از خمینی و صدام تا تاچر و دنگ شیائو پنگ، ۱۹۷۹ آغاز تاریخ این روزها- حبیب حسینی فرد روزنامه نگار


سال ۱۹۷۹، سال رئیس‌جمهور شدن صدام حسین در عراق و انحصاری‌شدن قدرت در دست او هم هست. حمله صدام حسین به کویت و مقابله آمریکا با آن هم تحولاتی را در منطقه دامن زد که بی‌ثباتی در منطقه و تحکیم جای چای اسلام سیاسی افراطی و غیرافراطی به شاخصه آن بدل شد.

سال ۱۹۷۹ تنها سال پیروزی انقلاب در ایران و نوعی عقب‌گشت در ساحت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی این کشور نبود. در منطقه و در غرب نیز تحولات بی‌سابقه شکل گرفتند که همچنان بر روندهای کنونی جهان تاثیرگذارند.

در تبیین و توضیح روندهای کنونی جهان اغلب رسم است که تاریخ معاصر را به دو دوره بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد و دوره بعد از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد تقسیم می‌کنند. نگاه دیگری انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۱۷ و پایان شوروی در سال ۱۹۸۹ را نقاط عطف و تعیین‌گر تاریخ معاصر می‌داند. در خاورمیانه نیز مبدا و منشا تحولات و روندهای کنونی همچنان جنگ جهانی اول و قرارداد بحث‌انگیز سایکس- پیکو میان فرانسه و بریتانیا برای تقسیم این منطقه به حوزه نفوذ خود تلقی می‌شود.

اما از جنبه‌های مختلفی سال ۱۹۷۹ (از ۱۱ دی ۱۳۵۷ تا ۱۰ دی ۱۳۵۸) نیز به نقطه عطفی در تاریخ معاصر بدل شده و کم نیستند تاریخ‌دانان و کارشناسانی که منشا بسیاری از روندها و فعل و انفعالات معاصر را در رویدادهای این سال می‌دانند.
نظرات جهیمان بن محمد در رد فرهنگ غرب و در لزوم “بازگشت به سرچشمه‌های اسلام” بعدتر به آبشخور فکری گروه‌های تروریستی سنی همچون القاعده و داعش بدل شد.

برآمدن خمینی و صدام

اول فوریه (۱۲ بهمن) سال ۱۹۷۹ ورود آیت‌الله خمینی به ایران عملا به مدرنیسم شتابانی پایان داد که موزون پیش نمی‌رفت و یکی از جنبه‌های این عدم توازن هم تحرک و همراهی بخش‌های سنتی جامعه با کسانی مانند آیت‌الله خمینی یا با افکار تندروانه از نحله‌های دیگر سیاسی بود. آن انقلاب پایان نظام سلطنتی ۲۵۰۰ ساله در ایران را رقم زد و خود البته به بازتولید همان نظام با گفتمانی دیگر منجر شد، نظامی که ولی فقیه با اختیاراتی بسیار بیشتر از اختیارات قانونی شاه محور آن است و در عین حال، گفتمان مذهبی و تهاجمی آن که از یک عظمت‌گرایی نوستالژیک تاریخی هم سیراب می‌شود از سال ۱۹۷۹ به این سو نقش مهمی در مناقشات و کشاکش‌های کنونی خاورمیانه و ورای آن دارد.

بیست نوامبر همین سال (۲۹ آبان ۱۳۵۸) سنی‌های افراطی به کعبه حمله بردند و دو هفته آن را در اشغال خود نگه داشتند. نمازگزاران مسجدالحرام گرداگرد کعبه، خود را آماده اقامه نماز صبح کرده بودند که ناگهان ۵۰۰ مرد عرب، سلاح هایی که پنهان کرده بودند بیرون آوردند و ظرف چند دقیقه، با به گروگان گرفتن نمازگزاران، مسجد الحرام و خانه کعبه را به اشغال درآوردند. مهاجمان عضو “جامعه السلفیه” و از مخالفان سرسخت پادشاهی سعودی و مدرنیسم و اتحاد آن با غرب بودند و رهبرشان هم “جهیمان بن محمد” نام داشت.

نظرات جهیمان بن محمد در رد فرهنگ غرب و در لزوم “بازگشت به سرچشمه‌های اسلام” بعدتر به آبشخور فکری گروه‌های تروریستی سنی همچون القاعده و داعش بدل شد. طرفه این که خود دربار سعودی هم در ترویج بعدی و غیرمستقیم این اندیشه‌ها نقش کمی ایفا نکرد.

مشکل دربار سعودی در جریان حمله جامعه السلفیه این بود که طبق قول پیامبر اسلام اجازه اقدام مسلحانه در درون خانه کعبه را نداشت. راه ‌چاره این شد که از مراجع وهابی فتوایی بگیرد که این حکم را ملغی‌ کند تا زمینه برای حمله به تروریست‌ها در صحن کعبه فراهم شود. علمای وهابی ولی در اصل با نظرات بنیادگرای تروریست‌های گردآمده در خانه کعبه و رهبر آنها که دربار را به پشت‌کردن به “اسلام واقعی” و گشودن درهای آن به روی فرهنگ و ارزش‌های غربی متهم می‌کرد، مخالف نبودند، منتهی در برابر خواست دربار و لزوم سرکوب شورش در خانه کعبه هم باید همراهی می‌کردند. این گونه بود که علمای وهابی در ازای صدور فتوا با دربار سعودی به یک معامله تاریخی رسیدند:‌ متوقف‌سازی لیبرالیزه‌سازی حیات اجتماعی که در ۴۰ سال اولیه تشکیل عربستان سعودی کم و بیش با شتاب ادامه داشت و نیز صرف میلیاردها دلار برای ترویج اندیشه وهابی در دنیا.

آمریکایی‌ها ابتدا تصور می‌کردند که حمله به کعبه کار حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده در ایران است، ایران ولی فورا انگشت اتهام را متوجه آمریکا و اسرائیل کرد و در بنگلادش و پاکستان هم نمایندگی‌های آمریکا در اعتراض به ماجرای مکه، طعمه آتش شدند. خود آمریکایی‌ها هم اطلاعات زیادی در باره ماجرا نداشتند، و به سرعت به روایت سعودی‌ها که ماجرا را به چند نفر “با برداشت های انحرافی از احکام مذهبی” نسبت می‌داد هم صدا شدند، پرونده را بستند و به آرشیو سپردند، به خصوص که یک هفته بعد از سرکوب شورش در کعبه، نیروهای شوروی تجاوز به افغانستان را شروع کردند و اتکا به “نیروهای جهادی” در منطقه و کشورهایی مانند عربستان و پاکستان برای تبدیل افغانستان به “ویتنامی برای شوروی” به دکترین رسمی دولت آمریکا بدل شد، که این نیز در قدرت‌گیری افراط‌گرایی مذهبی در منطقه سهم عمده‌ای داشت.

همزمان برای حمایت از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس در برابر تهدیداتی مشابه شورش کعبه آمریکا با موافقت سعودی‌ها اولین پایگاه نظامی خود در منطقه را در عمان دائر کرد. مناقشه ایران پس از انقلاب با آمریکا و غرب و نیز حمله صدام حسین به کویت هم عاملی شد که این حضور ایالات متحده در کشورهای عرب منطقه روز به روز ابعاد گسترده‌تری بیابد و به محملی تازه برای بنیادگرایان اسلامی در این کشورها و توجیهاتی برای شکل‌گیری القاعده و داعش راه ببرد.
سال ۱۹۷۹ در منطقه خاورمیانه همچنان تحت تاثیر قرارداد کمپ‌دیوید میان اسرائیل و مصر هم هست، قراردادی که گرچه در واپسین ماه‌های سال قبل‌تر امضا شده بود، نهایتا در مارس ۱۹۷۹ با تصویب در پارلمان اسرائیل رسمیت یافت
کارتر و کمپ دیوید

به عبارتی، می‌توان سال ۱۹۷۹، چه در سیمای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، چه در شورش در خانه کعبه، چه در شکل‌گیری معادلات جدید میان علمای وهابی عربستان و دربار سعودی، چه در حمله شوروی به افغانستان و چه در واکنش بعضاً مشکل‌زای غرب و ایالات متحده در قبال همه این رویدادها را نقطه عطفی اساسی در برآمد پر سر و صدای اسلام‌ سیاسی در اشکال کم و بیش بنیادگرایانه‌اش تلقی کرد که ظرف ۴۰ سال گذشته معادلات منطقه در ابعاد گسترده‌ای از آنها متاثر بوده است.

البته سال ۱۹۷۹ در منطقه خاورمیانه همچنان تحت تاثیر قرارداد کمپ‌دیوید میان اسرائیل و مصر هم هست، قراردادی که گرچه در واپسین ماه‌های سال قبل‌تر امضا شده بود، نهایتا در مارس ۱۹۷۹ با تصویب در پارلمان اسرائیل رسمیت یافت. این قرارداد شکافی عظیم میان مصر و بخش‌های دیگر جهان عرب رقم زد و گروه‌های افراطی و غیرافراطی اسلامی در خود مصر هم که با میدان‌دادن دولت انور سادات به اسلامیزه‌شدن جامعه قدرت بیشتری گرفته بودند حالا قرارداد کمپ دیوید و نزدیکی بیشتر حکومت به غرب را محملی برای مخالفت با آن یافتند. سادات از در مقابله درآمد و میدان‌دادن به نیروهای اسلام‌گرا را محدود کرد، ولی نهایتا دو سال بعد به ضرب گلوله جوخه‌ای از اسلام‌گرایان افراطی کشته شد.

سال ۱۹۷۹، سال رئیس‌جمهور شدن صدام حسین در عراق و انحصاری‌شدن قدرت در دست او هم هست. او با جنگی که با ایران بر بستر بی‌تدبیری و رفتار و گفتار بعضا تحریک‌آمیز رهبران جدید راه انداخت، و تدوام زنیانباری که این رهبران پس از آزادی خرمشهر برای جنگ رقم زدند عملا صحنه سیاسی و اجتماعی ایران را چنان از جنبه منفی متاثر و بسته کرده است که هنوز هم آثار آن ادامه دارد. حمله صدام حسین به کویت و مقابله آمریکا با آن هم تحولاتی را در منطقه دامن زد که بی‌ثباتی در منطقه و تحکیم جای چای اسلام سیاسی افراطی و غیرافراطی به شاخصه آن بدل شد.

حضور جیمی کارتر در کاخ سفید هم در این سال‌ها محملی است که غرب برای نخستین‌بار در حوزه‌هایی خارج از بلوک شرق زیر نفوذ شوروی، یعنی در قبال متحدان خود نیز تاکیداتی ولو کژدار و مریز بر رعایت حقوق بشر داشته باشد. این که انقلاب ایران را بعضا ثمره سیاست حقوق بشری جیمی کارتر و فشار بر حکومت شاه در این رابطه، می‌دانند توصیفی اغراق‌آمیز است، ولی کاملا هم بی‌اساس نیست. منتهی هنوز این تمرکز جیمی‌کارتری بر مسئله حقوق بشر در حدی نیست که برآمد برخی از شاخه‌های اسلام‌گرایی، مغایر آن تلقی شود و همراهی یا اتکا به آن (در افغانستان و …) زیان‌بار به حساب آید.

در بخشی از صحبت‌هایی که برای مثال از گفت‌وگوی هلموت اشمیت و ژیسکار دستن، رهبران آلمان و فرانسه در روزهای اول فروپاشی رژیم شاه منتشر شده، رئیس جمهور فرانسه می‌گوید: “امیدوارم که در ایران نه چپ‌ها که آیت‌الله خمینی پیروز شود، ولو که این پیروزی سخت و توام با خونریزی باشد.” و هلموت اشمیت هم که در کنفرانس کمپ‌دیوید در آستانه خروج شاه از ایران در باره تحولات بعدی در ایران و منطقه ابراز نگرانی کرده بود، در این گفت‌وگو می‌گوید که برای آلمان مهم است که قراردادهای کلان اقتصادی برقرار بمانند. با انتخاب رونالد ریگان، آمریکا هم به مسیر مشابه‌ انگلستان پا نهاد و روندی رقم خورد که به نئولیبرالیسم معروف شد و به تدریج ابعاد جهانی گرفت.

آغاز نئولیبرالیسم

سال ۱۹۷۹ با انتخاب مارگارت تاچر به نخست‌وزیری بریتانیا، اتفاقی نادر، یعنی انتخاب یک زن به این مقام در یک کشور عمده صنعتی رقم خورد. اتفاق نادر دیگر این بود که بسیاری دوره تاچر را موقت تلقی می‌کردند. ولی بر عکس، این دولت مجموعه‌ای از اصلاحات را در اقتصاد بیمار بریتانیا به اجرا گذاشت که تقریبا بی‌سابقه و معکوس همه آن اصلاحاتی بود که پس از جنگ جهانی دوم در غرب پیش رفت و زمینه‌های نظام موسوم به دولت رفاه را ایجاد کرد. اصلاحات دوران تاچر با این استدلال که بازسازی و رونق و رقابت‌پذیرکردن اقتصاد نیازمند “برداشتن زنجیرهای مقررات دولتی از پای اقتصاد و کاهش مالیات‌ها و زدن از تعهدات و هزینه‌های دولت” است رشته اقداماتی را در راه اسقاط‌کردن دولت رفاه، لاغر‌ترکردن هر چه بیشتر دستگاه بوروکراسی، کاهش حداکثری نقش دولت در تنظیم مقررات اقتصادی و اجتماعی و سپردن سازوکار اقتصاد به “نیروهای خودپو و تنظیم‌گر بازار” به جریان انداخت.

یک سال بعد با انتخاب دونالد ریگان، آمریکا هم به مسیر مشابه‌ای پا نهاد و روندی رقم خورد که به نئولیبرالیسم معروف شد و به تدریج ابعاد جهانی گرفت. این روند در کنار سقوط شوروی عواملی موثر در تشدید جهانی‌سازی بودند. جهانی‌سازی ولی روندی بود توامان از مولفه‌های مثبت و منفی که سرمایه‌های غربی و شماری از کشورهای در حال توسعه، اما نه لزوماً خود جوامع غربی، از آن سود بردند. در واقع جهانی‌شدن در خود کشورهای غربی در تلفیق با دیجیتالیسم ابهاماتی را در زمینه ثبات چشم‌اندازهای شغلی و درآمدی و هویتی دامن زد. تشدید مهاجرت و جا به جایی انسان‌ها هم که مولفه دیگری از جهانی‌شدن است نیز نگرانی‌ها و ابهامات یادشده را در بخش‌هایی از این جوامع فزون‌تر کرد و زمینه‌ساز ناسیونالیسم پوپولیستی‌ شده که حالا در غرب میدان‌داری می‌کند.
حتی سفر تاریخی دنگ شیائوپینگ به آمریکا در سال ۱۹۷۹ هم از او که مردی محتاط و گریزان از عرصه عمومی بود چهره‌ای رسانه‌ای ساخت
برآمدن چین و شکاف در اردوگاه کمونیستی

طرفه این که چین هم که سال ۱۹۷۹ نقشش در اقتصاد جهان کمتر از اسپانیا بود، روند توسعه چشمگیر اقتصادی خود را در همین سال و در پی مصوبات معروف پلنوم کمیته مرکزی حزب کمونیست برای بازکردن ولو تدریجی اقتصاد در همکاری با کشورهای غربی آغاز کرد. حتی سفر تاریخی دنگ شیائوپینگ به آمریکا در سال ۱۹۷۹ هم از او که مردی محتاط و گریزان از عرصه عمومی بود چهره‌ای رسانه‌ای ساخت. روند رشد چین که از جهانی‌شدن اقتصاد و تضاد غرب با شوروی هم سود حداکثری برد و حالا چین را به قدرت دوم اقتصادی جهان و به یکی از موتورهای محرکه اصلی جهانی‌شدن بدل کرده است. این برآمد خواب را از چشم‌های قدرت اول هم ربوده است؛ روی کارآمدن کسی مانند دونالد ترامپ قسما برای جلوگیری از تلاش و برآمد چین در پیشی‌گرفتن از آمریکاست.

اگر چین سال ۱۹۷۹ با اصلاحات اقتصادی سنگ بنای توسعه امروز خود را گذاشت، در بلوک شرق هم این سال آغاز تحرکات و تحولاتی بود که در فروپاشی این بلوک نقشی قابل اعتنا بازی کردند. پاپ ژان پل دوم که تازه به این مقام رسیده بود، بر خلاف رویه معمول که پاپ‌ها از ایتالیا انتخاب می‌شدند، لهستانی بود. او از موقعیت سیاسی و مذهبی خود استفاده کرد و در همکاری و هماهنگی با کشورهای غربی به مشوق و حامی حرکت‌های مخالف در لهستان تحت حکومت کمونیست‌ها بدل شد. سفر معروف او در سال ۱۹۷۹ که حدود ده میلیون را به خیابان‌های ورشو کشاند انگیزه‌ای برای حرکت بعدی مخالفان شد؛ اعتصاب های کارگری رقم خورد، جنبش همبستگی و میزگرد میان دولت و مخالفان شکل گرفت و نهایتا در تلفیق با تحولات در شوروی روندهایی را دامن زد که سقوط اردوگاه شرق را در پی داشت.

در مجموع می‌توان گفت که تحولاتی که سال ۱۹۷۹ با محوریت کسانی مانند آیت‌الله خمینی، جهیمان بن محمد، مارگارت تاچر، دنگ شیائو پینگ، پاپ ژان پل دوم و … رقم خورد به رغم تفاوت‌ها، در ابعاد و جنبه‌های مختلف وجه مشترکی محافظه‌کارانه داشتند و با روح لیبرالیسمی که تا آن زمان سمت‌دهنده حرکات جوامع غربی و تاثیر آنها بر کشورهای پیرامونی بود در تناقض و تضاد بودند. نئولیبرالیسم تاچری و ریگانی هم در معنای اخص خود با تجاری‌کردن همه عرصه‌های زیست انسانی با حقوقی که مدرنیته متاخر برای بهره‌وری فرد از امکانات اجتماعی برای شکوفایی خود متصور بود دیگر همخوانی نداشت.

اولین حادثه مهم اتمی هم سال ۱۹۷۹ در هاریسبورگ آمریکا اتفاق افتاد و اولین بدبینی‌ها و تردیدها در باره ایمنی این شیوه تولید انرژی را دامن زد. ۷ سال بعد با انفجار در چرنوبیل در شوروی و ۳۲ سال بعد با انفجار در نیروگاهای فوکوشیما در ژاپن افسانه ایمنی و ارزانی انرژی اتمی ترک‌های اساسی برداشته است.

کشورهای غربی که بحران نفت، گران‌شدن آن و استفاده از این منبع انرژی به عنوان سلاح سیاسی از سوی اوپک را در سال ۱۹۷۳ تجربه کرده بودند، سال ۱۹۷۹ نیز با بحرانی مشابه روبرو شدند که خود جرقه‌های حرکت به سوی انرژی‌های تجدید‌پذیر را روشن‌تر کرد و حالا سرعت و نحوه این چرخش به بحث عمده حهان بدل شده است.

اولین کنفرانس اقلیمی جهان هم سال ۱۹۷۹ برگزار شد و اولین حزب سبز جهان هم در همین سال پایه‌های خود را محکم کرد و به وادی سیاست پاگذاشت تا اهمیت محیط زیست در سیاست‌گذاری‌ها و رویکردهای دولت‌ها حک و تصریح شود.

روندها و ایده‌هایی شکل‌گرفته در سال ۱۹۷۹ که خود منتج از شرایط و زمینه‌هایی انباشته‌شده از تحولات پس از جنگ جهانی دوم در نقاط مختلف جهان بودند حالا خود به بحران دچارند، چه در ایران و عربستان و چه در غرب. سمت‌ و سوی راه‌حل‌ها البته لزوماً تمام و کمال در یک راستا نیستند، ولی جهان از حیث مسائل و از جنبه ارتباطاتش درهم‌تنیده‌تر از آن شده که بتوان با راه‌حل‌های صرفاً جزیره‌ای و بیگانه با روح تعامل و توازن راه درازی رفت. ایران و عربستان و منطقه بیش از پیش، ولو که بعضا با هزینه و سکته و زیگزاگ و با شتاب‌های متفاوت، به سوی ادغام در ارزش‌ها و تحولات عام جهان پیش می‌روند. در غرب جنبه‌های منفی جهانی‌سازی و دیجیتالیسم و بحران‌های ناشی از آنها که مبانی نظام‌های لیبرال دمکراسی حاکم را هم تا حدودی به لرزه درآورده یافتن راه‌حل‌هایی عمده شده که افق‌های تازه بگشاید و در دام محافظه‌کاری جدیدی (برآمد احزاب ناسیونالیست- پوپولیست) اسیر نشود. و مدل چین، با سرمایه‌داری پیشرفته و یک ساختار سیاسی عقب‌مانده هم با چشم‌انداز مبهمی روبروست. شاید که سال ۲۰۱۹ و حول و حوش آن هم چهل سال دیگر سالی مملو از نقطه عطف تلقی شود.
bbc

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است