در کجا ایستاده ایم؟ تاملی در “نظریه انحطاط” – دکتر جواد طباطبایی


آثار و افکار جواد طباطبایی : روایتی و تاملی 

دکتر  طباطبایی، به عنوان یکی از استادان پرکار و صاحب سبک در پرداخت فلسفی ماجراهای سیاسی ،  طی دو دهه  اخیر هزاران صفحه متن نگاشته و صاحب  “نظریه انحطاط ایرانی” است. او طی حدود ده اثر، این ایده را طرح و پیگیری کرده است که دنیای ایران زمین ، از قرن سوم و چهارم هجری به بعد، اندیشه و فلسفه سیاسی را ترک گفته  و حملات مغولان و گرایش های صوفیانه ، مجالی به بروز و ظهور اندیشه ایرانشهری نداده است. این دیدگاه سید جواد طباطبایی مورد انتقاد نویسندگان متعددی قرار گرفته است. اما، اعضای گروه روندهای فکری این مهم را به صورت تخصصی و فارغ از سوگیری های  غیر علمی مورد بحث و فحص قرار داده و به نتایج قابل توجهی رسیدند.

آقای مهدی روز خوش که پایان نامه فوق لیسانس خود در دانشگاه خوارزمی تهران را با تمرکز بر آثار و افکار سید جواد طباطبایی نگاشته و کار درخشانی را به دفاع سپرده است، پس از روایت ایده مرکزی طباطبایی ، تاملات انتقادی خود بر آرای دکتر طباطبایی را چنین گزارش نمود :

۱ـ ” نخستین سؤالی که مهم و اساسی می نماید این است اصطلاح «اندیشه سیاسی ایرانشهری» است که به کرات در آثار دکتر  طباطبایی آمده و به نظر می رسد  ایشان آن را مفروض گرفته اند در حالیکه مضمون و قراین آن روشن نیست! آنچه ما در سیاستنامه های دوره ساسانی که به دوره اسلامی منتقل می شوند می بینیم بحث درباره خصوصیات فردی شخص حاکم است نه مناسبات سیاسی به معنای دقیق کلمه، سیاست در این آثار،  تمشیت امور است و البته گاهی هم تنبیه و مجازات، همان طور که مستحضرید اندیشه سیاسی از زمانی موضوعیت پیدا می کند که بحث از رأس هرم قدرت سیاسی(قبله عالم) به ضوابط و نهادهای اعمال قدرت منتقل می شود و مسئله قانون به عنوان امری انتزاعی که از هر شخصی استقلال دارد به میان می آید. خود حضرتعالی گفته اید که شاه آرمانی در کانون اندیشه سیاسی ایرانشهری قرار داشته و دگرگونیهای سیاسی و حوادث تاریخی با توجه به تحولات شاهی آرمانی قابل توضیح بوده است. اما به اعتقاد شما ،  به دنبال یورش مغولان روایتی از تصوف عامیانه جانشین اندیشه سیاسی ایرانشهری شد و با تبدیل آن به الگو و نظام گفتاری مسلط اندیشه در ایران، همه عناصر و مفردات اندیشه ایرانی با توجه به منطق آن مورد تفسیر قرار گرفت و در نتیجه اندیشه سیاسی ایرانشهری جنبه‌های آرمانی خود را از دست داد و تبدیل به نظریه سلطنت مطلقه شد. امری که بویژه با ادغام نظریه سلطنت مطلقه در ترکیب تشیع- تصوف- سلطنت در دوره صفوی تثبیت و دریافت عرفانی اندیشه سیاسی ایرانشهری نیز یکسره در خدمت سلطنت مطلقه درآمدو نظریه سلطنت مطلقه جانشین اندیشه سیاسی ایرانشهری شد. در حالی که برخلاف نظر شما  در اندیشه ایرانشهری ، چون شاه دارای فرّه ایزدی و برگزیده خداست قانون متحرک محسوب می‌شود و از آغاز هم همین بوده بنابراین «اندیشه سیاسی» نامیدن آن به استدلال اساسی تری نیاز ندارد؟

۲ـ  بحث نوزایش که شما  به پیروی نویسندگان غربی در باره سده های ۳تا۶ هجری مطرح کرده اید آیا در مناسبات اجتماعی و سیاسی هم خود را نشان می دهد یا خیر؟ اگر نیست دلیل شکاف نظر و عمل چیست؟ آیا این بر نمی گردد به اینکه اساس و قوام مدینه اسلامی به خلاف polis یونانی نه به فلسفه بلکه به شریعت بوده است چنانکه فقه  در تمدن اسلامی مبنا و اساس مناسبات و تعاملات اجتماعی بوده است و به نوعی نقش «حکمت عملی» را ایفا می کرده است. بنابراین چه بسا که پژوهش در فراز و فرودهای  الهیات و تفکر دینی بهتر بتواند تاریخ ایران را از منظر اندیشه توضیح دهد و مبنایی درون مان(از درون) برای «طرحی از نظریه انحطاط» قرار گیرد تا تحلیل سیر نزولی اندیشه فلسفی و سیاسی، بویژه با التفاط به این نکته که دکتر طباطبایی نتایجی را که از تحولات حوزه اندیشه می گیرد به تمدن ایرانی ـ اسلامی تعمیم می دهد البته آقای دکتر این کار را تا حدودی در آثار خود انجام داده اند و سیطره تفسیر شرعی از شریعت به عنوان یگانه درک از دیانت متعاقب حمله مغول را از دلایل انحطاط دانسته اند اما به صورت استطرادی و مجمل.

۳ـ نکته سوم اینکه ، آقای دکتر در آثار خود بارها به مسئله سنت پرداخته و بویژه مسئله نقد سنت از مجرای اندیشه جدید را طرح کرده اند که ابهام زیادی دارد این با تحولی که در سنت مسیحی صورت گرفته در تعارض است چرا که در غرب تحول از درون سنت بدون هیچ طرح پیش ساخته و غایت عملی صورت گرفته است.  تامس آکوئیناس و ویلیام اکام سنت را از سکوی تجدد نقد نکرده اند اما ما با سنت مواجه ایم و چه بسا که نقد سنت الزاماً ما را به مقصد مورد نظر نرساند ، مسئله دیگر آنکه آیا این به آن معنا خواهد بود که سایر لایه های سنت(ایران باستان، اسلام و فلسفه یونان) در تجدد مستحیل خواهند شد؟

۴ـ  یکی ازعواملی که آقای دکتر به عنوان زمینه سازهای انحطاط نام برده اند مسئله عرفان و بی اعتنایی به دنیاست اما در تاریخ غرب پروتستانتیزم جز این نبود یعنی مروج بازگشت به زهد مسیحایی و پرهیز از آلودگی به دنیا بود اما به ضد خود تبدیل شد و منشأ تحولات اساسی در جهت بسط تجدد و بویژه مناسبات سرمایه دارانه  گشت که وبرآن را شرح داده است چرا یک اندیشه در جایی باعث انحطاط می شود و در جای دیگر باعث تحول به سوی دنیای جدید؟”

پس از مهدی روز خوش ، سلمان صادقی زاده هم با تحسین بانیان و حامیان این نشست، رجوع به آرای دکتر طباطبایی را قرینه ای بر موثر بودن آن لحاظ نمود و خاطر نشان ساخت که استاد طباطبایی به رغم کوشش های سترگ ، مواردی را مبهم و قابل تامل باقی نهاده است که از جمله آنها می توان به بندهای زیر اشاره نمود :

“جناب استاد !  با توجه به اینکه اندیشه سیاسی مستقیما به چرایی و چگونگی تولید و توزیع قدرت می پردازد و از این رو که اندیشه سیاسی و به تبع آن نظریه سیاسی مفاهیمی به ویژه انضمامی اند، آیا می توان اندیشه های فارابی، ابن سینا، شیخ شهاب الدین سهروردی و متفکرانی از این دست را که بن مایه اندیشه  آنها بیش و پیش از هر چیز فلسفه سیاسی و عمدتا کلامی است ، اندیشه سیاسی به شمار آورد؟  آیا ما اساسا تا این حد در تاریخ خود اندیشه سیاسی داشته ایم؟

در صورت آنکه فرض را هم بر این بگیریم که اندیشه سیاسی در تارخ فکر ما جاری و ساری بوده است، آیا می   توان اندیشه سیاسی در ایران را همچون اندیشه سیاسی در غرب با تحولات کلان سیاسی و اجتماعی در پیوند دید؟ برای نمونه ما در غرب شاهد این مسئله هستیم که اندیشه سیاسی از ساحت بسیار بالایی برخوردار بوده و مبدأ و مبدع بسیاری از تغییرات است. مثلا ما جان لاک را پیامبر انقلاب انگلستان و روسو را پیامبر انقلاب فرانسه می دانیم. در حالی که اندیشه سیاسی در ایران نه تنها تأثیر به سزایی نداشته بلکه بیشتر رویه ای تجملی داشته است تا جایی که هرگاه سخن از مسائل مهم پیش آمده، اندیشه سیاسی دامن برچیده و محفل را به دیگران واگذار نموده یا اساسا به بیرون پرتاب شده است . از این روست که می بینیم اندیشه سیاسی نه در پیوند با عوام بلکه در پیوند با خواص رشد یافته است. اگر اینگونه باشد چطور می   شود انحطاط ایرانیان را بر بستر فکر سیاسی تحلیل کرد؟

شما از رویکردی هگلی به اندیشه   های سیاسی در ایران نگریسته اید و شاید بتوان نقطه مقابل مفهوم روح در دیالکتیک هگل را ، مفهوم اندیشه در آثار شما دانست. با این وجود در اندیشه هگل فرایند ایجابی- سلبی تز و آنتی تز و سنتز را باید در کنار سه فرایند از خودبیگانگی، خود یابی و بازگشت به خویشتن فهمید. فرایندهایی که در امتداد آنها روح خود را تولید، توجیه و تصحیح می   کند. لذا در پدیدارشناسی روح هگل آنتی تز موجودی نیست که تز را سراسر حذف نماید. به بیان دیگر رابطه میان تز و آنتی تز رابطه-ای ایجابی- سلبی است و نه سلبی صرف. یعنی آنتی تز نه با حذف تز بلکه با لقاح با آن – که در یک زمان هم ایجابی است و هم سلبی – موجودیتی جدید را می  سازد. اما ما می بینیم  که در آثار شما رابطه سنت و تجدد رابطه ای سلبی است و گویا تجدد پا بر جای خالی سنت می گذارد و نه پا بر دوش آن. این تفاوت را چگونه توجیه می کنید؟

در آثار شما سخن از نقد و جرح سنت از سکوی تجدد رفته است که البته معقول و منطقی می باشد. در این راستا شما تصوف و عرفان را به عنوان عوامل انحطاط در ایران برمی شمارید. اما تجربه غرب حاکی از آن است که تجدد بر خاک سنت روییده است. مثلا اگر گفته ماکس وبر را مبنی بر اینکه پروتستانیسم خالق مدرنیته بوده بپذیریم، آنگاه با توجه به پدیده پروتستانیسم به نتایج متفاوتی خواهیم رسید. این مذهب خود متشکل از چهار زیر مجموعه اصلی یعنی کالونیسم، متدیسم، باپتیسم و پیتیسم بوده است که همگی از مکاتب ریاضت کشی روح بوده و صبغه ای عرفانی و متصوفانه داشته اند. در غرب این نحله ها نه تنها از سر راه تجدد بر نداشته شدند، بلکه خود راه عبور تجدد گردیدند. حال  چگونه می توان با در نظر گرفتن این تجربه تجدد را بر مبنای حذف کامل سنت توجیه کرد؟

شما در بخش هایی از کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران،  تصوف و حمله مغولان را به عنوان دلایل شامگاه اندیشه سیاسی در ایران برشمرده اید، آیا این دلایل خود معلول مسائل اجتماعی دیگر نبوده اند؟

ما در طرح مباحث مدرنیته و تجدد بیش از آنکه از دکانستراکسیون سخنی به میان آوریم مبنای کار را بر کانستراکسیون قرار می-دهیم، حال چگونه می توان دکانستراکسیون را که مفهومی پست مدرن است بتوان راه حلی برای ورود به تجدد برشمرد؟”

مشکله‌ی ایران 

دکتر سید جواد طباطبایی در پاسخ به نقد های مطرح شده، بحث خود را با شرح “ما کجا ایستاده ایم؟” ، شروع کرد. از نگاه ایشان، “ابتدا منتسکیو بود که در مواجهه با یک ایرانی در پاریس “در کجا ایستاده ایم؟” را طرح نمود و از یک ایرانی پرسید که چگونه می توان ایرانی بود و وقتی می گوییم ایرانی هستیم، دقیقا چه منظوری داریم. طباطبایی تصریح نمود که من با موضوع ایران یا مسأله ایران کار ندارم، پروژه من مشکله یا Problem  ایران است. من قصد داشته ام یک پرسش درونی مطرح کنم و به دور از تقلید و ظاهر بینی، به تفحص در درون ایران و فکر ایرانی بپردازم.

طباطبایی در بیان نسبت خود با دستگاه هگلی تصریح داشت که اتفاقاً اندیشه من به سیاق هگل، دیالکتیکی نیست بلکه استراتژیک است و فعلاً بنا ندارم بگویم که این فکر را از چه کسی گرفته ام. شاید توجه به بحث لئو اشتراوس در مبحث هنر نویسندگی و پنهان نگاری و ذکر مطالب در بین سطور، روشنگر باشد که من چه گفته ام و چه در سر داشته ام.

به باور طباطبایی، ایران یک مشکله یا Problem  است که باید پایه آن را فهمید ما اینجا توضیح المسائل نداریم بلکه توضیح مشکل داریم. به تعبیر حافظ، که بخشی از حافظه ایرانیان در مشکل شناسی را تشکیل می دهد، مشکل ما مسأله نیست بلکه معماوار است آنجا که می گوید:

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش                       کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

بر این اساس، ایران یک معما است و باید آن را به تایید نظر برسانیم. نباید فراموش کرد که ایران قلب فرهنگ منطقه است و این باید توضیح داده شود. بد نیست به مقام یونان در فرهنگ غرب توجه کنیم تا مقام ایران در جهان اسلام را درک کنیم. همانگونه که یونان، جهان باستان دارد و جهان جدید ندارد یعنی مجموعه ای متداوم است، ایران هم مجموعه ای تداوم یافته است و دیروز ایران همواره در امروز آن حضور دارد. این نکته را می توان در سالیان پس از ورود اسلام به ایران مشاهده نمود، آنجا که ایرانیان، داشته های دیرین خود را در درازای زمان پاس داشتند. مثلا زبان فارسی را نگهبانی کردند و عربی سخن نگفتند. این در حالی بود که مصریان به سهولت عرب شدند و ملل دیگر نیز به همین ترتیب، هویت پیشین خود را از کف دادند. به گفته  طبری در قرن سوم هجری، ایرانیان از حیث تداوم و مداومت تاریخی موقعیت ممتاز بلکه ممتاز ترین موقعیت را دارند. این مهم را گوبینوی فرانسوی هم گفته، او ایران را به یک خارا تشبیه نموده که همواره از گزند باد و طوفان و باران مصون و برجا مانده است. بنابراین، نظریه “جامعه کلنگی” که اخیراً از جانب نویسنده ای عنوان شده، قرین صحت نیست و نافی گذشته تاریخی ایران است. به خاطر همین پیشینه، اندیشه سیاسی ایرانشهری نه تنها وجود دارد بلکه بسیار هم بنیادی است، چون تداوم ایران تداوم یک اندیشه است. زبان فارسی، فقط یک زبان نیست بلکه روح و جان ملتی ۲۵۰۰ ساله است که ایستاده و از پس دهها حوادث، همچنان بر جا مانده است. خوب است بدین نکته توجه دهیم که ایران طی ۱۳۰۰ سال اخیر، حتی یک نظریه پرداز خلافت ندارد. در حالیکه در سایر نقاط جهان اسلام، متفکران اخوان، سلفی ها و طالبان را می بینیم که همگی در پی احیای خلافت اند، اما ایرانیان  همواره در پی یک شاه آرمانی بوده اند که محور اندیشه ایرانشهری محسوب می شده است . به تعبیر حافظ، همه سموم آمدند و رفتند اما یاسمن بر جای خود با قیست”.

طباطبایی در ادامه سخنان خود تصریح نمود که از قرن سوم و چهارم هجری ، روند زوال اندیشیدن در ایران نضج گرفت و به تدریج ضعیف تر گشت تا اینکه در دوران مشروطه کلاً خاموش شد. در این دوران دیگر از فردوسی و حافظ خبری نیست.

دکتر طباطبایی، با مقایسه اسلام و مسیحیت اظهار داشت که اسلام بر خلاف مسیحیت، دین رهبانیت و ترک دنیا نیست که در آن اصلاح دینی ضرورت داشته باشد. اسلام به پذیرش دنیا هم توجه دارد و سکولاریزاسیون یعنی قبول اینکه اسلام نسبت  به دنیا نگاه ایجابی دارد و آن را می پذیرد. اسلام دین تعادل دنیا و آخرت است، اما روشنفکران دینی این موضوع را درست متوجه نمی شوند چون سوال را درست مطرح نمی کنند. روشنفکران دینی نتوانسته اند روی تعادل دین – دنیا  در اسلام،نظریه ای تاسیس کنند، حتی غزالی هم موفق به این کار نشد و نهایتاً تعبیری آن دنیایی از اسلام عرضه نمود.

 

توصیه دکتر طباطبایی این بود که باید فهم فلسفی ادبیات و ادب در ایران را جدی گرفت و مانند آلمانی ها اشعار شاعران را فهم فلسفی کرد، سنت که در درون خود طرح پرسش می کند اهمیت دارد، باید از همین سنت طرح پرسش کرد و این نیازمند اندیشیدن مجدد از درون است البته این به معنای بومی سازی متعارف و کم مایه نیست. بومی کردن مشابه سنتز تومیستی است یعنی نشان دادن درونی چفت و بست ها و نسبت مفاهیم با یکدیگر. برای بومی کردن باید از درون در نظام اندیشیدن نفوذ کرد و از  کارهای سطحی گذر کرد.

دکتر طباطبایی در پایان سخن خود ضمن تاکید مجدد بر اهمیت پرسش “ما کجا ایستاده ایم ؟”،  توصیه کرد که نسل جوان باید اندیشه بخواند، متن های اصلی را خوب ببیند، از کارهای سطحی اجتناب ورزد و کلید یا گرانیگاه هر متن را کشف کند چون هر متنی یک ایده اصلی دارد و هدف خواندن، کشف آن کلید یا نکته اصلی است. باید با ذهنی پیراسته از ذهنیت ها به  سراغ آثار متفکران رفت، که البته لازمه آن آشنایی به زبان های خارجی و آموختن دو یا سه زبان – علاوه بر انگلیسی – است تا نکته اصلی هر متن که در زرورقی پیچیده شده است، فرا چنگ آید.”

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است