درباره ی چپ ستیزی و نفرت پراکنی پیرامون سیاهکل – ف. تابان


تاکتیک ها و خط مشی های سیاسی می آیند و می روند و آن چه بر جای می ماند، اهداف و آرمان های بزرگ و انسانی است. نسل های جدید سوسیالیست در ایران در سیاهکل همان آرمان های بزرگ را می بینند، سیاهکل از آن همه ی ماست.پرچمی که بر روی آن نوشته شده، آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم. باقی راه بر عهده ی ما نیروهای چپ، سوسیالیست و کمونیست ایرانی است که چگونه از این پرچم محافظت کنیم، با شرایط جدید منطبقش سازیم و آن را به مقصد نزدیک سازیم

به نظر می رسید که حجم انبوه مطالب گاه بسیار در خور توجهی که در مورد پنجاهمین سالگرد سیاهکل منتشر شد، نوشتن بیشتر در این مورد را غیرضروری کرده باشد. اما خواندن تعدادی از این مطالب و همچنین حجم انبوهی از اظهارنظرها در شبکه های اجتماعی یک بار دیگر نشان داد که فقط دوستداران چپ نیستند که به مناسبت سیاهکل به بزرگداشت و نقد این رخداد می پردازند، دشمنان چپ هم مترصد فرصتند تا کینه ی تاریخی و طبقاتی خود علیه سیاهکل و چپ را به نمایش بگذارند. همین مرا تشویق کرد که نکاتی را در مورد اظهارنظرهایی که این روزها پیرامون این سالگرد خوانده ام را مطرح کنم.

در تاریخ معاصر ایران سه واقعه است که هر بار با چنین حجم عظیمی از نفرت پراکنی و کینه مورد هجوم قرار می گیرد. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، انقلاب بهمن ۵۷ و حادثه ی سیاهکل در سال ۴۹. این حجم نفرت پراکنی نشان می دهد این سه واقعه کماکان جزو مهم ترین حوادث سیاسی شصت – هفتاد سال اخیر ایران هستند. من توجه خود را در این یادداشت بر واقعه ی سیاهکل قرار می دهم و این پرسش را در این نوشته – از نظر گاه خود – پاسخ می دهم که چرا چنین تلاش عظیمی برای نفی سیاهکل – که به گفته ی نفرت پراکنان، موضوعی ظاهرا بی اهمیت و تمام شده است، صورت می گیرد و چرا این واقعه همچنان بر فضای سیاسی ایران سنگینی می کند.

توجه این نوشته فقط به دوران «مبارزه ی مسلحانه» یعنی «چریک های فدایی خلق ایران» تا انقلاب بهمن است و در مورد تحولات بعدی در این جریان، انشعاب ها و سیاست های هر کدام از گروه های انشعابی اظهارنظری نمی شود.

هر سال و به ویژه امسال که مصادف با پنجاهمین سالگرد این حادثه بود، طیف گسترده ای از مخالفان که بخش عمده ی آن ها را سلطنت طلبان و سپس چپ هایی که گذشته ی خود را نفی کرده و دیگر چپ نیستند و بیشترشان از گذشته ی خود نادم و ضدچپ هستند، ارکستر پرسروصدایی را می سازند و نه با ذره بین که با تلسکوپ های بسیار قوی در صدد برجسته کردن نقطه ضعف ها و اشتباهات سیاهکل و جنبشی که از آن بر آمد می گردند. نقد و حتی نفی روا و لازم است، موضوع اما این جاست که در این نقد و نفرت پراکنی؛ اصل مساله که چریک های فدایی یک جریان ضداستبدادی، مدافع آزادی و سوسیالیست بوده اند فراموش می شود.

به برخی از این استدلال ها توجه کنیم.

گرامی داشت سیاهکل غالبا به عنوان «فرهنگ عاشورایی» مورد نفی و تمسخر قرار می گیرد. این اصطلاح از اردوی سلطنت طلبان افراطی در آمده و توسط چپ های پشیمان به وسعت بکار می رود و چنان فضایی با آن می سازند که بزرگداشت یک جریان سیاسی جزو «گناهان مذهبی» شود. این واژه ی «فرهنگ عاشورایی» تا آن جا که من می دانم فقط در مورد دو واقعه سیاسی در ایران استفاده می شود، یکی ۲۸ مرداد و دیگری حادثه ی سیاهکل که هر دو وقایعی در محکومیت حکومت پهلوی است. هیچ کدام از احزاب و سازمان ها و گروه های دیگری که سالروز تاسیس خود را جشن می گیرند با ادعای «فرهنگ عاشورایی» مورد تهاجم قرار نمی گیرند.

بزرگداشت و گرامی داشت روز تاسیس احزاب و سازمان های سیاسی و دیگر مناسبت های مهم در تاریخ این احزاب و گروه ها و حتی مردم یک کشور و جهان، امری کاملا عادی در تاریخ فعالیت هر حزب و سازمان سیاسی نه تنها در ایران که در سرتاسر جهان است. همه ی احزاب سیاسی سالروز تاسیس خود و رخدادهای مهم تاریخ فعالیت خود را یاد می دارند و طبعا از چنین مناسبت هایی برای گسترش نفوذ سیاسی خود در سطح جوامعشان بهره می گیرند. منتسب کردن چنین اقدام عادی ای به «فرهنگ عاشورایی» سواستفاده سیاسی برای تحریک احساسات ضدمذهبی جهت نفرت پراکنی علیه سیاهکل است و هیچ نشانه ای از سلامت سیاسی و اخلاقی در آن نمی توان یافت.

کلیه ی نیروهایی که به هر دلیل ریشه ی خود را در سیاهکل می یابند و یا نسبت به آن احساس تعلق می کنند، حق دارند این روز را گرامی دارند و به این مناسبت پیام خود را به جامعه برسانند. حکومت سرکوبگر در ایران با تفنگ و زندان آن ها را از این حق محروم می کند و گروهی در خارج از کشور که تفنگ و زندان ندارند (یا فعلا ندارند) با جنگ روانی به نفی این حق طبیعی کمر بسته اند.

در نقرت پراکنی علیه این جنبش به بسیاری دلایل متوسل می شوند، حتی نحوه ی لباس پوشیدن چریک ها و غذا خوردن آن ها و محل زندگی شان و میز و صندلی خانه هایشان زیر آن «تلسکوپ های نیرومند» قرار می گیرد تا دلیلی برای نفی آن ها سرهم بشود. ما در نقد هیچ حزب سیاسی ایرانی نمی بینیم که چنین مسائل و «ریزه کاری»هایی برای نفی و یا حتی انتقاد از آن احزاب و جریانات سیاسی بکار بیاید. کسی به نحوه ی لباس پوشیدن و غذا خوردن اعضای ده ها گروه ریز و درشت سیاسی دیگر ایرانی کاری ندارد، اما در مورد «چریک»ها همه ی این موارد جمع می شوند تا در محکومیت آن ها مورد استفاده قرار گیرد.

«بیسوادی» و «کم سوادی» و «بی تجریگی» همیشه در فهرست اتهامات علیه چریک ها هستند، از این ارکستر مشترک همه چیز بیرون می آید، اما همه ی این اتهامات غالبا هیچ وقت در برابر اضداد خود قرار نمی گیرد، گفته نمی شود چه کسانی در آن دوران «باسواد» و «باتجربه» بوده اند. گفته نمی شود باسوادها و باتجربه ها چه کرده اند و کدام راه ها را ارائه داده اند و کدام جنبش ها را رهبری کرده و چه نیروهایی را فراهم آورده اند. سلطنت طلب هایی که این ارکستر را رهبری می کنند می دانند چه می خواهند و چه می کنند، آن ها تلاش دارند تا اساسا مبارزه علیه حکومت استبدادی سلطنتی را بی ارزش کنند و این تلقی را جا بیاندازند که اگر چریک ها و دیگران می گذاشتند، جامعه ی ایران تحت رهبری شاهنشاه به پیشرفت و رفاه و تمدن بزرگ دست می یافت، اما سایرینی که با این گروه همراهی می کنند فقط خشم و نفرت خود نسبت به گذشته ی خود را فریاد می زنند.

«حیف شدند!»، این یکی از استدلالات رایج است، جالب تر از همه این است کسانی در این «مجلس عزاداری» شرکت می کنند که در دوران حکومتشان جان های بسیاری را گرفتند و امروز بر «صداقت و شجاعت» «چریک» ها فاتحه می خوانند.

هیچ تردیدی نیست که بر خاک افتادن هر یک از «چریک» ها در نبرد خود با حکومت استبدادی غمی سنگین و ضربه ای بزرگ برای همه ی هواداران آن جنبش و حتی دیگر نیروهای چپ بوده است. ما به موقع خود اشک هایمان را ریخته ایم و نفرتمان از هر گونه استبداد بیشتر کرده ایم. من این را خوب می دانم که احمدزاده ها، پویان ها، حمید اشرف ها، جزنی ها و دیگران، در متن آن جنبش به رهبرانی تبدیل شدند که امروز نامشان در تاریخ مانده و برای جنبش چپ اعتبار می آورد. من این را می توانم بفهم که خسرو گلسرخی ها و سعید سلطان پورها، در متن همان مبارزه بود که به نام هایی فراموش نشدنی و الهام بخش در تاریخ چپ ایران تبدیل شدند. من نمی توانم تصور کنم خارج از متن آن مبارزه، پویان ها و اشرف ها و جزنی ها در کجای تاریخ می توانستند بایستند. اما این را به تجربه دیده ام که بسیاری از فعالان و رهبران «توانمند» و «پرتجربه» و «باسواد»، هیچ کدام نتوانستند منشا جنبش و حرکتی بشوند و در هیج کجای تاریخ بایستند.

در این روزها مقالات بسیاری نوشته شد در مورد گرایشات داخلی چریک های فدایی، نظرات مسعود احمد زاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی و کم و کسری هایی که در این نظرات وجود داشته است. چنین مقالات و تحقیقاتی در تحقیق پیرامون این جنبش و تدقیق تاریخ آن دارای اهمیت است، اما به نظر من هیچ اهمیت سیاسی از نظر امروز ایران و موقعیت چپ در آن ندارد و از همین رو من نیز اصلا به آن نمی پردازم. آن مبارزه در آن شرایط به پایان رسیده است و جنبش چپ ایران امروز نه قرار است تاکتیک های سیاسی مسعود احمد زاده را سرمشق قرار بدهد و نه نظرات و تاکتیک های بیژن جزنی را.

آن چه از آن سال ها برای ما مانده است، یک میراث و یک پرچم است. این میراث و پرچم، مبارزه ی فداکارانه در راه آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم است. در این میراث و پرچم مسعود احمد زاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی، همه ی چریک هایی که رزمیدند و بر خاک افتادند، همه ی شعرا و هنرمندانی که به آن پیوستند، همه ی روشنفکران، دانشجویان، معلمان و استادان و کارگرانی که برای آن پای به میدان مبارزه نهادند، سهیم اند. سیاهکل سهم مشترک آن هاست. این پرچم یک بار به سبب اشتباهات مهلک و مرگ بار در مساعدترین زمان در سال های بعد از انقلاب بهمن فرو خوابید، اما اکنون بار دیگر نسل های جدید و جوان چپ که پای در راه مبارزه می گذارند آن را در دستان خود می گیرند.

جنبش چپ ایران با سیاهکل زاده نشد و پیش از آن نیز صفحات پرافتخاری داشته است. سیاهکل پرچم این جنبش را که به دلیل شکست های سنگین بر خاک افتاده بود، بار دیگر برافراشت، سیاهکل بغض فرو خورده و انتظار به سرانجام نرسیده از مبارزه و مقاومتی بود که در برابر کودتای ۲۸ مرداد صورت نگرفته بود. سیاهکل پاسخی به جزیره ی ثبات شاهنشاهی بود، پاسخی به خفقان و فقر و افزایش فاصله های طبقاتی بود. سیاهکل پرچم مبارزه در راه آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم بود. سیاهکل نشانه ای از اعتقاد به استقلال فکر و عمل و تحول به نیروی مردم خود در عین وفاداری به انترناسیونالیسم بود.

نسل های تازه ای که به جنبش چپ می پیوندند، وقتی به گذشته ی خود در حکومت استبدادی پهلوی و چهل و چند سال حکومت اسلامی می نگرند، هنوز آن را پرچمی و میراثی می بینند که می توانند به آن تکیه کنند، با آن می توانند سر خود را بالا نگاه دارند. چه باک اگر مسعود احمد زاده در اینجا و بیژن جزنی در آن جا اشتباه کرده و به کج راه رفته باشند. تاکتیک ها و خط مشی های سیاسی می آیند و می روند و آن چه بر جای می ماند، اهداف و آرمان های بزرگ و انسانی است. سیاهکل از آن همه ی ماست. پرچمی که بر روی آن نوشته شده، آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم. باقی راه بر عهده ی ما نیروهای چپ، سوسیالیست و کمونیست ایرانی است که چگونه از این پرچم و از این آرمان های بزرگ محافظت کنیم، با شرایط جدید منطبقشان سازیم و آن ها را به مقصد نزدیک سازیم.
اخبار روز

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است