه پروین نشان دربار را پس فرستاده زیر سؤال مىبرد: «در مورد دریافت نشان، عكسى از پروین در روزنامه ایران فردا، سال دوم، بهمن 1319، شماره یازده به چاپ رسیده كه على منصور رئیس الوزراء و اسماعیل مرآت هنگام اعطاى نشان (به او) دیده مىشوند.»
اما ابوالفتح اعتصامى ماجرا را به گونهاى دیگر تعریف مىكند. او مىگوید: «در سال 1315 وزارت معارف پس از انتشار اولین طبع دیوان پروین و غوغایى كه این دیوان برپا كرد، یك نشان درجه سه علمى براى او فرستاد. این نشان هرگز مورد توجه شاعر قرار نگرفت و یك بار هم آن را بر سینه پرمعرفت خود نیاویخت» كه حتى در گفته نقل شده از ابوالفتح اعتصامى هم در مورد پس فرستادن نشان چیزى نیامده ولى نویسنده (نصرالله حدادى) به این نتیجهگیرى مىرسد و مىنویسد: «حركت پروین براى دربار و درباریان گران آمد»! گرچه در ادامهاش مىخوانیم كه «این واكنشهاى پروین در برابر ارباب قدرت را به یاد داشته باشید و سپس در ذهن خود ترسیم كنید ازدواج با یك سرهنگ پلیس سیاسى (رضاشاهى) را» كه پسرعموى پدر او بود و شناخته شده؛ حالا چه پروین به خواست خود و با آگاهى همسر او شده باشد و چه پدر و برادر او را شوهر داده باشند فرقى نمىكند. هر دو نشانه احساس دوگانه نسبت به قدرت مسلط مرد است. از یك سو مطیع قدرت بودن و از سوى دیگر اعتراض به آن (گرچه موقرانه) نشانه احساس دوگانه شخصیتى وابسته است مانند آنچه هدایت در بوف كور و چوبك در انترى كه لوطىاش مرده بود توصیف مىكنند و من در تحلیل این دو قصه و در رابطه جوامع استبدادى با استبداد تحلیل كردهام، این دوگانگى احساسى پروین را مىتواند به پدرش نشان دهد.
در اینجاست كه بین اندیشه و احساس آنچه ادعا مىشود و آنچه به عمل درمىآید فاصله است، شعر پروین بیشتر از مقوله اندیشه است، چه عرفان باشد چه اخلاق و اندرز. حس و احساس و زندگى زیسته نیست، زندگى آرمانى است چه در مورد حس مادرى باشد، یا اعتراض به جور و ستم و استبداد.
با توجه به تعریفى كه یونگ از زنانگى و مردانگى دارد كه اندیشه را وجه غالب در مرد و عواطف را وجه غالب در زن مىداند، آیا مىتوان گفت شعر پروین به دلیل غالب بودن وجه اندیشگى شعرى مردانه است؟
این حرف یونگ در واقع حرف جامعه مردسالار است. جامعه مردسالار همیشه این برچسب را به زنان زده كه اینها عقل ندارند و بیشتر متكى به احساسشان هستند. یعنى اسطوره زن و مرد! و نه واقعیت آنها، یعنى آنچه كه براساس استعدادها و توانایىهاى بالقوه خود مىتوانستند باشند. خوب زنان اجازه فكر كردن نداشتند! فكر نمىكردند این یكى از نشانههاى وابستگى است. من مىگویم در جامعه ما حتى مردان هم اجازه فكر كردن نداشتهاند. ما از زمان حافظ به بعد كدام فكر تازه را داشتیم؟ همهاش تكرار كلیشهها بوده، اما همین هم از زنان دریغ مىشد. اینكه بگوییم چون یك زنى اندیشیده بنابراین مرد است، من فكر مىكنم این به نوعى تحقیر كردن زن است حالا چه این حرف را یونگ گفته باشد چه ملكالشعراى بهار و چه عبدالحسین زرینكوب. یونگ از اسطورههاى زن و مرد در جامعه مردسالار و محافظهكار زمان خود حرف مىزند. شاید از آنچه بوده و نه آنچه مىباید مىبود. اما چرا پروین را ستایش كردهاند، علتش این است كه پروین غالباً از موضع زنانه خودش حرف نمىزد، حرفهاى جهان مردسالار را تكرار مىكرد. من به این نمىگویم اندیشه نو داشتن! این به نظم درآوردن باورهاى آقایان در یك جهان مردسالار است. به گونهاى در كل دفاع از سیستم فرهنگى موجود است. گرچه به فساد و تباهى و زور و ستم هم تاخته باشد. تا زمانى كه رابطه بر اساس رابطه «آقا و برده» و مرید و مراد است و پشت به زندگى و رو به مرگ حرف مىزند، اعتراضش به زور و ستم هم پوچ مىشود.
به این ترتیب اندیشه زنانه چگونه اندیشهاى است؟ یعنى اگر بخواهید اندیشه زنانه را از اندیشه مردانه متمایز كنید چه مىگویید؟
من طرفدار آن گونه عقاید فمینیستى كه تلاش مىكند از زنان مرد بسازد نیستم، یعنى فكر مىكنم من باید به عنوان یك انسان خودم را با تمام نیازها و ویژگىهایى كه از ابتداى تولد با من هستند تجربه كنم و براى رسیدن به استقلال و تحقق توانایىها و استعدادهاى بالقوه خود در برابر طبیعت بایستم. من باید در دوران كودكى، كودك باشم و این بخشى از دوران رشد من است، در دوران بزرگسالى هم باید بزرگسال باشم. اگر مرد هستم باید وجود خودم را به عنوان یك مرد تجربه كنم و این تجربه ابتدا یك تجربه فیزیكى است یعنى هر انسانى در وهله اول با بدنش به دنیا مىآید نه با فكرش. نوزاد وقتى به دنیا مىآید نمىتواند فكر كند و اصلاً زبان ندارد كه فكر كند اما تمام نیازهاى فیزیولوژیكش وجود دارد. بنابراین وقتى به زن و مرد هم فكر مىكنم طبعاً نمىتوانم این نیازها را انكار كنم و فقط به نیازهاى اندیشگى یا نیازهاى معنوى و اخلاقى بپردازم به این ترتیب وقتى از دنیاى زنانه و مردانه حرف مىزنیم داریم از دنیاهاى متفاوتى حرف مىزنیم. وقتى مرد و زن خود را به عنوان فرد تجربه كردند منِ شخصىِ خود را زندگى كردند، آن وقت تفاوتهاى گفتمان زنانه و مردانه مشخص مىشود. ملانى كلاین یكى از مهمترین روانكاوان مؤلف ما بود، كسى بود كه توانست روانكاوى فرویدى یا یونگى یا آدلرى را كه روانكاوىهاى مذكر بودند به طرف روانكاوى مؤنث سوق دهد و تعادلى به وجود آورد. در روانكاوى فروید مىبینیم پدر و قانون پدر است كه مركزیت دارد، همین طور در روانشناسى تحلیلى یونگ، آبا و اجداد پدرى است كه تعیینكننده است اما یك مرتبه مىرسیم به ملانى كلاین كه مىگوید بچه وقتى به دنیا مىآید - چه پسر و چه دختر - اولین موجودى را كه مىشناسد مادر است. منظور نه مادر بیولوژیك كه او را به دنیا آورده، بلكه مادرى است كه بزرگش مىكند. اولین سنگ بناى شخصیتى ما به عنوان زن یا مرد توسط مادر گذاشته مىشود، اما چرا این رابطه انكار شد؟! همزمان یا بعد از ملانى كلاین كه پایهگذار یك روانكاوى مؤنث است كسانى مثل آنا فروید، كارن هورناى و تمام موج فیمینیسم قرار دارد كه قطعاً بخشى از نگاهشان به ملانى كلاین است تا مىرسیم به لوس ایریگارى. قطعاً این دو روانكاو به هیچ عنوان تفاوتهاى فیزیكى یا فیزیولوژیك زن و مرد را مثل گروه افراطى فمینیسمها انكار نمىكنند و به این جهت است كه لوس ایریگارى مىگوید زن و مرد متفاوتند و مىباید هم متفاوت باشند و براساس این تفاوت مىباید دنیاى خودشان را بسازند اما این به آن معنا نیست كه در تقسیمبندى امتیازات، فكر را به مردان و احساس را به زنان بدهند! جهان كنونى، بیشتر به تفاوتها نظر دارد. برخلاف گذشته كه بر شباهتها و بر وحدت تأكید مىكردند امروز بر تفاوتها و بر كثرت تأكید مىشود.
اما در مراجعه به تاریخ، زنانى را كه توانسته باشند همتراز مردان در اندیشه پیش بروند نمىبینیم.
اگر منظورتان تاریخ خودمان است، به من بگویید در این چند قرن چند تا مرد داریم كه اندیشه نو داشته باشند؟ اگر در مورد غرب بخواهیم بگوییم، در طى قرن بیستم كه به زنان اجازه داده شد وارد دانشگاه شوند به تبع آن توانستند وارد عرصههاى سیاسى، علمى و تحقیقى شوند و بعد در هر رشتهاى زنانى را مىبینیم كه اثرشان به هیچ وجه كمتر از مردان نبوده است. من براى مثال از ملانى كلاین صحبت كردم كه در مقابل كسى مثل فروید قرار دارد. البته فروید یك نابغه و یك تابوشكنى بود كه جرئت و جسارت او را در روانكاوان بعدى نمىبینیم. من اصلاً كارى به درست یا نادرست بودن عقایدش ندارم، فقط دارم راجع به افرادى حرف مىزنم كه فرهنگ سازند و براى فرهنگ ساختن توانستند بدیهیات و تابوها را بشكنند تا بتوانند حرف نو بزنند و «فلك را سقف بشكافند و طرحى نو» دراندازند. وقتى به عرصه اندیشه سیاسى مىآیید غولى مثل هانا آرنت را مىبینید، در عرصه ادبیات قرن بیستم زنان قصهنویس و رماننویسى هستند كه به هیچ عنوان كمتر از مردان نیستند، مثلاً ویرجینیا وولف كمتر از كدام نویسنده غربى معاصر است؟ یا حتى در ایران در شعر نو مىخواهید فروغ را در كنار چه كسى قرار بدهید؟ یا همین طور در شعر سنتى پروین اعتصامى را. پروین اعتصامى را مىخواهید در كنار ملكالشعرا قرار بدهید؟ خوب خیلى تفاوت بارزى نمىبینیم. بنابراین، اینكه بگوییم ما در طول تاریخ چنین زنانى نداشتیم با این كه از زمانى كه اجازه دادهایم زنان وارد چنین عرصههایى شوند (كه به هفتاد سال هم نمىرسد) و این كه طى این مدت چطور خودشان را نشان دادهاند هماهنگى زیادى وجود ندارد. در واقع خلاف فرضیه ضعیفه، ناقص عقل بوده است.
مىتوان وضعیتى را تصور كرد كه خودآگاهى به درجهاى برسد كه فراتر از جنسیت قرار بگیرد و آیا اساساً اندیشه فارغ از جنسیت وجود دارد؟
ببینید این سؤالى كه مىكنید با این فرض است كه جنسیت چیز حقیرى است.
نه. منظورم از فراجنسى بودن، هر دو جنس زن و مرد است نه صرفاً جنس زن.
من فكر مىكنم هیچ مؤلفى نمىتواند فراتر از ذهنیت خودش برود اما ذهنیت ما در واقع وابسته به تجربهمان است و تجربه هر انسانى در تمامیتش واقعیتهاى بیرونى و درونى فرد را شامل مىشود. فیلسوفان یا عرفا علاقه داشتند انسانى را متصور شوند كه فقط اندیشه است: اى برادر تو همه اندیشهاى / مابقى تو استخوان و ریشهاى. این نگاه كه انسان فقط اندیشه است به اندازه همان نگاهى كه مىگوید انسان فقط مجموعهاى از نیازهاى فیزیولوژیك است، افراطى و به دور از واقعیت است، تلاشى است براى انكار بخش فیزیكى یا بدنى و نیازهاى حیوانى انسان. ولى من هم به دلیل تجربه پزشكى و هم به دلیل تجربه روانكاوى و روانشناسى اصلاً نمىتوانم فكر كنم كه انسان یا غریزه است یا اندیشه؛ به حقیقت یا در عالم واقع انسان مجموعهاى است از بدن و ذهن و فكر و اگر هر كدام اینها حذف شود بخشى از واقعیت انكار شده است. در واقع دیالكتیك بین بدن و ذهن است كه انسان و جهان انسانى را به وجود مىآورد، دیالكتیك بین طبیعت و فرهنگ است كه جهان انسانى ما را به وجود مىآورد یا اگر سیستمیك فكر كنیم كاركردهاى مربوط به عوامل چندگانه بیرونى و درونى است كه انسان را مىسازد و یكى از این كاركردها اندیشه است، عاملى كه كاركرد بسیار مهمى دارد و قرنهاست در جامعه ما انكار شده است. من به جامعه خودمان انتقاد دارم كه قرنها تودههایش از اندیشیدن گریخته و بیشتر به صورت غریزى زندگى كردهاند. البته شاید تودهها در اكثر جوامع به همین صورت اندیشهگریز باشند ولى بخش فرهنگساز جامعه معمولاً مىاندیشد. مدتى پیش خبرنگارى از من سؤال كرد كه فكر نمىكنید برخى رفتارها در جامعه ما عكسالعمل سركوب غرایز جنسى است؟ پاسخ من این بود كه مگر تودهها معمولاً جز زندگى غریزى دارند - البته به جز اعتقاداتشان - یعنى به چیز دیگرى كه در نتیجه اندیشیدن به آن برسند مىپردازند؟! تولیدات فكرى ما تا به حال چقدر بوده؟ ما چقدر كتابخوان هستیم؟ وقتى شمارگان یك كتاب در یك جامعه 70 میلیونى، هزار تاست آیا چنین جامعهاى مىتواند بگوید به اندیشه توجه بارز داشته است؟ البته لابد یك كودك چند ماهه هم گونهاى اندیشه دارد، حیوانات هم لابد در حداقلى مىاندیشند ولى نه به آن گونه كه یك انسان بالغ باید بیندیشد، تحلیل كند، قضاوت كند و تصمیم بگیرد و انجام دهد و یا اندیشه تولید كند منظورم این آخرى است - نظریهپردازى، ابداع، اندیشههاى نو - ما چقدر از این نظر در چند قرن گذشته جامعهاى خلاق داشتهایم؟ یا اینكه ما بیشتر زندگى غریزى داشتهایم؟ به این جهت هر مؤلفى كه بخواهد تجربه واقعى خودش را بیان كند به ناچار بخشى از آن، تجربه جنسى یا جنسیتى است یعنى همین تجربه زن بودن و مرد بودن با تمام امتیازات و با تمام محرومیتها و شادىها و خشمها و… است. با همه اینهاست كه ما مىتوانیم زنانگى و مردانگى را در شعر ببینیم. من وقتى به شعر اخوان ثالث یا شاملو نگاه مىكنم كاملاً تفاوتهاى بارزش را با شعر سیمین بهبهانى یا فروغ فرخزاد مىبینم بدون اینكه شاعر به زن بودن یا مرد بودن خودش اشاره كرده باشد و ما زمانى این را مىفهمیم كه آنچه روایت مىشود در رابطه اوست با دیگران و جهان بیرونى. حالا اگر منظور شما این است كه آیا فكرى مىتواند فراتر از این جنسیت برود آن وقت مىگویم آن فكر، فكرى انتزاعى خواهد بود كه از جهان انسانى كه جهان رابطههاست دور است، از جهان رابطههایى كه بدنها و ذهنها با هم دارند، ذهن دیگرى و بدن دیگرى.
اما وجود دارد نه؟
بله. در واقع به عنوان یك امتیاز نمىگویم كه شعر پروین فراتر از جنسیت مىرود، مىگویم شعر پروین اصلاً غیرجنسى است یعنى زنانگى و مردانگى در آن دیده نمىشود چرا كه در غالب اشعار او هم احساس از ایده جدا شده و هم از رابطههاى واقعى دور شده است.
چرا چنین اتفاقى افتاده؟ مىتواند مربوط به شرایط اجتماعى او باشد؟
بخشى مربوط به شرایط اجتماعى است و فكر مىكنم بخشى مربوط به شرایط خود پروین بود و رابطههاى او با خویشان نزدیكش. در شرح حال او مىخوانیم كه پروین با پسرعمویش ازدواج كرد و دو ماه بعد به دلیل این كه او مردى شرابخوار و عیاش بود از او جدا شد. از طرفى پدر پروین تا قبل از ازدواج پروین، اجازه چاپ دیوانش را نمىدهد چون فكر مىكند ممكن است مردم گمان كنند او براى دخترش دنبال شوهر مىگردد چون در آن زمان مشهور بود كه «دختر كه رسید به 20 باید به حالش گریست»! و پروین داشت به 30 سالگى مىرسید! اما پس از ازدواج اشعارش را چاپ مىكند. در اینكه پدر پروین اعتصامالملك یكى از اشراف مهم آذربایجان بوده و خانواده او خانوادهاى سنتى و پروین بسیار وابسته به این پدر، شاید تردیدى نباشد ولى به دلیلى كه براى طلاق او گفته شده نگاه كنید: اولاً مگر پروین با غریبه ازدواج كرده یعنى نمىدانسته كه پسرعمویش شرابخوار است؟ شاید این چندان قانعكننده نباشد. اگر اینقدر دور و بیگانه بودند كه اصلاً چنین انتخابى صورت نمىگرفت. چه اتفاقى مىافتد كه با اینكه پسرعمو فرد شناخته شدهاى است بعد از دو ماه دیگر تحمل نمىشود؟ من فكر مىكنم داستان شرابخوارگى پسرعمو مثل همه ایرادهاى محكمه پسندى است كه معمولاً در اینگونه موارد یعنى طلاق ارائه مىشود. بحث من اصلاً این نیست كه پسرعمو شرابخوار نبوده، حرفم این است كه مشكلات دیگرى هم احتمالاً وجود داشته مشكلات اساسى دیگرى كه در مورد پروین انكار شده است. یكى اینكه شاید پروین اصلاً بخش زنانه خودش را نمىپذیرفته است. آنچه را كه من در شعرش مىبینم بیشتر این است - این جنسیت انكار شده - مشكل را باید در آنجا دید. از حدود چهل و چند قصیدهاى كه در دیوان پروین هست - البته درست است كه عرفانى است - اما مضمون بیشتر این اشعار در ذم زندگى دنیوى است، یعنى به زندگى پشت مىكند، همهاش این است كه این جهان، جهان كثیفى است، این تن زندان روح است:
بار و بال است تن بى تمیز
روح چرا مىكشد این بار را
رهاییت باید رها كن جهان را
نگهدار ز آلودگى پاك جان را
براى كسى كه با نگرش و مفاهیم عرفانى آشنا نباشد مضمون حاكى از نومیدى و یأس است و اینكه این زندگى ارزش زیستن ندارد. ما شعراى بزرگى داریم كه لزوماً زندگى در این جهان را اهریمنى نمىدانند كسانى مثل سعدى و حافظ و مولانا زندگى این جهانى - و وجود این جهان زمینى - را نیز جزو آفریدههاى خدا مىدانند و آن را نفى نمىكنند. به زندگى هم توجه دارند گرچه چارچوب اصلى تفكر عرفانى این است كه این جهان بد است ولى به نظر من در آن یك نوع تفكر دوگانه مدار ثنویتى زرتشتى نهفته است. در این تفكر ما دو جهان داریم كه یكى جهان اهریمنى و زمینى است و یكى هم جهان اهورایى كه غیرزمینى است - مینوى است - و جهان گیتى بد است و مینو خوب است. و مىبینیم بخشى از عرفان ما هم همین را مىگوید و البته عین این مسئله در دنیاى غرب - در قرون وسطى - اتفاق افتاد. مسیحیت هم زندگى زمینى، جسمانى و مادى را نمىپذیرد انگار كه اهریمنى است ولى كسانى مثل كشیش پترارك یا آبلارد آمدند و گفتند این جهان را هم خدا آفریده است چرا فكر مىكنید كه شیطانى است، بدن انسان را هم خدا آفرید! چرا نفىاش مىكنید؟ این كفران نعمت نیست؟ این نفى خیر بودن آفرینش نیست؟ در واقع رنسانس با این تغییر در نگرش غربىهاى مسیحى نسبت به زندگى این جهانى پیدا شد.
خوب این تفكر به نوعى در خدمت قدرت هم بوده؟
حتماً همین طور است. وقتى كسى جهان را نفى كند دیگر انتظارات و مطالباتى هم ندارد. پروین در تمامى این قصاید مثل همان جهان مردانه عارفانه زمان مغولان و تیموریان و شاهان مستبد دیگر شعر مىگوید و جهان زمینى را نفى مىكند و بدن را زندان روح مىبیند یعنى نگاهش به بدن یك نگاه كاملاً منفى است. من در شعرهاى پروین جنسیت نمىبینم و برایم این سؤال مطرح مىشود كه: اگر غیاب جنسیت در شعر پروین را در كنار ازدواج دوماههاش بگذاریم به چه جوابى مىرسیم؟ نكتهاى را از ملكالشعراى بهار خواندم كه نوشته بود: «وقتى من با پروین صحبت مىكردم، زمانى كه از اشعارش تعریف مىكردم هیچ نوعى عكسالعملى در چهرهاش نمىدیدم» و خوب لابد اینها همه به عنوان نجابت و حیاى زنانه شناخته مىشود اما فكر مىكنم تفسیرهاى دیگرى هم دارد. صادق هدایت هم به گونه دیگرى بدن و جنسیت را پلید مىدید! او هم ازدواج نكرد. او هم به گونه دیگرى شدیداً اخلاقى بود. پلیدى و فساد مردمان زمانهاش را رجالگى مىدانست! گرچه خلقت خود را نفى و انكار نمىكرد. بنابراین در مورد پروین هم باید در پى تفسیر دیگرى باشیم.
چه تفسیرى؟
اشعارش بخصوص گفتوگوهایى كه در شعرش هست و ارتباطى كه بین اشیاى بىجان برقرار مىكند به ما نشان مىدهد كه او چقدر احساس تنهایى مىكرده اما گویى جرئت درد دل كردن نداشته، همهاش تلاش مىكرده عاقلانه حرف بزند، اخلاقى حرف بزند. من فكر مىكنم پروین اخلاقىترین شاعر ایرانى در طول تاریخ ادبیات ایران بوده است گفتوگوهاى او جالب هستند ولى شعر او را از حالت تكآوایى به چندآوایى نمىرسانند انگار گفتوگوى درونى فردى تنهاست. ولى شكوه و شكایت نیست گفتوگو براى اثبات مسئله اخلاقى است. آیا او هیچ وقت گله و شكایتى از اطرافیانش داشت؟ اصلاً او دوستى داشت؟ شعرش این را نشان نمىدهد. شكایتها كلى و غیرشخصى است مگر یكى دو شعر مثلاً:
اى گل، تو ز جمعیت گلزار چه دیدى
جز سرزنش و بدسرى خار چه دیدى
رفتى به چمن لیك قفس گشت نصیبت
غیر از قفس اى مرغ گرفتار چه دیدى؟
از شرح حالى كه از او گفته مىشود من این را مىفهمم كه انگار او تكرار كننده حرفهاى پدرش است، یعنى آدم در شعر پروین مرتباً صداى پدرش را مىشنود شاید هم به این علت است كه گفته مىشود شعرش مردانه است، یعنى پدر حرف مىزند و پروین آن را به نظم درمىآورد. او با پدرش گفتوگویى دارد كه آن یكى (پدر) به دیگرى (دختر) نصیحت مىكند و دختر لااقل در ظاهر دربست او را قبول دارد، رابطه مرید و مراد است. براى اینكه این عمل تسهیل شود قاعدتاً باید این واسطه شعرى جنسیت نداشته باشد وگرنه مشكل ایجاد خواهد شد یا كه باید به یك بنبست ادیپى فكر كنیم و احساس گناه و در نهایت نفى جنسیت و یا سادهتر و سطحىتر؛ من اگر حرفى را بزنم و این حرف بخواهد از ذهن شما كه خانم هستید بازگو شود یا شما باید جنسیت یا تمامیت هویتىتان را كنار گذاشته باشید یا اینكه من به گونهاى هویت جنسىام یعنى بخشى از واقعیت خودم را كنار گذاشته باشم یا رابطه ما رابطه مرید و مرادى باشد كه یكى در دیگرى حل شده است مانند روابط عرفانى من نه منم، نه من منم.
پس در نهایت، جنسیت در شعر تجلى پیدا مىكند؟
در هر كار انسان تجلى پیدا مىكند مگر اینكه جنسیت آن فرد یعنى آن عامل و فاعل، جایى دچار انسداد شده و به بنبست رسیده باشد.
دخالت جنسیت در یك اثر هنرى مثل شعر تا چه حد مىتواند آگاهانه باشد؟
بخشى از آن مىتواند آگاهانه باشد همان طور كه بخشى از زندگى ما - به هر حال - آگاهانه است و بخش دیگرش و طبعاً بخش عمدهاش، ناخودآگاه است. وقتى من از جریان اصلى وجودى خودم به دلیل القائات فرهنگى و اجتماعى یا به دلیل تابوها و ترسها و احساس گناه و… منحرف مىشوم آن وقت است كه ناخودآگاه نقش عمده پیدا مىكند. من فكر مىكنم نفى كردن جنسیت براى پروین آنقدر تكرار شده بوده كه - مثل یك تارك دنیا - اصلاً دیگر آن را حس نمىكرد نه اینكه نخواهد حس كند. این نفى جنسیت در وهله اول آگاهانه است اما وقتى تكرار شود غریزه انگار آتروفى پیدا مىكند، یعنى تحلیل مىرود و به جایى مىرسد كه دیگر اصلاً آن را احساس نمىكند. شاید بتوان گفت كه پروین شاعر تارك دنیاى شعر فارسى است. این حالت پروین را حتى در عرفاى زن ایران به این شدت نمىبینیم، او را با رابعه عدویه مقایسه كنید. وقتى كتاب شعرى كه اینقدر هم اخلاقى و عرفانى است قبل از ازدواجش به دلیل تابوهاى فرهنگى و باورهاى سنتى خانواده یا جامعه ایران اجازه چاپ پیدا نمىكند مىتوانید حدس بزنید كه اگر قرار بود زنانگىاش در این شعر نمود پیدا كند آن وقت لابد به عنوان فاحشه شناخته مىشد. همان طور كه در مورد فروغ این اتفاق افتاد و همچنین در مورد خیلىهاى دیگر. به همین جهت من فكر مىكنم پناه بردن پروین به دیالوگ در شعر، پاسخى است به این نیاز؛ نیاز به یك رابطه با كس دیگر، رابطه براى زنى بسیار تنها و منزوى - شاید در خانهاى شلوغ و پر رفت و آمد (به هر حال خانه یكى از اشراف مهم بوده است) - آنچه در شعر پروین به شدت حس مىشود تنهایى زنى است كه احساسهاى خود بخصوص جنسیت خود را سركوب مىكند تا معصوم و پاك باشد و مورد تایید پدرى قدر قدرت، زنى اخلاقى و خیر - كه نهتنها جنسیت را در خود كشته بلكه حتى خشم و خشونت را. یك مادر ترزاى ایرانى! با این تفاوت كه نمىتواند حتى از خانه پدرى قدمى بیرون بگذارد. رابطه با اشیا، جالبترین نكتهاى است كه مىتوان در مورد شعر پروین اعتصامى دید. رابطه با اشیاى بىجان مثل نخود و عدس و پیاز و سیب و غیره كمى شاید یادآور گرایش رمان نو در دهه 1950 در غرب باشد كه به توصیف اشیاء مىپرداختند و براى آن كه رمان روانشناختى نباشد از انسان دور مىشدند ولى در شعر پروین اشیاى بىجان جان نمىگیرند، بارز نمىشوند، در حیات انسانى شاخص نمىشوند، بلكه به جاى انسانى به مناظره مىنشینند كه جنسیتى ندارد و كسى به جنسیت آنها فكر نمىكند و آن را به پرسش نمىگیرد، به همه آنها مىتوان با ضمیر سوم شخص ارجاع داد كه در زبان ما جنسیت ندارد. فقط پناهگاهى براى شاعرى هستند كه تنها و منزوى است و با اشیا رابطه برقرار مىكند یا با مضامین انتزاعى و اخلاقى، هم براى جبران تنهایى و هم براى فرار از جنسیت. در خانه این پدر قدر قدرت، اشیا هستند كه شروع به صحبت مىكنند و پروین ترجمان گفتوگوى اشیا با یكدیگر مىشود.
http://www.bukhara-magazine.com/