ویرانی عقل؛ علوم اجتماعی در سال‌های پس از انقلاب- بابک مینا پژوهشگر فلسفه


انقلاب ۵۷ در شرایطی اتفاق افتاد که علوم اجتماعی در ایران مراحل اولیه تکوین خود را طی می‌کرد.

درست هنگامی که این علوم پس از پشت سر گذاشتن مراحل اولیه به جهشی درونی برای کسب استقلال و خود‌آئینی نظری نیاز داشتند، انقلاب پیروز شد.

تصور این بود که انقلاب فضای آزادتری برای رشد این علوم فراهم آورد. اما حکومت برآمده از انقلاب مسیر دیگری را در پیش گرفت و ضربه‌ای مرگبار بر پیکر علوم اجتماعی وارد شد.

  • انقلاب اسلامی و مدرنیته ایرانی

به طور کلی می‌توان گفت پیامد انقلاب برای علوم اجتماعی و انسانی ناگوار بود و موجب شد این علوم سیر واپسگرایانه‌ای را طی کنند.

هدف این نوشتار اشاره مختصری به نقش دولت و ایدئولوژی رسمی آن در این سیر واپسگرایانه است. اما پیش از آن ذکر دو نکته ضروری است.

نخست اینکه دیدگاهی که در این نوشتار پرورانده می‌شود به قول جامعه‌شناسان و فلاسفه علم بیشتر بیرون‌ـ محور (externaliste) است.

بدون شک مشکلات علوم اجتماعی به عوامل بیرونی محدود نمی‌شود و نقش عوامل درونی بسیار مهم است.

بنابراین برای یک بررسی جامع قطعا باید به تحلیلی درون‌ـمحور نیز بپردازیم و درست به همین دلیل مقاله حاضر به هیچ عنوان ادعای جامعیت در بررسی مشکلات علوم اجتماعی ندارد.

دوم اینکه موضوع این مقاله منحصرا محدود به علوم انسانی درون مرزهای آکادمیک است.

تحولات علوم انسانی در بیرون از دانشگاه و بررسی وجوه مثبت و منفی آن کاملا از موضوع بحث این مقاله خارج است.

روش بدون نظریه : عقب‌نشینی علوم اجتماعی

در دهه اول جمهوری اسلامی علوم اجتماعی تا سرحد انحلال پیش رفتند. در دو دهه بعدی اگرچه تا حدی توانستند خود را بازیابند اما هرگز نتوانستند به درجه قابل قبولی از خود‌آئینی دست یابند.

فقدان نظریه‌پردازی و حوزه‌ای برای رقابت میان این نظریات باعث شد علوم اجتماعی به نوعی تکنیک‌سالاری و تکنیک‌زدگی ـ که گاه به غلط پوزیتویسم خوانده می‌شود – سقوط کنند.

در واقع آنچه برای این علوم باقی ماند کاربرد تکنیک‌زده روش‌های تحقیق عمدتا کمّی، بدون نظریه و چشم‌انداز نظری بود.

یکی از عوامل این عقب‌نشینی و اختگی نظری فشاری است که از بیرون بر علوم اجتماعی وارد شد و سیر تکامل آن را به شدت مختل کرد.

ایدئولوژی بومی‌ـ اسلامی‌سازی یکی از مهمترین وسایلی است که دولت علیه علوم اجتماعی به کار برد.

اگرچه هرگز این ایدئولوژی به هدف نهایی خود نرسید اما این به آن معنا نیست که هیچ پیامدی نداشته است.

تخریب خود‌آئینی نظری علوم اجتماعی و بی‌اعتبار‌سازی مداوم آن مهمترین پیامد ایدئولوژی بومی‌ـ اسلامی‌سازی و فشارهای دولتی و شبه‌دولتی بر علوم اجتماعی بوده‌اند.

در اینجا از فشارهای سیاسی، پاک‌سازی‌ها و گزینش‌های دانشگاهی که باعث شد بخش زیادی از نیروی متخصص در علوم اجتماعی حذف شوند، می‌گذریم.

هدف ما اشاره‌ به مکانیسم درونی ایدئولوژی بومی‌ـ اسلامی‌سازی و نیروی تخریب‌گر آن است که به شکلی پوشیده‌تر و پیچیده‌تر از مکانیسم‌های عریان‌تر حذف و سانسور عمل می‌کند.

ایدئولوژی بومی ـ اسلامی‌سازی، تروریسمی علیه خود‌آئینی

ایدئولوژی بومی‌ـاسلامی‌سازی همچون قرینه‌ مارکسیستی‌اش در کشورهای بلوک شرق نوعی گفتمان هیچ‌انگار است که می‌کوشد با بهره‌گیری از زمینه‌گرایی نسبی‌گرا علم و عقلانیت را بی‌اعتبار کند.

در کشورهای بلوک شرق نیز نوعی روایت مبتذل و دستکاری شده از مارکسیسم ـ لنینیسم، ابزاری بود برای گسترش سلطه ذهنی دولت در حوزه‌هایی غیردولتی مانند علوم اجتماعی، هنر و ادبیات.

اگرچه محتوای ایدئولوژی بومی‌ـ اسلامی‌سازی تفاوت محتوایی بسیار زیادی با مارکسیسم رسمی در کشورهای بلوک شرق دارد اما کم و بیش از همان منطق درونی پیروی می‌کند.

منطق این نوع ایدئولوژی‌ها ترکیبی از دو مکانیسم است: نخست تقلیل نسبی‌گرایانه علم به یک زمینه، (خواه آن زمینه یک فرهنگ باشد یا یک وضعیت اجتماعی (مانند طبقه) و یا یک دیدگاه مانند ماتریالیسم و یا لیبرالیسم) و افشای آن به عنوان نوعی رتوریک که همدست «دشمن» است.

دوم تابع‌سازی «بنیاد» این علوم و تبدیل آنها به ابزاری در جهت اراده حاکم. بنابراین در این نوع ایدئولوژی‌ها از یکسو نوعی نسبی‌گرایی می‌بینیم و از سوی دیگر نوعی سیاست تابع‌سازی و همگون‌سازی با اراده به قدرت.

بومی‌ـ اسلامی‌سازی شکلی از هیچ‌انگاری است چرا که ارزش شناخت و خود‌آئینی آن را تخریب می‌کند و می‌خواهد دانش را تابع اراده حاکم کند.

استقلال علوم اجتماعی و خودآئینی نظری آن خصم ایدئولوژی اسلامی است چرا که اقتداری به سوژه علمی می‌دهد که بالقوه رقیب اقتدار ایدئولوژیک دستگاه حاکم است.

برای روشن شدن این دو مکانیسم قطعه‌ای از یکی از سخنرانی‌های محمدتقی مصباح یزدی را نقل می‌کنیم که در آن به خوبی روح کلی ایدئولوژی اسلامی مشهود است.

مصباح یزدی در سخنرانی با عنوان «جستاری در ماهیت اسلامی‌سازی علوم» می‌گوید:

« منظور از اسلامی‌سازی علوم این است که در مرحله اول، مبانی علوم، اثبات شده و علوم بر اساس مبانی صحیح تبیین شوند تا پس از آن، ارتباط مسائل علوم با مبانی آن­ها روشن شود.

مبانی صحیح، اصولی هستند که با قرآن موافقند، یعنی عقل و نقل در اینجا با هم توافق کامل دارند. بعد از آنکه در معرفت‌شناسی جایگاه مهم عقل تبیین شد و معلوم شد که همه چیز در معرفت‌های حسی خلاصه نمی‌شود، چنین اصول و مطالبی را باید اثبات کرد.

پس، یک مرحله از اسلامی کردن علوم این است که مبانی آنها را اثبات کنیم و آنها را به مبانی صحیح خودشان برگردانیم. آن مبانی خواه ناخواه اسلامی خواهند بود. ما ادعا نمی‌کنیم، بلکه وقتی می‌گوییم اسلامی است، بحث کرده‌ایم و می‌توانیم آن را برای شما اثبات کنیم تا به این نتیجه برسیم که آن مبانی همان است که اسلام و – به فرمایش مقام معظم رهبری- قرآن می‌گوید.»

هدف ما نه نقد سخنان مصباح یزدی که روشن ساختن منطق نهفته در آن است.

در سخن او باید دو نکته را از هم تفکیک کرد: نخست اینکه او می‌کوشد علوم را به «مبانی» آن بازگرداند. در همین سخنرانی وی می‌گوید این مبانی ماتریالیستی است.

مصباح یزدی علوم را به جایگاهشان تقلیل می‌دهد و در واقع علوم را تحقق بلافصل این «مبانی» می‌شمارد. سپس می‌گوید باید علوم را بر مبانی صحیح ـ که همان مبانی اسلامی است ـ استوار کرد.

وی در سخنرانی دیگری به نام «علوم انسانی و مسائل بنیادی» برای توضیح رابطه بنیاد و علوم از استعاره درخت استفاده می‌کند.

بنیاد علوم مانند ریشه‌های یک درخت هستند. اگر این ریشه‌ها سالم باشند درخت شکوفا و باردهنده خواهد بود و اگر ریشه‌ها فاسد باشند درخت می‌پژمرد.

تحلیل ناخودآگاه گفتار مصباح یزدی آرزوی نهایی ایدئولوژی اسلامی برای برپا کردن آرمان‌شهر اسلامی را روشن می‌کند.

اساس این گفتار تخریب خود‌آئینی و استقلال علوم اجتماعی در وضع بنیاد‌های خود است.

او از یکسو با الهام از برخی دیدگاه‌های معرفت‌شناسانه علوم را به بنیادهایش تقلیل می‌دهد و بطور ضمنی عینیت آنها را منکر می‌شود و علم را تا سر حد نوعی دیدگاه و یا روایت از جهان پایین می‌آورد.

سپس می‌کوشد این بنیاد را با بنیادهای اسلامی عوض کند. نیروی پیش برنده پنهانی که گفتار مصباح یزدی را به جلو می‍‌برد میل فرماندهی بر علوم است.

استعاره درخت، افشاگر این نیروی پیش برنده پنهان قدرت است: این استعاره تصویر سلسله‌مراتبی نگاه مولف از علوم را لو می‌دهد. هدف نه نفی علوم که حکومت بر بنیادهای آن است.

میل غلبه بر ریشه‌ها و تبعیت آنها از مبانی‌ای غیر از مبانی خود چیزی جز تحمیل نوعی استبداد بر علوم نیست.

جایگاه ایدئولوگ در این نظم استبدادی قرینه جایگاه حاکم در جامعه است: همانطور که حاکم باید بر روح ملت حکم براند و آن را فرماندهی کند، ایدئولوگ هم در عرصه نظری باید فرمانده علوم باشد و بر بنیاد یا روح آن حکم براند.

مصباح یزدی در همان سخنرانی «جستاری در ماهیت اسلامی‌سازی علوم» تغییر روش علوم انسانی را نفی می‌کند. هدف اسلامی‌سازی تغییر روش علوم نیست.

روش نوعی تکنیک است. تکنیک باید حفظ شود چرا که به کار اراده به قدرت می‌آید. آنچه باید تغییر کند روح علوم انسانی است. روش علوم باید در خدمت روح اسلامی باشد. تکنیک در خدمت روح اسلامی جان‌مایه ایدئولوژی اسلامی‌سازی جامعه است.

با الهام از پاسکال می‌توانیم بگوییم جباریتِ (tyrannie) بومی‌ـاسلامی‌سازی در این است که این ایدئولوژی نمی‌خواهد به الزامات و ضرورت‌های درونی علوم تن در‌ دهد.

برعکس می‌خواهد این الزامات را تخریب کند و علوم را به خدمت الزامات خود درآورد. به این ترتیب ایدئولوژی اسلامی مانع از این می‌شود که هر علم مبانی خود را خود بسازد و با تامل دائمی بر این مبانی از خود فراتر رود.

این جباریت در علوم اجتماعی پیامدی جز تخریب خود‌آئینی این علوم و اختگی نظری نداشته است. چرا که نظریه‌پردازی نوعی اعلام استقلال و استعلا یافتن علوم اجتماعی از فشارهای بیرونی، و مهمترین عامل خود‌آئینی این علوم است.

هر نوع نظریه‌پردازی در علوم اجتماعی چاره‌ای جز مواجه شدن با ایدئولوژی اسلامی ندارد. بنابراین یا مجبور به نوعی خودتخریبی است و یا مجبور است با احتیاط و خودسانسوری در حواشی ایدئولوژی رسمی حرکت کند.

فقدان و یا فقر نظری علوم اجتماعی مهمترین عامل بی‌رونقی رقابت نظری در این علوم است.

اصولا نظریات رقیبی وجود ندارند که با یکدیگر بر سر عینیت بیشتر بجنگند. نبود این رقابت درونی سیر تکامل علوم اجتماعی را با مشکل مواجه کرده است.

چرا که مهمترین عامل تکامل علوم و آنچه که باعث می‌شود آنها مدام به درجه بالاتری از عینیت دست یابند تنش درونی است که میان نظریات رقیب برقرار است.

بازگشت به جهان تکنیک‌زده

ایدئولوژی اسلامی‌سازی علوم اگرچه هرگز به آرزویش نرسید اما پیامدهایش مخرب بود. آرزوی غنایی ایدئولوژی اسلامی پی افکندن علومی جدید بود که از روح ماتریالیستی و تکنیک‌زده و سرمایه‌‌سالار غربی به دور باشد.

ایدئولوژی اسلامی می‌خواست روحی معنوی در علوم غربی بدمد. اما پیامدش تکنیک‌زدگی بیشتر علوم انسانی بود. منظور از تکنیک‌زدگی تقلیل این علوم به نوعی ابزاردستکاری و مهندسی اجتماعی، و نوعی شبه‌پوزیتیویسم است.

ایدئولوژی رسمی به علومی مثل اقتصاد و مدیریت که قابیلت تکنیکی بیشتری داشتند بهاء بیشتری داد و در عوض بقیه علوم اجتماعی را تحت فشار گذاشت و آنها را بی‌اعتبار کرد.

خود علوم اجتماعی نیز به تدریج زیر فشار این وضیعت به نوعی تکنیک‌سالاری و شبه‌پوزیتیوسیمِ بدون نظریه گرایش پیدا کردند که نتیجه آن فقر نظری و تحقیقاتی بوده است.

بنابراین برعکس شعارهای انقلاب ۵۷ نتیجه این انقلاب سلطه هرچه بیشتر فکر تکنیکی بر علوم و همچنین کل حیات اجتماعی بود.

تاریخ مدرن نشان داده است ایدئولوژی‌های انقلابی ضدمدرن و شبه‌مدرن سرنوشت عجیبی دارند.

این ایدئولوژی‌ها کار خود را با شِکوه از جهان بی‌روح و سرد عصر جدید آغاز می‌کنند.

در آغاز شور تغزلی آنان چنان است که گویی “ورتر جوان” به صحنه تاریخ برآمده است تا ما را از دست جهان دیوان‌سالاران و تاجران وبورس‌بازان نجات دهد.

اما دست آخر تنها چیزی که باقی می‌ماند جهان تکنیک‌زده دیوان‌سالاران و تاجران و بورس‌بازان است.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است