درهای دیگری هست که باید بر آن بکوبی ؛ فریبرز رئیس‌دانا


کار خیریه فقط مسکن است، اما مسکنی است که دهنده‌ مسکن معمولا از طریق یک پیوند اجتماعی این کار را می‌کند و گاهی هم از طریق ریاکاری. بنابراین به خودی خود این خیریه نمی‌تواند تغییری ایجاد کند

کار خیرکردن همواره مورد تائید و تشویق بوده است. کار خیریه‌ای کردن هم با مسائل اخلاقی ارتباط پیدا می‌کند و هم با مسائل اقتصادی.

فریبرز رئیس‌دانا در گفت‌وگوی مفصل با آرمان کار خیریه‌ای را از نظر فلسفی، اقتصادی، اخلاقی، تاریخی و جامعه شناختی بررسی کرده است. این اقتصاددان معتقد است: خیرخواهی‌ها گاهی تبدیل می‌شوند به نهادها و نمادهای اجتماعی و از انتخاب فردی یک نفر خارج می‌شود. ولی گاهی اوقات در حوزه‌ انتخاب فردی می‌ماند.

کار خیرکردن قطعا مختص زمان حال نیست و ریشه در گذشته‌های بشر دارد. تاریخچه‌ کار خیریه‌ای چیست؟

انسان تکامل یافته‌ترین نوع در طبیعت است و این تکامل‌یافتگی‌اش از این رو است که انسان پا در هستی اجتماعی گذاشته است. پس انسان، به تعبیر فیلسوفی بزرگ، دنباله‌ اجتماعی طبیعت است. شاید عمده‌ترین تعبیر این است که انسان نیازهایش را از نو تعریف می‌کند. او برای تامین نیازهایش به نیازهای دیگری متوسل می‌شود. یا آن نیازها که تامین می‌شود، مجدد برای آن، نیازهای تازه‌تری را مطرح می‌کند. من در مورد انسان به طور کلی صحبت می‌کنم. شاید یک فرد از این کلیت تبعیت بکند یا نکند. شاید یک نفری پیدا کنیم که بخواهد برود در یک جنگل زندگی کند و با نیازهای ساده زندگی ساده‌اش را پیش ببرد یا یک درویشی گوشه‌ یک خانقاه.به طور کلی، انسان در متن و در شرایط اجتماعی قرار می‌گیرد. نیازهای جدیدتر را تعریف می‌کند، ابزارهایی به عنوان نیازِ برای نیاز می‌سازد. این که بگوییم انسان حیوانی ابزار ساز است از نظر من درست نیست. انسان در طول زمان آنقدر پیوسته تکامل پیدا کرده، آنقدر پیچیده شده است که دیگر نمی‌شود مرحله‌ای خاص به نام ابزار سازی در نظر گرفت، این مراحل وابسته و پیوسته به هم هستند. ابزارها بخشی از نیاز هستند برای پاسخ دادن به نیازهایی که خود آنها نیازهای تازه‌تری را ایجاد می‌کنند. به هر صورت انسان چون پدیده‌ای اجتماعی است، همکاری و همدلی در ذات آن است. این همکاری و تعاون، این گرایش برای توصیف نیازها بر حسب ارتباط با دیگران، در ذات آن دنباله‌ اجتماعی طبیعت بودن نهفته است. بنابراین ساختار ثابت و ویژه‌ای به نام ساختار خیرخواهانه نداریم. خود خیرخواهی بخشی از نیاز اجتماعی است یا بخشی از پاسخ به یکی از نیازهای اجتماعی یا ابزاری برای رسیدن به موقعیتی است که به بخشی از نیازها پاسخ بدهد که این در طول زمان تغییر پیدا کرده است. اگر این ساختار را ثابت بگیریم، گویا تاریخی ندارد ولی تاریخ دارد. چون تاریخ دارد باید برگردیم ببینیم انسان‌های اولیه وقتی در معرض ناملایمات طبیعی یا حمله‌ حیوانات وحشی قرار می‌گرفتند، وقتی دیگران به کمک آنها می‌رفتند این در واقع ناشی از یک نوع خیرخواهی بوده است و در واقع ناشی از یک نوع نیازی که در درون انسان است و آن نیاز این است که باید بخشی از جامعه‌اش را از خطر نابودی نجات بدهد چون عضوی از جامعه است و جامعه باید پا بر جا بماند.

در جوامع‌ سرمایه‌داری عمل خیریه‌ای چگونه تعریف می‌شود؟

خیرخواهی‌ها گاهی تبدیل می‌شوند به نهادها و نمادهای اجتماعی و از انتخاب فردی یک نفر خارج می‌شود. ولی گاهی اوقات در حوزه‌ انتخاب فردی می‌ماند. وقتی وارد نظام‌های سرمایه‌داری می‌شویم، این خیرخواهی‌ها جنبه‌ ایدئولوژیک پیدا می‌کند. این ایدئولوژی چه اعلام شده باشد چه نه، چه کسی به ایدئولوژی سیاسی باور داشته باشد و چه از آن فرار بکند، جنبه‌ ایدئولوژیک آن از بین نمی‌رود. می‌دانیم جوامع‌ سرمایه‌داری هر چه بیشتر به سمت جامعه‌ طبقاتی و ایجاد شکاف بین لایه‌های پایینی و بالایی حرکت می‌کنند. ممکن است در جامعه‌ صنعتی خیلی پیشرفته، لایه‌های پایینی حقوق و درآمدشان و سطح زندگی‌شان طوری باشد که به مراتب بهتر و بیشتر از اقشار پایینی در آفریقا باشد ولی، اختلاف نسبی در آنجا هم بالا می‌گیرد و به جز آن حتی در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته، گروه‌هایی هستند که به دلیل نظم اقتصادی – اجتماعی و نظم تحمیل شده مبتنی بر مالکیت در شرایطی قرار می‌گیرند که همیشه در حاشیه، در فقر باقی می‌مانند. اگر پدیده‌ اخلاقی در مقابل آن به عنوان یک پدیده‌ ذهنی، یک پدیده‌ای که معیارهاش توسط ذهن‌های معین دیده شده، شکل بگیرد این پدیده‌ اخلاقی بر مبنای پدیده‌های ذهنی و به دلیل اجتماعی بودن انسان، به کمک می‌آید تا به نوعی داوطلب بشود که آن فقر را از مقابل خود پاک بکند. برای اینکه خودش را بخشی از آن می‌بیند، اعضای یک پیکر می‌بیند و هم سرنوشت می‌داند و فکر می‌کند که برای بقای خودش و برای بقای انسانیت و برای بقای جامعه؛ به این ترتیب کمک می‌کند ولی معیارهایش معیارهای ذهنی است که به آن علم اخلاق می‌گوییم یعنی، ضابطه‌های اخلاقمند، متداول، شخصی و محافظه‌کارانه جامعه به او داده است. در مقابل آن، یک روش دیگر هم داریم که نام آن فلسفه‌ اخلاق است یعنی، بینش به اینکه این نظم نابسامان و محرومیت‌ساز باید دگرگون شود. این نظمی که مرتب فقیر تولید می‌کند، نیازمند در جامعه ایجاد می‌کند و مرتب اختلاف را بالا می‌برد. به طور مثال، مالکان و مدیران بعضی از شرکت‌ها از لایه‌های پایینی در همین شرکت‌ها یا واحدهای مشابه دریافتی ماهانه‌ بیشتری دارند. در همان حال گروهی از زن، کودک و مرد بی‌پناه در رنج به سر می‌برند. این تضاد به آگاهی‌هایی می‌رسد که آن آگاهی‌ها اخلاقِ فلسفی و اخلاق تغییر در نگرش به روزگار را ایجاد می‌کند. این اخلاق می‌گوید که من باید این نظم نابسامان را که مرتب این فقر را به وجود می‌آورد و بار مسئولیتش را به دوش اخلاق فردی و علم اخلاق و ضابطه‌های هنجاری اخلاق من می‌اندازد، از بین ببرم. به عنوان منش انسانی که جامعه و تجربه‌ها به من داده است و نه به عنوان یک ابزار، این موضوع را مطرح می‌کنم که نباید به این بهانه که شما هدف بزرگی برای برهم زدن این نظم و سیطره دارید خود را از ارزش‌های انسانی دور بدارید. باید در این درگیری نیازهای انسانی شرکت کرد. ممکن است اگر من به عنوان یک سیاستمدار و قدرتجوی حرفه‌ای صحبت می‌کردم، می‌گفتم در این کارهای خیریه می‌توانید یارگیری کنید و البته واقعا هم می‌توان این کار را کرد. به این ترتیب من بحث کلی و فلسفی نگرش به این خیریه‌ها را تا حدی مطرح کردم اما باز با تاکید بر این نکته صحبت‌های خود را ادامه می‌دهم که خیریه‌زدگی به بهای فراموش کردن مبارزات اجتماعیِ لازم برای از بین بردن مبانی به وجود آمدن محرومانی که به کمک خیریه‌ای احتیاج دارند بسیار لغزش خطرناکی است همانطور که، نادیده گرفتن این موضوع که اندیشه عدالت‌جویی و اندیشه‌های برابری‌خواهی و آزادی‌خواهی، اندیشه‌های فقط علم‌زده و سیاست‌زده نیستند بلکه آمیزه‌ای عجیب و پنهان‌شده‌ای از اخلاق والای انسانی در آنهاست. در یک جا ممکن است این تحلیل علمی و این تحلیل سیاسی، من را به این نتیجه برساند که چه کار باید انجام دهم ولی ممکن است کوهی استوارتر و بزرگتر از دلار یا لذت‌های زندگی در مقابل من قرار بگیرد یا اندیشه‌هایی که شیطان مطرح می‌کند و جلوی من می‌گذارد. آن جاست که به نظر من آن ارزش‌های والای اخلاقی و آن نگرشی که به آرمان‌های کامل انسانی داریم به کمک من می‌آید. این به‌گمان در میان مبارزان و متفکران بزرگ حتی کسانی که با دیدگاه‌های ماتریالیستی هم سیاست و هم علم را به جلو بردند پنهان نبوده و اگر پنهان بوده ناگزیر آنها را به دیدگاه‌های خشن، بی‌رحم، بی‌تفاوت، مکانیکی، غیر سوسیالیستی و غیر آزادی‌خواهانه کشانده است. با همه این اوصاف وقتی ما می‌بینیم که رنج و درد نه تنها هموطنان، بلکه همه‌ انسان‌ها در همه‌جا فزونی یافته است و ما می‌توانیم قدم به جلو بگذاریم، گمان می‌کنم خیلی اخلاق غیرانسانی است که پشت میز خود بنشینیم و بگوییم من فلسفه‌ انسانی را به رشته‌ تحریر درمی‌آورم، در حال ساختن سیاست و الگوهایی هستم که به موجب آن انسان‌ها بتوانند از رنج و درد ابدی خلاص بشوند، پس کاری نمی‌کنم. به همین سبب به نظر من فلاسفه‌ انسان‌گرای بزرگ و آزادی‌خواهان و عدالت خواهان بزرگ همیشه در صحنه‌ عمل حضور داشتند. این حضور داشتن در صحنه‌ عمل به هیچ وجه از عمل سیاسی دور نیست، فقط خیریه‌ای فکر کردن در شرایطی که ابر، باد، مه، خورشید، فلک و معلم و کارگر و روحانی و میوه‌فروش همه در سیاست هستند، آن وقت آن کسی که بخواهد کار انسانی بکند، مثل بعضی از شاعرها، بگوید من دیگر کار سیاسی نمی‌کنم. این دیگر حتما یک انحراف و لغزش است، به این دلیل به نظر من کار خیریه‌ای هم که از طینت پاک انسان‌ها که از گذشته‌ها آمدند ولی تغییر کردند ناشی می‌شود، خودش یک امر سیاسی است. اینکه می‌گویم از گذشته آمدند، ریشه‌های تاریخی آن را گفتم ولی اینکه می‌گویم تغییر می‌کند این است که هم کسانی که ستم می‌بینند محصول و قربانی نظام سرمایه‌داری هستند و هم کسانی که به یاری می‌روند. البته اینها بر اساس واکنش در مقابل این نظم طبقاتی بر چند نوع هستند. یا می‌خواهند وجدان خودشان را راضی کنند زیرا، نمی‌توانند دست به کار اساسی بزنند، یا اینکه این کار خیریه را می‌کنند، آگاهانه هم می‌کنند و در جاهای دیگر به مبارزه‌ اساسی‌تر دست می‌زنند و متاسفانه یک روحیه خودنمایی و سالوسی هم در این میان وجود داشته است.

آیا حس انسانی بشر به کمک، یعنی عمل خیر یک انسان به یک انسان دیگر در نهادی به اسم خیریه به مسیر درست هدایت می‌شود یا در این نهادها و کارگزارها این انرژی عظیم حس انسان‌دوستی استحاله می‌شود؟

آن نظام سرمایه‌داری‌ای که این همه فشار و فقر ایجاد می‌کند، زمانی وعده داده بود که در حال حاضر که ما هستیم، فقیران جهان به ۸۰۰ میلیون می‌رسد، الان یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون است. درآن نظام از یک طرف عملکردهای خیریه‌ای انتزاعی مانع می‌شود که حقیقت کشف شود و آن نظام شناخته شود یعنی آن نظام سرمایه‌داری که بر جهان ما مستولی است. از طرف دیگر نیروی خیریه‌های استوار، ثابت‌قدم و مبارز را کم می‌کند. اما بحث‌های پیچیده‌ای هم مطرح می‌شود مبنی بر اینکه، من کار خیر می‌کنم و قصه تمام. ممکن است من یک آلترناتیو جلوی او بگذارم و بگویم این کاری که من می‌گویم بهتر است، شما ممکن است به ۵۰۰ کودک عیدی برسانید، ممکن است این پول را بگذارید به کارگری که به زندان افتاده یا از کار بیکار شده، کمک کنید. او هم یک انسان است. آیا کار خیر اینجا بر حسب عدد مشخص می‌شود، بر حسب سن مشخص می‌شود یا بر اثر ذهنیات تصمیم‌گیرنده. به همین جهت من می‌گویم ما فلسفه اخلاق را باید جایگزین علم اخلاق ضابطه‌مند کنیم. این علم اخلاق است که با ذهنیات محدود و بحث برانگیز خودش و با ابزارهای ذهن‌گرایی می‌آید، می‌سنجد و خودش را به چیزی می‌چسباند و قانع می‌کند. با این وصف من قصد ندارم درصدد انکار کار کسی که می‌خواهد برای آن ۵۰۰ نفر عیدی بخرد، صحبتی کنم. فقط در حال بحث هستم. خودم ممکن است در یک مرحله‌ای چنین کاری انجام دهم. خود من مثلا معمولا در کوچه به فقرا کمک می‌کنم. و این نظر را که می‌گوید به گدایان پول ندهید، گداپروری نکنید، بسیار محکوم می‌کنم. این صحبت معمولا از سوی کسانی مطرح می‌شود که یا بسیار سنگدل هستند یا خودشان عامل این فقر بودند یا برخی مسئولان هستند که می‌خواهند از نتایج کار خود فرار بکنند. البته گاهی با خودم می‌گویم اگر این پول‌ها را جمع کنم و به کسی بدهم که مثلا بچه‌اش به مواد پروتئینی نیاز دارد، بهتر نیست؟ اگر اینگونه فکر کنیم همه‌ مردم خیر و همه‌ انسان‌هایی که به بقای انسانی، به آزادی و برابری انسان می‌اندیشند باید بنشینند کامپیوترهای خود را راه بیندازند و محاسبه کنند که کدام بهتر و اثر بخش‌تر است؛ پس این‌گونه نباید بیندیشیم. ضمن اینکه اگر جامعه و مردم دوست دارند کار خیریه‌ای کنند مربوط به خودشان است. کسی حق ندارد به آنها به دلیل اینکه مثلا اخلاقیات من والاتر از اخلاقیات تو است، تحکم کند که این کار را بکن و این کار را نکن. مخصوصا برای کسانی که مناقشه‌ای در کار آنها نیست. آنهایی که به سراغ کودکان مناطق محروم ‌می‌روند، به سراغ کودکان خیابانی می‌روند و به آنها کمک می‌کنند.شما در حال حاضر ۵ میلیون و نیم بیکار دارید، گاهی در مجلس می‌گویند تعداد آنها ۶ میلیون و نیم است، دولت می‌گوید ۲/۳ میلیون نفر است. برآورد من ۴/۵ میلیون نفر است. بهترین کمک به این افراد، آگاهی رساندن آنها به این نکته است که علت بیکاری آنها چیست. آیا این کار خیریه‌ای بدی است؟ حالا فرض کنید اگر من وقتم را می‌خواهم به عنوان یک انسان صرف آموزش به او بکنم، نمی‌توانم سر کار بروم. درآمدی ندارم ولی اگر بروم سر کار بخشی از درآمدم را می‌توانم به بچه‌های نعمت‌آباد و به خیریه‌هایی که به آنها امکانات می‌دهند، کمک کنم. در واقع من عضو آنجا هستم، شب‌های زیادی در نعمت‌آباد خوابیدم. ولی در معرض این محاسبه و تردید هملتی معمولا قرار نگرفتم برای اینکه با خود عمل وارد عرصه شدم. ولی وقتی که به عنوان یک روشنفکر به عنوان یک نظریه‌پرداز حتی گاهی در صحنه عمل با این وقایع روبه‌رو می‌شوی باید بتوانی تصمیم بگیری. در اینجاست که نمی‌توانی بعضی‌ها را مقدس بدانی، بعضی‌ها را بی‌رحم. در اینجاست که نمی‌توانی بعضی‌ها را نجات‌بخش بدانی به خاطر اینکه کار ایدئولوژیک می‌کنند، بعضی‌ها را به خاطر اینکه فقط می‌روند دست به سر و گوشه یتیمان می‌کشند. تشخیص این گاهی اوقات مشکل است. به نظر من پراکسیس و خود عمل اجتماعی است که نشان می‌دهد چه کار باید انجام دهیم. اگر اعتقاد داشته باشیم که مسیر درست، نادیده گرفتن فقیران، نادیده گرفتن فرزندان بی‌پناه این آب و خاک نیست همچنین باید ذکر کرد که مسیر درست قطعا به این جور کارها با فراموش کردن کار سیاسی، تقلیل پیدا نمی‌کند. بنابراین توصیه‌ من این است که در جوامع سرمایه‌داری، مبتنی بر منابع مالی و سرمایه‌داری صاحب قدرت، به‌طور پیوسته فقر ایجاد می‌شود. از آن طرف نگاه کنید مگر علی بن ابی‌طالب(ع) نگفته بود هر جا یک تپه است حتما پایین آن تپه یک دره هم می‌بینید. این دزدهایی که می‌گیرند و می‌برند زندان، اینها حاصل پول چه کسی را گرفته‌اند و خورده‌اند که فقط شاید دو سه نفر از آنها قربانی اختلافات سیاسی-طبقاتی می‌شوند. اگر من بخواهم همه این موارد را نادیده بگیرم، بعد به بچه‌های بی‌نوا برسم آن وقت این کار هدر کردن وقت جامعه است. من هم مثل شما هستم، من هم وقتی یک بچه بی‌نوا می‌بینم که پابرهنه است و اشک در چشم دارد و گرد و خاک گرفته است و پدر و مادری ندارد، گریه‌ام ‌می‌گیرد. یعنی آن لحظه هیچ کاری از من برنمی‌آید و این اشک دمادم فقط روح من را صیقل می‌دهد. بعد باید وارد عمل شویم و برای آن بچه کاری کنیم. در متن مجموعه مبارزه علیه نابسامانی‌ها این کارها باید صورت بگیرد. در ایران بنگاه‌های خیریه زیاد شده‌اند. برای اینکه آگاهی‌های اجتماعی زیاد شده و این مرحله نخست اجتماعی است. به نظر من کسانی که به دنبال خواست انسانی و عاطفی برای نجات افرادی که احساس همبستگی طبقاتی یا انسانی با آنها می‌کنند، می‌روند؛ قابل سرزنش نیستند ولی قابل نقد هستند اگر بعد از مدتی ببینیم رشد نکردند و از اینجا به جایگاه بالاتر برای شناخت تمام آن ریشه‌ها و انگیزه‌هایی که چنین وضعیتی را به وجود می‌آورد، نرسیدند. این باعث می‌شود که کسانی هم که تحت حمایت این افراد قرار می‌گیرند وابسته شوند، مداوم خیال کنند یک نفر از آسمان هشتم یا کوچه کناری می‌آید و به داد اینها می‌رسد. این باعث می‌شود این افراد روی پای خود نایستند. اگر این آموزش را به آنها ندهیم که فقر تو محصول غناست، فقر تو سرنوشتی نیست، تقدیر مقدر تو نیست که چنین بشوی، اشتباه است. اگر کسی امروز از من درخواست کمک بکند، به او کمک می‌کنم ولی به او می‌گویم وقتی به من بده تا با هم صحبت کنیم که به تو توضیح دهم چرا این بلا سر من و تو می‌آید و از کجا ناشی می‌شود.

شما در مورد اخلاق فردی در کار خیریه و در مورد عدم سرزنش افراد خیر صحبت کردید، آیا در جامعه‌ سرمایه‌داری کار خیریه به جایی هم می‌رسد و می‌تواند کارکردی برای تغییر نظم موجود داشته باشد؟ به طور مثال فردی مثل مادر ترزا را در رسانه‌های بورژوازی بزرگ می‌کنند و از او الگویی برای کسانی که می‌خواهند کار خیر بکنند می‌سازند، آیا مادر ترزاوار می‌توان جلوی بازتولید مشکلات امروزی را گرفت؟

ابدا. کار خیریه فقط مسکن است، اما مسکنی است که دهنده‌ مسکن معمولا از طریق یک پیوند اجتماعی این کار را می‌کند و گاهی هم از طریق ریاکاری. بنابراین به خودی خود این خیریه نمی‌تواند تغییری ایجاد کند، هم به دلیل مکانیزم خودش نمی‌تواند این مشکلات را برای همیشه حل کند و هم به خاطر مکانیزم حاکم بر زمان ما که بی‌سابقه بوده است که آن مکانیزم نئولیبرالیسم است.

بسیاری از افراد تمایل زیادی به کار خیر دارند. چه آلترناتیوی برای سازماندهی این خیل عظیم نیروهای اجتماعی داوطلب وجود دارد؟

باید همین موضوع را به آنها آگاهی داد. باید به آنها بگوییم تا به حال کار اشتباهی با عمل خیریه‌ای خود نکرده‌اند و این نشان انسانیت عمیق آنهاست. ولی این اقدام به جایی نمی‌رسد. معنی این موضوع این نیست که بر این در نکوب، معنی آن این است که درهای دیگری هست که باید بر آن بکوبی. راه‌های دیگری وجود دارد و امیدبخش است که باید در آنها راه رفت.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است