بمناسبت کشف و دفن اجساد ۱۷۵ غواص ایرانی زنده بگور، جانباخته در جنگ میهنی: توس طهماسبی


175ghawas

پیدا شدن اجساد ۱۷۵ غواص ایرانی با دست های بسته بسیار غم انگیز بود. عملیات کربلای ۴ الگوی ثابت بیش از هشتاد درصد نبرد های جنگ هشت ساله به شمار می رود: حمله ی نیروی پرشمار پیاده و سبک به مواضع مستحکم عراق، یک سد شکنی و پیشروی اولیه ی محدود و سپس زمین گیر شدن و کشتار نیروهای ایرانی و بالاخره “دشتی که تا چشم کار می کرد پیکر شهدا بود.” اما چرا این الگو این قدر تکرار می شود و چرا تلفات نیروهای ایرانی در کل جنگ سه برابر عراقی ها بود؟

علت را باید در راهبردی جست که نیروهای نظامی ایران پس از برکناری بنی صدر اتخاذ کردند. این راهبرد تکیه بر نیروهای داوطلب بسیج و سپاه پاسداران به جای نیروی زمینی ارتش و در نتیجه تکیه بر نیروی پیاده به جای نیروی مکانیزه و زرهی در عملیات تهاجمی بود. از طرفی حکومت ایدئولوژیک نوپای ایران نیاز به تشکیلات نظامی معتقد و وفاداری داشت که بتواند از “برکت” جنگ بهره برده و راه صدور انقلاب اسلامی شیعه را از کربلا باز کند و از سوی دیگر تهیه ی تجهیزات سنگین مکانیزه و زرهی برای بازسازی توان نیروی زمینی ارتش می بایست با هزینه ی سنگین از خارج تامین می شد که با توجه به روابط تیره ی ایران با تمام قدرت های جهانی ناممکن بود.

راهبرد “جنگ نیروهای مردمی” تا خرداد ۶۱ که ایران در خاک خودش می جنگید نتیجه داد. چرا که خطوط دفاعی عراق در خاک ایران استحکام لازم را نیافته بود و جغرافیای منطقه هم به نیروهای ایران فرصت دور زدن نیروهای دشمن و غافلگیری را می داد. این نکته را هم نباید فراموش کرد که در سال ۶۰ و نیمه ی اول سال ۶۱ نیروی زمینی عراق از نظر تبحر عملیاتی نسبت به سال های بعد در سطح پایین تری قرار داشت و موضوع حمایت تسلیحاتی گسترده ازعراق توسط شوروی و فرانسه مربوط به بعد از تیر ۶۱ است. از طرف دیگر نیروی هوایی ایران هم تا خرداد ۶۱ هنوز از نفس نیفتاده بود. این نیرو تقریبا از اغاز سال ۶۲ تا حدود زیادی میدان های نبرد را ترک کرد و به جز دوره کوتاه مربوط به ماجرای مک فارلین حضور پر حجم و موثری بر فراز میدان های نبرد نداشت. در عوض عراق در فاصله ی سال های ۶۱ تا ۶۵ نه تنها تمام ضایعات تانک ها و نفربر هایش را جبران کرد بلکه تعداد آنها را نزدیک به دو برابر افزایش داد. در مورد نیروی هوایی هم عراق جنگ را باحدود ۳۰۰ جنگنده شروع کرد در حالی که در پایان جنگ نزدیک به هفتصد جنگنده در اختیار داشت که از لحاظ کیفیت نسبت به مقطع زمانی، پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده بودند.

حال اگر شما سیر تغییرات در زرادخانه های دو طرف را به شکل نمودار ملاحظه کرده و آن را با تاریخ عملیاتی جنگ مقایسه کنید به شدت متعجب خواهید شد. ایران زمانی که مشغول به دفاع در خاک خود و سپس عملیات تهاجمی در خاک خود است یعنی تا تیر ۶۱ از لحاظ قدرت تسلیحاتی نیروی زمینی و هواییش نسبت به عراق، بسیار قدرتمند تر از دورانی است که بین سال های ۶۱ تا اواخر ۶۶ مشغول به عملیات تهاجمی در خاک عراق است! در تاریخ جنگ های کلاسیک قرن بیستم نمی توان موردی را سراغ گرفت که ارتشی هر چه از لحاظ تجهیزات ضعیف تر شده است از لحاظ عملیاتی تهاجمی تر و بلندپرواز تر شده باشد. جنگ مدرن که در جنگ دوم جهانی شکل کامل خود را پیدا کرد نسبت به گذشته بسیار پر هزینه تر، ویران گرتر و سریع تر است و به علاوه پس از جنگ دوم نظام بین المللی منسجمی تشکیل شده که اجازه ی تغییر تعادل در مقیاس بزرگ را نمی دهد. به همین دلیل شما در قرن بیستم به غیر از دو جنگ جهانی، نمی توانید موردی را بیابید که دو کشور در یک جنگ کلاسیک بیش از چهار هفته درگیر شده باشند. البته تنها استثنا جنگ ایران و عراق است!

بر اساس اصول کلاسیک نظامی نیروی مهاجم باید از نظر نظامی حجمی دو تا سه برابر نیروی مدافع داشته باشد. در جنگ مدرن برتری در شمار نیروی پیاده صرفا یک فاکتور نه چندان مهم به حساب می آید. بنابراین این “حجم نظامی” ترکیبی از کمیت و کیفیت تجهیزات به علاوه کمیت و کیفیت نیروی انسانی است. برای مثال یک تانک از لحاظ ارزش نظامی و قدرت آتش برابر یک گروهان پیاده نظام است و یک اسکادران هواپیمای جنگنده در بسیاری از شرایط می تواند قدرت رزمی بالاتری از یک لشکر داشته باشد. یک نیروی تهاجمی که عمدتا از نیروی پیاده تشکیل می شود یک نیروی “سبک” است و اصولا نمی تواند در برابر یک نیروی دفاعی که عمدتا تشکیل شده از سلاح های سنگین است موفق باشد. همانطور که ژنرال سعد شاذلی فرمانده ی نیروهای مصری در جنگ ۱۹۷۳ یاداور می شود بیشترین زمانی که می توان روی یک نیروی پیاده هرچند زبده و مجهز در مقابل نیروی زرهی دشمن حساب کرد، چند ساعت است. تانک که گرانترین و پر ارزش ترین سلاح زمینی به شمار می رود یک سلاح تهاجمی است اما در بیشتر دوران جنگ هشت ساله تانک های پر تعداد عراقی مشغول عملیات دفاعی و ضد حمله در مقابل نیروی پیاده ایران بودند. شما در هیچیک از جنگ های قرن بیستم چنین وضعیتی را سراغ ندارید. مفاهیمی مانند “حمله ی امواج انسانی” و “دفاع زرهی” پس از جنگ ایران و عراق وارد ادبیات علوم نظامی شدند.

نیروی پیاده ی ایران حتی یک پیاده نظام مکانیزه ی سبک هم نبود که لااقل به نفربر های زرهی مجهز باشد. پیاده نظام ایران معمولا سوار بر وانت های معمولی عازم منطقه ی عملیاتی می شد. از آنجا که این وانت ها در مقابل ترکش توپ و خمپاره و موج انفجار بسیار آسیب پذیر بودند ناگزیر قبل از رسیدن به میدان نبرد سربازان را پیاده می کردند و آنها تمام مسیر اصلی را باید پیاده طی می کردند. به این ترتیب سرعت تهاجم به میزان چشمگیری کاهش می یافت و آسیب پذیری نیروها در مقابل آتش دشمن چند برابر می شد. یک نفربر زرهی را باید مستقیما هدف قرار داد اما یک گلوله توپ یا خمپاره می تواند تا شعاع پانزده متری خود نیروهای پیاده را از پای درآورد. نیروی پیاده ی ایران از آنجا که معمولا پشتیبانی هوایی نداشت در برابر توپخانه و حمله ی هوایی بی دفاع بود، در مقابل تانک ها معمولا تنها سلاحش راکت های دستی ار پی جی-۷ بود که برد موثرشان ۳۰۰ تا ۵۰۰ متر بود در حالی که تانک های عراقی می توانستند آنها را از فاصله ی بیش از یک کیلومتر هدف قرار دهند. اگر فرماندهی نظامی ایران اینقدر به عملیات از طریق نیزار، رودخانه و نیروی غواص علاقه نشان می داد، صرفا برای کاهش اثر برتری آتش توپخانه و زرهی عراق بود که در دشت باز که ویژگی جغرافیایی منطقه ی عملیاتی جنوب بود، به اوج خود می رسید.

هدف های عملیاتی ایران نسبت به موازنه ی قوای موجود بسیار بلندپروازانه و خیال پرورانه بودند. حتی در عملیات موفق یا نسبتا موفقی همچون ولفجر ۸ و کربلای ۵ هدف های اصلی عملیات برآورده نشدند. مثلا همین عملیات کربلای چهار هدفش تصرف شهر بصره از جنوب و قطع راه زمینی عراق به خلیج فارس بود. بصره دومین شهر مهم عراق، منطقه ای شیعه نشین و مجاور بخش عمده ی منابع نفتی و زمین های حاصلخیز عراق بود. در صورت سقوط بصره احتمال قیام جمعیت شیعه علیه صدام هم وجود داشت و مسلما این امربرای فرماندهی نظامی ایران کم اهمیت نبوده است. طبیعی بود که در این شرایط عراق بخش عمده ی نیروهایش را در این منطقه مستقر کند. بنابراین غافلگیری استراتژیک ناممکن بود. منطقه ی شرق بصره شاهد خونین ترین و پرشمارترین نبردهای جنگ هشت ساله بود. حتی در عملیات آزادسازی خرمشهر هم هدف اصلی فتح بصره بود. نیروهای ایران در همین منطقه شش سال آزموده را آزمودند و بر در بسته کوبیدند.

در همین عملیات کربلای چهار برآورد های سپاه نیاز به نیرویی معادل ۱۵۰۰ گردان یا ۴۵۰ هزار نفر را نشان می دهد تا بتوان از سه محور هور، شرق بصره و ابولخصیب به دشمن هجوم برد. اما در نهایت امکانات کشور تنها برای بسیج حدود صدهزار نیرو کفایت می کند که البته همین مقدار هم بزرگترین بسیج نظامی ایران از آغاز جنگ به شمار می رفت. اما این نیرو تنها امکان حمله از یک محور یعنی ابولخصیب را فراهم می کند. ظاهرا نیروهای عراقی منتظر این هجوم بودند و غافلگیری تاکتیکی ممکن نمی شود. نیروهای ایرانی پس از پیشروی محدودی با به جا گذاشتن ۱۲ هزار کشته عقب نشینی می کنند. اما به هیچ عنوان نباید لو رفتن عملیات را دلیل اصلی ناکامی استراتژیک دانست. مدت کوتاهی پس از این عملیات، عملیات کربلای پنج طراحی می شود که عراقی ها را غافلگیر می کند و پیشروی های قابل توجهی بدست آمده و تلفات سنگینی بر نفرات و ادوات ۶۱زرهی عراق وارد می شود. اما پس از به میدان آمدن قوای ذخیره عراق در شرایطی که ایران فاقد قوای هوایی و توپخانه برای حمایت از مواضع تصرف شده و نیز نیروهای ذخیره کافی برای پیشروی بیشتر است، تلفات بسیار سنگینی به نیروهای ایران وارد می شود و مواضع دو طرف در منطقه ی شلمچه تثبیت می گردد. تلفات و خسارات وارده به نیروهای ایران به نسبت توان اقتصادی و نظامی کشور به قدری سنگین بود که نیروهای ایرانی دیگر نتوانستند تا پایان جنگ به یک عملیات هجومی بزرگ مبادرت ورزند.

ی محدود و سپس زمین گیر شدن و کشتار نیروهای ایرانی و بالاخره “دشتی که تا چشم کار می کرد پیکر شهدا بود.” اما چرا این الگو این قدر تکرار می شود و چرا تلفات نیروهای ایرانی در کل جنگ سه برابر عراقی ها بود؟

علت را باید در راهبردی جست که نیروهای نظامی ایران پس از برکناری بنی صدر اتخاذ کردند. این راهبرد تکیه بر نیروهای داوطلب بسیج و سپاه پاسداران به جای نیروی زمینی ارتش و در نتیجه تکیه بر نیروی پیاده به جای نیروی مکانیزه و زرهی در عملیات تهاجمی بود. از طرفی حکومت ایدئولوژیک نوپای ایران نیاز به تشکیلات نظامی معتقد و وفاداری داشت که بتواند از “برکت” جنگ بهره برده و راه صدور انقلاب اسلامی شیعه را از کربلا باز کند و از سوی دیگر تهیه ی تجهیزات سنگین مکانیزه و زرهی برای بازسازی توان نیروی زمینی ارتش می بایست با هزینه ی سنگین از خارج تامین می شد که با توجه به روابط تیره ی ایران با تمام قدرت های جهانی ناممکن بود.

راهبرد “جنگ نیروهای مردمی” تا خرداد ۶۱ که ایران در خاک خودش می جنگید نتیجه داد. چرا که خطوط دفاعی عراق در خاک ایران استحکام لازم را نیافته بود و جغرافیای منطقه هم به نیروهای ایران فرصت دور زدن نیروهای دشمن و غافلگیری را می داد. این نکته را هم نباید فراموش کرد که در سال ۶۰ و نیمه ی اول سال ۶۱ نیروی زمینی عراق از نظر تبحر عملیاتی نسبت به سال های بعد در سطح پایین تری قرار داشت و موضوع حمایت تسلیحاتی گسترده ازعراق توسط شوروی و فرانسه مربوط به بعد از تیر ۶۱ است. از طرف دیگر نیروی هوایی ایران هم تا خرداد ۶۱ هنوز از نفس نیفتاده بود. این نیرو تقریبا از اغاز سال ۶۲ تا حدود زیادی میدان های نبرد را ترک کرد و به جز دوره کوتاه مربوط به ماجرای مک فارلین حضور پر حجم و موثری بر فراز میدان های نبرد نداشت. در عوض عراق در فاصله ی سال های ۶۱ تا ۶۵ نه تنها تمام ضایعات تانک ها و نفربر هایش را جبران کرد بلکه تعداد آنها را نزدیک به دو برابر افزایش داد. در مورد نیروی هوایی هم عراق جنگ را باحدود ۳۰۰ جنگنده شروع کرد در حالی که در پایان جنگ نزدیک به هفتصد جنگنده در اختیار داشت که از لحاظ کیفیت نسبت به مقطع زمانی، پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده بودند.

حال اگر شما سیر تغییرات در زرادخانه های دو طرف را به شکل نمودار ملاحظه کرده و آن را با تاریخ عملیاتی جنگ مقایسه کنید به شدت متعجب خواهید شد. ایران زمانی که مشغول به دفاع در خاک خود و سپس عملیات تهاجمی در خاک خود است یعنی تا تیر ۶۱ از لحاظ قدرت تسلیحاتی نیروی زمینی و هواییش نسبت به عراق، بسیار قدرتمند تر از دورانی است که بین سال های ۶۱ تا اواخر ۶۶ مشغول به عملیات تهاجمی در خاک عراق است! در تاریخ جنگ های کلاسیک قرن بیستم نمی توان موردی را سراغ گرفت که ارتشی هر چه از لحاظ تجهیزات ضعیف تر شده است از لحاظ عملیاتی تهاجمی تر و بلندپرواز تر شده باشد. جنگ مدرن که در جنگ دوم جهانی شکل کامل خود را پیدا کرد نسبت به گذشته بسیار پر هزینه تر، ویران گرتر و سریع تر است و به علاوه پس از جنگ دوم نظام بین المللی منسجمی تشکیل شده که اجازه ی تغییر تعادل در مقیاس بزرگ را نمی دهد. به همین دلیل شما در قرن بیستم به غیر از دو جنگ جهانی، نمی توانید موردی را بیابید که دو کشور در یک جنگ کلاسیک بیش از چهار هفته درگیر شده باشند. البته تنها استثنا جنگ ایران و عراق است!

بر اساس اصول کلاسیک نظامی نیروی مهاجم باید از نظر نظامی حجمی دو تا سه برابر نیروی مدافع داشته باشد. در جنگ مدرن برتری در شمار نیروی پیاده صرفا یک فاکتور نه چندان مهم به حساب می آید. بنابراین این “حجم نظامی” ترکیبی از کمیت و کیفیت تجهیزات به علاوه کمیت و کیفیت نیروی انسانی است. برای مثال یک تانک از لحاظ ارزش نظامی و قدرت آتش برابر یک گروهان پیاده نظام است و یک اسکادران هواپیمای جنگنده در بسیاری از شرایط می تواند قدرت رزمی بالاتری از یک لشکر داشته باشد. یک نیروی تهاجمی که عمدتا از نیروی پیاده تشکیل می شود یک نیروی “سبک” است و اصولا نمی تواند در برابر یک نیروی دفاعی که عمدتا تشکیل شده از سلاح های سنگین است موفق باشد. همانطور که ژنرال سعد شاذلی فرمانده ی نیروهای مصری در جنگ ۱۹۷۳ یاداور می شود بیشترین زمانی که می توان روی یک نیروی پیاده هرچند زبده و مجهز در مقابل نیروی زرهی دشمن حساب کرد، چند ساعت است. تانک که گرانترین و پر ارزش ترین سلاح زمینی به شمار می رود یک سلاح تهاجمی است اما در بیشتر دوران جنگ هشت ساله تانک های پر تعداد عراقی مشغول عملیات دفاعی و ضد حمله در مقابل نیروی پیاده ایران بودند. شما در هیچیک از جنگ های قرن بیستم چنین وضعیتی را سراغ ندارید. مفاهیمی مانند “حمله ی امواج انسانی” و “دفاع زرهی” پس از جنگ ایران و عراق وارد ادبیات علوم نظامی شدند.

نیروی پیاده ی ایران حتی یک پیاده نظام مکانیزه ی سبک هم نبود که لااقل به نفربر های زرهی مجهز باشد. پیاده نظام ایران معمولا سوار بر وانت های معمولی عازم منطقه ی عملیاتی می شد. از آنجا که این وانت ها در مقابل ترکش توپ و خمپاره و موج انفجار بسیار آسیب پذیر بودند ناگزیر قبل از رسیدن به میدان نبرد سربازان را پیاده می کردند و آنها تمام مسیر اصلی را باید پیاده طی می کردند. به این ترتیب سرعت تهاجم به میزان چشمگیری کاهش می یافت و آسیب پذیری نیروها در مقابل آتش دشمن چند برابر می شد. یک نفربر زرهی را باید مستقیما هدف قرار داد اما یک گلوله توپ یا خمپاره می تواند تا شعاع پانزده متری خود نیروهای پیاده را از پای درآورد. نیروی پیاده ی ایران از آنجا که معمولا پشتیبانی هوایی نداشت در برابر توپخانه و حمله ی هوایی بی دفاع بود، در مقابل تانک ها معمولا تنها سلاحش راکت های دستی ار پی جی-۷ بود که برد موثرشان ۳۰۰ تا ۵۰۰ متر بود در حالی که تانک های عراقی می توانستند آنها را از فاصله ی بیش از یک کیلومتر هدف قرار دهند. اگر فرماندهی نظامی ایران اینقدر به عملیات از طریق نیزار، رودخانه و نیروی غواص علاقه نشان می داد، صرفا برای کاهش اثر برتری آتش توپخانه و زرهی عراق بود که در دشت باز که ویژگی جغرافیایی منطقه ی عملیاتی جنوب بود، به اوج خود می رسید.

هدف های عملیاتی ایران نسبت به موازنه ی قوای موجود بسیار بلندپروازانه و خیال پرورانه بودند. حتی در عملیات موفق یا نسبتا موفقی همچون ولفجر ۸ و کربلای ۵ هدف های اصلی عملیات برآورده نشدند. مثلا همین عملیات کربلای چهار هدفش تصرف شهر بصره از جنوب و قطع راه زمینی عراق به خلیج فارس بود. بصره دومین شهر مهم عراق، منطقه ای شیعه نشین و مجاور بخش عمده ی منابع نفتی و زمین های حاصلخیز عراق بود. در صورت سقوط بصره احتمال قیام جمعیت شیعه علیه صدام هم وجود داشت و مسلما این امربرای فرماندهی نظامی ایران کم اهمیت نبوده است. طبیعی بود که در این شرایط عراق بخش عمده ی نیروهایش را در این منطقه مستقر کند. بنابراین غافلگیری استراتژیک ناممکن بود. منطقه ی شرق بصره شاهد خونین ترین و پرشمارترین نبردهای جنگ هشت ساله بود. حتی در عملیات آزادسازی خرمشهر هم هدف اصلی فتح بصره بود. نیروهای ایران در همین منطقه شش سال آزموده را آزمودند و بر در بسته کوبیدند.

در همین عملیات کربلای چهار برآورد های سپاه نیاز به نیرویی معادل ۱۵۰۰ گردان یا ۴۵۰ هزار نفر را نشان می دهد تا بتوان از سه محور هور، شرق بصره و ابولخصیب به دشمن هجوم برد. اما در نهایت امکانات کشور تنها برای بسیج حدود صدهزار نیرو کفایت می کند که البته همین مقدار هم بزرگترین بسیج نظامی ایران از آغاز جنگ به شمار می رفت. اما این نیرو تنها امکان حمله از یک محور یعنی ابولخصیب را فراهم می کند. ظاهرا نیروهای عراقی منتظر این هجوم بودند و غافلگیری تاکتیکی ممکن نمی شود. نیروهای ایرانی پس از پیشروی محدودی با به جا گذاشتن ۱۲ هزار کشته عقب نشینی می کنند. اما به هیچ عنوان نباید لو رفتن عملیات را دلیل اصلی ناکامی استراتژیک دانست. مدت کوتاهی پس از این عملیات، عملیات کربلای پنج طراحی می شود که عراقی ها را غافلگیر می کند و پیشروی های قابل توجهی بدست آمده و تلفات سنگینی بر نفرات و ادوات زرهی عراق وارد می شود. اما پس از به میدان آمدن قوای ذخیره عراق در شرایطی که ایران فاقد قوای هوایی و توپخانه برای حمایت از مواضع تصرف شده و نیز نیروهای ذخیره کافی برای پیشروی بیشتر است، تلفات بسیار سنگینی به نیروهای ایران وارد می شود و مواضع دو طرف در منطقه ی شلمچه تثبیت می گردد. تلفات و خسارات وارده به نیروهای ایران به نسبت توان اقتصادی و نظامی کشور به قدری سنگین بود که نیروهای ایرانی دیگر نتوانستند تا پایان جنگ به یک عملیات هجومی بزرگ مبادرت ورزند.

از facebook توس طهماسبی

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است