راحله
کافی
آفتابی در
برابر و شمعی
پشت سر
سرزمینم
به تمامی تنها
مشتی خاک است
سرزمینم
با دستانی
خالی
که
رنگ باخته اند
از حدت
آفتاب
سرزمینم
با دشتهای
خالی از نوای
نی و سم
ستوران
با ابرهای
سیاه
و ابروان
گره کرده
دیگر آبا
هست ستاره ای
که
خبرش باشد از
شب کوچه؟
کوچه
را آب دادیم
درخت
کاشتیم
نبود اما
آفتابی
نبود
پنهان بود
خورشید
در مهی
کبود و غضبناک
بر بام شهر
اینک این
سرزمین من ست
بی هیچ
صدایی
به دور از
هر کور سویی
و حتی
آرزویی
در این
فکرم من
که
آیا هنوز
انار طعم
انار دارد
و آیا هنوز
هستند
مردان
جوانی که سیب
سرخی تعارفم
کنند
آه طعم گس
انجیر!
کجاست
ظهرهای
تابستان و
عصرهای
قلیان
عطر نان
داغ و
بوسه های
مخفیانه
سرزمین
غمگین من !
اکنون در
آخرین ثانیه
هایم
در این
اندیشه ام
که
کجاست
آنکه قرار
بود بیاید و
دستانش نشانه
بود
آری
پس کجاست؟