" ما از تبار سر بدارانیم "

 

آتش اینک افروخته بر جانم

وجودم شیدای سرب

بند بند جانم

همه فردا را فریاد می زند

می دانم که از پس آتش

روشنایی بر خواهد خواست

پس بگذار که تنم آتشی باشد

که شبهای تیره مردمانم را

نوید روشنایی دهد

جان من کوره ای است که با آتش خوش است

پس کوره را همان بس که با آتش خوش است

 

**************************

نژاده مردمانم

برادران و خواهرانم

اینک غمگنانه اما امیدوار

همچو همه تاریخ غمبار خود

همچو همه تاریخی که جز آزادی هیچ نمی دانستند

چو حلاج بر سر دار

بانگ انالحق سر می دهند

که یا مرگ یا آزادی

و تیر دژخیم

در کارزار دادخواهی و بیدادگری

سینه حق گوی "ندا "می شکافد و" سهراب ها "

را به بیداد جان می گیرد

و گویی در این سامان

آزادی خواهی گناهی است بزرگتر از پر پر کردن شقایق ها

 

*************************

 

آی مردم آی مردم سیاوشان بگیرید

بر تن سفید بپوشانید

اینک نو گلان سر زمینمان

سیاهی را به خون داغشان آغشته می کنند

تا بگویند

که وارثان ابن سر زمین را از مرگ باکی نیست

تا بگویند

آنگاه از مرگ هراسناکیم

که خوابهایمان تعبیر شادی دشمنان باشد

خاک پاک وطن را بوسه شهادت می زنیم

و سجده سپاس می گذاریم

و جانمان بر دار بیداد

درفش کاویان

و سینه مان بر خاک

بشارت خونی که آزادی را فریاد می زند

 

***************************

 

دیروز شبه مردمانی بر ما تاختند

و حجاز را همیشه تاریخ، درد جغرافیای سر زمینمان ساختند

و باور نداشتند که این خاک ققنوس پرور است

راد مردی و بی باکی در اینجا افسانه نیست

اینجا بانگ اوهام *تلوار بدستان

که نیستی را، به یغما ی هستی می برند

همه فسانه است

 

 

**************************

 

سگوند به آتش

سوگند به دماوند

سوگند به البرز و زاگرس

سوگندبه بی کرا ن کرانه های پارس و کاسپین

سو گند به ایران

که ما از تبار سر بدارانیم

سر بدار می دهیم تن به ذلت هرگز

 

اشکان رضوی

آذر 1386

 

 

* تلوار/ شمشیر تازیان