غزل ۳۶۶ صدای سخن عشق – منوچهر تقوی بیات



۱ـ خیزتا خرقه ی صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
۲ـ سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده ی طامات بریم
۳ـ تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر منا جات بریم
۴ـ با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
۵ـ کوس ناموس تواز کنگره ی عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم
۶ـ خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
هم بر فرق سر از بهر مباهات بریم
۷ـ ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
۸ـ شرممان باد زپشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و کرم نام کرامات بریم
۹ـ قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم
۱۰ـ فتنه می باردازین سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
۱۱ـ در بیابان هوا گم شدن آخر تا چند
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
۱۲ـ حافظ آب رخ خود بر درهرسفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

۱۳ـ بگذری و بگذاری نه نشان کرم است
این میانجی بر ارباب کرامات بریم
۱۴ـ ای دل این کار مهمست به همت بگشا
ورنه بس جور ز اصحاب خرابات بریم

درباره ی غزل ۳۶۶: از نگاه ما شاید به راستی این غزل و یا بخش هایی از این غزل از آن حافظ نباشد. ما انگیزه ها یا چرایی این گفته را در زیر بر خواهیم شمرد. این که رونویس کنندگان این غزل در درازای زمان بیت های بی ربطی به این غزل افزوده اند، روشن است، زیرا شمار بیت های غزل نباید از دوازده بیت بیشتر باشد. رونویس کنندگان سروده های حافظ بیت های کفر آمیز و بیت هایی که با دین و روایت های مذهبی در ستیز بوده است را برای ثواب آن دنیا یا ننوشته اند یا دگرگون کرده اند. در اینجا پیش از هر چیز باید یاد آور شویم که پایه ی پژوهش ما واژه ی ”رند“ است. در بیت دوم این غزل نیز واژه ی رند به صورت ”رندان“ آمده است. اما در باره ی همین بیت دوم که واژه ی ”رندان “ در آنجا آمده است، زنده یاد مسعود فرزاد، در کتاب ”حافظ ، صحت کلمات و اصالت غزل ها ( س تا پایان ی)“ از انتشارات دانشگاه پهلوی شیراز صفحه ۹۹۴ می نویسد: ” ص س ن این غزل را و ی ک این بیت را ضبط نکرده اند … “ همچنین بهروز ثروتیان در کتاب ” شرح غزلیات حافظ “ چاپ پویندگان دانشگاه ، تهران ۱۳۸۰ صفحه ی ۳۲۰۳ می نویسد:«… همچنین چهار بیت افزوده به این غزل ضبط نگردید. ظاهراً این غزل در اصل هفت بیت بوده و شاعر خود ابیاتی بر آن افزوده است [البته گویا به بهروز ٍثروتیان خواب نما شده است] که؛ ” شاعر خود ابیاتی بر آن افزوده است.”». در کتاب “دیوان حافظ” دکتر خانلری، صفحه ی ۷۴۹، درباره ی همین بیت دوم و واژه ی “رندان” می خوانیم که نسخه ی؛ ب ه ز ک م ، بیت ۲ را ندارد. پس در شماری از دیوان ها و غزل ها، این بیت و واژه ی ”رندان“ که ما درباره ی آن به پژوهش پرداخته ایم، نوشته نشده است و می توانیم بگوییم که این غزل در جرگه ی پژوهش ما نیست. اما به هر روی خوب است بدانیم سراینده ی این شعر واژه ی رندان را چگونه در اینجا به کار برده است. ز عشقت بهره می دادی به عاشق نوازش کار شیرین توبوده
اگر بخواهیم بپذیریم که ممکن است این غزل از آن حافظ باشد، تنها همان هفت بیت پررنگ شده در بالا که تا اندازه ای با هم ارتباط موضوعی و معنایی دارند، می تواند از آن یک شاعر معقول و منطقی باشد. البته می دانیم که به خط حافظ نوشته ای بر جا نمانده است تا بتوانیم بگوییم کدام بیت یا غزل از آن حافظ هست و یا کدام نیست. در زیر ما برداشت خود را از یک یک بیت های این غزل می نویسیم.
۱ـ خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
۱ـ بیت نخست این غزل در مخالفت با خود ستایی صوفی و دراعتراض به سخنان بی پایه و مردم فریب وی و خرافات او است. در این بیت و در این غزل، روی سخن حافظ با کسی است که می خواهد او را به خرابات ببرد. جایی که خرابات نشینان، با می، مستی، رطل و طرب و خوشی سروکار دارند از زهد و ایمان و دعا و منبر و موعظه خبری نیست. به هیچ روی نمی توان خرابات را به دین و زهد و بهشت و رستگاری چسباند و تعبیر روحانی و عرفانی از آن کرد. شاید بتوانیم بگوییم که حافظ در این غزل با خود یا با کسی و یا با یک صوفی سخن می گوید که همراه اوست. او در اینجا ترک کسوت را پیش می کشد، یعنی صوفی گری را نمی پسندد و خرابات و شیوه ی رندی را شایسته می داند.
خرابات؛ این واژه در دیوان حافظ ۳۸ بار آمده، ۳۶ بار واژه ی خرابات تنها و ۲ بار هم به شکل خرابات نشین آمده است. خرابات، در زبان فارسی در درازای زمان زشت گردیده است و معنایش دگرگون شده است. لغت نامه دهخدا می نویسد: « شرابخانه. بوزخانه… میخانه … میکده: محل فُسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه. جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده. (یادداشت بخط مؤلف ). طربخانه … (»
خرابات واژه ای تازی نیست و اسم جمع واژه ی خرابه و خراب نیز نیست، زیرا اسم جمع کلمه ی خَرِبه یعنی جای خراب، در زبان عربی سه شکل مختلف دارد: نخست؛ خَرِبات، دوم؛ خِرَب و سوم ؛ خَرَائِبُ است. البته این کلمه اسم جمع های دیگری هم دارد. خَرابات دگرگون شده ی واژه ی ֯خوَرآپات (xvar+āpāt ) است. ֯خوَرآبه از واژه ی ֯خوَر به دست آمده مانند مهرابه که از واژه ی مهر ساخته شده است.
واژه ی ֯خوَر (xvar ) و مهر برابرهای فراوانی دارد مانند هور، شمس، آفتاب، خورشید، خورشید باده، شارق، بیضا، شید، روز، ذکا، شرق، چشمه، شیر، غزاله، پادشاه ستارگان و از این دست… این واژه ها در ادبیات ایران در ارتباط با مکتب مهر اثر و گسترش فراوانی داشته اند. دکتر پرویز اهور در کتاب کلک خیال انگیز در صفحه ی ۲۹۱ می نویسد: « … مرحوم ملک الشعرای بهار بعید نمی دانسته اند که نام خرابات اقتباسی از نام خورآباد به معنی جایگاه ستایش خورشید در آئین مهرپرستی بوده باشد و گویا شادروان استادم جلال الدین همائی نیز بر همین عقیده بوده اند. ولی استاد دکترمقدم بر این عقیده راسخند که اصل خرابات همان خورآباد یا دیر مهرپرستان است که با آئینشان آشنایی داشته و گفته است: « عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ـ ای ملامتگو خدا را رومبین، آن رو ببین ۴ / ۳۹۴ و نیز استناد می کنند به این بیت از حافظ: « شستشوئی کن و آنگه به خرابات خَرام ـ تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ۳/ ۴۱۴ … »
شماری از شاعران و اندیشمندان مانند حافظ و فخرالدین عراقی خود را خراباتی می نامند. حافظ سروده است: « مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است ـ خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد.» فخرالدین عراقی می گوید:« دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات ـ فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات غزل شماره ۹ گنجور».
عطار نیشابوری گفته است:« بیا که قبله‌ی ما گوشه‌ی خرابات است ـ بیار باده که عاشق نه مرد طامات است» شاعرانی که به فرهنگ باستانی ایران دلبستگی داشته اند، واژه ی خور آباد را خُرابات نوشته اند تا از چشم مردمان ناآگاه پنهان بماند و بتوانند از دست مسلمان های متعصب جان سالم بدر برند. اما آن را با واژه های دیگر مانند خرابات مغان، پیرخرابات و کوی خرابات و از این دست، همراه ساخته اند تا دلبستگی های خویش را به فرهنگ سرزمین مادری خود نشان دهند.
شَطح؛ درباره ی واژه ی شَطح لغت نامه دهخدا می نویسد: « شطح. [ ش َ ] (ع اِ)… رجوع به شِطَّح شود. || (از ع ، اِ) (اصطلاح عرفان ) آنچه صوفیان گاه وجد و حال بیرون از شرع گویند. (یادداشت مؤلف ). عبارت است از کلام فراخ گفتن بی التفات و مبالات چنانکه بعضی بندگان هنگام غلبه ٔ حال و سکر و غلبات گفته اند، … چنانکه بایزید گفته: سبحانی ما اعظم شأنی. و منصور حلاج گوید: انا الحق … ». شطح سخنی است که درون مایه ی خود پسندی و گُنده گویی دارد.
طامات؛ دهخدا می نویسد: « [ طام ْ ما ] (ع اِ) اقوال پراکنده. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخن از چپ و راست، یعنی قول پراکنده و شیادانه … هذیان و سخنان هرزه و اراجیف و بی اصل را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات )(آنندراج ). گفتار بیهوده. || خرق عادت و کرامت را نیز میگویند. (کشاف اصطلاحات الفنون )… || (اصطلاح تصوف ) نزد صوفیه معارفی را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند. (کشاف اصطلاحات الفنون). || لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود. (غیاث اللغات از رشیدی )… سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند و باعث پندار نفس و سؤاعتقاد مردم شود…» شطح و طامات به گفته ای دیگر، خرافات و سخنان پریشان و بیهوده و خودستایی هایی است که صوفیان برای فریفتن مردمان هنگام نمایش و رفتار صوفیانه بر زبان می رانند.
دهخدا می نویسد:
«خرافات. [ خ ُ ] (ع اِ) حکایتهای شب. (منتهی الارب ). ج ِ خُرافَه. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از قاموس ). در تداول فارسی، سخنان پریشان و نامربوط. (برهان قاطع). سخنان بیهوده و پریشان که خوش آینده باشند. (از غیاث اللغات ). سخنان خوش پریشان. (از شرفنامه ٔ منیری ). تُرَّهات. (مهذب الاسماء). موهومات. انیاب اغوال…»
معنای بیت یکم:
می گوید برخیز برویم تا خرقه صوفی را به خرابات ببریم( تا خرقه را در آنجا بگذاریم، بفروشیم یا به گرو بگذاریم، بهر حال از شرش آسوده شویم.). در چنین هنگامی می شود شطح و طامات را نیز سر راه ببازار خرافات برده و در آنجا به خریداران خرافات واگذار کنیم.
اگر این بیت را طنز بدانیم پذیرفتن بیت دوم نیز به همین شیوه آسان تر خواهد بود.
۲ـ سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده ی طامات بریم
۲ ـ همان گونه که در بالا گفتیم این بیت در شماری از دیوان ها و در برخی از غزل ها نیست. بهر روی این بیت گویا به بایزید بسطامی و طامات او گوشه می زند. سجاده طامات یعنی جا نمازی که نماد خودستایی بایزید است که گفته است؛ “سبحانی، ما اعظم شأنی” یعنی سبحان هستم و جایگاهم برتر است. سبحان یکی از نام های الله است و به معنای پاک و منزه است.
قلندرـ به کسانی گفته می شده که نه تنها دربند آداب دین نبودند بلکه می کوشیدند در برابر چشم مردم به کارهای خلاف عرف و خلاف دین دست بزنند. لغت نامه ی دهخدا در زیر این واژه چنین می نویسد:«… حتا از پاکیزگی و نظافت واستعمال آب، تن زدند و از این رو مردمان از آنان نفرت و کراهت می نمودند…». اگر ”رندان قلندر“ به معنی مردم آزاده ی بی دین باشد که در خرابات بسر می برند، در این صورت ” ره آورد سفر“ یعنی؛ ” دلق بسطامی و سجاده ی طامات “ ارزش پیش کش کردن برای رندان را ندارد. مگر آن که بگوییم که رندان قلندر این ” ره آورد سفر“ را بدور خواهند ریخت،‌ که آن هم بی معنی خواهد بود. اما اگر شطح و طامات را که در بیت نخست آمده است باید به بازار خرافات برد پس چرا دلق بسطامی و سجاده طامات را باید به ره آورد سفر سوی رندان قلندر پیش کش کرد، مگر بازار خرافات نزد رندان قلندر است؟ می بینیم که بیت نخست با بیت دو، ناسازگار است. اگر بگوییم که در بیت دوم صوفیان را ” رندان قلندر “ می نامد که با توجه به شطح، طامات و خرافات در بیت نخست، هم رند و هم قلندر باید معنی منفی پیدا کند، که در آن صورت رند به معنی؛ آدم اوباش و سفله و حقه باز می شود. در حالی که نزد حافظ در همه ی غزل ها ” رند “ معنی والا و ارزشمندی دارد. اگر ما این بیت را هم طنز بدانیم، در چنین حالتی ” رندان “ معنی همیشگی خود را نزد حافظ خواهد داشت و می شود این تحفه ها را به آن ها داد تا دور بریزند و به این معنی که کار آن ها رونق گرفته است. در دیوان حافظ سه بار”قلندر“ و دو بار واژه ”قلندری“ آمده است که در همه ی موارد معنی قلندر با رند مترادف بوده و مثبت است. نگاه کنید به ۸/۳۸۹، ۳/۴۷۹، ۷/۱۷۴، ۶/۴۴۲.
دلق؛ یعنی خرقه، جامه ی کهنه، پشمینه، مرقعو
معنای بیت دوم:
خرقه و جانماز فریبکاری صوفی بزرگ؛ بسطامی، را همچون ره آورد سفر برای آزادگان بی دین ببریم.
۳ـ تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیرمناجات بریم
۳ ـ در باره ی این بیت، استاد همایی، پرتوعلوی، حسینعلی ملاح، پروین گنابادی و بسیاری دیگر دیدگاه های گوناگونی بیان داشته اند، زیرا هنگامی که سخنی در راستای اندیشه ی حافظ نباشد یگانگی دیدگاه ها به پریشانی می گراید. شگفت ترین و بیگانه ترین واژگان در این میان “پیر مناجات” است. زیرا واژه ی پیر نزد حافظ ارزش و جایگاه ویژه داشته و با مذهب و دین ناسازگاری دارد؛ مانند پیر مغان، پیر باده فروش، پیر میکده، پیرخرابات، پیر دُردی کش و … در حالی که “پیر مناجات” ترکیبی است از واژه ی مناجات، که حافظ هرگز، جز این مورد، آن را در دیوان خود به کار نبرده است و “پیر”، که در دیوان حافظ ارجمند است. این دو واژه متنافر و از هم بیگانه اند. اگر قرار است که خرابات (بیت نخست) و میخانه (بیت ده) مورد توجه و مراجعه ی شاعر باشد نمی شود همزمان پیر مناجات، نیز مورد توجه و مراجعه ی او قرار گیرد! این بیت با بیت نخست ناخوانایی دارد و با سریشم هم به این غزل نمی چسبد.
خلوتیان؛ به معنای جدایی گزینان، گوشه گیران، گوشه نشینان است. دهخدا می نویسد:« [ خ َل ْ وَ ] (اِ مرکب ) ج ِ خلوتی. منزوی ها. عزلت نشینان. عزلت گزینان…». صبوحی؛ باده ای است که در سپیده دم نوشند، این کار با نماز بامدادی سازگار نیست!. دهخدا درباره ی صبوحی می نویسد: «( ص نسبی، اِ.) به وقت صبح شراب خوردن. (غیاث اللغات ) شراب بامداد. به معنی باده ای است که در صبح می نوشند. باده ی صبحگاهی…» ۴ / ۱۹۷
چنگ صبح؛ چنگ یک ساز است. چنگ در صبح یا شب چنگ است. در این بیت چنگ صبحی، با جام صبوحی در مصراع پیشین همین بیت، کار دارد. کسی که جام صبوحی می نوشد نماز صبحش باطل است، پس مناجات هم باطل می شود، مگر بپذیریم که در این بیت طنزی نهفته است، یعنی پیرمناجات را ریشخند می کند. اگر بخواهیم برای همه ی خلوتیان جام صبوحی بدهیم باید کوزه ی شراب داشته باشیم. صدای غلغل شراب هنگامی که از کوزه می ریزد به صدای چنگ تشبیه شده است و شاعر به آن، چنگ صبح می گوید. اگر کوزه ی شراب را نزد پیرمناجات ببریم تا او هم جام صبوحی بگیرد، مناجات او باطل خواهد شد.
معنای بیت سوم:
برای آن که همه ی خلوتیان یعنی کسانی که تنها و در کنج خلوت خود نیایش می کنند شراب صبحگاهی بنوشند، کوزه ی شرابی نزد پیر و پیشوای نیایش کنندگان ببریم تا او به همراه دیگر نیایش کنندگان شراب صبحگاهی بنوشد.

۴ـ با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
۴ـ بیت چهار در شماری از نسخه های خطی خانلری مانند؛ ب ز ک م ، نیست. بالاتر از همه، این بیت اشاره دارد به آیه ی ۱۴۳ سوره ی اعراف، اما محتوای آیه را مغشوش بیان می کند. به این صورت که موسا به میقات می رود و پس از لن ترانی شنیدن( هرگز مرا نمی بینی)، به خدا می گوید من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم؛ یعنی اول به میقات می رود و پس ازآن ایمان می آورد و یا عهد می بندد. اما در بیت چهار، نخست ” در وادی ایمن “ عهد می بندد و پس از آن، عهد خود را ” ارنی گوی به میقات “ می برد. این گونه ناشی گری ها در کارهای حافظ وجود ندارد و این سهو نمی تواند از حافظ باشد. افزون بر این پیمان حافظ در ازل بسته شده است نه در وادی ایمن، نگاه کنید به: ۲/۱۰، ۷/۱۷، ۷/۴۶، ۵/۷۸، ۲/۱۰۷، ۵/۱۰۷، ۱/۱۴۸ ، ۷/۱۷۵، ۵/۲۰۲، ۷/۳۱۲ …
وادی؛ یعنی جا، مکان، دره، بیابان، صحرا و… اَیمَن؛ یعنی بی ترس، امان، مبارک، دست راست، نام بیابانی است در سمت راست کوه طور که موسی در آن گوسفند می چرانده است.
اَرِنی؛ به زبان تازی یعنی خود را به من نشان بده، بنما مرا، است. میقات؛ به معنای وعده گاه، محل ملاقات، وقت، هنگام و جای احرام بستن حاجیان است.
با تو در جایی پیمان بستم و مانند موسی به وعده گاه می آیم تا تو را ببینم. اشاره است به داستان موسی در کوه طور که در قران آمده است که به خدا گفت خودت را به من بنما؛ “اَرِنی” ، اما پاسخ شنید که تو هرگز مرا نمی بینی؛ ” لَن تَرانی”.
معنای بیت چهارم:
با آن پیمانی که در جایی خجسته بستیم، ارنی گویان، به وعده گاه می آیم تا تو را ببینم، همانگونه که موسی به وعده گاه رفت. (چون موسی پاسخ شنید که مرا هرگز نمی بینی. شاید شاعر امید به دیدار یار خود ندارد و می داند که یار به میعادگاه نخواهد آمد و خود را به او نشان نخواهد داد.)
۵ـ کوس ناموس تو از کنگره ی عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم
۵ ـ این بیت در باره ی ” تو “است؛ که همان انسان باشد، همه ی ویژگی های جهان بینی حافظ را دارد و مقام انسان را تا عرش بالا می برد. این بیت حافظ وار سروده شده است. برخی نوشته اند که این تو الله یا بگفته پارسی زبانان خدا است. از آنجایی که بنابر آیه های قران، الله بی نیاز (الله الصمد!) و صاحب عرش است، پس نیاز ندارد که بنده ی ناچیزش علم عشق او را به بام سماوات برد. این انسان؛ معشوق حافظ است که حافظ پرچم پیروزی او را می خواهد به بام آسمان ها ببرد و به همه ی جهان این عشق و پیروزی را نشان دهد.
کوس؛ همان طبل و دهل است و معنای تنه زدن و هل دادن نیز دارد. ناموس؛ یعنی پاکدامنی، آبرو، سربلندی، بانگ، آوازه، اشتهار، شرف، همسر، عیال، خود پسندی، احترام، قانون، احکام و…
عرش؛ یعنی آسمان، سپهر، تخت، سایبان… علم؛ همان پرچم، درفش، نشان، رایت،… و نیز به معنای سرشناس و نامور، مشهور، معروف و …است. سماوات؛ به معنای آسمان ها، جمع سماء یعنی آسمان است.
معنای بیت پنجم:
درفش پیروزی تو(مردم) را بر آسمان ها ببریم و بر بلندترین جای بام آسمان کوس پیروزی و سربلندی تو را بزنیم.
۶ـ خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
۶ ـ ” صحرای قیامت “ که همان روز بازخواست یا حشر باشد، از نظر مذهبی حافظ به آن باور ندارد زیرا می گوید:
« گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایی » ۱۰/۴۸۱
« حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران است» ۲/۸۸
و نگاه کنید به: ۶/۶، ۵/۱۱، ۵/۲۸، ۴/۶۳، ۸/۲۴۱، ۸/۲۶۰، ۶/۳۴۳، … شاید بتوان بیت ۶ را طنز آمیز دانست و آن را در نفی و رد قیامت پذیرفت و آن را همسو با اندیشه ی حافظ دانست. در این بیت حافظ به جای نماز و روزه و حج و دیگر عبادت ها خاک کوی یار را برای سرفرازی به قیامت می برد. این بیت با باور به معاد اسلامی همخوانی ندارد.
معنای بیت ششم:
می گوید در فردای قیامت خاک کوی تو را ( به جای عبادت و نماز و روزه) برای سرفرازی به بالای سرم می گذارم و می برم.
۷ـ ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
۷ـ از آنجایی که شاعر واژه های ” ملامت“ و ” زاهد “ را در این بیت به کار برده است، شاید بتوان آن را به حافظ نسبت داد. واژه ملامت ۱۳ بار، ملامت کردن ۳ بار، ملامت گر۳ بار و ملامت گو، ۱ بار در دیوان حافظ آمده است و نیز حافظ در جای جای دیوان خود را و مردم را برای کارهای ناروا سرزنش می کند، برخی حافظ را پیرو مکتب ملامتی می دانند. ملامت یعنی؛ بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخمزبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، عتاب، قدح، نکوهش. لغت نامه دهخدا در برابر واژه ی ملامت می نویسد: سرزنش کردن. ملامت. [ م َ م َ ] (ع مص ) ملامه. رجوع به ملامه شود. || (اِمص ) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل. (آنندراج ). مأخوذ از تازی، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب… سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. ذم. لؤم. ملام. توبیخ. تعنیف. تقریع. تعییر. بیغاره. گواژه. مَثلَبَه. ج، ملاوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)…»
زاهد؛ یعنی آن کس که دنیا را برای آخرت ترک گوید؛ پارسا، پرهیزکار، مرد دیندار و…
مکافات؛ یعنی پادافره، عقوبت، جزا، کیفر، پاداش، تلافی، پاداش دهی، مزد، گرفتاری، دردسر، وضع دشوار، سختی، زحمت و…
معنای بیت هفتم:
و اگر مردی که به دینداری تظاهر می کند، در راه ما خار سرزنش بگذارد تا ما را با سرزنش آزار دهد، او را از جای خوشی که پر از گل و سبزه است، به زندان سختی ها می بریم.
۸ـ شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و کرم نام کرامات بریم
۸ـ این بیت با بیت نخست همسویی و خوانایی دارد و در انتقاد به صوفی سروده شده است. شرم؛ یعنی حیا، انفعال، خفت، خواری،… پشمینه؛ به معنای هر جامه ای است که از پشم باشد. ردا یا خرقه ی صوفیان از صوف یعنی پشم است. آلوده؛ یعنی ناپاک، کثیف، نجس، چرکین، پلید،… این آلودگی؛ پلیدی و چرکین بودن است، نه آلودگی به شراب، چون نزد حافظ شراب نجس و ناپاک نیست، زیرا او می گوید:
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد ۱/۱۲۸
در شان من به دردکشی ظن بد مبر
کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم ۴/۳۳۵
و نگاه کنید به: ۷/۲۹۳، ۹/۳۷۲، ۳/۴۰۵، …
«دلق آلوده ٔ صوفی بمی ناب بشوی ۲/۴۷۶». فضل؛ یعنی بینش، حکمت، دانایی، دانش، فرهنگ، معرفت و نیز به معنای برتری، افزونی، بخشش و کرم … است. کرم، به معنای جوانمردی، مردمی، سخاوت، بزرگواری و … است. کَرامات؛ لغت نامه دهخدا در برابر این واژه می نویسد؛ [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کَرامت. (یادداشت مؤلف ). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء).
معنای بیت هشتم:
باید با جامه ی پشمی ناپاک خود و با این اندازه (کم و ناچیز) از دانش و سخاوت، خجالت بکشیم، اگر ادعای کارهای بزرگ و شگفت انگیز بکنیم.
۹ـ قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم
۹ ـ وقت به معنای وخت، گاه، فرصت، مجال، مهلت، زمان، گاه، موقع، میقات، هنگام، دوره، روزگار، عصر، فصل، موسم، آن، حین، دم، ساعت، لحظه… است. در نزد حافظ وقت و زمان همیشه غنیمت است اما گمان نمی کنم که حافظ از وقت خجالت ببرد. حاصل؛ بازده، برآیند، ثمر، بار، عملکرد، محصول، مولود، نتیجه، برداشت، ثمر، میوه بهره، سود، درآمد، فایده، نفع، دستاورد، سازه،…
معنای بیت نهم:
اگر دل ارزش زمان و فرصت را نداند و کاری نکند،(یعنی به دنبال برآورده شدن خواست هایش نرود) از بازده این روزگار شرمگین می شویم.
۱۰ـ فتنه می بارد ازین سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
۱۰ـ این بیت با اندیشه و جهان بینی حافظ همسو است و با شیوه ی نگارش حافظ نیز خوانایی دارد، با بیت های ۸، ۳، ۱ نیز سازگار است. فتنه؛ یعنی آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه، جنگ، ستیز، آفت، بلا، تباهی، شر، فساد، … مقرنس؛ سقف گچ بری شده، دارای برجستگی؛ نقش و نگار برجسته، سقف کنگره دار؛ قرنیزدار، قُرناس دار یعنی دارای بینی… سقف مقرنس؛ یعنی آسمان.
آفات؛ آسیب ها، جمع آفت، یعنی آسیب.
معنای بیت دهم:
از آسمان، این سقف پُر نقش و نگار، بلا می بارد، برخیز تا از این آسیب ها به میخانه پناه ببریم.
۱۱ـ در بیابان هوا گم شدن آخر تا چند
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
۱۱ـ این بیت با شیوه ی نگارش و اندیشه ی حافظ ناسازگار است. بیابان؛ یعنی شوره زار، بادیه، برهوت، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، هامون… هوا؛ یعنی هوس، میل، تمایل، خواهش نفس، عشق، آرزو، تمنی… ”هوا “ و هوس از واژه ها و دستمایه های همیشگی حافظ است. نگاه کنید به : ۶/۱۷، ۹/۲۶، ۳/۳۳، ۱/۹۵، ۶/۱۵۶، ۴/۱۸۸، ۳/۲۶۵… مهمات؛ مهام، امور مهم، کارهای خطیر… ” مهمات “ نیز به شیوه ای که در اینجا آمده است، برای حافظ وجود ندارد: ” جهان و هرچه در او هست سهل و مختصر است ۵/۲۴۲، ” نعیم هردو جهان پیش عاشقان به دو جو ۲/۲۵۱، ” جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است۲/۲۹۲ “ … در برابر چنین نمونه هایی می توان گفت که بیت ۱۱ به دیوان حافظ افزوده شده است.
معنای بیت یازدهم:
آخر تا کی در شوره زار هوا و هوس می خواهی سرگشته و گم باشی؟ از چه کسی می خواهی راه بپرسی؟ کی می خواهی به چیزهای مهم پی ببری؟
۱۲ـ حافظ آب رخ خود بر درهرسفله مریز
حاجت آن به که برِ قاضی حاجات بریم
۱۲ـ آب رخ؛ آب رو؛ آب رخ. [ ب ِ رُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب ) اعتبار، جاه، احترام، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عزت، قدر، منزلت، ناموس … سفله؛ بدسرشت، بدنهاد، پست، حقیر، دنی، دون، دون همت، رذل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس … مریز؛ ریشه ی امری منفی از مصدر ریختن. حاجت؛احتیاج، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد… قاضی حاجات؛ لغت نامه دهخدا:« [ ی ِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب ) قاضی الحاجات. آنچه حاجت ها برآورد: ۱۲/۳۶۶ ای زر تو خدا نه ای ولیکن بخدا- ستار عیوب و قاضی حاجاتی .
|| (اِخ ) قاضی الحاجات. یکی از نامهای خدا…»
معنای بیت دوازدهم:
حافظ آبروی و حیثیت (اشک) خود را نزد هر ناکسی بر زمین نریز، بهتر است نیاز خود را نزد کسی ببری که نیازها را برآورده می کند.
دو بیت ۱۳ و ۱۴ در بسیاری از دیوان ها نیست. شاید ما نباید به این دو بیت بپردازیم اما معنای این دو بیت را در زیر می آوریم.
۱۳ـ بگذری و بگذاری نه نشان کرم است
این میانجی بر ارباب کرامات بریم
۱۳ـ این بیت حتا در دیوان خانلری نیز درحاشیه آمده است و چون قافیه ی آن تکراری است، پذیرفتنی نیست. میانجی؛ یعنی داوری، قضاوت، محاکمه.
معنای بیت سیزدهم:
این که مرا بگذاری و بی اعتنا بگذری، جوانمردی و انصاف نیست. بیا داوری این کار را ببریم نزد کسانی که انصاف و جوانمردی دارند.
۱۴ـ ای دل این کار مهمست به همت بگشا
ورنه بس جور ز اصحاب خرابات بریم
۱۴ـ در بالا گفتیم که برای حافظ کار جهان مهم نیست و ” جمله هیچ در هیچ “ است. ” جور اصحاب خرابات “ در این بیت بیراه است چون در ”خرابات “ جور و ستم نیست، زیرا حافظ می گوید:« قدم منه به خرابات جز به شرط ادب۳/۱۹۶» و یا «شستشوئی کن و آنگه به خرابات خرام ـ تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ۳/ ۴۱۴»
معنای بیت چهاردهم:
ای دل این کار مهم است با اراده و خواست خودت آن را بگشا، وگرنه از پیروان خرابات ستم بسیار می بریم.
ـ فروردین ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با ماه مارس ۲۰۲۰ میلادی
استکهلم

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است