درگذشت محمد حقوقی،شاعر

 

محمد حقوقی شاعر و منتقد ادبی معاصرایران روز دوشنبه، ۸ تیرماه در سن هفتاد و دو سالگی درگذشت.

محمد حقوقی در سال ۱۳۱۶ در اصفهان زاده شد و فعاليت های ادبی خود را از سال۱۳۴۰ آغاز کرد. او در بيش از پنج دهه کار مستمر در حوزه شعر و ادب، نام خود را به عنوان يکی از شناخته شده ترين شاعران و منتقدان معاصر ايران تثبيت کرد.

آقای حقوقی، در اوايل دهه چهل خورشيدی، به همراه شماری از روشنفکران، مترجمان، نويسندگان و شاعران اصفهان، از جمله هوشنگ گلشيری، ابوالحسن نجفی، جليل دوستخواه، محمد کلباسی، احمد گلشيری، فريدون مختاريان، اميرحسين افراسيابی، اورنگ خضرايی، روشن رامی، مجيد نفيسی، رضا فرخفال، احمد ميرعلايی، ضياء موحد، هرمز شهدادی، محمد رضا شيروانی، يونس تراکمه، منصور کوشان و ابوالحسن نجفی نقشی مهم در انتشار مجله « جنگ اصفهان» داشت.

نخستين مقاله مفصل محمد حقوقی، با نام «کی مرده کی بجاست» در سومین شماره‌ «جنگ اصفهان» مورد توجه بسيار قرار گرفت.

وی در آن مقاله نوشته بود که از تمام شاعرانی که تا آن دهه به عنوان شاعر نوپرداز شهرت یافته‌اند و همه خود را از «نیما یوشیج» متأثر می‌دانند، تنها هفت نفر را می توان موفق خواند و شعرشان را ماندگار دانست: "احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، منوچهر آتشی، فروغ فرخزاد، م. آزاد، یدالله رویایی و سهراب سپهری."

کتاب «شعر نو از آغاز تا امروز» يکی از مهم ترين و شناخته شده ترين آثار محمد حقوقی، تا سال ها به عنوان تنها آنتولوژی معتبر شعر نو شناخته می شد. اين کتاب نخستين بار در دهه چهل خورشيدی منتشر شد، اما بعدها با تجديد نظر در دو مجلد مفصل انتشار یافت و شعر دهه‌ها‌ی ۵۰ و ۶۰ را نیز دربر گرفت.

آقای حقوقی، بعد از انقلاب چند سالی فعالیتی نداشت. او خود در باره شروع دوباره فعاليت هايش نوشته است:"خود من تا سال ۵۹ قضایا را می‌نگریستم، تا اینکه با شروع جنگ، اضطراب به نهایت شدت خود رسید، اضطراب تجزیه وطنم. تا سرانجام که یک شب تا صبح در یک حالت انفجار، شعر بلند «خروس هزار بال» را نوشتم."

محمد حقوقی از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۸۰ نزدیک ۳۰ جلد کتاب شعر و نقد شعر منتشر کرد.

«زوایا و مدارات»، «فصل‌های زمستانی»، «شرقی‌ها»، «گریزهای ناگزیر»، «با شب، با زخم، با گرگ»، «خروس هزار بال»، «شب ناشب»، «دالان‌های بلند عصر»، «از بامداد نقره و خاکستر»، «سبدها»، «از دل تا دلتا»، «گیلاس‌ها و گنجشک‌ها»، «اندوه‌یادها» از جمله مجموعه شعرهای محمد حقوقی است.

از آقای حقوقی پنج جلد کتاب نیز با عنوان «شعر زمان ما» به ترتیب در باره‌ شعرهای «احمد شاملو»، «مهدی اخوان ثالث»، «سهراب سپهری»، «فروغ فرخزاد» و «نیما یوشیج» به چاپ رسيده است.

 

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/06/090629_nm_hoghoghi_poetry.shtml

 

 

 

 

 

از مجموعه ی چاپ نشده ی " سطح ها ی شعر بر سطرهای نثر "

 

این شعر در ماهنامه ی " نگاه نو " شماره ی ۶۹– اردی بهشت ۸۵ -  به چاپ رسیده است .

 

 

وقتی به من می گویی : ۱۲ ژوئن ۱۹۵۷ ، با خود می گویم ، این روز ، روز چندم خورشیدی می شود ؟ ۲۲ تیر ۱۳۳۶ ؟!

از دهه ای که سیراماسترا با کوچ کاسترو و دوازده حواریش در سکوت سنگی خود بازآرام گرفت . کوبا انقلاب کرد ، باژگون گشت ، و باکوی آزاد شد ( اگر چه این آزادی سه سال پیش اتفاق افتاد ) و باتیسا بر باد شد ، و در دم ، حواری نخستین : چه گوارا میز وزیر را بخشید ، و از بلوار جدید بولیوار گذشت و به کارزار تازه ی خود به بولیوی بازگشت ، تا آن روز تاریخی که کاخ سفید ، جام گوارا را سرکشید ،در سالی از دهه ی بی خوابی ویتنام ، سال هوش هوشی مین و جوش جیاپ ، و شاید هم انتخاب جدید پاپ – یادم نیست – سالی از دهه ای که چریک های آینده ی ما ، هنوز کودک بودند و من در چهار سالگی از کناره ی پیست بیست شهریور آمده بودم ،از ایام سیرک ببر ، خرس ، روباه . و پدرم که همیشه از دندان آن نخستین می گفت ، غافل از این که این روباه و خرس اند که سرانجام ببر را خواهند کشت ، و جنگل اش را – که قانون خاص خود را داشت – دو تکه خواهند کرد .

دهه ی سی یا پنجاه خورشیدی یا میلادی ، و ما بیست سالگان بی نشان که نمی دانستیم جه گونه بود یا چه گونه شد که از سهم پیچ تیر گذشتیم و به وهم پیچ مرداد رسیدیم و از آن جا سرگردان به راه افتادیم در ایامی که اخبار داغ دائر بود با پیام هایی سیمین و کاغذین که از پیرامون جزیره های آتشفشان ، در سال های سیال آفریقا می آمد و ، خاصه الجزیره که کانون الجزایر بود ، از بوپاشا تا لومومبا و گرگ های خونخوار ، که مثل گوسفندان به جای دم دنبه داشتند . و از آن میان چومبه سلاخ مردی که با خود همیشه تیغ دلاکی داشت ، که تنها دوستان همپوست یا همپوستان دوست اش نام کوچک او را بر زبان می آوردند : یا موسی یا موسی ! و به جان هم میهنان بزرگ خود می افتادند .

سال گریه – خنده ، خنده ی گریه ، و گریه ی خنده در چشمیاد شاعر جوانی که من بودم ، و راست بگویم ، هم از جاذبه ی زنان شیک ، و هم از جالبه ی مردان چریک ، پر از کلام ، پر از سخن بودم . تا آتشفشان ناگاه فریاد : پشت بیست سال آه ، بیست سال باد ، بیست سال درد، و دود کشتی های نفتی ، نیلوفران آبی از دور ، در چشم سایه نشینان درختان زیزفون اکنون دریاها ، سال هایی که ریال از شانه ی دلار پایین می آمد و در خاک شناور می شد ، خاک سرزمین پاکان که ساکنانش بی این که دریوزه باشند ، بی چیزند ، و در اندیشه ی روز نیکوکاری ، هر  روز در روزه ، هر شب در پرهیزند ...

آه ... بزرگا خیام ! مگر تنها با تو بگویم پدر که این ایام ، چه تند ، چه با شتاب گذشت ، هر چند می دانم ، که از چشم تو هر چه بود به خواب گذشت . می دانی از دروازه ی چهل و چند تا هفتاد و اند ، عمر پسرت را تا این جا و اکنون چه گونه آوردند ؟! آه ... چه بگویم زمان فشرده ی پر باد ، در گلوله ای یا توپی نامرئی در شکم تاریخ که ناگاه پرتاپ شد و اینک در پیش پای اوست ، در حسرت خدایان اسطوره ای که دیگر همه سنگ شده اند .

                                                                                              خرداد ۱۳۷۴ ، دارآباد