راحله کافی

آفتابی در برابر و شمعی پشت سر
سرزمینم به تمامی تنها مشتی خاک است
سرزمینم با دستانی خالی
که رنگ باخته اند
از حدت آفتاب
 
سرزمینم
با دشتهای خالی از نوای نی و سم ستوران
 
با ابرهای سیاه
و ابروان گره کرده
 
دیگر آبا هست ستاره ای
که خبرش باشد از شب کوچه؟
 
کوچه را آب دادیم
درخت کاشتیم
نبود اما
آفتابی نبود
 
پنهان بود خورشید
در مهی کبود و غضبناک
بر بام شهر
 
اینک این سرزمین من ست
بی هیچ صدایی
به دور از هر کور سویی
و حتی آرزویی
در این فکرم من
که آیا هنوز
انار طعم انار دارد
و آیا هنوز هستند
مردان جوانی که سیب سرخی تعارفم کنند
 
آه طعم گس انجیر!


کجاست
ظهرهای تابستان و
عصرهای قلیان
عطر نان داغ و
بوسه های مخفیانه
 
سرزمین غمگین من !
اکنون در آخرین ثانیه هایم
در این اندیشه ام
که کجاست
آنکه قرار بود بیاید و دستانش نشانه بود
 
آری
پس کجاست؟