به‌درازای تاریخ معاصرمان با پدیده‌ی پیچیده و حساس و خطرناکی به‌نام رابطه با دولت‌های بیگانه و تکیه کردن و وابستگی به آنان روبه‌رو هستیم


نیم‌نگاهی به گذشته

شاید بتوان نخستین برآیندهای این پدیده را در در دوران قاجار جست. استبداد حکومتی و بی‌پناهی مردم، ضعف حکومت‌ها، بی‌کفایتی و فساد شاهان و گروهی از سیاست‌مداران و دولتمردان حکومتی و بی‌اعتنایی آنان به منافع ملی و مردم ، سیاست‌های استعماری دولت‌های ‌بزرگ آن روزگار و طمع بی‌پایان آنان در تاراج ثروت‌های ملی کشورمان را می‌توان ازجمله دلیل‌ها و علت‌های این پناه بردن به دامن بیگانان برشمرد. از تاجرانی که برای فرار از ظلم دستگاه حکومتی و حکومتیان (و یا برای ثروت‌اندوزی بیشتر) زیر بیرق بیگانگان می‌رفتند تا آنانی که گاه بی‌هیچ شرمی پرچم دولت‌های بیگانه را بر سردر منزل خود می‌آویختند تا وزیران و صدراعظم‌هایی که آشکارا سر در آستان یکی از دو دولت بزرگ استعماری آن زمان (انگلیس و روسیه) داشتند و با دستیاری و پشتیبانی آنان به مقام‌های بالای حکومتی می‌رسیدند تا حاکمانی که برای پذیرش و بستن قراردهای خائنانه از این دولت‌های خارجی رشوه می‌ستاندند تا … جلوه‌هایی از این پدیده‌ی ضدملی بودند.

در جریان ملی و ترقی‌خواهانه و سرنوشت‌ساز مشروطه نیز پناهنده شدن عده‌ای از مشروطه‌خواهان به سفارت انگلیس، جدل‌های فکری بسیاری را سبب شد که هنوز اینجا و آنجا بروز می‌کند و موافقان و مخالفانی دارد.

در دوران جنگ اول جهانی و نقض بی‌طرفی ایران ازسوی دولت‌های متخاصم، تشکیل دولت مهاجرین یا ملیون (که عده‌ای از سرشناس‌ترین وکیلان دموکرات‌ها و اعتدالیون در مجلس سوم پایه‌گذاری کردند) و تشکیل دولت در کرمانشاه و سپس رفتن عده‌ای از آنان به استانبول و … درس‌های فراوانی برای ما دارد.

در دوران پهلوی‌ها هم با این پدیده روبه‌رو هستیم که ازجمله می‌توان به نقش دولت‌های آمریکا و انگلستان و شوروی در شهریور ۲۰ و بعد از آن و سهم دولت‌های انگلیس و آمریکا بعد از کودتای ۲۸ مرداد در سیاست‌های داخلی و خارجی ایران پرداخت و نخست‌وزیرانی که با حمایت آشکار آمریکا به این مقام رسیدند تابدانجاکه که خود شاه نیز بر آن صحه می‌گذاشت و سرانجام داستان ماه‌های آخر حکومت محمدرضا شاه و نقش آمریکا و انگلیس در خروج شاه از ایران. برای پرهیز از طولانی شدن این نوشته تنها به یک واقعه در حکومت شاه اشاره می‌کنم که می‌تواند به‌تنهایی بیان‌کننده‌ی بسیاری از نکته‌ها در تکیه به دولت‌های بیگانه باشد:

در سال‌های ۱۳۳۷ و ۳۸ شاه به‌دنبال عقد معاهده‌ی دوستی و عدم تجاوز با شوروی بود که با مخالفت شدید آمریکا و انگلستان روبه‌رو شد. در بهمن ۱۳۳۸ دنیس رایت، دیپلمات کارکشته‌ی انگلستان که با دستورات مشخص و دقیق وزارت امورخارجه انگلستان به تهران آمده بود، به دیدار شاه رفت. در این دیدار «شاه به دنیس رایت می‌گوید “شما با من به‌سان زنی که نشانده‌اید نه همسر خود” رفتار می‌کنید … و دنیس رایت در پاسخ می‌گوید “اگر زنِ نشانده درست رفتار کند، چه‌بسا که پالتوی پوست دریافت کند” و سپس به‌لحنی‌که در آن ترکیبی از تهدید و تحبیت بود به شاه گفت: “پیش‌بینی من این است که اگر شما به امضای این قرارداد [با شوروی] پافشاری کنید در نتیجه‌اش تاج و تخت خود را از دست خواهید داد”. و شاه … به دنیس رایت گفت که مسئول واقعی سیاست جدید در مقابل شوروی سیدضیاء بود. شاه مدعی شد که چون سیدضیاء نخست این فکر را با او درمیان گذاشت. او هم فرض را بر این گذاشت که انگلستان نیز با این فکر موافق است.»

در دوران بعد از شهریور ۲۰ در نیروی مخالف شاه نیز باید از دو تجربه‌ی عبرت‌انگیز فرقه‌ی پیشه‌وری و سرنوشت حزب توده ایران یاد کرد. پس از اشغال آذربایجان به‌دست نیروهای شوروی و تشکیل «فرقه»، آن‌گاه که شوروی‌ها مجبور به ترک خاک ایران شدند و براساس توافقی بزرگ امر به برچیدن بساط فرقه دادند، در مقابل اعتراض پیشه‌وری به نمایندگان شوروی که می‌گوید «شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی‌کند، ناجوانمردانه رها کردید»، سرهنگی که در کنسولگری شوروی در تبریز مسئول این امر بوده است به او پاسخ می‌دهد: «سنی گتیرَن، سنه دِئیر گِت – کسی که تو را آورده، به تو می‌گوید برو» (از خاطرات نصرت الله جهانشاهلو، معاون پیشه‌وری). در همین یک جمله بیش از چند جلد کتاب تاریخی عبرت نهفته است.

حزب توده ایران که در آن دوره‌ی پُرآشوب نخستین حزب سازمان‌یافته و بزرگی بود که از پشتیبانی اکثریت عظیمی از نیروهای ترقی‌خواه و روشنفکران ایران پشتیبانی می‌شد و اگر بر اساس سیاستی مستقل و ملی عمل می‌کرد می‌توانست سرمنشاء تحول‌های بزرگی در جامعه شود، با پشتیبانی بی‌قیدوشرط رهبران این حزب از سیاست‌های شوروی در ایران و دنباله‌روی کورکورانه از آنان (که نخستین برآیندِ آشکار آن دست‌کشیدن از نظر خود و تسلیم شدن در قضیه‌ی آذربایجانِ پیشه‌وری بود) به زائده‌ای از سیاست خارجی دولت شوروی تبدیل شد که افزون بر قربانی کردن منافع ملی ما در مسلخ منافع اتحاد شوروی لطمه‌های جبران‌ناپذیری به جنبشِ چپ مستقل و ملی ایران زد. پس از انقلاب نیز با همان نگاه و با همان وابستگی‌ها و با همان سیاست‌ها سرنوشتی فاجعه‌بار برای خود و اعضا و هواداران‌اش رقم زد.

پس از انقلاب و نیروهای اپوزیسیون ایرانی در خارج کشور

اما پس از انقلاب و در خارج کشور در میان بخشی از افراد و نیروهای مخالفی که مجبور به ترک کشور شدند و به خارج آمدند با بُعدها و دامنه‌های حیرت‌آوری از این پدیده‌ی روی آوردن به دولت‌های بیگانه و وابسته شدن به آنان وسیاست‌های آنان روبه‌رو هستیم که در تاریخ ایران نمی‌توان نمونه‌ای از آن سراغ گرفت.

با آمدن نخستین موج ایرانی‌هایی که مجبور به ترک ایران شدند که عمدتاً از طرفداران سلطنت بودند، موضوع گرفتن پول و امکانات و یاری خواستن از دولت‌های بیگانه (و بیش از همه از آمریکا و بعد برخی کشورهای عربی و اسرائیل) و سازمان‌های جاسوسی و امنیتی و سرویس‌های خاص آنان به سیاستی تبدیل شد که تا به امروز در قالب‌های گوناگون ادامه دارد. سپس، با آمدن نیروهای دیگری از اپوزیسیون به خارج این نوع کمک‌های مالی و تبلیغاتی و همکاری‌های دو جانبه به کشورهایی نظیر عراق و عربستان سعودی و اسرائیل و … گسترش یافت.

و یکی از پدیده‌های غریب این حرکتِ تکیه به دولت‌های بیگانه و کمک خواستن از آنان از حد نیروهای به‌ظاهر متشکل و نام‌ونشان‌دار اپوزیسیون فراتر رفته است و به گروه‌های چند نفره و حرکت‌های فردی هم رسیده است. امروز کم نیستند کسانی که خود را درحد یک سازمانِ متشکلِ باحساب‌وکتاب می‌دانند و به این دولتمرد و آن دولتمرد خارجی رجوع و دستِ تقاضا دراز می‌کنند و همه‌ی افتخار خود را در نیم ساعت صحبتِ (خیالی یا واقعی) با فلان سناتور و فلان وکیل می‌دانند و و با ادعاهای بسیار ناهنجار خویش را در قواره‌ی خیالی شخصیت‌های ‌تاریخی ایران می‌پندارند و در رسانه‌های جمعی مدعی رهبری اپوزیسیون می‌شوند. و غریب‌تر آنکه همه‌ی این دریوزه‌گی‌ها برخلاف شعارهای ظاهری‌شان اغلب تنها برای منفعت‌های شخصی این جماعت است. و آن‌چنان با «گشاده‌دستی» و افسارگسیخته به دامان چنین سیاست‌های ضدملی خزیده‌اند که به‌نظر می‌آید بر این باورند که سخن گفتن از قبح چنین حرکت‌های ضدملی هیچ خریداری در این آشفته‌بازارِ دنیای سیاست امروز ایران ندارد. از آنجاکه در افکار عمومی ایران موضوع دریافت پول از بیگانگان همواره امری به‌شدت ناپسند بوده است و تاریخ ما نشان داده است که وابستگی مالی به وابستگی سیاسی (و حتی عقیدتی تمام شده است) تمام کسانی که در درازای همه‌ی این سال‌ها از دولت‌ها و سرویس‌های امنیتی بیگانه پول دریافت کرده‌اند، حتی به‌رغم مدرک‌های انکارنشدنی، اغلب از پذیرفتن این امر سرباز زده‌اند. شاید بتوان دریادار مدنی را استثنا دانست که سال‌ها پیش (پس از پخش خبر دریافت کمک مالی از سرویس اطلاعاتی آمریکا) در یک مصاحبه‌ی رادیویی پذیرفت که یک میلیون دلار دریافت کرده است اما، نه برای خود بلکه برای کمک به افسرانی که خود و خانواده‌شان دچار مشکل مالی بودند (که به گمان این قلم نباید در این ادعای تیمسار مدنی شک کرد).

تکیه به بیگانگان در قالب سخنی قابل تأمل

آن دسته از نیروها و شخصیت‌هایی که تماس با دولت‌های بیگانه و یاری گرفتن از آنان را درست می‌دانند با استدلال‌هایی ظاهرپسند این نوع وابستگی‌های خود را توجیه می‌کنند. ازجمله اینکه تماس با دولت‌‌های بزرگ و تأثیرگذار خارجی و ارتباط با آنان از ضرورت‌های امروز روابط بین‌المللی است و برای منافع آینده‌ی مردم ایران اجتناب‌ناپذیر و می‌توان از این ارتباطات به نفع مردم ایران استفاده کرد و از این دولت‌ها خواست که در ارتباطات خود با جمهوری حکومت اسلامی از خواست‌های بشردوستانه‌ی مردم ایران و مبارزانی که زیر فشار هستند و اپوزیسیون ایران دفاع کنند و … و با استفاده از امکانات وسیع آنان به امر مبارزه‌ی اپوزیسیون ایران یاری رساند.

می‌توان رگه‌هایی از واقع‌گرایی و درک واقعی از مناسبات بین‌المللی در این استدلال دید اما، وصد اما، به واقعیت پیوستن همه‌ی این سخن‌های به‌ظاهر معقول شرط‌هایی دارد که امروز این نیروهای اپوزیسیون خارج کشور فاقد آن هستند.

نخستین شرط، تکیه نکردن به دولت‌های بیگانه و تنظیم نکردن سیاست خود با سیاست‌های وزارت امور خارجه این کشورهاست. حال‌آنکه در همه‌ی این سال‌ها شاهد بوده‌ایم که درمقام مثال هر سخنی از دهان وزیران امورخارجه و به‌خصوص رئیس‌جمهور آمریکا بیرون می‌آید (و امروز بیش از همه ترامپ) تبدیل می‌شود به سیاست راهبردی این افراد. و دستگاه‌های تبلیغاتی این نیروها و سخنان و مصاحبه‌ها و مقاله‌هایشان خیلی بیش از سایت‌های وزارت امور خارجه و … آمریکا به تبلیغ بی‌چون‌وچرای آن سخن تبدیل می‌شود. این تنظیم کردن خود با سیاست‌های دولت‌های خارجی عملاً تبدیل شده است به مشروعیت‌یابی خود در مقام نیروی سیاسی. امروز حتی شاهد هستیم که گروهی از جوانان با تبلیغات سنگین رسانه‌ای اعلام موجودیت می‌کنند و نخستین فعالیت‌های خود را (اگر نخواهیم بگوییم همه) در تماس و جلسه با مسئولان وزارت امور خارجه و سیاسگزاران دستگاه اداری ترامپ تنظیم می‌کنند! یا آقای رضا پهلوی که برای ملاقات با چند سناتور به دفتر آنان می‌رود از سناتور مک‌کین می‌پرسد: “اگر ممکن است سئوال آخر را بپرسم. درارتباط با همان مسائلی که درباره‌شان بحث کردیم که در آینده و در ایرانی متفاوت چه شرایطی برای اعضای دستگاه‌های نظامی و اعضای سپاه پاسداران، چه پیامی برای آنها باتوجه‌به آنچه به‌عنوان تغییر صلح‌آمیز مورد نظر دارید؟” سیاست‌مدار ایرانی از سناتور مک‌کین آمریکایی می‌پرسد که در ایرانِ آینده چه شرایطی برای اعضای دستگاه‌های نظامی و اعضای سپاه پاسداران در نظر دارد؟!!!!!! و چه پیامی برای آنان دارد!!!

دومین شرط، پایگاه اجتماعی واقعی و سازمان‌یافته‌ی این نیروها در ایران است. زمانی‌که این جریان‌های سیاسی از پایگاه اجتماعی مطمئن و سازمان‌یافته برخوردار نیستند به پشتوانه‌ی کدام نیروها تصور می‌کنند که می‌توانند استقلال خود را حفظ کنند؟ فاجعه در تفکری نهفته است که بی‌آنکه در علن اعلام کند (اما در گفت‌وگوی‌های خصوصی بر آن پافشاری می‌کند) معتقد است زمانی مردم ایران به آنها اطمینان خواهند کرد که متوجه شوند از حمایت غرب و به‌طورخاص از پشتیبانی آمریکا برخوردارند! آنگاه که این موضوع به افراد و «تک‌ستاره‌ها» می‌رسد این موضوع فراتر از سقوط فردی این انسان‌ها (که تبدیل می‌شوند به منبع‌های خبری) شکل مضحکه به‌خود می‌گیرد.

سومین موضوعی که باید درحوزه‌ی رابطه با دولت‌های خارجی مطرح کرد اصلی است که از دیرباز به‌عنوان استراتژی و تاکتیک شناخته می‌شود که بر این واقعیت استوار است‌:

ممکن است نیروهایی بتوانند اینجاوآنجا با کمک نیروهای بیگانه به آنچه در نظر دارند برسند اما، در درازمدت این نیروهای بزرگ خارجی هستند که برای آنان تعیین تکلیف می‌کنند و سرنوشت‌شان را رقم خواهند زد.

*این مقاله نخستین بار در نشریه‌ی «میهن» (دورۀ جدید)، شماره‌ی ۲۸، مرداد و شهریور ۱۳۹۸، منتشر شده است.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است