بهانه ای برای گفت وگو با سرپرست قدیم رسانه ملی یا مروری بر ده سال گذشته تلویزیون مریم پناهی (فاطمه ایزدپناهی)


آقای ضرغامی، ده سال گذشت و شما در عرصه “رسانه ی ملی” تلاش کردید و ما فعالان اجتماعی در عرصه آسیبهای اجتماعی.
اما چقدر تفاوت داشت این تلاشها؟
سوژه های تماشایی شما، خانواده های پولدار و مشکلات عدیده و خانمان سوز ونک به بالای شهر تهران بود و سوژه های ما کودکان و زنان درگیر اعتیاد، فقر، بیکاری، نداری، قاچاق، مهاجرت، زندان خانواده های ونک به پایین از جنوب تا خلیج فارس، از غرب تا ایلام و از شرق تا خط های مرزی سیستان و بلوچستان تا روستاهای مشهد، محل و عبور کودکان مهاجر افغان.
بین این دیدنی ها چه تفاوتها بود، دو دنیای کاملا متفاوت و دور از هم.
چند درصد از تماشاچی های شما در این ده سال، دیدینی های ما را دیدند؟
فقر و نداری کودکان ما؛ ازدواج دختر ۱۵ ساله با دوست ۶۵ ساله پدرش که در ازای مبلغ کمی که فقط خرج یک روز مواد پدر را می داد.
ماجرای سمانه و توحید و مائده که هم پدرشان معتاد بود و هم مادرشان و سالها بود که پارک خواب شده بودند.
ماجرای دو دختر ٨ و ۹ ساله، سحر و سمیه، که سه شب زیر پل ری خوابیدند، چون صاحب خانه بعد از آنکه پدر و مادرشان را پلیس گرفته بود آنها را از تنها اتاق خانه قمرخانمی شان بیرون کرده بود، از تنها اتاقی که در دار دنیا داشتند و سیاه سیاه بود از دودهای افیون پدر و مادر.
از فاطمه که ازهشت سالگی برادر سه ساله اش روی کولش بود و دست خواهر شش ساله اش در دستش و هر وقت به کانون می آمد آنها ولش نمی کردند که خودش هم کودکی کند و کمی بازی کند. هر وقت برادر یا خواهرش گریه می کردند مثل یک مادر می دوید تا آنها را آرام کند. آقای ضرغامی چند بار برادر سه ساله فاطمه از روی دوش فاطمه پایین افتاده باشد خوب است تا به شما بگوید یک کودک هشت ساله توانایی نگه داشتن کودک سه ساله دیگری را ندارد؟
سیاوش ما ۹ ساله بود که به بهزیستی سپردیمش، مثل پوریا، مثل عسل، مثل ولی، مثل مجتبی، مثل مرتضی، و ….
همه آنها پدر و مادرشان معتاد بودند و پارک خواب شده بودند.
آقای ضرغامی ۱٣ سال پیش که شروع به کار کردیم فقط پدرهای کودکانمان معتاد بودند و شاید درصد بسیار کوچکی از مادرشان، اما حالا بعد از ده سال ۶۰ درصد خانواده های کانون علاوه بر پدر، مادرشان هم معتاد شده.
چقدر از این روند روبه رشد اعتیاد در تلویزیون، رسانه ملی – البته بخوان تلویزیون شما – منعکس شد؟
شما پول دادید سریالی ساختند به اسم باران؛ ممنون، دستتان درد نکند بعد از سالها دیگر نمی شد کودک کار را در جامعه کتمان کرد. زمانی که ما نام و میزان کودکان کار در جامعه را مطرح کردیم سیاه نما بودیم و عوامل رسانه های خارجی!؟ خوب به جایی رسید که مجبور شدید به آن بپردازید. اما از نوع فیلم هندی اش. دختری از خانواده ثروتمند که پدر در یک کشور خارجی گیر می کند و زندان می افتد و مادرش را در پرواز هوایی از دست می دهد و نهایتا دخترشان کودک کار در خیابان می شود. اینجا باید از همه دوستان ان جی اویی م در محلات مختلف جنوب شهر تهران سوال کنم: امام زاده یحیی ها، سیروسی ها، ناصر خسروهای، پاسگاه نعمت آبادی ها، میدان شوشی ها، دوستانی که سالهاست در این مناطق – بخوان دور از پایتخت آقای ضرغامی – فعالیت می کنید چند تا از کودکان شما بچه های خانواده های پولداری بودند که تصادفات ناگوار آنها را کودک کار در خیابان کرد؟ چند درصد از کودکان ما پدر و پدر بزرگانشان تاجر بوده؟ باید بگویم و به جرات هم بگویم صفر درصد از آنها هم، هفت پشتشان هیچ مادر یا پدر پول داری نداشته و ندارند.
فائزه ، دخترک آلبالوفروش ۱۰ ساله می گفت و چقدرهم واقع بینانه می گفت که بچه ها باید بدانید که چرا کودک کار، کودکش هم بچه کار می شود. چون پدران ما از شش سالگی شروع به کار کرده اند، حالا که سی ساله هستند ۲۴ سال است که کار می کنند، دیگر توان ندارند، بیمه هم که نیستند، سرمایه ای هم که نداشتند، پس چه باید بکنند؟ تنها سرمایه ای که دارند بچه هایشان است خوب هر چقدر بیشتر، درامد خانواده بالاتر (البته از نوع بخور و نمیرش)! پس اولین کاری که می کنند بچه هاشان را سر کار می فرستند این است که این دور باطل همواره ادامه دارد. می بینید فائزه ده ساله چه تحلیلی از وضعیتش می کند؟
چندبار توانستید در دوره تحصیلتان تحلیل وضعیتی به این مشخصی داشته باشید؟ کارشناسانتان چقدر توانسته این گونه واقع بینانه تحلیل کنند؟
آقای ضرغامی چقدر از این مشکلات را در ظرف ده سال گذشته در تلویزیون ملی (بخوان تلویزیون شما) شاهد بودیم؟
عسل وقتی فقط سه روزه بود توسط برادر ۶ ساله اش به کانون آورده شد. پوریا با همه بچگی طوری در پتویی کثیف پیچیده بودش که اول فکر می کردی شی ایی را بغچه پیچ کرده است. می گفت که مادرم نعشه است و عسل دائم گریه می کند و هیچ کس نیست که به او شیر بدهد. مادر عسل که از ۱۲ سالگی وادار به تن فروشی شده بود نهایتا در بیمارستان لقمان در سن ۲۴ سالگی از بیماری اچ آی وی مرد، پدر آواره خیابان ها بود و پوریا به بهزیستی سپرده شد.
باور کنید اگر می خواستید از این ماجراها فیلم یا سریال بسازید بسیار بارانی تر از آن سریال باران می شد.
آقای مجری یکی از شبکه های شما در ماه رمضان، برای این کودکان، تدبیری به خرج می دهد. برای تحریک احساسات مردم (!؟) متمول، شب ها سراغ کودکان بازیافتی می رود و نهایتا چندتایی را به این مردم(!؟) وصل می کند . اما مجری شما عقلش نمی رسد که تلویزیون ملی این کشور وظیفه دارد که از حق مسلم این کودکان از درآمد ملی نفت و سایر منابع ملی کشور ثروتمندشان هم چیزی بگوید؟ حق مسلم این کودکان آموزش رایگان؛ بهداشت رایگان؛ خانواده سلامت و امن؛ تغذیه رایگان تا سن ۱٨ سالگی و… همه اینها حقوق مسلم این کودکان است که بر اساس قانون اساسی باید به آنها داده شود. همه اینها قول هایی است که تکلیف دولت بوده و وظیفه داشته به این کودکان بدهد.
چرا تلویزیون شما هرگز به این فکر نکرد که باید از کسانی بگوید که این کودکان را از حقوقشان محروم کرده. مثقالی هروئین فروختن پدران این کودکان، قاچاق محسوب می شد و پیگیری قانونی داشت و خیلی اوقات هم به چوبه دار هم کشیده می شد؛ اما سهم میلیاردی گم شده ی این کودکان از درآمد ملی در این سالها کجا رفته، هیچ کس پیگیری نکرد و نمی کند. آیا این کار قاچاق نبوده و نیست؟ یا آنکه آنقدر کوچک است که ارزش بررسی ندارد.
گفتنی زیاد است از آسیبهای جامعه ی هزار توی ما، جامعه ای که تلویزیون ملی اش سالهاست گذری به آن دالانهای هزار تو نداشته است.
به هر صورت بعد از ده سال کار، دستتان درد نکند بابت تمام کارهایی که نکردید. ما وقتی بچه بودیم خیلی اوقات مادرمان به جای بازخواست برای کارهای نکرده، از ما تشکر می کرد و این از صد بازخواست و به زبان شما چوب تر بدتر بود.

موسسه کودکان کار کوشا
مریم پناهی (فاطمه ایزدپناهی)
۱٨/٨/۹٣

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است