به مناسبت چهلمین روز درگذشت دکتر مصدق در احمد آباد، نوشته ای از زنده یاد مصطفی شعاعیان


shoaiyan-mosاستعمار پیوسته کوشیده است تا با بدترین انتقام گیری‌ها از میهن پرستی و عشق بمردم، خلقها و دوستداران خلق را بشدت در جهت منافع غارتگرانه خویش تادیب کند.

در میهن ما، سالها و سالها، و دهها سال، و حتی متجاوز از قرنی است که بزرگترین گناهان، گناهانی که هرگز بخشوده نشده‌اند، گناهانی کبیره، که بهیچوجه بدون کیفر نمانده‌اند را دوستی توده‌های مفلوک و رنجبری تشکیل داده است که همه هستی و زندگیشان بیغمای استعمار و امپریالیسم و دژخیمان بومی و خیانتکارشان می‌رود. اینگونه گناهان با عواقبی وخیم و انتقام آلود از طرف استعمار و تکیه‌گاه‌های داخلیش مواجه گشته است.

اگر پایان زندگی قائم مقام‌ها و امیرکبیر‌ها را هم رها کنیم تنهائیهای مطرودانه ستارخان‌ها، شهادت درد انگیز خیابانیها، سر بریدن نفرت بخش کلنل محمدتقی خانها، منجمد شدن جان گداز میرزا کوچک خانها، ترور شدن خناق آفرین مدرسها، تیرباران شدن جانسوز فاطمیها، و بالاخره زندانی شدن یازده ساله سردار اخیر جنبش ضد استعماری مردم ما، مصدق کبیر، در قلعهٔ احمدآباد، که پس از سه سال زندان تا آخرین لحظات زندگیش ادامه یافت، نمایان گر نمونه‌هائی از انتقام گیری استعمار و وابستگان داخلی وی از روح و جان مردم دوستی می‌باشد.

نمونه‌هائی بسیار کم، که تاریخ صد و پنجاه ساله اخیر میهن ما مملو از آن است، تا آنجا که لیست نامهایشان خود می‌تواند بفرهنگستانی از جنایات امپریالیسم و تکیه گاههای داخلیش در ایران مبدل گردد.

زندگی و مرگ، زندگی و مرگ که هیچ، کفن و دفن، مزار و ختم مصدق، این سردار شجاع و هوشیار جنبش اخیر ضد استعماری خلق ما، خود نمونه‌ای از همان گونه تادیبهای استعماری بود.

اما هدف این سطور، بر سر زندگی، مرگ، و کفن و دفن مصدق نیست. سخن بیشتر درباره ختم این «سردار پیر شهر طلای سیاه» است.

مصدق پس از سه سال در زندان لشکر زرهی، و یازده سال زندان و محاصره توسط قراولان مسلح، سرانجام دق کشانه جان سپرد. و ضمن اینکه داغها و دردها، قلب بسیار داغدیده و سوزان ملت ایران و مبارزان ملی و ضد استعماری مردم ما را فراگرفت، در عوض شادیها، سرورها و تبریکات حاکمی، و فرمانروایان میهن فروش ایران تکمیل تر شد، که هر چند ظاهراً مسلط و پرباد، معهذا خود لرزان بودن ستون‌های کاخ خویش را بهتر ار همه احساس می‌کنند.

وصیت مصدق چه بود؟ او وصیت کرده بود که پس از مرگ، در کنار مزار شهدای پاکباز مردم ایران که جهت ابقای حکومت ملی و عقب راندن محافل وابسته باستعمار در روز تاریخی سی‌ام تیرماه هزار و سیصد و سی یک، مردانه بشهادت رسیده بودند و پرچم نهضت ضد استعماری را از سقوط باز داشته بودند، مدفون گردد.

استعمار و رژیم بومیش قاطعانه از اجرای این وصیت نامه جلوگیری نمود. چرا؟ از وحشت اینکه همانطور که زنده مصدق کانونی جهت مبارزان خلق ما محسوب می‌شد، مرده و مزارش آنهم نزدیک تهران، می‌توانست مرکزی جهت یادآوری هر چه بیشتر مبارزه و پیکار علیه بقای مناسبات و حاکمیت استعمار و ارتجاع در ایران گردد.

لذا دستور داده شد که جسد بی جان این پیشوای مردم را که همچنان کابوس وار باعث وحشت باتون‌داران و تانک داران بود نه تنها از تهران، بلکه از حومه نیز دور کرده و به ۱۰۰ کیلومتری تهران، به‌‌ احمدآباد، یعنی همانجا که یازده سال تبعید و مشقت را سرسختانه در چهار دیواری قلعه، آن تحمل کرده بود، ببرند تا بدینوسیله علاوه بر آنچه بیان شد، ضمناً بخاطر دور بودن راه، و اضافه برآن انحراف بسیار از جاده اصلی کرج قزوین، مردم کشور و تهران بعلت سطح بسیار نازل زندگی و کمبود وحشتناک درآمد روزانه‌ای که حتی کفاف نان بخور و نمیری را به‌‌ آنها نمی‌دهد، جبراً نتوانند برای ختمهای وی حضور یافته و بدینوسیله نه تنها از اجتماع و تمرکز قلبهای دردمند و آزادی خواه جلوگیری شود، بلکه همچنین رژیم ضد ملی ایران بدنیا چنین وانمود سازد که در واقع کسی طرفدار مصدق نیست، کما اینکه مجالس ختمش که چگونگی برگزاری آنها بیان خواهد شد پیوسته آنطور که انتظار می‌رود از جمعیت مملو نباشد.

امپریالیسم و نوکران داخلیش علاوه بر تمام این شیوه‌ها حتی اجازه نداد که در هیچ روزنامه یا مجله‌ای خبری از وجود یا عدم ختم این سردار ملی اعلام گردد، تا مبادا پس از تمام این اعمال رذیلانه، معهذا مردم از دور و نزدیک، پیاده و دوچرخه سوار، با هر وسیله‌ای که در دست داشته باشند، و یا بتوانند بنوعی از آن بهرمند گردند، خود را بر فراز مدفن راد مرد فساد ناپذیر ملت ایران برسانند. و بدین ترتیب ماهیت نعره‌های سبعانه و وقاحت‌آمیز کسانی که ایران را کانون آزادی و مطبوعات را بعنوان رکن چهارم مشروطیت کاملاً آزاد جار می‌زنند، معلوم گردید. و یکبار دیگر نشانداده شد که مدیران، روسا، صاحب امتیازان و مسئولین روزنامه‌ها و مجلات نیز چون جلادان، باتون داران، شوشکه بندان، چکمه پوشان و سایر عناصر ضد ملی حاکم در ایران، کسانی جز وابستگان و خدمتگزاران باستعمار و امپریالیسم نیستند.

هر چند جمعیت عملاً نمی‌توانست بدلائلی که بیان شد بصدها و صدها هزار نفر برسد، معهذا این امر بشدت روشن بود که هر کس که آمده بود، در واقع نماینده یک شهر، یک شهرستان، یک ده، یک قریه، یک محله، و یا لااقل یک خانواده بود. شهرها، قراء، روستاها، و خانواده‌هائی که همه مجتمعها از رژیم و حکومت ضد ملی ایران با همه وجود خویش منزجرند.

چه بسیار بودند کسانی که از شهرهای دوردست مانند مشهد، خوزستان، تبریز، اصفهان و غیره آمده بودند، فقط برای اینکه لحظاتی در کنار مزار سردار خویش بنشینند و سوگند خویش را در وفاداری به‌‌ مردم و مبارزات آزادی طلبانه خلق علیه استعمار و حکومت ضد ملی ایران تجدید نمایند و نطفه‌های نفرت و قهر خود را از امپریالیسم و تکیه گاههای داخلی و دژخیمش، با قطره‌های اشک مردانه خویش آبیاری کنند.

دستگاه حاکمه مدافع منافع استعمار در ایران، از برگزاری هرگونه ختمی برای مصدق، این سردار ملی نهضت ضد استعماری اخیر ایران، در مساجد، تکایا و یا منازل درون شهرها و پایتخت و خلاصه در سراسر کشور، بشدیدترین وضعی جلوگیری نمود. زیرا هرگونه مراسمی طبعاً باعث هجوم بی مانند مردم ضد استعمار میهن ما می‌شد و نتیجتاً بیش از پیش باعث رسوایی و افتضاح هیاهوهای چهارده ساله و رفراندم قلابی آنان مبنی بر حمایت جدی مردم از دستگاه، که رژیم لاغزنانه مدعی آن می‌باشد، می‌گشت.

رژیم خائن ایران، در حالی که برای صد الاشرافها، این جلادان بافشاء و خائنین بمشروطیت و آزادی ایران، و این متولیان مقبره مشروطیت یعنی کاخ سنای خود، مراسم ختم و سخنرانی در تأیید خدمات این سیماهای عظیم الشأن خائن به‌‌ ملک و ملت می‌گذاشت، حتی مغایر سنتهای عادی و حتی مغایر با آداب و نزاکت‌های دیپلماتیک نه تنها برگزاری ختم برای مصدق را که بالاخره سالها استاندار، نمایندهٔ مردم در مجلس و نخست وزیر بوده است خود انجام نداد، بلکه توسط قوای نظامی و مسلسلهای خویش مردم را نیز از انجام چنین عملی باز داشت. چرا؟ چرا حکومت ایران و بالانشستگان و گردن گرفتگان، حتی از انجام نزاکت‌های سیاسی دربارهٔ این پیرمرد جوشان و سرسخت نهضت ضد استعماری ملت ما ابا کردند؟ زیرا این فقط مصدق بود که بعنوان نماینده تاریخ و سمبل مردم ما، عملاً خنجر خونین قتل عام و قربانی کردن ملت را در پیش پای استعمار و در پنجه‌های ابلیسی صدرنشینان و کرسی داران بهمهٔ خلقها نشانده بود. این مصدق بود که در صحنهٔ عمل، نه در حرف، خائن و خائنین بمصالح و منافع ملت ایران را در برابر دیدگان مردم عریان ساخته بود. این مصدق بود که عملاً و علناً پرده‌های ضخیم و محکمی را که استعمار پس از سالها و سالها زحمت و مکر به‌‌اطراف افراد، مکانها، و گروههای اجتماعی کشیده بود، دریده بود و تجمع پنهانی و روابط مخفی خائنین، توطئه گران، و فروشندگان خلق را باستعمار، بوضوح و روشنی در پیش چشم مردم ایران، آفتابی ساخته بود. این مصدق بود که عبای زهد، قبای ملت خواهی و لباس ریائی و پرزرق و برق سربازی و فداکاری برای مردم را از تن بسیاری از کادرهای مخفی و ذخایر انسانی استعمار برای بازیگری آینده جهت انحراف نهضت ملی ایران درآورده بود و لباس حقیقی آنها را با دشنه‌های تقدیمی استعمار و اسلحه‌های گرم پیشکش امپریالیسم، بخاطر متلاشی کردن قلب توده‌ها، بهمهٔ مردم، نیروها‌ و طبقات ضد استعماری ایران نشانداده بود. و لذا بیهوده نبود که از صغیر و کبیر، از بالا و پائین، همه کادرها و شخصیتهای دستگاه حاکمه خائن ایران علیه وی، نه تنها در زمان حیاتش، بلکه حتی پس از مرگش نیز تجهیز شدند و کوشیدند تا حتی از یک مجلس یادبود و ختم خشک و خالی هم برای وی جلوگیری نمایند.

ولی با اینهمه، همانطور که بیان شد، جمعی از دوستداران مردم و رهبر ضد استعماری ملت ما، مصدق کبیر، بهرترتیب که شده بود، خود را به‌‌ احمد آباد در ۱۰۰ کیلومتری تهران رسانیده و سوگند وفاداری براه مصدق، راه خلق و مبارزه با استعمار و ارتجاع را، در زیر لبهای خویش زمزمه کردند.

در حالی که در مراسم ختمهای مقامات خائن ایران که از صدر تا ذیل صندلیها و پست‌های حساس کشور را اشغال کرده‌اند و از طرف دولت نیز بر پا می‌گردد، جمعی از کارچاق کنها، زد وبندچیها، افسران خائن و ملت کش، مختلسین، وزراء غارتگر و خیانت‌پیشه، وکلای مردم فروش انتصابی از طرف رژیم خدمتگزار باستعمار و پیر کفتارهای توطئه گر علیه آزادی و استقلال خلق، حضور بهم می‌رسانند و ترکیب و اجتماع کریه و ننگینی از خائنین و وطن فروشان و بی وجدان‌ها، تشکیل می‌دهند، در عوض در اطراف مزار گلباران شده رهبر مردم اسیر استعمار و ارتجاع ایران، پاره‌ای از میهن پرست‌ترین روشنفکران، دانشجویان مردم دوست و آزادیخواه، دانشمندان وفادار بملت که بهمین جرم توسط جلادان امپریالیسم بیکار گشته‌اند، استادان صلاحیّتدار و شریف دانشگاه که بگناه میهن‌پرستی از طرف رژیم خائن ایران مطرود گشته و بیکار مانده‌اند، جامعه شناسانِ شیفتهٔ مردم و آزادی و عدالت، که بکیفر داشتن همین تمایلات توسط مسلسل‌داران استعمار خانه‌نشین شده‌اند، افسران شرافتمند و میهن‌دوست و عاشق خلق خویش که بجرم اینکه بقتل عام مردم ایران و میهن‌پرستان نشده‌اند، پس از سالها زندان و عذاب، مطرود و بیکار گشته‌اند، ورزشکاران و پهلوانان اصیلی که پهنای سینه‌شان را برای هر چه بیشتر جای دادن مهر مردم بزرگ کرده بودند و بهمین علت نیز طرد گشته و مورد تحقیر در محافل ورزشی کثیف ایران قرار گرفته‌اند، و بالاخره زنان و مردان، زحمتکش کارگر، روستائی دردمندی که تنها راه نجات خلق ایران را از اینهمه فلاکت و بینوائی، آزادی و استقلال ملی و در نتیجه انهدام و نابودی بساط سلطهٔ دیکتاتوری و حاکمیت استعماری می‌دانند، گریان و با پنجه‌های بهم پیچیده، جمع شده بودند و همچنان پیمان پایداری در مقابل همه ناملایمات و شدائد را بخاطر جای داشتن در صفوف مردم و وفادار بودن بمکتب مصدق، مستحکم‌تر می‌نمودند.

هیچگونه تصنع و روابط رسمی و کلاسیک دیده نمی‌شد. نه قاریهای رسمی که برای پشیزی پول فقط صداهایشانرا بالا و پائین می‌برند، نه ختم سازان حرفه‌ای که با چند دانه شکر پنیر و استکانی چای پس مانده و قدری حلوا پذیرائی می‌کنند، و نه مرده‌خواران فاقد احساس نسبت به‌‌ میت، که کلماتی قالب زده و تنظیم شده را برای این یا آن مرده و در این یا آن مراسم، جهت دریافت چند تکه کاغذ پاره مسخره‌ای بنام پول سرهم می‌بافند، و نه هیچ کدام در هیچکدام دیگر دیده نمی‌شدند. فقط روستائیان و زحمتکشان ده، با حالتی گیرا و ساده، قرآن‌های مندرس و جلد چرمی خود را که نسل بعد از نسل برایشان باقی مانده بود، در دست های زمخت و پینه بسته و زندگی سازشان گرفته و در کنار مزار رهبر و دوستدارشان که پیوسته جهت آزادی، بهداشت، نان، سربلندی و رهائیشان از اینهمه مذلت و محرومیت مبارزه می‌کرد، آهسته و تأثیرانگیز قرائت می‌کردند و بدین ترتیب در صحنه عمل و با وضوح تمام، بکلیه جنجالها و هوچی گری‌های دستگاه درباره دهقانان، رعایا، و اصلاحات ارضی، دهن کجی می‌نمودند. و نه تنها پوچ بودن، افتضاح و لاف بودن همه آنها را اثبات می ساختند، بلکه همچین باین گزافه که مصدق با زمین دار شدن و آزادی رعایا مخالف بود، پاسخی خفه کننده می‌دادند.

ختم مربوط به‌‌ هفتم سردار، از آنجا که دستگاه خائن ایران بشدت ارتباطات مردم را با یکدیگر قطع ساخته بود، نسبت به‌‌ چهلم وی از جمعیت کمتری برخوردار بود. و هرچند همانطور که گفته شد، بهر صورت عملاً مردم بسیاری نمی‌توانستند خود را بکنار مدفن فرمانده و رهبر پیر، شجاع و خردمند خویش برسانند، معهذا در ختم مربوط بچهلم رحلت پرچمدار مبارزات ضد استعماری ایران و خاورمیانه، مصدق عزیز، بعلت اینکه فرصت بیشتری برای دید و بازدیدهای پراکنده بود، جمعیت زیادتری آمده بود. و در عوض بعکس جریان هفتم که دستگاه خائن ایران و «سازمان امنیت برای غارتگری امپریالیسم» بشکلی غیر علنی و مخفیانه اوضاع را تحت نظارت می‌گرفتند، در جریان مربوط بچهلم، رسماً قداره بندها، چکمه پوشان، خدمتگزاران باستعمار و سازمان امنیت برای دزدان، قطاع الطریقها، بیگانگان، و استعمارگران وارد عمل شده بودند و ماشین‌های پرزرق و برق نظامی و غیر نظامیشان همه اطراف جاده و قلعهٔ احمد آباد را پر کرده بود و زعمای پلیس امنیتی نیز، جهت خوش رقصی برای آنها که حتی از اسم مصدق احساس حقارت و در نتیجه نفرت می‌کنند، شخصاً برای فرماندهی محاصره قلعه «دین ـ بین ـ فو» حضور یافته بودند، عکس برداری‌های انفرادی و دسته جمعی از آمدگان و دوستداران مصدق و ملت ایران بشدت بیشتری از هفتم جریان داشت و بدینترتیب پرونده میهن پرستان در آرشیوهای سازمان امنیت برای چپاول هستی مردم، قطورتر شد.

هرچند در روز مربوط به‌‌ هفتم رهبر خردمند و جسور خلق ایران در ابتدای جاده اصلی باحمد آباد، مأمورین مخفی از هر ماشین و یا وسائل نقلیه‌ای که بطرف احمدآباد میامدند بشکلی باصطلاح پنهانی، که بدتر از علنی بود، شماره برمی‌داشتند ولی در جریان مربوط بچهلم، این پنهان کاری افتضاح‌آمیز را نیز نفی نموده و انجام این پستی و رذالت را رسماً بعهده افسران ارتش و ژاندارمری، بشکلی مفتضح‌تر و نفرت‌آور تر گذاشتند، تا بدینوسیله از یکطرف بر پرونده عناصر میهن‌پرست و دوستدار خلق، جهت سرکوب، قتل و عام و اسارتشان بیفزایند و از طرفی دیگر محافظه‌کاران افراطی و وحشت زدگان خائن نشده را از آمدن بازدارند.

و اما ای ملک جوانبخت! همه آنها، می‌دانی، در دل چه می‌گفتند؟

می‌گفتند:

بخود بلرز ای دژخیم، آینده وحشتناکی در انتظار تست!

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است