به یاد سرکار خانم پرفسور مجتهد زاده- علیرضا شفیعی مطهر


سرکار خانم پرفسور مجتهد زاده شب گذشته پس از سالها خدمت صادقانه درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهرسوربون فرانسه درگذشت.
روحش شاد و خاطراتش گرامی باد
این بخشی از زندگینامه ی ایشان است که اینطور می گوید:

من در سال ۱۳۰۳ در تهران در خانواده ای با وضع مالی نسبتا خوب به دنیا آمدم
تا ۱۵ سالگی علاقه به ادامه تحصیل در موسیقی بودم
۱۵ ساله بودم که یک شب به عزیز گفتم :
عزیز جون من بزرگ شده ام
و شبها نمیترسم تنها بخوابم
شما باید در اتاق پدر بخوابید
در قدیم اعیان به مادرشان عزیز میگفتند
و افراد پایین شهر ننه میگفتند
شب بعد عزیز یک صندلی گرفت و کنارم نشست و دستم را گرفت
و به صورتش چسباند و گفت :
فری جان من افتخار میکنم که عزیز تو باشم
ولی مادر تو هنگامیکه دو ماهه بودی مرد
و من کلفت شما هستم
و تو را مانند دختر خودم بزرگ کرده ام
آن شب من و عزیز شکوه خانم
خیلی گریه کردیم
و تصمیم گرفتم پزشک بانوان بخوانم
و خانم ها را معالجه کنم تا هیچ کودکی بی مادر بزرگ نشود
در سیکل دوم طبیعی خواندم و دیپلم گرفتم
و یکسال آلیانس رفتم و زبان فرانسه آموختم
در سال ۱۳۲۲ به دستور شاه به فرانسه اعزام شدم تا بعد به کشورم برگردم و خدمت کنم.
پسرها برای تحصیل در مهندسی
به اتریش می رفتند
و دختران برای پزشکی به فرانسه می رفتند .
۷ سال پزشکی عمومی خواندم و پزشک تخصصی زنان را در سه سال پاس کردم
و در سوربون تحصیلات فوق تخصصی نازایی را دو ساله به معدل ++Aتمام کرده و رزیدنت سینیوریتا انکولوژی شدم
سه سال بعد دیپلم پروفسوری سرطان شناسی بانوان را اخذ کردم
و همزمان تدریس در بخش انکولوژی بیمارستان دانشگاه را بعهده گرفتم
پدرم نظام بود و کلنل عالیرتبه ای بود
و سخت بیمار شده بود
مجبور شدم به تهران برگردم و او را در مریضخانه ملک تاج خانم نجم السلطنه بستری کنم
پدرم به دلیل عوارض ناشی از مصرف الکل ،
فوت نمود و در گورستان ظهیرالدوله دفن شد .
من ماندم و عزیز که دیگر خیلی پیرشده بود و از عهده کارهای منزل بر نمی آمد.
یک خانمی را استخدام کردم
من به استخدام وزارت علوم درآمدم
و سی سال در دانشگاه تهران تدریس کردم
و چهل سال هم طبابت کردم
عزیز شکوه که به رحمت خدا رفت
من به حدی تنها شدم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد.
مطب من پس از بازنشستگی در تهران و در جنوب شهر در محل جوادیه بود
و اغلب زن های ولگرد که بیماریهای مقاربتی داشتند به من مراجعه میکردند
منزل ما یک باغ بزرگ در سلطنت آباد بود
طبقه پایین را سی تا تخت خواب گذاشتم که شبها زنهای ولگرد می آمدند که اغلب بیمار هم بودند
چون من هرگز ازدواج نکردم
و تنها فرزند بودم
و از طرفی خانواده پدری ام که روحانی بودند
و نان ما را به دلیل نظامی بودن پدرم و بی حجابی و …. حرام میدانستند ،
هرگز با من رفت و آمد نمی کردند
تنهایی آنقدر به من فشار آورد که اوایل دهه ۷۰ منزلمان را وقف کردم
و اسمش را گذاشتم بنیادنیکوکاری دکتر مجتهدی
و یک میلیون دلار که همه دارایی من بود را به بنیاد دادم
و از ایران رفتم.
در ابتدا در بیمارستان به عنوان پروفسور ارشد مشغول بکار شدم
و وظیفه آموزش پزشکان متخصص که کورس انکولوژی را میگذراندند بعهده گرفتم
و عضو پیوسته دپارتمان سرطان شناسی فرانسه شدم
در سال ۲۰۰۰ از عهده تست های بدنی اتاق عمل بر نیامدم و از جراحی معاف شدم
و از آن تاریخ پرونده های مهم که بعضا تقاضای اتانازی
یا تشریح و یا اهدای عضو دارند را بررسی میکنم و عضو گروه ۷ نفره هستم
امروز که نگاهی به گذشته میکنم ، عمیقا خوشحالم که توانایی و
افتخار خدمت به انسانیت را داشته ام
و از صمیم قلب خوشحال میشوم که خانمی را معالجه کنم تا به آغوش خانواده اش برگردد.
و کودکان دوست داشتنی اش را بزرگ کند
امیدوارم هیچ کودکی چون من بی مادر بزرگ نشود
امروزدر پانسیون لاوارنیه که مخصوص اساتید بازنشسته سوربون است زندگی میکنم
و روزی یکی دو ساعت پرونده هایی که به من ارجاع میشود بررسی میکنم .
زندگی پر بار و با ارزشی داشتم
و دیگر هیچ آرزویی ندارم جز مرگی آرام و راحت
* * * * * * * *
او اولین متخصص زنان و فوق تخصص سرطان های زنان بود.
عرض تسلیت به جامعه پزشکان
و تمام بانوان قدرتمند
و مستقل ایران زمین.

یادش گرامی
نامش تا ابد ماندگار.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است