فریبا امینی: تقدیم به برادرم محمد که در این نوروز با ما نیست


امروزه هنوز و باز هم کودتای ۱۹۵۳ همچنان مورد بحث است، به خصوص پس از تشکیل ائتلافی میان رضا پهلوی، فرزند شاه سابق، با چند تن از مخالفان جمهوری اسلامی و گمانه زنی هایی در خصوص بازگشت سلطنت به ایران، این بحث بالا گرفته است. در فیس بوک، کلاب هاوس، توییتر و سایر شبکه های اجتماعی، شاهد مباحث جدیدی هستیم که پای کاربران و شرکت کنندگان جدیدی را به این شبکه ها باز کرده است.

مرداد ماه آینده هفتادمین سالگرد کودتایی است که دولت دکتر محمد مصدق را سرنگون کرد. البته نزد برخی از ایرانیان، عمدتاً در خارج از کشور، و برخی صاحب نظران، مشروعیت حکومت او و حتی رخداد کودتا زیر سوال رفته است. در نتیجه، از چند تن از صاحب نظران آن دوره در مورد دموکراتیک بودن حکومت مصدق و کودتایی که به سقوط او انجامید پرس و جو کردم.

مطلب تازه ای که در مجله اینترنتی Tablet انتشار یافته، برخی از حقایق را زیر سوال می برد و واروونه جلوه می دهد.

در صحبتی با دکتر یرواند ابراهامیان  در مورد این مقاله ایشان چنین گفتند ؟‌”به گمان من برخی کلمه “دموکراسی” را دستاویز قرار می دهند و ادعا می‌کنند در ایران نخست‌وزیران منتخب مردم نبودند، بلکه به فرموده پادشاه گمارده می‌شدند. این البته تفسیر آنها از قانون اساسی است. اگر با همین معیار بسنجیم پس هیچیک از نخست‌وزیران در کشورهای اروپای غربی هم به صورت دموکراتیک انتخاب نشده‌اند، زیرا در آنجا نیزپادشاه باید به طور رسمی از یک دولتمرد برای تشکیل دولت دعوت ‌به عمل آورد. در ایران نیز، مانند بریتانیا، پادشاه می بایست طبق قانون از فرد منتخب مجلس برای تشکیل دولت دعوت می کرد. ما چنین رویه‌ای را “دموکراتیک” توصیف می‌کنیم. پس چرا نباید چنین تعبیری را برای مصدق به کار ببریم.”

همانطور که استیون کینزر، دوست و همکار روزنامه‌نگارم معتقد است: “در پس ذهن افرادی با چنین نظراتی آن است که به آمریکایی‌ها بگوییم ما برای چیزی متاسف نیستیم. ما عاشق شنیدن این موضوع هستیم.”

قانون اساسی مشروطه ایران که در سال ۱۹۰۶ به تصویب رسید، به صراحت بیان می کند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. این دقیقا محل اختلاف شاه و مصدق بود. مصدق مشروطه خواه بود و دکترای حقوق داشت، برخلاف محمدرضا شاه که یک دوره دو ساله دانشگاهی را هم به پایان نرسانده بود. مصدق قصد تضعیف سلطنت را، آنطور که نویسنده ادعا می کند، نداشت. او می خواست حکومت قانون را برقرار کند.

شاه و خانواده اش آلوده به فساد بودند. البته شاه در اوایل سلطنتش درگیر فساد نشده بود، زیرا هنوز جوان و در حال تجربه اندوختن بود، اما حتی اسدالله علم، نزدیک ترین فرد به شاه و وزیر دربار او در خاطرات هفت جلدی اش می نویسد که خانواده سلطنتی در سرقت اموال ملی دست داشتند. اخذ رشوه در ازای خدمت مورد قبول و حتی مورد تشویق شاه بود.

کابینه مصدق متشکل از بهترین افراد تحصیلکرده و نخبگان دوران بود که به اصول مصدق پایبند بودند. همه دولتمردان مصدق، از جمله پدر خودم، نصرت الله امینی، پس از کودتا راهی زندان شدند و هیچیک از آنها با دولت کودتا همکاری نکردند. دکتر فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق در حالی که بیمار بود و از تب شدیدی رنج می برد اعدام شد. افشارطوس، رئیس ژاندارمری او، ربوده و شکنجه شد و به قتل رسید. وجه مشترک همه این مردان و آرزوی آنها دقیقا همان چیزی بود که ما امروزه آرزویش را داریم.

پیتر ترو (Peter Theroux)، نویسنده مطلب فوق که نظر به بازنگری (غلط )  در گذشته دارد، به یک خواننده رپ ناشناس اشاره می کند که ظاهرا توئیت های نادرستی  علیه مصدق منتشر کرده است. چنانچه به نظر می رسد نویسنده از مسائل روز ایران اطلاع چندانی ندارد. باید به او یادآوری کرد که در جنبش سبز در سال ۱۳۸۸، عکس های مصدق دست به دست می گشت. دو تن از مشهورترین زندانیان سیاسی زن در ایران که هر دو حقوقدان اند، یعنی نرگس محمدی و نسرین ستوده، از پیروان دکتر مصدق اند تا حدی که یکی از آنها سالگرد ملی شدن صنعت نفت را به عنوان روز ازدواج خود برگزیده است.

علاوه بر این، شاعران بنام ایرانی، چه زن و چه مرد، ده ها شعر در بزرگداشت مصدق سروده اند. هیچ ایرانی به این اندازه در نظم و نثر مورد تجلیل واقع نشده است.

قیاس دولت مصدق با رژیم حاکم در ایران، که پیتر ترو سعی در آن دارد، مانند مقایسه  سیب گندیده   با پرتقال تازه  است.

مصدق اعتقادی به اعمال زور علیه مردمش نداشت. او مترقی ترین قوانین را در مجلس ایران به تصویب رسانید. مخالف سانسور بود و به مطبوعات، حتی در صورت مخالفت با او، اجازه فعالیت می داد. در دولت او، آزادی اجتماعات و برگزاری تظاهرات، حتی برای احزاب و افراد مخالف دولت، وجود داشت. او سیاستمداری چیره دست بود که در چارچوب قوانین مشروطه کشور کار می کرد، هرچند دستانش هم در داخل و هم از بیرون بسته بود. مصدق حتی قصد داشت اقتصاد غیرنفتی را در ایران توسعه دهد. او در اقدامی سیاسی و کاملا زیرکانه مجلس را ترک کرد و به خیابان آمد و در میان مردمی که او را احاطه کرده بودند در خطابه ای معروف اعلان کرد مجلس واقعی همانا همین مردم اند. مصدق به حقوق همه اقلیت های مذهبی از جمله بهائیان احترام می گذاشت. عکس او با ایرانیان یهودی که به دیدارش آمده بودند نشان از تسامح مذهبی او دارد. او برای شاه نیز احترام قائل بود و حتی برخی او را به علت بوسه زدن بر دستان ثریا همسر دوم شاه ملامت کرده اند. او در همه موارد تصویری از یک انسان نجیب و متمدن از خود نشان می داد.

قاضی سابق دیوان عالی آمریکا، ویلیام داگلاس، پس از سفر به ایران، در کتاب سرزمین های عجیب و مردمان خوش مشرب، از مصدق به عنوان یک قهرمان دموکراسی و یک رهبر مقتدر تمجید کرده است. او در مقاله ای در نیو ریپابلیک (New Republic) به تاریخ ۲۸ آوریل ۱۹۵۲ نوشت: “من او را بسیار می ستایم. وقتی او در ماه نوامبر بدون هیچ دستاوردی از این کشور رفت، به خاطر وضعیت بدی که برایش پیش آمده بود ناراحت شدم.” انگلیسی ها می گفتند: ” او سه ماه بیشتر به عنوان نخست وزیر دوام نخواهد آورد. ما نخست وزیری در نظر داریم که به وقت سقوط مصدق جایگزین او خواهیم کرد.” اما داگلاس با توجه به پیروزی مصدق در انتخابات مجلس ابراز داشت: “مردی که از چنین حمایت مردمی برخوردار است، بی شک رجل سیاسی مقتدری است.” او در ادامه می افزاید: “من فکر می‌کنم ما باید از مصدق حمایت کنیم، زیرا این فرصت‌ها در خاورمیانه به ندرت پدید می‌آیند.”

مصدق،  بر خلاف گفته نویسنده ان مقاله ، هرگز طرفدار حزب توده نبود و در واقع به شدت با نفوذ شوروی در ایران مخالف بود. از کیانوری پیامی دریافت نکرد، هرچند چند تن از نمایندگان توده ای قبل از کودتا نزد او آمدند و از او درخواست کردند تا برای شکست کودتاچیان آنها را مسلح و تجهیز کند. مصدق که هرگز به حزب توده اعتماد نداشت، به آنها گفت: اگر نخست وزیری علیه مردم خود دست به اسلحه ببرد، باید دستش را قطع کرد. او از توسل به زور برای بقای قدرت خود خودداری می کرد.

سه روحانی مورد اشاره پیتر ترو بدون شک طرفدار شاه بودند. البته کاشانی ابتدا با مصدق متحد بود. مصدق می دانست که ایران کشوری مذهبی است و روحانیون در بین مردم نفوذ دارند و به حمایت آنها نیاز داشت. شکاف بین او و کاشانی از زمانی آغاز شد که کاشانی منفعت طلبی کرد و از مصدق خواست تا پسر جوان، فاسد و کم تجربه او را به مقامی منصوب کند. مصدق به پدرم، که رابط بین او و کاشانی بود، در این مورد گفته بود اجابت درخواست کاشانی در حوزه کاری نخست وزیر نیست.[۱] مصدق تاکید داشت تنها مردم اند که می توانند نمایندگان خود را انتخاب کنند. کاشانی از این پاسخ برآشفت و با عبارات رکیک، که از مشخصه های او بود، به پدرم گفت به نخست وزیر بگوید که در صورت امتناع دیگر به او وفادار نخواهد ماند. جای تعجب نیست که کاشانی فرد معتمد اردشیر زاهدی و پدرش فضل الله زاهدی شد که هر دو از افراد کلیدی در کودتا بودند. او بعداً در مصاحبه‌ای با روزنامه مصری “المصری” گفت:  در “اینجا ملت شاه را دوست دارند و رژیم جمهوری  مناسب ایران  نیست.”

و در حالی که نیم سیگاری آتش زده و گفت :‌

“ما خیلی ساده هستیم خیلی ساده ! وضع خوب است و خطر برطرف شده این مصدق راه گم کرده و مستحق این عاقبت بود.  تمام هم و کوشش او این شده بود که مردم فریاد زننده زنده باد مصدق .  او برای این کشور کاری نکرد نه یک خرابی را تعمیر کرد نه خیابانی را افتتاح کرد نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. و حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن نفت می باشد اگر این اتحادی که من در صفوف ملت بوجود

آوردم نبود نفت هرگز ملی نمی شد. “

(برگرفته از مجله ازادی دوره دوم شماره ۲۶ و ۲۷ – مصاحبه با ناصرالدین نشاشیبی -خبرنگار اخبار الیوم. )

پیتر ترو خاطر نشان می کند که در ۱۹ اوت ۱۹۵۳ شاه به رم گریخت، هرچند می دانست به زودی باز خواهد گشت. البته هنگامی که او در هتل Excelsior در رم اقامت داشت، به خبرنگاران گفت: “ممکن است یک مزرعه در آمریکا بخرم.” حتی پس از سقوط مصدق، گویی او تمایلی به بازگشت نداشت و به همسرش ثریا گفت: ممکن است قصد ترور مرا داشته باشند.” سازمان سیا هزینه بازگشت او از رم به بغداد را پرداخت کرد و او از آنجا با هواپیمای شخصی اش (Beechcraft) به تهران بازگشت. یک فیلم خبری که هنگام ورود او تهیه شده نشان می دهد تنها کسی که اجازه نزدیک شدن به ماشین او را داشت شعبان بی مخ (جعفری) بود. دو روز بعد، جشنی برای بازگشت او برگزار شد و هواداران مزدور در آن شرکت کردند. شایان ذکر است شعبان بی مخ، رئیس اراذل و اوباش تهران بود که تظاهرات ضد مصدق را از زندان سازماندهی می کرد. پس از آزادی به پاس خدماتش یک کادیلاک از ژنرال زاهدی هدیه گرفت. چند سال بعد هم میهمان افتخاری دولت اسرائیل بود. شعبان جعفری با نام مستعار بی مخ در ۱۹ اوت ۲۰۰۶ در لس آنجلس در آمریکا درگذشت.

کودتای ۱۹۵۳ کودتای مشترک سازمان های اطلاعاتی سیا و MI6 علیه دولت مصدق بود. آنها اول به خاطر ملی شدن نفت ایران و دوم به علت آنکه مصدق تنها سیاستمدار ایرانی بود که “خریدنی” و باج پذیر نبود این کودتا را صورت دادند. بریتانیایی ها نمی خواستند در خاورمیانه یا مناطق دیگر بدعتی علیه آنها گذاشته شود. البته بحران کانال سوئز در مصر یک استثنا بود. در سال‌های بعد، این اقدام سرمشقی برای سرنگونی دولت‌های شیلی و گواتمالا شد، که هر دو تلاش کرده بودند منابع طبیعی خود را ملی کنند.

مصدق پس از دفاعیات خود در دادگاه لاهه و در سازمان ملل متحد، در مسیر بازگشت به تهران، در قاهره توقف کرد و مورد استقبال قهرمانانه قرار گرفت. خیابانی به نام او در قاهره ثبت است.

در تمام این مدت، صاحب نظران (جاسوسان) انگلیسی مانند آن لمبتون و رابین زینر در سفارت بریتانیا در تهران مشغول توطئه و تبلیغات علیه مصدق بودند. بر اساس اسناد منتشر شده که پیتر ترو به راحتی نادیده می گیرد، عوامل سازمان سیا در واشنگتن مقاله می نوشتند و آنها را به تهران می فرستادند تا در روزنامه های ایران منتشر شود. ریچارد کاتم در فیلمی فاش می‌کند که “مقالاتی علیه مصدق می‌نوشتم و روز بعد در روزنامه‌های فارسی زبان منتشر می‌شد.” سازمان سیا خود به این کودتا اعتراف کرده، ولی MI6 آنقدر سیاس و حیله گر است که می داند نه باید به آن اعتراف کند و نه سندهای مربوط به آن را افشا نماید.

آنتونی ایدن، نخست وزیر وقت بریتانیا، که در آن هنگام در یک کشتی تفریحی در دریای مدیترانه به سر می برد، با شنیدن خبر موفقیت کودتا گفته ای دارد که در تاریخ مانده است: “امشب می توانم در آرامش بخوابم.”

مصدق شاید تنها نخست وزیری بود که بر خلاف منافع خودش همیشه طرف مردمش را می گرفت و هرگز دنبال قدرت یا غرامت نبود. او زندگی ساده ای داشت و حتی زمانی که پس از محاکمه و به اتهام “خیانت” و سپری کردن سه سال زندان نظامی انفرادی به منزل محقرش در احمدآباد تبعید شد تحت نظر مداوم مأموران ساواک و حدود پنجاه سرباز قرار داشت. در کمال تعجب، دو تن از آن ماموران، در زمره ستایشگران او قرار گرفتند و پس از مرگ او بسی گریستند.

من در سال ۱۳۸۴ از احمدآباد بازدید و در واقع یک فیلم تهیه کردم که در حال اتمام است. این ملک بسیار ساده در وضعیتی رو به ویرانی قرار داشت و شاه هم به عمد هرگونه نوسازی را در آنجا ممنوع کرده بود. در دوره جمهوری اسلامی چون مصدق معتقد به جدایی دین از دولت بود همواره دیدگاه حکومتی نسبت به مصدق توهین آمیز بود. در این دوره هم این ملک رو به ویرانی بیشتر نهاد. وقتی بعد از انقلاب نزدیک به یک میلیون نفر بر سر مزار مصدق جمع شده و حتی عده ای با پای پیاده آمده بودند، خمینی با اشاره به این تجمع عظیم گفت من نمی فهمم چرا مردم برای چند تکه گوشت و استخوان جمع شده اند!

مصدق خود از اشراف قاجار ولی مخالف آن اشرافیت بود. او به شدت تحت تأثیر مادر انسان دوستش نجم السلطنه قرار داشت که صداقت و حرمت قانون را به او آموخته بود. نجم السلطنه در خانواده ای اشرافی به دنیا آمده بود ولی به جای ثروت اندوزی اولین بیمارستان خیریه را حدود صد سال پیش تأسیس کرد.

بهرحال، نقش سیا در این کودتا غیرقابل تردید است و بدون آن روحانیون و نمایندگان جیره خوار مجلس و اراذل و اوباش نمی توانستند به تنهایی آن را به انجام برسانند. البته میزان مشارکت آنها بستگی به میزان هزینه‌ای داشته که سیا بر عهده گرفته است. هم ریچارد هلمز و هم ریچارد کاتم در مورد میزان دخالت سازمان سیا در خاطرات خود بحث هایی را مطرح می کنند. کیم روزولت، دونالد ویلبر و همدستانشان به عنوان طراحان سقوط دولت مصدق معرفی شده اند.

پس چگونه است که پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال همچنان برخی به اصطلاح صاحب نظر این کودتای بی شرمانه را تکذیب می کنند؟

مصدق بر خلاف شاه که به کاخ سفید رفت و عاشق شکوه و عظمت آن شد، طی سفر به آمریکا به دیوان عالی کشور رفت و تاج گلی بر مزار سرباز گمنام گذاشت. او به بازدید ناقوس آزادی در فیلادلفیا رفت. او تصور می کرد آمریکایی ها از او در تلاش برای برقراری دموکراسی حمایت خواهند کرد. او به دموکراسی جفرسونی (Jeffersonian model) اعتقاد داشت. البته شاید در خصوص آمریکایی ها تصوری اشتباه داشت. چون زمانی که دولت جمهوری خواه آیزنهاور به قدرت رسید، تحت فشار بریتانیایی ها و از ترس کمونیسم همه چیز علیه مصدق رقم خورد. سیا بعداً اعتراف کرد که مصدق طرفدار حزب توده نبوده است.

مصدق خواستار خرید تجهیزات کشاورزی و نه تجهیزات نظامی بود. در مقابل، اشتهای شاه برای خرید اسلحه بیشتر بعدها او را به ژاندارم منطقه تبدیل کرد و برای سوداگران اسلحه نیز تجارت پرسودی را رقم زد.

شاه شخصیت افسرده و ضعیفی داشت، به کسی اعتماد نمی کرد و بسیاری از نخست وزیران را از سر بی اعتمادی برکنار کرد. او زاهدی را که آمریکایی‌ها با وجود مخالفت انگلیسی‌ها، که حامی سیدضیاء بودند، سر کار آورده بودند برکنار کرد. انگلیسی ها حتی پیشتر ژنرال زاهدی را به دلیل گرایش های آلمانی اش بازداشت کرده بودند. بعداً از ترس آنکه مبادا زاهدی کودتا کند، شاه او را با پرداخت پنج میلیون دلار “بابت تشکر” از سوی آمریکا، به سوئیس فرستاد.

او حتی نخست وزیرش هویدا را که هفده سال وفادارانه به او خدمت کرده بود دستگیر کرد که بعدا از انقلاب در زندان جمهوری اسلامی اعدام شد.

شاه  بله قربان گوها را به خدمت می گرفت. او نمی خواست صحبتی از سوء مدیریت ها یا مخالفت ها بشنود و تا آخرین روزها مایل بود وضعیت مملکت را گل و بلبل به او نشان دهند که در واقع اینطور نبود. وقتی اعلام کرد “من صدای انقلاب شما را شنیدم” دیگر خیلی دیر شده بود. علم در خاطرات خود به وضوح به او می گوید که “اعلیحضرت، این سال ۱۹۵۳ نیست، وضعیت بسیار بدتر است.”

در سیاست، هیچ کس خالی از اشتباه نیست، دکتر مصدق هم سیاستمداری با وجوه گوناگون بود. آیا او اشتباهاتی داشت؟ مسلما داشت. اما آیا او تحت تحریم ها و فشارهای شدید از هر طرف بود؟ بله بود. آیا او دموکرات بود؟ کاملا، با تمام وجودش.

معلم فرانسوی او، مادموازل رنه ویه یار، وفاداری بی حد او را نسبت به میهنش متذکر شده است:

“من از انچه از مصدق شاگرد یکتایم به یادگار مانده است با دقت نگهداری کرده ام.  احساس می کردم که این انسان استثنایی نقش بزرگی در کشورش خواهد داشت.   اگر نوشته روی پاکت دو نامه او را َیکی از سال ۱۹۱۴ ودیگری مربوط به سال ۱۹۵۲ به خط شناس بدهیم وی تصدیق خواهد کرد که حروف این دو از لحاظ استحکام  شخصیت نویسنده کوچکترین فرقی با هم ندارند.  اگر حرفهای این دانشجوی ۴۴ سال پیش را در کنار سخنان بزرگ دولتمرد امروز تهران قرار دهیم در می یابیم که نه جویای مال و منال است و نه متعصب و تنگ نظر.  با عشق دلبسته به کشورش بدون فریب و دغلکاری و بی اعتنا به فریبندگیها.  “

گاستون فورنیه در مقاله ای در لوموند، مصدق را با کوروش کبیر مقایسه می کند.

روزنامه تلگراف لندن در آگهی ترحیم مصدق آورده که مصدق به جهانیان نشان داد که یک ملت ضعیف می تواند در مقابل بریتانیای کبیر بایستد و راه را برای سایر کشورها هموار کرد تا ثروت هاشان را که مدت ها به غارت رفته بود به اختیار خود درآورند.

نهرو نخست وزیر هند در مورد او گفت: ” ما در راه  مبارزه  برای آزادی و استقلال هند ،  از دکتر محمد مصدق درس ها آموختیم.”  ( نقل قول ها  از مجله آزادی –  شماره ۲۶ و ۲۷ تابستان و پاییز ۱۳۸۰ . ویژه مصدق- یادواره پنجاهمین ملی شدن صنعت نفت و تشکیل دولت مصدق  )

پیتر ترو در دلجویی از خواننده، کمی به مصدق اعتبار می بخشد و اعتراف می کند که او مردی شایسته بوده است. این واقعیتی است که او نمی تواند حتی در این مقاله تحریف شده نادیده بگیرد. با این حال حتی در این خصوص نیز خست نشان داده است. “او بدون شک قلب ها و ذهن ها را با کمی حسن نیت تسخیر می کرد.”

هنگام رانندگی به سمت احمد آباد، در ۳۰ کیلومتری تهران، در یک گاراژ توقف کردیم تا مسیر را جویا شویم. مرد محلی که یک مکانیک بود از ما پرسید کجا می رویم؟ وقتی به او گفتیم، گفت: عجب! به خانه آن مرد بزرگ می روید!

امروزه مصدق را مردی می دانند که از ملت خود دفاع کرد و در مقابل ابرقدرت های رو به زوال و در حال ظهور ایستاد و افراد فاسد مملکت را که به عوامل آن قدرت ها تبدیل شده بودند، اعم از روحانیون و سلطنت طلبان، افشا کرد. او حتی در اقدامی جسورانه اشرف، خواهر همزاد شاه، را به تبعید فرستاد، چرا که او هم از عوامل آشوب بود.

دولت مصدق دو سال بیشتر دوام نیاورد. اگر به او فرصت داده می شد، می توانست خدمات بیشتری انجام دهد. افسوس که دوره تصدی او توسط بازیگران خارجی و داخلی کوتاه شد و با سقوط مصدق آرزوهای یک ملت برای برقراری حکومت دموکراتیک در ایران از بین رفت.

او به عنوان یک سیاستمدار بصیر همیشه مورد تحسین و احترام قرار گرفته است و اعتبار او برای همیشه باقی خواهد ماند.

[۱] در مصاحبه تاریخ شفاهی هاروارد با نصرت الله امینی به این موضوع اشاره شده است.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است