نعمت آزرم

 

 گذران

 

به ياد ياران خراسان

 

گر بپرسي که مرا عمر چه سان مي‌گذرد
کارواني ست که با بارِ گران مي‌گذرد

من همان صخرۀ برجاي و زمان رودِ روان
مانده ام من به کران رود زمان مي‌گذرد

بي بهار رخ تو عمر من اي خرمنِ گل
هست باغي که بران باد خزان مي‌گذرد

جز خيال تو که نقش است بر آيينۀ دل
هر چه ها آيد ازين راه و ازان مي‌گذرد

زندگي دور از آن خِطّه که بويم بويش
تيغ کندي ست که روي رگ جان مي‌گذرد

بر لبم موج زَنَد خنده چو دريا هر چند
سيل توفان سرشگم به نهان مي‌گذرد

بار تقديرم اگر چرخ بگيرد بر دوش
تا فراسوي خدا نعره زنان مي‌گذرد

روزگاري ست که بر جان فروزندۀ مهر
از لبِ کوردلان نيشِ سنان مي‌گذرد

فصل ها بازنگردند به عمر من و تو
تا رسد باز بهاري که چمان مي‌گذرد

ماندگار است زمستان ز پي پائيزش
برفباد اجلش زوزه کشان مي‌گذرد

ما نبوديم و جهان با دگران بود و گذشت
ما نباشيم و جهان با دگران مي‌گذرد

خيز و باز آي که يکچند به عشرت کوشيم
فرصت ماست نه چندان و جهان مي‌گذرد

سکۀّ لحظۀ شادي که دهيمش از دست
جَسته تيري ست که از قوس کمان مي‌گذرد

نه عجب شعرم اگر مي‌زند آتش بر جان
تا که ياد توام از ذهن و زبان مي‌گذرد



پاريس آذر ماه ۱۳۸۶ خورشيدي

 
   

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .