۱. قصه را از همان نقطهای شروع میکنم که میرزا یوسف خان مستشارالدوله، صدوپنجاهوشش سال پیش از این، «یک کلمه» را دربارهاش نوشت: «قانون». همان گزارۀ عامالشمولِ فراگیرِ همگانیِ معطوف به آیندۀ دارای ضمانت اجرایی که توسط مرجعِ صالح وضع میشود. اما مگر نه اینکه بسی از جنایتپیشگیهای تاریخ در همین دورۀ مدرن با چنگ انداختن به ظاهری قانونی ارتکاب یافته است؟ یکی مثلاً اینکه کورههای آدمسوزی طی جنگ جهانی دوم و اردوگاههای کارِ اجباری نیز به صورتِ «قانونی» برقرار شده بودند. پس قانون باید از معیارهایی پیشینی که مبتنی بر منطقِ حقوقی باشد تبعیت کند تا راهِ سوءاستفاده از آن بسته شود. در وضعیتی که حکمرانان، با استفادۀ ابزاری از قانون، پردهای بر سرِ صد عیبِ نهان میپوشند، ما با «قانونِ حکومت» مواجهیم و هنگامی که قدرت به صورتِ صلاحیتی نهادین درمیآید که با حقوق محدود و محصور شده باشد با «حکومتِ قانون». بدینترتیب آنچه ضامنِ حقوقِ بنیادین و آزادیهای اساسیِ شهروندان است، نه دولتِ قانونمند بلکه دولتِ حقوقمند است. دولتی که نمیتواند برای توجیه هرگونه ایجاد محدودیت در حقوق و آزادیهای شهروندان به ظاهری قانونی تمسک بجوید و از خویش رفعِ تکلیف کند.
۲. تا پیش از سخنرانیِ مسعود پزشکیان در اصفهان، من بنا به اجتهادِ حقوقی خویش، هیچ قصدی بر رأی دادن نداشتم، اما دو جملۀ او در سخنرانیِ پیشگفته مرا به تردید واداشت: «اگر بنده پس از گرفتن رأی شما و تصدی پست ریاست جمهوری به خواست شما عمل نکردم رأی خودتان را پس بگیرید. اگر نتوانم تغییرات حداقلی را صورت دهم کنار میکشم.» این سخن جوهرِ اندیشۀ دموکراسی را در خویش دارد. این سخن ناظر بر پذیرشِ قراردادِ اجتماعی است. این سخن گواه آن است که پزشکیان خویش را وکیلِ مردم میداند و هر آنگاه که امکانِ انجامِ موضوعِ وکالت را نداشته باشد، به سودِ موکلان از منصبِ خویش کنار خواهد رفت. همچنین او نیک دریافته است که قانون اگر مورد پذیرشِ اکثریتِ معنادارِ جامعه نباشد، از معنای خود تهی شده است و متروک میشود و نه قابلیتِ توجه دارد و نه قابلیتِ اجرا. او در گفتوگوها و مناظراتِ بعدی نیز نشان داد که به «حکومتِ قانون» میاندیشد و نه «قانونِ حکومت».
۳. آیا در یک منازعه، هنگامی که یک «قانون» پیش روی ماست تکلیف روشن است؟ اگر چنین بود نبایستی هیچگاه فرآیندِ رسیدگی به یک پرونده در دادگاه چندان به طول انجامد، زیرا قانونِ یکسان هم در اختیارِ قاضی است و هم در اختیارِ اطرافِ دعوی. همچنین بسیار دیده و شنیدهایم که دو پروندۀ مشابه در دو محکمۀ مختلف، آرایی بسیار متفاوت دریافت کردهاند. مثلاً یکی تبرئه شده است و دیگری به مجازاتی سنگین محکوم گردیده. مسأله چیست؟ موضوع ریشه در چگونگی و شیوۀ تفسیرِ متن دارد. ذهنی که با مؤلفههای حقوق، اخلاق، عدالت، انصاف و مهمتر از همه با سهگانۀ آزادی، برابری و رواداری آمیخته باشد، برداشت و قضاوتی بسیار متفاوت خواهد داشت با ذهنی که با مفاهیمِ پیشگفته بیگانه و گاه متعارض است. بدینترتیب تأکیدِ مسعودِ پزشکیان بر اجرای «سیاستهای کلی نظام» نیز با توجه به ذهنیتِ او که آمیخته با مفاهیمِ بنیادینِ پیشگفته، و باز هم به تأکید میگویم، آزادی، برابری و رواداری است، در راستای استقرارِ «حکومتِ قانون» عمل خواهد کرد و نه تداومِ «قانونِ حکومت». بسیار مهم است که نهادِ اجراییِ کشور با چه ذهنیتی سراغِ قانون و سیاستهای کلی میرود. ذهنیتِ باز، حتی قانونِ بد را به سودِ حقوقِ بنیادین و آزادیهای اساسی شهروندان تفسیر و اجرا میکند و ذهنیتِ بسته، قانونِ خوب را نیز به ویرانی میکشاند.
۴. دموکراسی همچون تمامِ مفاهیمِ این جهان قصهای دارد. قصۀ دموکراسی بلند و بالاست اما یک آموزۀ بنیادین در آن وجود دارد و آن پرهیز از نابگرایی و کمالگرایی است. به تأکیدِ پال وودراف، حقوقدان و آتنیستِ ناموَر، اگر همین امشب گردنِ تمامیِ دموکراسیخواهان را بزنید ایدۀ دموکراسی همچنان وجود خواهد داشت و از روزنی دیگر سر برخواهد زد اما اگر دموکراسیخواهان بر نابگرایی پافشاری کنند که ما یا دموکراسی داریم یا نداریم، و وقوعِ دموکراسی را منوط به تحققِ تمامِ ریز و درشتی کنند که در «نخستین دموکراسیِ» آتن وجود داشت، دموکراسی قطعاً از بین خواهد رفت. ما در هر کشور به تناسب و فراخورِ تاریخ، امکاناتِ انسانی و جبرِ جغرافیاییاش با طیفی از وقوعِ دموکراسی مواجهیم. مثلاً در فنلاند هشتاد درجه از وقوعِ دموکراسی را شاهدیم و در لهستان با پنجاه درجه از آن. هر کدام نیز میکوشند تا در این راه اندکاندک خود را به بالاترین معیارِ ممکن نزدیک سازند. همچنین وقوعِ دموکراسی در جهانِ غرب طی فرآیندی چندصد ساله رخ داده است. سدهها (مشخصاً از قرن شانزدهم) تا کنون طول کشیده است که غرب از «جنبش اصلاحِ دین» و «جدال با حکومت مطلقه» به «اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» برسد. دموکراسی، فرآیندِ برداشتنِ گامهای متوالی، سرخوردگیها و رنجهای فراوان و دستاوردهای تدریجی و اندک است.
۵. یکی از وجوهِ تراژیکِ هستی آن است که مدارِ چرخ بر قیاسِ فضل نمیگردد. اصل بر آن است که فرادستانِ فرومایه بر صدر مینشینند و قدر میبینند و برای ایجاد وضعیتی اندکمتفاوت باید جان کَند. «هِدا مارگولیوس کووالی» زنی بود که در «بهارِ پراگِ» چکسلواکی هزینهها داد و مبارزهها کرد و در فرازی از روایتش از آن روزها مینویسد: «حقیقت به تنهایی پیروز نمیشود. وقتی با قدرت درمیافتد، اغلب بازنده است. حقیقت وقتی پیروز میشود که مردم برای دفاع از آن چنانکه باید قوی باشند.» تجربۀ زیسته نشان داده است که، به ویژه در خاورمیانه، بالاتر از سیاهی رنگها وجود دارد! تجربۀ زیستۀ دیگر نشان میدهد که دموکراسی هیچگاه و هیچکجا چکِ سفیدامضا به هیچکس نداده است. مردم تا هنگامی که بیرون از میدان، تماشاگرانه به اوضاع بنگرند، امکانِ بدتر شدنِ شرایط و از دست رفتنِ اندکدستاوردهای دموکراتیک نیز وجود دارد. چنانکه یونانِ مهدِ دموکراسی نیز در همین روزگار ما گرفتارِ کودتا و زوال شد.
۶. رأی دادن/ندادن را نباید به موضوعی ناموسی بدل کرد. نه رأی دادن به منزلۀ تأییدِ بلاشرطِ زیر و زبرِ شیوۀ مستقر حکمرانی است و نه رأی ندادن به معنای عبورِ قطعی و دائمی از یک سیستم. انسانها طی هزارهها آموختهاند که برای بقا، مطلوبترین ابزارهای ممکنشان را در اختیار بگیرند و کوشیدهاند این ابزارها را به ارزشهای اخلاق، عدالت، انصاف، آزادی، برابری و رواداری نزدیکتر سازند. رأی دادن، در صورت وجود شرایطی حداقلی، راهی است برای بروزِ کنشِ دموکراتیک همچنانکه در غیابِ شرایط حداقلی، رأی ندادن این کنش را محقق میسازد.
۷. من اکنون، زبانی حداقلی و اما مشترک در اصولِ دموکراسی و استقرارِ حکومتِ قانون با مسعودِ پزشکیان یافتهام. انطباقِ آموختههای من از چندین قرن تجربۀ جهانیِ دموکراسی و اندکتجربۀ زیستۀ فردی با آنچه از مسعودِ پزشکیان طی این روزها دیده و خواندهام، مرا به نتیجهای دیگرگون با آنچه تا یک هفته پیش به آن رسیده بودم، رسانده است زیرا مسعودِ پزشکیان شیوهای متفاوت از حکمرانیِ واقعاً موجود را مطرح کرده است. من در کتابِ «روزهای آخر اسفند» نیز به تأکید و تکرار نوشتهام که امید آمیخته با اضطراب است. نمیتوان امید داشت و مضطرب و نگران نبود زیرا امید، ساحتِ محتملالوقوعها و صرفاً ممکنهاست. اما مهمترین وجهِ امید باور به «نه-هنوز» است. «نه-هنوز» به ما میآموزانَد که شرایطمان مطلوب نیست و برای رسیدن به مطلوب باید تلاش کرد.
ایستاده ابر و باد و ماه و خورشید و فلک از کار
زیرِ این برفِ شبانگاهی
بدتر از کژدم میگزد سرمای دیماهی
کرده موجِ برکه در یخبرف
دست و پای خویشتن را گُم
زیرِ صدفرسنگ برف امّا
در عبور است از زمستان دانه گندم.
«م. سرشک»