در تاریخ معاصر همواره اندیشهورانی از پهنهی آذربایجان بودهاند که دربارهی یگانگی و یکپارچگیِ ایرانزمین نگران بوده و بر انگارههایی چون «وحدت سرزمینی» پای فشردهاند، گرچه اندکشمارانی همچون پیشهوریها هم از همین پهنه بودهاند که ناسازگاری پیشه کرده و ساز جدایی نواختهاند. برای نمونه به یاد آوریم احمد کسروی را که برای همبستگی و یکپارچگیِ ایران سخت اندیشناک بود و یکتنه به پاسداری از ایرانزمین و زبان و خرد در آن همت گماشت تا جایی که جان خویش را هم در این راه از کف داد. اکنون نیز، در میان اندیشهوران و روشنفکران ایرانی، پافشاری بر تمامیت ارضی ایران و وحدت سرزمینی بیش از همه در اندیشهی سید جواد طباطبایی نمود مییابد، و این البته جای بسی ژرفاندیشی دارد: نهفقط اینکه چرا روشنفکرانی چون طباطبایی همچو دلنگرانیهایی دارند بلکه نیز اینکه چرا دیگر روشنفکران همچو دلنگرانیهایی ندارند.
روشنفکری و مسئلهی ملیت
پرسمانی به نام «ایران» در اندیشهی طباطبایی جایگاهی کانونی دارد و این ویژگی در هیچ یک از دیگر روشنفکران دیده نمیشود، نه آنانی که خویش را روشنفکر دینی میخوانند و نه آنانی که روشنفکران سکولار به شمار میآیند. در یک سو، روشنفکران سکولار که بیشتر بر اندیشههای غربی در دوران مدرن تکیه دارند چنان سخن میگویند که گویی مخاطبشان انسانی جدا از هر سرزمین و فرهنگ و ملیتی است. البته جالب است که چنان انسانی بیشتر به مردمانی در اروپای غربی همانند است تا به مردمانی از هر فرهنگ دیگر! چنین مینماید که بسیاری از روشنفکران غیردینیِ لیبرال به انسان چونان انسان مینگرند – نگرشی که برای مثال اندیشمندی چون کانت و بسیاری دیگر همچون او در دوران مدرن داشتند. انسان برای روشنفکر غیردینیِ لیبرال انسانی جهانی است چنانکه تاریخ انسان هم برای او در پویشی جهانی و گریزناپذیر است. جالب است که، در میان روشنفکران غیردینی، روشنفکران چپ هم گویا از اساس با ملیت سر ستیز دارند و آن را یکی از بافتههای دوران مدرن میشمارند. این گروه گویا همچنان به حاکمیت جهانی میاندیشند که آن را از رنگ و بوی هرگونه منافع منطقهای و جغرافیایی آزاد میپندارند. در سوی دیگر، روشنفکران دینی نیز معمولاً چنان سخن میگویند که انگار مخاطبشان انسان مسلمان سوای از هر فرهنگ و سرزمینی است. نگرش جهانی در این دسته هم در شکل انگاشتهایی چون «امتگرایی» و «حکومت جهانی» نمود مییابد.
در مقابل همهی این رهیافتها، طباطبایی مسئلهی ایران را پیش میکشد و این نکته را طرح میکند که ایران به جای خود نیازمند نظریه است:
«… درگذشته چون ما تا حد زیادی مثل ماهی در آب بودیم، به ایران به عنوان یک کشور و بیشتر از آن به عنوان یک حوزه فرهنگی بسیار بزرگ اصلا فکر نمیکردیم و به این نمیپرداختیم که ایران چی هست و معمولا در موردش بحث نظری مهمی نکردهایم، اگرچه منابع گذشته ما پر است از اشارات و کنایههای بسیار جالب توجه به ایران. اما در دهههای اخیر و در سالهای اخیر اتفاقاتی هم در داخل و هم در خارج ایران رخ داده و ما ناچار هستیم که بار دیگر درباره ایران بحث کنیم. یعنی این پرسش که چرا ایران نیازمند یک نظریه است؟ »[۱]
مسئلهی ایران و سنتپژوهی
یک جلوه از اندیشهورزی دربارهی مسئلهای به نام «ایران» را در کندوکاوهای طباطبایی در «سنت» میتوان سراغ گرفت. شاید بیوجه نباشد اگر بگوییم در میان روشنفکران ایرانی پژوهش درباب سنت را فقط در اندیشهی طباطبایی میتوان یافت. سنت (تراداد) چیزی ست که به یک جامعه ترا داده شده و بر زیستجهانِ او – بر ذهن و زبان و اندیشهی او – هنایش و تأثیر دارد. در نبودِ درک درست و نقادانه از سنت، هیچ جامعهای نمیتواند راه خویش را به سوی آینده بهدرستی ترسیم کند. اما آنچه به جامعهی ایرانی ترا داده شده چیست؟ این پرسشی است که فقط طباطبایی بهجد در پیِ یافتن پاسخی به آن بوده است. بیشک هر نگرش هنجارین و هر بایدی برای جامعهی ایران نیاز به درک درستی از سنتی دارد که به اکنونِ ایران انجامیده است.
سنتی که به جامعهی کنونیِ ایران ترا داده شده است البته سرچشمهای در اسلام دارد و سرچشمهای هم در اندیشهی نوین که در باخترزمین پا گرفته است، اما ناسازوار و بیمعنا ست که بگوییم این سنت هیچ پایه و مایهای از اندیشه و فرهنگ ایرانی ندارد، چنانکه گویی انسان ایرانی فقط از این و آن گرفته و از خود هیچ نقشی بر جای نگذاشته است. جالب است که همان روشنفکران دینی که معمولاً از قرائتهای مختلف از شریعت دفاع میکنند مواجهه خاص ایرانیان با اسلام و درک و خوانش ایرانی از اسلام را نادیده میگیرند. برای نمونه بنگرید به آنچه مصطفی ملکیان در واکنش به طباطبایی میگوید:
«من نمی فهمم این ایرانی بودن مؤلفه هایش چیست؟ ما ایرانیها در چه چیزی فرق می کنیم با دیگران که آن را مؤلفه های ایرانی می شماریم. بنابراین اولین اشکالم این است که تجدد نمی تواند ایرانی بشود زیرا تجدد از آن رو که تجدد است نمی تواند رنگ جایی را به خود بگیرد. و اگر هم فرض کنیم بتواند رنگی بگیرد چه رنگی را می توانیم ما ایرانیها به تجدد بزنیم؟ ایرانی بودن ما چه چیزی در ما ایجاد کرده است که متفاوتمان کرده است با عربها یا ژاپنی ها.»[۲]
اما، برخلاف ملکیان، طباطبایی پیشاپیش به پرسمان ایران پاسخی نمیدهد بلکه آن را چون پهنهای گشوده برای پژوهش پیشاروی ما و خویش میگذارد. شاید سازمایههای ایرانی خود را در واکنش به سازمایههای اسلامی نشان داده است؛ شاید آنها را بتوان در تصوف ایرانی سراغ گرفت؛ شاید در گسترهی پرپهنای ادبیات فارسی باید آنها را جست. در هر حال، اما، نباید پیشاپیش آنها را یکسره و یکجا ناموجود پنداشت.
تداوم
یک کلیدواژه در رهیافت طباطبایی «تداوم» است که در هستهی خود تداومِ شکلی از اندیشه قلمداد میشود و در جلوهی بیرونیاش در شکل تداوم یک سرزمین، یک فرهنگ، و یک زبان نمود مییابد. طباطبایی میگوید:
«تداوم ایران، تداوم یک اندیشه است. چه اتفاقی افتاده که در ایران زبان فارسی از بین نرفته است؟ چه چیزی در این میان مقاومت میکند؟ چون زبان فارسی صرفا یک زبان نیست و عنصر مقاومتش تنها به دلیل خود عناصر زبان نبود بلکه به خاطر چیزی بود که درون آن بیان میشد و آن اندیشه ایرانشهری بود.» [۳]
طباطبایی تداوم تاریخیِ ایران را در مقایسه با یونان به این صورت توضیح میدهد:
«یونانیان نخست دشمنی به نام ایران برای خود ساختند و سپس خود را در آیینه آن دیدند و توضیح دادند؛ ما آنیم که ایران نیست. یونانیان روی این تز تنیدهاند. از اینرو یونانی که در اروپای کنونی هیچ اهمیتی ندارد تا به این حد برای اروپاییها مهم است؛ چراکه تمدن اروپایی برای تبیین خود دست به جعل تاریخی میزند و مدعی میشود نطفهاش در یونان بسته شده. در این میان ما با تداوم عجیب ایران روبهرو هستیم. اگر بخواهیم آن را با یونان مقایسه کنیم، یونان، جهان باستان دارد اما دنیای جدید ندارد به معنایی که ما بعد از سقوط ساسانیان جهان اسلامی داریم. اما این تداوم آنگونه که در ایران هست در یونان وجود ندارد. این تداومی که یونان را وارد اروپا کرده تا اروپا را توضیح دهد تا حد زیادی امری جعلی است؛ درواقع یک نظریهپردازی است که بر تاریخ یونان صورت گرفته. از اینرو تداوم تاریخ ایران به بقای ایران گره خورده و یک معضل است.»[۴]
گرچه دشوار نیست نوعی تداوم سرزمینی و فرهنگی را بازشناسیم، تداوم نوعی اندیشه را که در ارتباط با ایران باشد بهسختی میتوان بازشناخت. بیگمان ابهامهای زیادی در این باره در دیدگاه طباطبایی هست و روشن نیست که این ابهامها را تا چه اندازه باید به آغازگریِ او ربط داد و تا چه اندازه به سرشت خود مسئله.
روانکاویِ تاریخی
به نظر میرسد بتوان رهیافت جواد طباطبایی را رهیافتی ملیتمحور دانست، رهیافتی که یک واحد فرهنگی- تاریخی را مبنای خود قرار میدهد. با این حال، اما، بهسختی میتوان رهیافت ایرانشهریِ طباطبایی را نوعی ملیتگرایی در معنای متعارفش به شمار آورد. در روزگار جهانیشدن و جهانیکردن انگار هر سخنی که رنگ و بویی از ملت دارد دیگر بیمعنا و بیوجه شده باشد؟ اما، همزمان با روند جهانیشدن/کردن، گفتمان تنوع و تفاوت هم گسترانده میشود، که گرچه میتواند ظرفیتهای ملیتگرایی را آزاد کند اما همچنین به جای خود میتواند در شکلهایی چون قومگرایی با ملتگرایی ناسازگار افتد. این واقعیت که بسیاری از روشنفکران دیگر روی خوشی به رویکردهای ملیتگرا نشان نمیدهند نیز به همین سان بر بنیادهای دوگانه و ناهمساز استوار است: از یک سو روندِ فراگیرِ جهانیشدن و از دیگر سو فراگیریِ گفتمان تنوع و تفاوت. دربارهی روشنفکران ایرانی هم کوچکشماریِ رهیافتهای ملیتمحور از این دو سرچشمهی متفاوت مایه میگیرد. با این همه، واقعیت این است که بسیاری از مردمان جهان همچنان خود را در کالبد ملتها تعریف میکنند. چه در میان روسها باشد یا ایتالیاییها، ژاپنیها، یا مکزیکیها، ملیگرایی همچنان اصلیترین رکن در هویتبخشیِ فرهنگی و سیاسی است.
وقتی همهی ملاحظههایی را که هماینک بهاختصار طرح شد کنار بگذاریم، و وقتی همهی ابهامهای نظری را که دیدگاه طباطبایی را فرا گرفته موقتاً نادیده بگیریم، توجهمان جلب خواهد شد به آنچه رهیافت او را ضرورت میبخشد. ضرورتِ رهیافت طباطبایی پیش از هر چیز نوعی ضرورت پژوهشی است: ضرورت پژوهش در سنت. این ضرورت است که ما را از نسخهپیچیهای توخالی و هنجاریِ صرف بازمیدارد. ضرورت پژوهش در سنت به معنای یافتنِ سازمایههای نهان در سنت ایرانی است: نوعی روانکاوی تاریخی است که برای درمان بایسته است. در این صورت، «نگرانی» برای ایرانشهر را باید نه به معنای ظاهریِ آن بلکه به معنایی معرفتی گرفت: به معنای نگریستن و درنگریستن.
پانویسها
[۱] سید جواد طباطبایی: حفظ وحدت سرزمینی ایران سیاسی یک وظیفه است. (سایت تابناک)
[۲] نقد پر سرو صدای ملکیان بر دیدگاه سید جواد طباطبایی. (سایت آفتابنیوز)
[۳] سید جواد طباطبایی: تاریخ ایران کلنگی نیست. (سایت سیاست ایرانی)
[۴] منبع پیشین.