برای شادی ملت بزرگ ایران از پیرِ پرنیان اندیش، هوشنگ ابتهاج: تو از هزاره های دور آمدی


هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

تو از هزاره های دور آمدی
چه فکر می کنی، که بادبان شکسته

زورق ِ شکسته ایست زندگی؟
در این خرابِ ِریخته که رنگِ عافیت ازو گریخته
به بُن رسیده راه بسته ایست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود ِ دره های آب غرق شد!

هوا بد است تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزارسال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمیشود!

تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان ِ نقش ِ پای توست
در این درشت ناک ِ دیو لاخ
ز هر طرف طنین گامهای ره گشای توست
بلند و پست ِ این گشاده دامگاه ِ ننگ و نام
به خون نوشته، نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز، صدای تیشه های توست!

چه تازیانه ها که با تن ِ تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سر بلند
زهی شکوه ِ قامت ِ بلند ِ عشق
که استوار ماند در هجوم ِ هر گزند

نگاه کن هنوز آن بلند ِ دور آن سپیده
آن شکوفه زار ِ انفجار ِ نور کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز.

چه فکر میکنی
جهان چو ابگینه شکسته ایست
که سرو راست هم در او
شکسته مینماید
چنان نشسته کوه
در کمین این غروب تنگ
که راه
بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است