پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران : امین کریمی – بخش یکم و دوم


امین کریمی

  پیشگفتار

– تاکنون درباره‌ فدرالیسم قومی و لزوم ایجاد آن در ایران برای نیل به آزادی و دموکراسی و رفع ستم بر اقوام ایرانی نوشته های بسیاری خوانده ایم و سخنهای بسیاری شنیده ایم. به این دلیل از «فدرالیسم قومی» سخن به میان آورده می شود، زیرا نسخه فدرالیستی ای که از سوی برخی گروهها برای ایران پیشنهاد می شود، بر اساس واحدهای قومی است.

این سخنان بیشتر از سوی تجزیه طلبهای قوم‌گرا و یا احزاب دموکرات چپ‌گرا بیان می شود. هر چند اطلاق واژه دموکرات به ایدئولوژی مارکسیست-لنینیستی دارای ایراد است. از آنجا که این ایدئولوژی در عمل، چیزی جز حکومت دیکتاتوری و پلیسی توتالیتر به جوامع زیر سلطه شان ارایه نکرده است.

الگوی اندیشه ‌ای این افراد، لنین، مائو و جامعه آرمانی شان؛ اتحاد جماهیر شوروی یا جمهوری خلق چین است؛ آنها همچنان در پی دیکتاتوری پرولتاریا هستند. دیکتاتوری تک حزبِ تمامیت خواهی که به بهانه رفع ستم از پرولتاریا و به نام آنها، به بسط قدرت سرکوبگر خویش اقدام می‌ کند و همچنان بر خلاف منافع ایران و ملت ایران گام برمی‌دارند.

 جدای از این گروههای مذکور، کسانی در میان شخصیتهای ملی نیز، نسخه فدرالیسم را برای ایران فردا تجویز می کنند. یکی از آنها شاهزاده رضا پهلوی می‌باشد. شوربختانه ایشان که چهره ‌ای شناخته بوده و مَنِشی دموکراتیک دارند، گاهی برای رسیدن به اتحاد در بین گروههای سیاسی قوم‌گرا و جلب نظر برخی بازنده های این عرصه، با کلی‌گویی و بدون داشتن درکی عمیق از شرایط امروز ایران، سخنانی به زبان می‌آورد که ناآگاهی خود را در این زمینه نشان می دهند. به گمان نگارنده، ایشان و مشاوران وی، شناخت درستی از شرایط اقلیمی و قومی ایران و همچنین پراکندگی نشستگاه قومهای ایرانی ندارند، وگرنه در این شرایط حساس، شیوه فدرالیسم را برای آینده ایران پیشنهاد نمی‌کردند.

شاید «سکوت و گاه همراهی رضایتمندانه روشنفکران و گروههای سیاسی دیگر در برابر گروه های قوم‌گرا و تجزیه‌ طلب برای این است که از انگ بی‌تفاوتی به حقوق مردم محرومی که زبان مادریشان پارسی نیست و همچنین از متهم شدن به هم آوایی با جمهوری اسلامی می ترسند.» (۱)

برای روشن شدن پیامدهای «فدرالیسم قومی» در ایران لازم است ابتدا پیش زمینه‌ای از این مبحث به خوانندگان گرامی ارایه شود و سپس همراه با پرسشهای کلیدی، به بررسی این شیوه و پیامدهای عملی شدن آن پرداخت. گفتنی است که نگارنده ساکن خوزستان می باشد و به دلیل شناختِ بیشترِ این بخش از ایران، از این نظرگاه به موضوع مورد بحث می پردازد.

فدرالیسم

فدرالیسم از واژه‌ی  “Federer”در لغت، به معنای اتحاد و متحد شدن (۲) گرفته شده است و یکی از سه شیوه اداره هر کشور (متمرکز-فدرال-بینابین) می باشد. بدین‌گونه به جای اداره همه امور کشوری به دست دولت مرکزی، این امور به وسیله واحدهای خودگردان که آزادی عمل و قدرت تصمیم گیری بالایی دارند -زیر نظر دولت فدرال- به انجام می‌رسند. فدرالیسم با شکل حکومتی، یکی نیست. این شیوه می‌تواند در هر شکل حکومتی پیاده شود؛ خواه پادشاهی باشد، خواه جمهوری و یا دیگر شکل‌ها. نتیجه فدرالیسم؛ دولتی است که از اتحاد چند واحد سیاسی -ایالت،کشور- پدید می‌آید. (۳)

یک دولت فدرال از یکپارچگی، اتحاد و به هم پیوستن چند ایالت یا کشور که دارای ساختار سیاسی مستقل هستند، پدید می‌آید. پرسش اینجاست: چه تعداد از اقوام ایرانی دارای چنین شرایطی هستند که بتوانند با اتحاد یکدیگر، دولتی فدرال را هستی بخشند؟ عده‌ای از عناصر خود فروخته و میهن فروش، ستم حکومت‌ها بر همه ایرانیان را تبدیل به ستم یک قوم خودساخته به نام فارس بر دیگر اقوام ایرانی کرده اند تا با وارون جلوه دادن شیوه فدرالیسم (ایجاد چند واحد سیاسی از یک کشور یکپارچه) بر اساس واحدهای قومی، راه را بر تجزیه ایران هموار کنند. البته آنها از واژه “ملت فارس” برای این منظور استفاده می‌کنند.

باید به این نکته ظریف، نیک نگریست که در جهان، هر ملتی از اقوام گوناگون با گویش‌ها یا زبانهای مختلف تشکیل شده است و ایران نیز از این قاعده جدا نیست. مردم این سرزمین، متشکل از اقوام بسیاری می ‌باشند و این اقوام، سالیانی بس دراز با زبان‌ها، گویش‌ها و مذاهب گوناگون در کنار هم به عنوان ملت ایران روزگار گذرانده اند. اما قوم‌گرایان، با دروغ ‌پردازی از تسلط یک قوم ستمگر به نام فارس بر اقوام ترک، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن یاد می‌کنند، در حالیکه بسیار اقوام دیگر را به شمار نمی آورند. نه تنها چند روشنفکرنما که خود را نماینده‌ خود خوانده‌ اقوام خویش می‌دانند و همواره بر طبل جدایی می‌کوبند، بلکه همه‌ اقوام ایرانی در تلاش برای رسیدن به آزادی می باشند. حاکمیت جمهوری اسلامی، نظامی برخاسته از یک قوم خاص نیست. این نظام از همه‌ اقوام ایرانی تشکیل شده است و رهبر نظام –خامنه ای- خود یک آذری است.

 شگفتا که بزرگترین منتقدان قوم‌گرایی و تجزیه طلبی در قالب افراد و احزاب ملی و دیگر اندیشه‌ها، از میان کردها و آذری‌ها و دیگر اقوام  می‌باشند که فدرالیسم قومی را بزرگترین خطر برای ایران می‌دانند. همانگونه که اشاره شد، قوم‌گرایان برای گمراه کردن ذهن ها، از ستم پارس ها یا ملت فارس سخن می‌رانند که این سخن گزافه ای بیش نیست. در ایران امروز؛ همانگونه که ملت یا قومی به نام «ماد» و «پارت» نداریم، ملت یا قومی به نام “فارس” هم وجود خارجی ندارد. در واقع بیشتر ایرانیان از جمله آذری‌ها، کردها، بلوچ‌ها و …از زیر مجموعه های این سه قوم (و نه ملت) ایرانی می‌باشند.

مشکل قومگرایان و فدرالیست‌ها با زبان پارسی

قومگرایانِ تجزیه طلب، رسمی بودن زبان فارسی را نشانه‌ای از ستم فارسها! بر دیگر اقوام به شمار می آورند که این سخن نیز در مسیر همان گزافه‌گویی‌هاست. اگر بتوان وجود حکومت ساسانیان را نشانه‌ای از تسلط قوم پارس بر دیگر اقوام ایرانی به شمار آورد، از زمان چیرگی نظامی عرب بر ایران تا پایان سلسله‌ قاجار، کدامین حکومت توانسته تسلط تمام عیار قوم پارس را بر دیگر اقوام ایرانی تحمیل کرده باشد؟

پس از حمله و سلطه اعراب بر ایران، نخستین حکومتی که توانست فرمانروایی خود را بر کل ایران گسترش دهد، سلجوقیان ترک‌تبار بودند.

آیا پس از روی کار آمدن سلجوقیان ترک‌تبار در سال ۴۳۱ هجری و تا نُه سده‌ پس از آن، به غیر از ترک‌ها و ترکمن‌ها و مغول‌ها، -به جز دوره‌ کوتاه زندیه- قوم یا ایل دیگری بر ایران فرمان راند؟ آیا حکومت پهلوی، سیادت فارس‌ها را بر دیگر اقوام در پی داشت؟ اگر اینگونه است، چرا اسدالله علم عرب تبار را نزدیکترین شخص به شاه ایران می بینیم؟

آیا می توان -بنا به گفته تجزیه طلبان- پذیرفت که در زمان شوونیسم پهلوی و فارس‌ها، هویدایِ بهایی، سیزده سال زمام امور کشور را در دست داشته باشد؟ آیا به زعم ایشان، فاشیسم نژادی در ایران برمی‌تابد که رهبر نظام جمهوری اسلامی یک آذری باشد و یا این تعداد نمایندگان ترک، کرد، عرب و بلوچ به مجلس شورای اسلامی راه یابند؟

چگونه است که زبان پارسی باز با قدرت به حیات خویش ادامه داد و این میراث، امروز به ما رسید؟ چگونه است که در درازای نُهصد سال، زبان درباریان ترک‌تبار ایران، پارسی است و چگونه است ملتی با این همه آمیختگی قومی و با زبان ها و گویش های گوناگون و بدون داشتن آموزش همگانی تا ۸۰ سال پیش و همه گیری بی سوادی تا سالهایی نه چندان دور، در گذر سده ها، زبان پارسی را چون میراثی گرانمایه و یگانه حفظ کرده است؟ تا پایان قرن ۱۶ میلادی، زبان ادبی دربار و دیوان عثمانی، پارسی بود. همانگونه که زبان رسمی هندوستان تا اواخر قرن ۱۹ پارسی بوده است.

«زبان فارسی امروزین در پارس یا فارس پا نگرفت. از سیستان، خوارزم و خراسان و به یاری پادشاهان و امیران ترک‌تبار بالندگی یافت.» (۴)

«در زمان انقلاب مشروطه و به هنگام تصویب قانون اساسی، زبان فارسی به عنوان زبان ملی و مشترک ایرانیان به رسمیت شناخته شد. توجه کنید که رسمیت داده نشد، بلکه به رسمیت شناخته شد.» (۵)

پاسخ بیشتر به این بیهوده‌ گویی در این نوشته نمی‌گنجد. برای آگاهی در این زمینه، کتاب پر بار «زبان فارسی و هویت ایرانیان»، نوشته‌ آقای محمد جلالی چیمه پیشنهاد می شود.

چرا فدرالیسم؟

دلیل چند کشور یا ایالت برای تشکیل دولت فدرال چه می‌تواند باشد؟ در جغرافیای سیاسی و در تعریف کلاسیک قدرت، یکی از اصول نخستین پیشرفت هر کشور و ملتی در تمامی زمینه ها، جمعیت و مساحت آن کشور معرفی شده است. یعنی هر اندازه جمعیت و مساحت بیشتری داشته باشد، توان بالقوه‌ بیشتری برای پیشرفت دارد. یکی از اصلی‌ترین دلایل ایجاد یک اتحاد فدرال نیز بر همین نکته استوار است. درنگ در این نکته باعث می‌شود که از فلسفه‌ تشکیل اتحادیه‌ اروپا آگاهی بیشتری داشته باشیم. چون یک اروپای واحد با مساحت و جمعیت بیشتر؛ در معادلات نظامی، سیاسی و اقتصادی بین المللی تاثیر گذاری بیشتری دارد.

فروریختن دیوار برلین و یکپارچگی دوباره آلمان و همچنین رهایی اروپای شرقی از بند و زنجیر کمونیسم پس از فروپاشی شوروی، ایجاد اتحادیه‌ اروپا را  بیش از پیش الزامی کرد. خواست اروپاییان؛ پیدا کردن هویتی جدید، جدا از سیطره‌ آمریکا بود. خواست آنها؛ ایجاد یک ابرقدرت همپای آمریکا بود و چاره را در اتحاد با یکدیگر یافتند. ریشه‌های ایجاد آلمان متحد در سال ۱۸۷۵ علاوه بر خواست تاریخی ملت آلمان برای یکی شدن، همین امر است. اتحاد اولیه‌ سیزده ایالت آمریکا در سال ۱۷۷۶ برای بیرون راندن استعمار انگلیس نیز بر همین اصل بوده است. این پیروزی در ایجاد یک حکومت فدرال، به مرور زمان باعث پیوستن دیگر ایالت‌ها به آن گردید.

«در اروپای قرن ۱۸، برخی پادشاهان برای ایجاد بستری مناسب در جهت پیشرفت سرزمین خویش، به این نتیجه رسیدند که علاوه بر کشورگشایی، باید بر جمعیت سرزمین خود بیافزایند. بنابراین با دادن زمینهای کشاورزی و پرداخت کمکهای مالی بلاعوض به مردم دیگر کشورها، آنها را برای مهاجرت به خاک تحت فرمان خویش تشویق می کردند.» (۶)

 همه‌ جهانیان در تلاشند تا با ایجاد پیوستگی‌هایی هر چند کوچک، بر توان کشور و ملت خود بیافزایند، اما برخی افراد که درد ایران را بر دل دارند، همراستا با میهن ‌فروشان، با سخنان نسنجیده‌ خود بر خطر تکه تکه شدن ایران می افزایند.

انتظاری از قوم‌گرایان و فرزندان مارکسیسم-لنینیسم نمی‌توان داشت. چرا که اندیشه ضد ایرانی آنها بر کسی پوشیده نیست. آنها امتحان خود را پس داده اند، اما بر کسانی که عنوان “ملی” را یدک می‌کشند، بایسته است که مواضعشان را به صورت علمی و با شناخت کافی بیان کنند.

هنگامی که چند ایالت یا کشور به این نتیجه می‌رسند که با اتحاد، می‌توانند بهتر در مسیر پیشرفت قرار گیرند، تشکیل یک دولت فدرال می‌دهند؛ نه اینکه یک سرزمین همیشه یکپارچه را با دست خود از طریق ایجاد فدرالیسم -آن هم بر پایه‌ واحدهای قومی- به سوی تجزیه سوق دهند. زمانی می‌توان از ایجاد یک فدرال ایرانی سخن به میان آورد که یک ایران با حکومت متمرکز ملی، دموکراتیک و نیرومند در همه‌ عرصه ها، وجود داشته باشد که هر فردش بدون تبعیض با هر اندیشه، دین، جنسیت و قومیت دارای حق شهروندی یکسان باشد و ایرانی بدون «اقلیت قومی و دینی» هستی یافته باشد. آن زمان بر اساس گستره‌ فرهنگی ایرانِ بزرگ می‌توان از به هم پیوستن سرزمینهای به‌ زور جدا شده از پیکره‌ ایران که دارای ساختار سیاسی جداگانه شده‌اند، تشکیل یک دولت فدرال داد که برپایه واحدهای قومی نباشد.

آزادی دادن به اقوام ایرانی برای تصمیم‌گیری همگانی در سرنوشت خود که یکی از مباحث حقوقی “حق تعیین سرنوشت” می‌باشد، با ایجاد فدرالیسم قومی که نتیجه ای جز تجزیه و بر باد رفتن ایران نخواهد داشت، به کلی متفاوت است.

واحدهای کوچکتر تشکیل دهنده دولت فدرال دارای حقوق خودگردانی و خودمختاری هستند. (۷)

بدیهی است زمانی‌که چند ایالت یا کشور، تشکیل یک فدرال می دهند، حق خودگردانی و خودمختاری خویش را نگاه می‌دارند. دولت فدرال برآمده از آن چند ایالت یا کشور نیز نگرانی از بابت تجزیه طلبی واحدها نخواهد داشت، زیرا تمامی واحدها با اراده و خواست خویش این اتحاد را تشکیل داده‌اند. آنها به این اتحاد نیازمند می باشند و گرنه آن را هستی نمی بخشیدند.

پی نوشت:

(۱)               جنگ افروزی قومی و پیامدهای هولناک آن، محمد امینی

(۲)                فدرالیسم درجهان سوم، محمد رضا خوبروی ‌پاک، رویه‌ ۱۴

(۳)               دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، رویه ۲۳۸

(۴)               بغرنج قومی و ملی در ایران، محمد امینی

(۵)                نقل به مضمون از فرهاد عرفانی از نوشتار “چرا آموزش همگانی باید به زبان فارسی باشد؟”

(۶)                تاریخ قرن ۱۸، انقلاب کبیر فرانسه

(۷)               دانشنامه سیاسی، رویه۲۳۸ 

پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران (۲)

امین کریمی

خودگردانی، حق تصمیم‌گیری برای اداره‌ امور داخلی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک منطقه، سرزمین یا گروه قومی در درون یک کشور است؛ خودگردانی در نهایت به خود مختاری کامل می رسد.(۱)

خودمختاری حق تشکیل دولت ملی برای گروههای قومی و ملی ‌ای است که از دولتهای چندین ملیتی و از امپراتوری‌ها جدا می‌ شوند.(۲)

اما زمانی‌که یک کشور یکپارچه بر اساس گفتمان قومگرایانه، حق خودگردانی به یک منطقه داده است یا به فدرالیسم قومی تن دهد؛ -ایجاد چند واحد قومی سیاسی از یک کشور یکپارچه- آن منطقه‌ قومیِ خودگردان یا واحدهای سیاسی فدرال قومی، به مرور زمان در جهت خودمختاری کامل حرکت کرده و به آن دست می ‌یابند. این روند با تشکیل دولت ملی آغاز می‌ شود، سپس از طریق جنگ با دولت مرکزی و یا دولت فدرال قومی ادامه می ‌یابد و در نهایت با کشتارهای قومی و مذهبی در جهت یکسان سازی و نیز دخالت بیگانگان به پایان می رسد.

 

بی‌ دلیل نیست که همه‌ قوم‌گرایان، خود را ملتی جداگانه در ایران معرفی می‌کنند و بر این تاکید دارند که ایران کشوری چند ملیتی است، چون می ‌توانند مسیر جداسازی و استقلال را تا پایان به پیش ببرند. پس باید دانست آن حزب و یا فرد قومگرا که به جای نام بردن از اقوام تشکیل دهنده‌ ملت ایران، از هر قوم به عنوان ملتی جداگانه یاد می کند، (ملت کرد و آذری و ترک و عرب) در واقع تجزیه‌ طلبی است که پشت واژه «هویت طلب» پنهان شده است.

با نگریستن به کشورهای فدرالِ دموکرات و پیشرفته مانند آلمان و آمریکا، می ‌بینیم که همه‌ واحدها، خود را جزیی از ملت آلمان یا آمریکا می‌دانند؛ پس فدرالیسم نه تنها نافی ملت یکپارچه نمی ‌باشد، بلکه به بهترین وجهی در تقویت بنیادهای ملی می‌کوشد، زیرا خاستگاه ایجاد آن، به هم پیوستن بوده است و نه از هم گسستن. آشکار است که سردمداران اندیشه ‌های قومگرایانه که در پی فدرالیسم قومی هستند و خود را ملتی جدای از ملت ایران می دانند و خواسته ای غیر از رهایی قوم خود از زیر ستم حکومتها دارند و آن تجزیه‌ دگر باره‌ ایران است.

آذری‌ها و کردها از نخستین اقوامی بوده ‌اند که ملت ایران را یکپارچه و نیرومند ساخته و حکومت مرکزی را در ایران برقرار کردند. آذری‌ها به این دلیل که خود را ایرانی می دانستند و می دانند، در درازنای تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین، همیشه برای نگاهبانی از ایران و ملت ایران جانفشانی‌ها کرده ‌اند. بیرون راندن اعضای فرقه دموکرات آذربایجان توسط مردم محلی و شرکت فعال در انقلاب مشروطه، بهترین نمونه ها هستند.

پرسش اساسی این است که چرا بیشتر قومگرایان و تجزیه ‌طلب‌ها چندیست که به طور مستقیم از تجزیه‌ ایران سخنی بر زبان نمی ‌آورند و با به کار بردن شعار “حق تعیین سرنوشت”، در مسیر دستیابی به فدرالیسم قومی، گام برمی دارند؟

باید پاسخ را در نیاز تجزیه ‌طلب‌ها به حمایتهای مالی و سیاسی و نظامی از خارج، برای ادامه‌ زندگانی جستجو کرد. از آنجا که قومگرایان نتوانسته ‌اند پشتیبانی ملت ایران را بدست آورند، بیش از پیش به این حمایتها نیاز پیدا کرده ‌اند.

«وقتی جدایی یا تجزیه‌ کشورها با رضایت حاصل شود، حقوق بین الملل برای به رسمیت شناختن کشورهای تازه‌ ای که نتیجتن پدید می ‌آید، هیچ منع و محذوری ندارد. حقوق بین الملل استفاده از زور را علیه وحدت سیاسی و تمامیت ارضی هر کشوری ممنوع می‌کند. پس نه حقی برای کشورها به صورت انفرادی و نه حقی برای جامعه‌ جهانی به وجود می‌آید تا به طرفداری از یک جنبش خود مختار ملی یا جدایی‌ طلب، در امور یک کشور دخالت کند… حتّا یک مورد ادعای به حق برای جدایی به طور گسترده از سوی جامعه بین المللی به رسمیت شناخته نشده است. مگر آنکه آن جدایی، نخست از سوی کشوری که قلمرو جدا شونده در آن قرار گرفته است به رسمیت شناخته شده باشد.»(۳)

همانگونه که جامعه‌ بین ‌الملل بر اساس حقوق بین الملل با جدایی نروژ از سوئد به دلیل رضایت همه‌ جانبه موافقت کرد، بر همین اساس نیز با جدایی منطقه‌ی باسک از اسپانیا مخالفت کرده است.

«واگذاری این حق به اقلیت‌ها، خواه اقلیت‌های زبانی یا مذهبی یا به هر بخش دیگری از جمعیت یک کشور که از جامعه ‌ای که به آن تعلق دارند، دست بکشند، به این دلیل که تمایلشان بر این است یا دلشان چنین می خواهد، موجب نابودی نظم و ثبات در داخل کشورها، و آغازگر هرج و مرج در زندگی بین ‌المللی می‌شود… جدا شدن یک اقلیت از کشوری که این اقلیت بخشی از آن را تشکیل می‌دهد و الحاق آن به کشوری دیگر را فقط می‌توان به عنوان آخرین چاره تلقی کرد، در صورتی که کشور فاقد اراده یا قدرتی باشد که تضمینهای موثر و منصفانه را مقرر نماید. در حال حاضر هیچ توافقی بر سر اوضاع و احوال مشخصی که بتواند چنان حقی را برای جدایی به رسمیت بشناسد، وجود ندارد و صرف تبعیض یا سرکوب، احتمالن کافی نخواهد بود. از سوی دیگر، حمله‌های بدنی که به نسل‌کشی نزدیک می شود، احتمالن کفایت خواهد کرد. اگر به نمونه پیچیده یوگسلاوی برگردیم، به نظر نمی‌رسد نفی خودمختاری کوزوو و سرکوب عمومی آلبانیایی‌ ها از نظر حقوق بین الملل، دلیل کافی برای جدا شدن از کشور یوگسلاوی به شمار آید.»(۴)

در واقع نسل کشی سردمداران یوگسلاوی و جنگ داخلی و در نهایت از هم پاشیدگی این کشور، موجب تجزیه‌ آن شد.

در ۷ دسامبر ۱۹۷۶، سازمان ملل متحد در زمینه‌ حق تعیین سرنوشت، قطعنامه ‌ای صادر کرد که مشخصن  تنها «مبارزه‌ ملت‌های استعمار شده» یا «زیر سلطه نیروهای بیگانه» یا زیر قید «رژیم‌های نژادپرست» را برای آزادی به رسمیت می شناسد.(۵) در قطعنامه سازمان ملل به ملت‌ها -و نه قوم‌ها- اشاره شده است و ملت ایران گرفتار هیچ‌ یک از این موارد نمی‌ باشد. بنابراین از آنجا که تجزیه ‌طلب‌ها بدون داشتن حمایتهای یاد شده از خارج کشور نمی‌ توانند به حیات خود ادامه دهند و از آنجا که هیچ نیروی بین المللی نمی‌تواند به صورت آشکار اقدام به تجزیه‌ یک کشور نماید، تنها راه چاره در این است که در ابتدا با تحریف و جعل تاریخ و دروغگویی، از خود ملت جداگانه‌ ای بسازند و با دستمایه قرار دادن فرمولی چون فدرالیسم -آن‌ هم نه بر پایه‌ شیوه‌ درست آن- دولت مرکزی را ضعیف نموده و در نهایت همانگونه که گفته شد، با اعلام دولت ملی و آغاز جنگ داخلی، زمینه را برای دخالت بیگانگان فراهم نموده تا به خواسته خود برای تجزیه‌ دگر باره‌ ایران دست یابند.

فدرالیسم جدا کننده

نکته‌ دیگری که باید به آن اشاره کرد، فدرالیسم موسوم به “جدا کننده” است. تمامی کشورهایی که این شیوه در آنها پیاده شده است، سرزمینهایی هستند که مستعمره‌ کشورهای انگلیس، اسپانیا و پرتقال بوده‌ اند. از آنجا که استعمارگران همیشه در اندیشه‌ تسلط بی چون و چرای خود بر ملتهای مغلوب بودند و از یکپارچگی این ملتها در راستای مبارزه‌ آزادی‌ خواهانه و استقلال‌ طلبانه می ‌هراسیدند، به قاعده‌ همیشگی و تکراری، اما اثرگذار «تفرقه بینداز و حکومت کن» روی آوردند تا با ایجاد اختلاف و درگیریهای قومی و مذهبی و دامن زدن به آن و به قیمت قربانی کردن میلیونها انسان و بر باد رفتن یکپارچگی کشورها و ملتها، به حضور چپاول گرانه خود جامه‌ عمل بپوشانند. در آن هنگام که دوران مکیدن شیره‌ جان مستعمره‌ ها، با حضور دایمی و علنی استعمارگران به پایان رسید، برخی از کشورهای مستعمره به دلیل از دست دادن هویت ملی، در پی تقویت قومگرایی و بنیادگرایی مذهبی به دست اربابان، تن به «فدرالیسم جدا کننده» دادند.

برخی از آنها مانند هند به ‌ناچار تجزیه شدند. از بخش جدا شده هندوستان، کشور پاکستان ساخته شد و از  تکه شدن پاکستان، بنگلادش به وجود آمد که هر سه به صورت فدرال اداره می‌شوند. این کشورها به این دلیل که ساختاری دموکراتیک نداشته و همگی گرفتار درگیریهای قومی-مذهبی بوده و هستند، هیچ‌گاه نتوانسته ‌اند طعم مردمسالاری را در سرزمین خویش بچشند و همگی دارای ساختار بسته‌ سیاسی، گرفتار کودتاهای نظامی، فاقد عدالت اجتماعی، دچار فقر فراگیر و انواع مشکلات اجتماعی-سیاسی می‌ باشند. در مورد هند، سخن گفتن از بزرگترین و یا منسجمترین دموکراسی به طنز و طعنه می‌ماند، چرا که در دنیای متمدن امروز، هنوز نظام طبقاتی موسوم به “کاست” به گونه ‌ای فراگیر اعمال می ‌شود. نجس دانستن انسانهای موسوم به “دلیت”، هنوز قربانی های بسیار می‌گیرد. تقلب‌های انتخاباتی نهادینه است و….(۵)

 

اینگونه است که قومگرایان در پی مدلی هستند که وارونه‌ فدرالیسم راستین می‌ باشد. آنها باید بدانند که ایران هیچ زمانی تاریخ استقلال نداشته است و نام ایرانویچ به درازای تاریخ، قدمت دارد. ایران هرگز مستعمره‌ کشوری نبوده است که چنین نمونه‌ ای برای آن پیشنهاد شود. قومگرایان درد مردمسالاری و حقوق بشر ندارند؛ آنها سودای حکومت دارند یا به دلارهای واریزی چشم دوخته‌اند.

پیامدهای فدرالیسم قومی

در فدرالیسم؛ به غیر از ارتش و سیاست خارجه و چاپ و انتشار پول که در دست “دولت فدرال” است، دیگر امور در دست «واحدهای فدرال» خواهد بود. با همه‌ پیش زمینه ارایه شده در بخشهای پیشین، اگر بخواهیم چشم خود را بر حقیقت ببندیم و با پذیرش شیوه‌ فدرالیسم قومی، آن را بهترین راه برای اداره‌ ایران به حساب آوریم، باید پیامدهای احتمالی آن و پرسشهای اساسی در اینباره را بررسی کنیم:

۱-واحدهای فدرال باید دارای اقتصاد خود محور باشند و هر واحد باید بتواند امور اقتصادی خود را به خوبی پیش ببرد؛ اما در فدرالیسم قومی در ایران -بر اساس نقشه‌های خود نوشته‌ قومگرایان- خواهیم دید که یک واحد مانند خوزستان به دلیل موقعیت جغرافیایی و استراتژیک و دسترسی به آبهای آزاد و منابع طبیعی بسیار و ذخیره بزرگ نفت و گاز، دارای رشد اقتصادی بالایی خواهد شد و رفاه مردم و پیشرفت در آنجا افزون خواهد شد و واحد دیگری مانند بلوچستان، آنچنان فقیرتر خواهد شد که دور از انتظار نیست به دلیل مهاجرت و مرگ و میر نوزادان و شیوع بیماری‌ها، نیمی از جمعیتش را از دست بدهد. طبیعی است که خوزستان یا آذربایجان از این بابت نگرانی نخواهند داشت و مسئولیتی به عهده نمی‌گیرند؛ چون نگاه ملی در آنها وجود ندارد و تنها منافع قوم خویش را در نظر دارند. البته ممکن است در این رابطه برخی ناآگاهان، از ضرورت کمک اقتصادی دولت فدرال سخن به میان آورند که این دقیقن به خاطر عدم درک درست از شیوه فدرالیسم است. دولت فدرال که از به هم پیوستن چند کشور یا ایالت تشکیل شده است، نقش تنظیم کننده‌ روابط بین واحدهای متحد را دارد و تمامی هزینه ‌های ارتش و سیاست خارجه را باید واحدهای فدرال تشکیل دهنده‌ دولت پرداخت کنند. همانگونه که نشان داده شد، ایران یکپارچه تن به فدرال قومی می‌دهد؛ پس از آن اگر واحدها نتوانند اقتصاد خود را پویا نمایند، از دولتی که تنها سیاست خارجه و ارتش و انتشار پول ملی را در دست دارد و خود متکی به اقتصاد واحدهایش می‌باشد، انتظار کمک دارند!

۲-خیانت شیخ خزعل به همراه برخی خانهای بختیاری در خوزستان که با حمایت و خط‌ دهی انگلیس همراه بود و همچنین دیگر ناآرامی‌های به وجود آمده در سراسر کشور، رضا شاه را وادار کرد که به تشکیل یک حکومت متمرکز در تهران همت گُمارَد تا تمامی امور کشور در آنجا پی ریزی و اجرا گردد. دیگر آنکه خیانتهای فرقه دموکرات آذربایجان و جریان جمهوری مهاباد کردستان با حمایت اتحاد جماهیر شوروی، محمدرضا شاه را بر آن داشت که بیش از پیش به تحکیم قدرت حکومت مرکزی در تهران اقدام نماید. این راهکار تا بدانجا پیش رفت که امروز قلب تپنده‌ اقتصاد و سیاست ایران، همچنان تهران است و تلاشهای جمهوری اسلامی برای انتقال پایتخت -به دلیل هزینه ‌های بسیار بالا و صرف زمان زیاد- راه به جایی نبرده و نخواهد برد.

۳-نگاهی گذرا به تعداد اقوامی که در ایران زندگی می‌کنند، اندیشه پیاده کردن شیوه‌ فدرالیسم قومی در ایران را بیشتر به یک طنز شبیه می‌کند. اقوام ایرانی تنها آذری، ترک، کرد، بلوچ و یا عرب نیستند. آیا می شود اقوام بسیار بزرگ لُر، بختیاری و لَک را فراموش کرد؟ کردها به اتحاد با لَک ها امیدوارند و با اینکه آن‌ها را کرد اصیل نمی دانند، اما زیر مجموعه‌ خود به حساب می آورند. در حالی که لک‌ ها برای خود هویتی جدای از کرد قایل هستند و گرایشی به جدایی‌ خواهی بین روشنفکران آنها وجود ندارد. اقوام ارمنی و آشوری و صائبی با دو هویت قومی و دینی، بویر احمدی، کاسپی، سنگسرهای سمنان، تالشی، گیلکی، هزاره‌ ای، تپوری، تاجیک، دیلمی، زابلی، سیستانی، بهمه ‌ای، ترکمن، ازبک، تیموری، اصفهانی، دزفولی، شوشتری، بهبهانی و سدها تیره و قوم ریز و درشت دیگر که در کرمان، بوشهر، هرمزگان، فارس و … نیز پراکنده‌ اند را به فهرست تیره‌ ها و اقوام بیفزایید. آیا به همه‌ آنها یک واحد تعلق می گیرد، یا فقط اقوام بزرگ این حق را به دست خواهند آورد؟ آیا اقوام با جمعیت کمتر، اقلیت به حساب خواهند آمد و چنین حقی بدانها تعلق نخواهد گرفت؟ و این نابرابری بیدادگرانه‌ اقلیت و اکثریت، دگر باره بر ملت ایران تحمیل خواهد شد؟

در کوهدشت لرستان منطقه ای به نام “رومشگان” وجود دارد که برگرفته از نام بازماندگان رومی می باشد. این رومیها در جنگ با ساسانیان اسیر شدند، در ایران ماندند و تابعیت ایران را پذیرفتند؛ امروزه آن ها در قالب قوم «رومانی»، خود را ایرانی می دانند.

ادامه دارد

پی نوشت:

(۱)دانشنامه ی سیاسی، رویه ۱۴۸

(۲)همان، رویه ۱۴۹

(۳)ساختارشکنی عوامانه، وبلاگ تخصصی ناسیونالیسم

(۴)همان

(۵)اقلیت‌ها، محمدرضا خوبروی پاک، رویه ۴۶

(۶)فدرالیسم در جهان سوم، رویه ۲۴۵

کتاب‌ها:

  • فدرالیسم در جهان سوم، محمد رضا خوبروی‌ پاک، چاپ نخست، ۱۳۹۰، نشر هزار
  • دانشنامه ی سیاسی، داریوش آشوری، چاپ هشتم، نشر مروارید
  • تاریخ قرن ۱۸، انقلاب کبیر فرانسه، برگردان: رشید یاسمی، چاپ هشتم، نشر امیر کبیر
  • ایران و اقوام ایرانی، حمید ساعدی پور، چاپ نخست، ۱۳۹۰، چاپ ادبا

 

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است