بیاد یک قهرمان


به مناسبت سالگرد قیام ملی ۱۸ تیر ۵۹، جا دارد از نام ماندگار فرزند آزاده و آزادیخواه وطن ابوالقاسم خادم احمدآبادی یاد کنیم.

خادم که در ارتباط با قیام ملی ۱۸ تیر بدست دژخیمان رژیم تیرباران شد، از سال ۱۳۲۶ عضو حزب ایران و از پیروان صدیق راه مصدق بود. در این راه لحظه ای قدم سست نکرد و آنگاه که سرنوشت کشور در بحرانی ترین ایام به دست دکتر شاپور بختیار سپرده شد با تمام وجود برای موفقیت او و نجات مملکت کوشید. وقتی گردانندگان جبهه ملی در دیماه ۱۳۵۷ در اسارت اوهام خود به اخراج بختیار از جبهه ملی رأی می دادند، یکی از کسانی که شجاعانه در برابر این تصمیم ایستاد، همو بود.

پس از ۲۲ بهمن ۵۷، برای اتحاد نیروهای ملی و مقابله و مبارزه با حکومت آخوندی دست به فعالیت عظیمی زد.

حرارت و هیجان ملی این مرد سالخورده ولی جوانبخت، به دل های افسرده نور امید می تاباند. نقش او در جمع آوری نیروها حتی پیش از آنکه آخوندهای حاکم به برنامه ریزی قیام ملی پی ببرند بحدی بارز بود که وی را دوماه قبل از قیام دستگیر و زندانی کردند و با وحشیانه ترین شکنجه ها کوشیدند از جزئیات پی ریزی قیام مطلع شوند ولی او مردانه ایستادگی کرد و هیچ نگفت. این واقعیت را در خلال گفته ها و نوشته های دژخیمان رژیم بخوبی در می یابیم.

آخوند ری شهری قاضی شرع دادگاه نظامی انقلاب که دستش به خون بسیاری از دلاوران قیام ملی ۱۸ تیر ۵۹ آلوده است در خاطراتش درباره محاکمات قیام ۱۸ تیر در ماهنامه پاسدار اسلام، (شماره ۳۲ مورخ مرداد ۱۳۶۳)، درباره خادم مینویسد:

“یکی از افراد مهم و حساسی که قبل از کودتا دستگیر شد. خادم مسئول شاخه ی سیاسی کودتا بود که اطلاعات فراوانی داشت ولی برخلاف انتظار تا روز کودتا و حتی مدت ها بعد از آن مقاومت کرده بود و هیچ اطلاعی راجع به این جریان بروز نداده بود”.

این کلام آخوند جلاد از هر تفسیری بی نیاز است. حرف ری شهری که معترف است خادم ماه ها مقاومت کرده و چیزی از جریان کار بروز نداده است به عظمت روحی و شجاعت اخلاقی خادم گواهی میدهد.

یکی از آخرین کسانی که خادم را دربند اسارت دیده است خانم آزیتا سلطانی است. این زن مبارز ایرانی که تا زمان دستگیری خادم زیر نظر او فعالیت می کرده است نقل می کند: ” در مردادماه ۵۸ که مخفی بودم یک شب پنهانی و با احتیاط زیاد به خانه پدر و مادرم که مدتها ندیده بودم رفتم. شب آنجا خوابیدم. صبح ناگهان سروصدایی بلند شد و یک اتوموبیل از پاسداران جلوی خانه ما توقف کرد از پنجره نگاه کردیم دیدیم چند پاسدار خادم را دستبند آهنی بدست از ماشین پیاده کردند و در خانه ما را زدند. پدرم که با خادم دوست و همفکر بود با عجله مرا از روی دیوار به خانه همسایه، که با ما قوم و خویش بود رد کرد. پاسدارها مدت زیادی همه جای خانه ما را کشتند و چون چیزی پیدا نکردند رفتند. بعد از رفتن آنها وقتی من به خانه برگشتم پدرم در وضع عجیبی بود، تمام بدنش می لرزید حالش بطوری بد و منقلب بود که نمیتوانست حرف بزند. وقتی کمی به حال آمد، گفت: من می دانستم که چیز مشکوکی در خانه نداریم، اما از دیدن منظره فجیعی حالم منقلب شد. وقتی پاسدارها خادم را روی نیمکت نشاندند با اشاره ی چشم، پاهایش را که از گیوه درآورده بود به من نشان داد، نمی توانم توصیف کنم که چه دیدم. از بس زده بودند شباهتی به پا نداشت. دو تکه گوشت و استخوان سیاه و متورم و ترک خورده بود. اما خود او وقتی ناراحتی و انقلاب حال من را دید با همان چهره نورانی و ریش سفید لبخندی زد و نگاهش را بالا کرد و زیر لب گفت: هو.

خادم شکنجه های غیرانسانی را تا آخرین دم بدون لحظه ای ضعف تحمل کرد و کلامی از آنچه میدانست بر زبان نیاورد و با اتکاء به ایمان و عقیده خلل ناپذیرش به پیروزی نهایی آزادی، به سنت قهرمانان در سن هفتاد سالگی با قدمی افراشته و سری بلند در برابر جوخه ی آتش ایستاد.

در انتظار روزی که بتوانیم از خاطره این مرد بزرگ به نحوی شایسته تجلیل کنیم.

بر روان پاکش درود می فرستیم و یادش را گرامی میداریم.

قیام ایران

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است