یاد نامه 30 تیر یا بادنامه آفت الله کاشانی

حسن بهگر

 

آمهدی آمد نگاهی به مجله ای که کنار شاه نشین روی زمین بود کرد و گفت اینو دیگه کی آورده؟

هوشنگ خان گفت:

-           من، چطور مگه؟

آمهدی که همیشه آماده بود به جوان­ها ایراد بگیرد گفت:

-           ما همهٌ جوونا رو می­بینیم دایم عکس دخترهای خوشگل دستشونه تو چرا همش عکس پیرمردای ریش و پشم دار دستته؟ این دیگه چه رقمیه؟

نیش هوشنگ خان باز شد و گفت:

-           خوب از اونهام گاهی نگاه می­کنیم.

آمهدی با تشر:

-           اصلاً تو وقت درس خوندنته تو رو چه به مجله خوندن؟

هوشنگ خان که بور شده بود گفت:

-          خوب کار سیاسی همینه دیگه، باید از جریانات روز باخبر بود.

آمهدی :

-          اصلاً تو از کی سیاسی شدی؟ بر پدراون کس  لعنت که سن رأی دادن رو پایین آورد تو این مملکت.

هوشنگ خان با دلخوری:

-          نمیشه که همش پیرمردها رأی بدن پس ما چی؟

تا آمهدی آمد تشر بزنه عباس آقا پرید وسط گفت:

-          این ویژه نامه ی سی تیره.

آمهدی :

-          پس چرا عکس آخوند روشه؟

عباس آقا توضیح داد:

-           عکس سید کاشیه آخه «آسید علی» اوستای حمام امام ، معتقده که باید این روز، روز سید کاشی نامگذاری بشه.

آمهدی:

-           اولاً از کی نشریات حمام امام قراره بیاد اینجا؟ میخاین مشتریا رو رم بدین یا میخاین برای رقبا تبلیغ کنین؟

مشتمالچی :

-           نه بابا ، برای اطلاع خودمونه.

آمهدی :

-           شما چه اطلاعی دارین از اینها کسب بکنین؟ فقط مایهٌ آبروریزیه.

مشتمالچی :

-           بالاخره نمیشه که از رقبا بی خبر باشیم که ما که تو دنیا تنها نیستیم ، دمکراسی همینه دیگه..

 و رو به بقیه اضافه کرد:

-           این آمهدی هم انگار هیچوقت پاشو از این گرمابه بیرون نذاشته.

آمهدی:

-           برای اینکه من به پاکیزگی اهمیت میدم با هر آدمی هم قاطی نمیشم.

داش محمود :

-           دیگه وسواسم خوب نیس گاهی یه سری بیرون­ها بزن داشم.

آمهدی که مجله را ورق میزد گفت:

-           حالا شما که دائم یه پات بیرونه با همه آدمی ام می­جوشی، معلومم نیست شب­ها کی برمی­گردی؛ واسه من بگو این چه ویژه نامه ایه که همش راجع به سید کاشیه؟

عباس آقا به جای او جواب داد:

-           از همین کارهای غیر اصولیه که بعضیا انجام میدن، آخر و عاقبت نداره این کارا.

داش محمود که اصولاً حوصلهٌ اینجور حرفها را نداشت گفت:

-           حالا یا با اصول یا بی اصول همینه که هس، پول که دارن مجله هم چاپ میزنن هر چی هم میخوان توش مینویسن. همشم مصاحبه اس با همه جور آدمی.

مشتمالچی توضیح داد :

-           همه جور هم نه،  فقط خودیان یکی دو تا ملی رم قاطی زدن که جنسشون جور بشه.

آمهدی گفت:

-           این مصاحبه چیه؟ رفتن با داماد سید کاشی مصاحبه کردن؟ که چی؟ داماد اون  موقع چیکاره بود؟

نیش داش محمود باز شد گفت :

-          خوب از غریبه که بهتره که. اقلاً هوای پدر زنو داره. تازه ، خوب با عمه اش هم مصاحبه می­کردن مستفیض بشیم.

مشتمالچی :

-          عمه ی سید که دیگه باید کنار حوض کوثر باشه.

داش محمود باز با خنده :

-           انشاالله مواظبن تنهاش نذارنکنه  یه وقت تو حوض بیافته خفه شه.

آمهدی :

-          مگه مردم سی تیر محض ریش کاشی آمدن توی خیابون که حالا شمایلشو میذارن روی شمارهٌ مخصوص؟ اینجام که همهٌ مردم عکس مصدق دستشونه که عکس سیّد و روش مونتاژ کردن.

عباس آقا :

-          همینه که عرض میکنم اصولی نیست، اینطوری نمیشه، کارها پیش نمیره

داش محمود فقط با بی حوصلگی سر تکان داد وبا چشم به بقیه اشاره کرد که اینم حوصله­ی مارو سر برد.

آمهدی به تأیید:

-           بله اون قدیما مردم به یه اصولی پابند بودن اینطوری نبود که امروز شده.

عباس آقا خواست از فرصت استفاده کنه باز در اهمیت اصول داد سخن بده ولی هوشنگ خان  فرصتش نداد و محض انتقامجویی به آمهدی گفت:

-           داستان سید کاشی که مال امروز نیست مال همون دوره ی­ شماس دیگه، ما که هنوز به دنیا نیومده بودیم.

آمهدی که از دیدن عکس سید تو لب رفته بود فقط گفت:

-           بچه تو هنوز کو تا به دنیا بیای!

دل مشتماچی به حال آمهدی سوخت و بهش یک چایی تازه دم تعارف کرد.

تا آمهدی گلو تر می­کرد بقیه فرصتی پیدا کردند.

داش محمود گفت:

-           این آیت الله مستجابی کیه که تازه اسمشو شنیدیم؟ اون قدیما ازش خبری نبود.

مشتمالچی :

-           بابا آیت الله چیه که مستجابیش باشه همه آفت اللهن ماشالا.

عباس آقا :

-           این با اون آقای مستجاب الدعوه نسبتی نداره؟

مشتمالچی :

-           اون که تو رادیو بود جانم. چه ربطی داره؟

عباس آقا :

-           خوب راشدم تو رادیو بود، دلیل نشد.

یهو صدای آمیز قلمدون از دم گرمخانه بلند شد که:

-           در یک محل کار کردن دلیل همکاری نیست.

آمهدی که بعد از یکی دو قلپ چایی حالش جا اومده بود پرسید:

-           یعنی چی، اگر دو نفر که یه جا کار می­کنن همکار نیستن پس چی دلیل همکاری میشه؟

آمیز قلمدون داد زد :

-          متوجه عرض من نشدین.

آمهدی با بی حوصلگی شانه ها را بالا انداخت و گفت:

-           کی شده که ما بشیم

و صدا را پایین آورد و اضافه کرد :

-           اینم هی تئوری رو می­کنه معلومم نیست چی میگه. خوبه از دم گرمخونه هم  تکون نمی­خوره می ترسه  خطر داشته باشه.

عباس آقا :

-           حالا این مستجاب الدعوه چی گفته؟

مشتمالچی تصحیح کرد:

-           مستجابی.

عباس آقا :

-           حالا هر چی، حرف حسابش چیه؟

هوشنگ خان گفت :

-          تعریف سید کاشی رو کرده یه چیزایی هم از شمس قنات آبادی گفته.

سید کاشی و شمس قنات آبادی

 از روی مجله می خواند :« دیدم یک سیدی گوشه ای ایستاده و هیکل خوبی دارد»

آمهدی :  پس مقبول افتاده ؟

مشتمالچی:  خوش سلیقه گی جرمه ؟

هوشنگ خان که سنش قد نمی­داد پرسید:

- یعنی چی؟

داش محمود با لبخند گفت :

-          جانم تو جوانی خبر نداری از بزرگترا بپرس

و به خودش اشاره کرد.

هوشنگ خان با اشاره به آمهدی:

-           اون یکی بزرگترا که میگن چرا مجله میخونی.

داش محمود :

-           حالا به دل نگیر، تجربه بیاموز.

هوشنگ :

-           تجربه را که شما برای خودتون نگر داشتید مارم راه نمی­دید.

داش محمود:

-           نه عزیز من این شمس قنات آبادی ملکه ی زیبایی حوزه ی علمیه بود.

هوشنگ خان که خنده اش گرفته بود:

-           پس تجربه ی شما اینه؟

داش محمود خودش را جمع کرد و گفت:

-           متوجه مقصود من نشدی جوان.

هوشنگ :

-           پس امروز روز سؤتفاهمه لابد.

مشتمالچی:

-           گوش کن جانم این شمس به زیبایی معروف بود؛ اتفاقا دربار دو تا شمس داشت ، یکی اش هم همین شمس قنات آبادی بود .

هوشنگ:

-           این که عکسشم تو مجله هست، این دیگه چه زیباییه؟ حالا ما نگفتیم همه مثل «دی کاپریو » باشن ولی این دیگه چیه؟ اگه میخواین از این تعریفا بکنین از قبل از اختراع عکاسی باشه که مردم باور کنن.

دی کاپریو

آمهدی باز به رگ وطنخواهیش برخورد و گفت:

-           دی چی چی؟ باز تو فرنگی پروندی؟ این بابا کلی خاطرخواه داشت که این دی چی چی به خوابم نمی­بینه.

هوشنگ خان :

-           کی خاطرخواش بوده؟ همین مستجابی؟

 

آیت الله مستجابی

مشتمالچی :

-           نه جانم بسیاری بانوان...

داش محمود:

 البته، جا افتاده.

هوشنگ خان :

-           یه باره بگین پیرزنا.

آمهدی که اصلاً دوست نداشت حرف از سن و سال بشه مبادا صحبت بازنشستگی پیش بیاد با لحن تهدید آمیز:

- تو راجع به سن و سال حرف نزن ها!

مشتمالچی:

-           بعله ریششو نگا نکن، بعد از بیست و هشت مرداد تراشید جمعه هام میرفت آبعلی اسکی.

هوشنگ خان گفت :

-          با این هیکل ورزشکارم بود؟

داش محمود: بعععله!

 و بعله را آنقدر کش داد تا سن و سال دارترها بخندند و بعد اضافه کرد:

-           البته نه اسکی.

 تا هوشنگ خان آمد سؤال بکند کدام ورزش مشتمالچی قضیه را درز گرفت و گفت:

-           لوژ سوار میشد جانم، لوژ سوار میشد لیز می­خورد.

هوشنگ به خواندن از روی مجله  ادامه می دهد:

-          « شمس قنات آبادی بود . البته در ان موقع او را نمی شناختم بردم او را داخل مسجد یک سری سخنرانی هایی شد و دیدیم سیدی مثل خودمان است و معطل یک نخ سیگار هماست ( باخنده ) همزمان طلبه بود.»

مشتمالچی :  سی ساله که سیگارهما به وینستون تبدیل شده.  حیف این  رهبر فداییان اسلام  که در کودتای 28 مراد فعالانه شرکت کرد وبعدها صورت را بدستور  اعلیحضتر شش تیغه  نمود و عمامه را برداشت ، افسوس عمرش کفاف نداد و اگرنه امروز از رهبران حکومت اسلامی بود. یعنی می دونید از نومیدی قالب تهی کردند اگر می دانستند که انقلاب اسلامی در راه است هرگز نمی مردند.

هوشنگ : بخاطر همین  گذشته ی  پر افتخار هست که مصاحبه کننده یکهو قاطی کرده و شمس قنات ابادی  را بی سواد گفته :

-          «شما خودتان را کنار او نگذارید او یک طلبه بی سواد بود

آیت الله مستجابی (باخنده ): آن وقت هر دویمان بی سواد بودیم .»

امهدی  : حالا همه دکتر و استاد دانشگاه شده اند و در ضمن مناصب  آیت اللهی را هم دارند، بی خود نبود که کاشانی ورد زبانش « بی سوات» بود.

هوشنگ : این جا خودشان معترفند که فداییان اسلام در 30 تیر شرکت نکردند چون نمی خواستند از مصدق حمایت کنند. حالا چه اصراری دارند که این روز را به اسم کاشانی مصادره کنند.

مشتمالچی : با اسنادی که درآمده مشخص شده که کاشانی هم نه برای حمایت از مصدق بلکه از بغض قوام السلطنه و در دشمنی با او به میدان آمده .

آمهدی : کار این ها همینه ، اگر امروز کاشانی زنده بود حتما به جرم حمایت از 30 تیر و سرکار آمدن دوباره مصدق خودشان اعدام می کردند ولی حالا از بغض مصدق کاشانی را عَلَم می کنند.

عباس آقا گفت:

-          صحبت از پسر سید شد، کدوم پسرش؟ او سید مصطفی شون که عیاش بود و کار چاق کن. مطلب بنویس نبود که.

مشتمالچی :

- ماشالله سید که کم تخم و ترکه نداشت یادتون نیست میگفتن سید پامناری بزرگ صیغه دارانه. همان وقت کسانی شاهد بودند که همین مومنان دختر نابالغ را برای تطهیر و تقرب به عقد سید در می آوردند و ایشان به پیروی از سنن المرسلین نه نمی گفتند. مبارزه اش با انگلیس را که دیدیم. حیات پربرکتش هر چه ثمر داد از این­وری بود.

داش محمود :

-           خوب داشم بالاخره نیرو که بی حد نیست. مبارزه با انگلیس واجب کفایی بود بقیه میکردن کافی بود، این یکی ولی واجب عینی بود شخصاً جهاد کرده بود.

آمهدی :

­_  حالا اگر این ویژه نامهٌ سید کاشیه پس عکس تیمسار کجاس؟ نمی شه هم حق مصدقو بخوره هم حق تیمسارو بالاخره یکیش. نمیشه هم ثواب ملی کردن به سید برسه هم ثواب کودتا. اقلاً یکی دو تا عکس قبل از کودتا و بعد از کودتاشو با تیمسار می­ذاشتن که جوان­ها چیز یاد بگیرن آنقدر وقت ما رو با سؤال بیجا هدر ندن.

مشتمالچی:

-           بابا تو کجای کاری این آخوندا رو رو بدی پس فردا که رژیم افتاد باز میان جلو میگن ما کردیم باید از ما قدردانی بشه. تیمسار که مرده رفته.

داش محمود :

-           انقدرام نمرده ماشالله ورثه هستن که اعتراض کنن ولی خوب این روزا عکس انداختن با آخوند ثواب نداره گویا، دوره ی کودتا داشت البته.

مشتمالچی:

-           اختیار دارید کدوم کودتا؟ باید بخونی تا این فضلا برات شرح بدن که کودتایی در کار نبوده، همهٌ کارام به صورت قانونی انجام شده و شاه حق داشته مصدقو عزل کنه.

-          داش محمود : آقا پا رو حق نذارید حضرت کاشانی مترقی بود و حتا برای بانو غزاله  خواننده رادیو تهران هم توصیه نامه ای نوشته بود.

عباس آقا :

-  شاید اصولا ترانه نمک نمکی ، نمک گیرش کرده بود.

مشتمالچی :

-          بله خانه ی آقای آفت الله  در پامنار  از  یک وزارتخانه بیشتر به رتق و فتق امور می پرداخت و می گویند همین  آقازاده های ایشان که امروز هزاران افترا و تهمت و ناسزا به مصدق نثار می کنند  به شغل شریف  کار چاق کنی مشغول بودند   پای این توصیه نامه ها را  مهر می زده اند. به هر حال عین فتوای ایشان موجود هست که : « بانو غزال" خواننده رادیو تهران را به خوانندگی بپذیرید!»

عباس آقا :

-           بالاخره نفهمیدیم فرزندان حلال زاده این آفت الله که عکس های رنگی اشان این یادنامه را پر کرده اگر این فتوا را قبول دارند و برای آن دزدکی مهر زده اند چرا از خوانندگان امروزی حمایت نمی کنند؟

آمهدی :آقا دیگه برای امروز بسه دیگه خلق مارم بیش از این تنگ نکن.

داش محمود : شما مثل اینکه تاب تحمل عقاید مخالفو نداری جانم، این چه جور دمکراسیه؟

آمهدی :

-           نخیر اینجوریشو ندارم.

داش محمود:

-           همش همینجوریه دیگه جور دیگشو نداریم باید مدارا و تساهل داشته باشی

باز صدای آمیز قلمدون بلند شد:

-           برای تولرانس معادل­های دیگری هم هست

داش محمود :

-           بسیار خوب جانم تهیه می­کنیم، فکر می کنم اکبری دو سه تا داشته باشه ،  شما فرصت بدید تهیه می­کنیم.

آمهدی که جرش از حرفهای داش محمود درآمده بود پرید مجله را قاپید که پاره اش کند. بقیه ریختن سرش و از دستش درآوردن.

هوشنگ خان :

-           کلی پول بالاش دادم ، یعنی چه.

مشتمالچی :

-           حق با شماست من همینجا قایمش می­کنم ، برات نیگرش میدارم فقط فرصت بده من هم بخونم خودتم برو یه آبی به سر و صورتت بزن. چائیم که نمی­خوری برو به حساب من یه کوکاکولا از آبدارچی بگیر.

وقتی هوشنگ خان رفت مجله را گذاشت زیر تشکچه اش.

عباس آقا که نگاهش می­کرد گفت:

-           اینو صحیح نیست شما برای خودت نیگر داری باید ما هم بتونیم استفاده کنیم.

مشتمالچی گفت:

-           من گذاشتم همه استفاده کنن علی الخصوص مشتریا.

داش محمود :

-           اگر برا مشتریه که باید رو پیشخون بذاری

مشتمالچی : برای خوندن نیست

 و وقتی دید داش محمود همینطور نگاهش میکنن اضافه کرد:

-           برای پیچیدن داروی نظافته.

 

       2009-03-24